خبرگزاری مهر، فرهنگ و اندیشه_ رضا شاعری: احمد یوسف زاده متولد مرداد ماه ۱۳۴۴، شاعر و نویسنده و آزاده دفاع مقدس است که سابقه ۸ سال اسارت در زندان استخبارات رژیم بعث را در کارنامه خود دارد. این برادر شهید نویسنده ده عنوان کتاب از زندگی نامه شهدا و آزادگان است. وی مدیر مسئولی نشریه محلی رودبار زمین را بر عهده دارد. یوسف زاده در رشته ادبیات فارسی تا مقطع دکترا در دانشگاه شهید باهنر کرمان تحصیل کرده است. آخرین کتاب، «شاید پیش از اذان صبح» دلنوشتهای برای سردار شهید قاسم سلیمانی است که به تازگی از این قلم وارد بازار نشر شده است. کتابهای آن بیست و سه نفر، اردوگاه اطفال، برنده بهترین کتاب سال دفاع مقدس کشور در سال ۱۳۷۸ شده است. «کتاب لبخند در قفس» نیز از دیگر آثار این نویسنده دفاع مقدس است. او به تازگی کتاب «شاید پیش از اذان صبح» را با روایتهایی درباره حاج قاسم سلیمانی روانه بازار نشر کرد. به این بهانه گفتوگویی با وی انجام دادیم.
«نمیخواستم این خبر را رسانهای کنم و نمیدانستم که حاتمی کیا درگیر «به وقت شام» است یا کاری دیگر در دست دارد، اما بیشتر از چند ماه نتوانستم طاقت بیاورم و در آخر سماجت یک روزنامهنگار باعث شد از دهانم بپرد که حاج قاسم نامهای به ابراهیم حاتمی کیا نوشته و سفارش کرده فیلم «آن ۲۳ نفر» را بسازد. روز بعد فضای مجازی از این خبر پر شد… آخر از دفتر زنگ زدنده بودند، به گمانم پورجعفری یا کسی دیگری بود، یادم نیست، گفت: حاج قاسم به ابراهیم حاتمی کیا نامه نوشته است که فیلم آن ۲۳ نفر را بسازد و ادامه داد نامه را برایت میفرستیم اگر متنش خوب بود خبره بدهید که آن را بفرستیم. نامه را فرستادند و گفتم عالی است.»
آنچه خواندید برشی از گفتوگوی احمد یوسفزاده نویسنده کتاب آن بیست و سه نفر بود. او از سال ۱۳۹۲ شروع به نوشتن این کتاب کرد و بعد از چاپ، تقریظ مقام معظم رهبری زینت بخش کتاب آن بی ست و سه نفر شده بود. او حاج قاسم را در لابه لای قلم و کاغذ میستاید و محبوب را به واسطهی هنرمندیهایش در اندرون تاریخ جاودان نگه داشته است. مثل بیشتر همکارانش دقیق است و جز به جز و سطر به سطر خاطراتی را داستانگونه برایم روایت میکند. نویسنده کتاب آن بیست و سه نفر، با دلی داغدار و قلبی مملو از حسرت از آنچه در ساخت فیلم سینمایی آن بیستوسه نفر دیده بود را میگوید و غمی سترگ بر دل دارد. او گفت: «می توانم بگویم با اینکه قسمت نشد حاتمیکیا آن ۲۳ نفر را بسازد، اما باور دارم انگار این روزی و قرعه باید به نام مهدی جعفری میافتاد و چه خوب که او اینقدر روزی داشت که این کار با نام او در تاریخ سینمای دفاع مقدس به یادگار ماند.
توی گوشش گفت «مهمان داریم!»
احمد یوسف زاده این طور برگ آغازین دفتر را میگشاید: «شهریور ماه سال ۱۳۹۷ بود. همه ما بیست و سه نفر به غیر از سید عباس، که از دنیا رفته بود برای مراسم کلید زدن فیلم دعوت شده بودیم. لوکیشن استخبارات بغداد را در کارخانهای مترو که حوالی تهران بازسازی کرده بودند. ۲۳ بازیگر نوجوان گریم شده و آماده بودند تا اولین سکانس فیلم را بازی کنند. وقتی ما رسیدیم سعید آلبوعبادی بازیگر نقش ملأ صالح در اتاق بازجویی در حال پاسخ دادن به سوالات نیش دار مأمور اداره اطلاعات بود و مهدی جعفری داخل ویزور دوربین را به تماشا نشسته بود. همان لحظه یک نفر از راه رسید و در گوش جعفری گفت: «مهمان داریم!» مهدی کات داد. بیرون از استخبارات، چند ماشین ایستاده بودند. مردی از جنس خورشید از اتومبیل پیاده شد و مرتضی سرهنگی، مجتبی فرآورده و چند نفر دیگر نیز او را همراهی میکردند.
از دفتر زنگ زدنده بودند، به گمانم پورجعفری یا کسی دیگری بود، یادم نیست، گفت: حاج قاسم به ابراهیم حاتمی کیا نامه نوشته است که فیلم آن ۲۳ نفر را بسازد و ادامه داد نامه را برایت میفرستیم اگر متنش خوب بود خبره بدهید که آن را بفرستیم. نامه را فرستادند و گفتم عالی است
مردی از جنس خورشید
یوسف زاده که ادامه کتاب آن بی ست و سه نفر را در کتاب «اردوگاه اطفال» ادامه داده است، در روایت خود از یک روز ملاقات با سردار دلها و از بیخبری عوامل فیلم میگوید و این طور ادامه میدهد: باید بگویم نه عوامل فیلم، نه آن ۲۳ نفر واقعی و نه آن ۲۳ نوجوان بازیگر و نه حتی مهدی جعفری، از آمدن حاج قاسم خبر نداشتند و همهی ما خوشحال و متعجب و شگفت زده شده بودیم.
او از صحنهی پر خاطره از دیدار حاج قاسم با بازیگرانی که در نقش رزمندگان نوجوان ایرانی که در جنگ ایران و عراق در سال ۱۳۶۱ به اسارت نیروهای بعثی درآمده بودند و همچنین آن بیست و سه نفر نوجوانهای قدیمی که یکی از آنها دیگر در بینشان نبود؛ گفت: «نمیتوانم توصیف کنم چه صحنهای رقم خورده بود، حاج قاسم بازیگران نوجوان را در آغوش کشیده و آن بیست و سه نفر اصلی هم در انتظار آغوش پدرانهاش بودند.» یوسف زاده لبخندی بر لب مینشاند و پلک بر چَشم میگذارد میگوید: «خاطرم هست که حاج قاسم سربازان کابل به دست عراقی را هم در آغوش کشید و یک خسته نباشد جانانه هم به آنها گفت.» او با همان لبخند همیشگیاش پشت مانیتور نشست و هدفون را بر گوش گذاشت. یادم هست حاج قاسم اولین دیالوگهای فیلم که تازه ضبط شده بود را گوش کرد و با نوجوانها سلفی گرفت و برای آنها از جبهه رفتن نوجوانهای دهه شصت خاطراتی را خاطراتی تعریف کرد.
امضا؛ قاسم سلیمانی
احمد یوسف زاده که خود اسارتی هشت ساله را در کنار دیگر رفقا تجربه کرده است در ادامه گفتوگو از کوتاه نوشتهای سخن به میان میآورد که ابتدای کتاب آن بیست و سه نفر جا خوش کرده است. او گفت: «بعد از اینکه حاج قاسم ساعتی را در کنار ما ماند و با همان خوشرویی و محبتی که در سیمایش رخ نمایی میکرد به همهی ما روحیه داد، هنگام رفتن، یکی از آزادهها یک جلد از کتاب آن بیست و سه نفر را آورد و خواست شهید سلیمانی یادداشتی برایش بنویسد.» حاج قاسم این جمله قشنگ را پشت جلد کتاب بالای عکس من که با دوربین یک خبرنگار در زندان استخبارات بغداد گرفته بود؛ نوشت: «جان من فدای شما که جانتان را فدای اسلام عزیز کردید، امضا - قاسم سلیمانی»
مأموریتی بیبازگشت
این نویسنده که افتخار نویسندگی ده عنوان کتاب از زندگی شهدا و آزادگان را در کارنامه خود دارد از آخرین دیدار خود با سردار دلها کلام بر زبان جاری میکند و بیان کرد آخرین بار، حاج قاسم را در کرمان دیدم. به او گفتم: «حاجی فیلم بالاخره ساخته شد، لطفاً زمانی را مقرر کنید تا فیلم را بیاوریم و تماشا کنید» شهید سلیمانی خوشحال شد و گفت: «خب خدا را شکر که ساخته شد، انشاءالله من هم سر فرصت خواهم دید.» بغض در حجرهاش نشسته است انگار اشک را در سینه فرو مینشاند و سخن را اینگونه به پایان میرساند: «چند روز قبل از آن سفر بی بازگشت، تهیه کننده فیلم به دفتر حاج قاسم زنگ زده بود و گفته بود که میخواهیم حاج قاسم را برای دیدن فیلم دعوت کنیم، آنها هم در پاسخ گفته بودند: «انشاء الله بعد از مأموریتی که به خارج از کشور دارند حتماً برای اکران و تماشا وقت میگذاریم. دریغا که آن فرصت هرگز پیش نیامد که نیامد و ما در حسرت مردی گریستیم که سکانسها و نماهای شخصیتی را در دریای معرفت اکران کرده بود.