عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی با بررسی تناقضات و مغاطلات حرفها و نوشته های عبدالکریم سروش گفت: به طور کلی سخنان دکتر سروش هم مختلف است و هم متناقض.

به گزارش خبرگزاری مهر، به دنبال اظهارات اخیر عبدالکریم سروش در موضوع رحمانیت و خشونت در اسلام و تعارضات فراوان آن با آموزه‌های مسلم دین، بر آن شدیم سیر تطور فکری ایشان در حوزه‌های مختلف را از ابتدا تا کنون در مصاحبه با صاحبنظران و متفکران این حوزه‌ها به بحث و گفتگو بنشینیم. باشد که نسل جوان و جویای واقعیت پاسخ بسیاری از ابهامات خود را دریابد و منشأ بسیاری از افکار و اندیشه‌ها را بازشناسد و بزنگاه‌ها و اشکالات واضح، تناقضات، مغالطات، همچنین لوازم معرفتی برخی افکار روشن گردد. در گفتگو با حجت‌الاسلام محمدحسن قدردان قراملکی عضو هیأت علمی گروه کلام پژوهشکده حکمت و دین‌پژوهی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، تطورات و تناقضات دکتر عبدالکریم سروش در مسأله امامت و تشیّع را به بحث نشستیم که متن گفتگو تقدیم می‌گردد:

موضوع بحث ما امامت و تشیّع از نگاه دکتر سروش و دیدگاه‌ها و تطورات فکری ایشان در این زمینه است. قبل از شروع بحث، بخشی از جملات ایشان را که در کتاب‌ها و مقالات متعدد در این باره منتشر شده می‌خوانم. در یک جا می‌گویند: «امامت و عصمت علی (علیه‌السلام) و ائمه معصومین (علیهم‌السلام) جز اصول دین نیست. اینکه علی (علیه‌السلام) خلیفه نشد یک اتفاق بوده است. تشیّع اعتدالی فقط این اعتقاد است که علی، مطمئن‌تر و بی‌خطرتر می‌تواند ما را به تعالیم پیامبر برساند نه اینکه او امام بوده یعنی از جانب خدا تعیین شده و عصمت داشته است. امامان فقط عالمان پارسایی بوده‌اند. این اعتقاد که به آنها وحی می‌شده است و عصمت داشته‌اند را رها کنید! این‌ها جز تشیّع نیست. اینها را شیعیان غالی اضافه کرده‌اند و شیعه ایران، شیعه غالی است.» به عنوان اولین سوال درباره تطور فکری دکتر سروش در موضوع امامت توضیح دهید.

آقای دکتر سروش در ابتدا از نیروهای اعتقادی انقلاب اسلامی و از اعضای شورای انقلاب فرهنگی بودند، اما به نظر می‌رسد در همان زمانی که چنین اعتقاداتی داشته‌اند در پس پرده اینها، خلأهایی معرفتی وجود داشته است. دانش خصوصاً معرفت دینی دکتر سروش چندان عمیق و ژرفا نبوده که وقتی سوالات و شبهاتی برایشان پیش می‌آید، چه در مسائل فلسفه غربی و چه در مسائل دینی، بتواند آن‌ها هضم و حل کند. گویی ایشان وقتی آثار فلاسفه غربی را می‌خوانده ناخودآگاه افکار این فلاسفه بر ضمیرشان اثر می‌گذاشته است. تأثیر و بروز این افکار قدری طول می‌کشد و با آنها کلنجار می‌رود. همین که دو سه سال از انقلاب می‌گذرد شاهد اندیشه‌هایی از دکتر سروش هستیم که با اسلام ناب تعارض دارد.

یکی از مسائلی که به آن مبتلا شده‌اند بحث نسبیت معرفتی بوده که از فلسفه غرب متأثر شده است و آن را هم به معرفت دینی تعمیم داده‌است، کتابشان هم به نام «قیض و بسط تئوریک شریعت» معروف است که در زمان خود سروصدای زیادی به راه انداخت. بعد از نسبیت معرفتی و در اثر آن، به پلورالیسم دینی معتقد شدند که سخنرانی «صراط‌های مستقیم» را حدوداً بیست سال پیش در مجله کیان منتشر کردند. در ادامه اندیشه‌های ایشان، مباحث سکولاریسم پیش می‌آید. در ده سال اخیر هم بحث حقیقت وحی را مطرح می‌کنند و دست به تحریف ماهیت و حقیقت وحی می‌زنند؛ یعنی آقای سروش از حقیقت وحی -که حقیقتی ناب و الهی و آسمانی است- معنایی تجربی بشری ارائه داده و نام آن را تجربه دینی می‌گذارد، بعداً از آن هم عدول نموده و بحث رؤیا انگاری وحی را مطرح می‌کند؛ یعنی پیامبر، خوابی دیده و گمان برده که نبی شده است. در تجربه دینی فاعلش خود پیامبر است، رؤیا در حد خوابی است که صدق و کذب هم دارد. اما اینکه در حدیث معصوم وارد شده است «رؤیا الانبیاءِ وحیٌ»، آن رؤیای خاص و صادقی است که روح نبی به عالم غیب متصل می‌شود؛ ولی آنچه دکتر سروش از آن حرف می‌زند رؤیایی عادی و غیر معصومانه است که صدق و کذب دارد. در واقع در بستر فکری آقای سروش، ثمرات معرفتی این‌چنینی بروز می‌کند.

می‌خواهیم بحث خود را به سمت تشیع و امامت امتداد دهیم!

بله، غرض من هم همین بود که وقتی جناب سروش بر حقیقت وحی متمرکز می‌شود و نزول لفظی قرآن را انکار می‌کند و قرآن را محصول تجربه نبوی می‌داند نه کلام آسمانی، اینجا دیگر به راحتی می‌تواند مولفه‌ها و اصول تشیّع را رد کند؛ چون تشیّع با مولفه‌هایی خاص اثبات می‌شود. از خاتمیّت هم تفسیری خود ساخته ارائه می‌دهد که با امامت ناسازگار است.

در کتاب تجربه نبوی ص ۱۳۷، جمله‌ای از ایشان هست که می‌گوید: «تجربه دینی را هیچ‌وقت تعمیم نمی‌دهیم. قطع و احساس شخصی را در حق هیچ‌کس حاکم و تکلیف‌آور نمی‌دانیم و بدین معنا باب ولایت را بسته می‌دانیم.» توضیح بفرمائید که چگونه تلقی خاتمیّت به تشیّع سرازیر می‌شود؟

به طور کلی سخنان دکتر سروش هم مختلف است و هم متناقض. در یک مقاله حرفی می‌زند و در مقاله بعدی سخنی دیگر ارائه می‌دهد. بلکه در یک سخنرانی یا مقاله واحد هم از یک مفهوم، تعاریف متعددی ارائه می‌کند. شناور سخن می‌گوید و از این شاخه به آن شاخه می‌پرد. در جایی می‌گوید: از این پس شاهد ظهور پیامبری نخواهیم بود و وحی به نقطه پایان رسیده است. از طرفی دیگر کتابی می‌نویسد به نام «بسط تجربه نبوی»! یعنی عین تجربه نبوی پیامبر را دیگران هم می‌توانند داشته باشند، گویی اساساً سخن قبلی خود را در پذیرش خاتمیّت از یاد برده است.

در ارتباط با بحث ما هم، ابتدا می‌گوید به خاتمیّت به معنای نقطه پایان وحی و الهام معتقد است و در ادامه می‌گوید: «آن امامتی که شیعه مطرح می‌کند با خاتمیّت تعارض دارد، چرا که شیعه، آغاز امامت را آغاز مجدد وحی و الهام می‌داند.» سروش، امامت را در تناقض با خاتمیّت می‌بیند؛ در حالی‌که بین آن دو هیچ تناقضی وجود ندارد؛ چون دکتر سروش مرتکب مغالطه جز و کل شده است. آنچه خاتمه پیدا کرده وحی نبی و رسول (مرتبه أعلی وحی رسالی) است وگرنه وحی الهی مراتب رقیقه و نازله‌ای هم دارد که مختص پیامبر نیست.

به عبارتی دیگر، وحی تشریعی به پیامبر اختصاص دارد؛ اما وحی از سنخ الهام به شخصی مانند مادر حضرت موسی (علیه‌السلام) نیز نازل می‌شود یا حتی نزول فرشته و دین و محاوره فرشته با غیر پیامبر نیز وجود داشته، آنچنان که قرآن، ماجرای مادر حضرت عیسی (علیه‌السلام) را نقل می‌کند که هنگام بارداری مریم (علیهاالسلام)، فرشته‌ای به صورت بشر بر وی متمثّل می‌شود می‌یابد، «فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا»، (سوره مریم، آیه ۱۷). پس به دکتر سروش خاطر نشان می‌سازیم که وحی و الهام، مراتب مختلفی دارد که وحی رسالی و به عنوان وحی پیغمبری، مختص وحی تشریعی است که آن مرتبه با خاتمیت اسلام به نقطه پایان خود رسیده است؛ امامان (علیهم السلام) دارای الهام و علم لدنّی هستند، فرشته هم می‌تواند بر آنها نازل شود و وحی به معنای حقیقت علمی و نه به معنای رسالی می‌تواند بر قلب ائمه القا و افکنده شود؛ پس آقای سروش در مغالطه خود، متعلق خاتمیت را به تمام مراتب و اقسام مختلف وحی تسرّی داده است؛ در حالی که چنین نیست. اشاره شد که الهام، علم لدنی، نزول و تمثل ملایکه شرط وحی و نبوت است، اما باید باید دقت نمود مه آن‌ها از صفات انحصاری نبوت نیستند و می‌توانند در غیر پیامبران هم یافت شوند.

تناقض دیگر سخنان ایشان آنجاست که می‌گوید تجربه دینی می‌تواند بسط پیدا کند و مثال‌های از عرفا و شاعران بلند آوازه مثل شمس تبریزی و مولانا می‌آورد و به آنها عشق می‌ورزد که البته ما هم به آنها عشق می‌ورزیم؛ جناب سروش درباره آنها صریحاً می‌گوید: «کلامشان از جای دیگر برمی‌خیزد و مخزن دیگری دارد.»، اشعار و سخنانشان را تا سر حد وحی بالا می‌برد و در این توصیف هم هیچ بخلی نمی‌ورزد. اما وقتی شیعه، درباره امامان معصوم (علیهم‌السلام) همین حرف را می‌زند که علمشان مخزن دیگری دارد؛ آقای سروش وسواس به خرج می‌دهد، بخیل می‌شود و این سخن را در تعارض با خاتمیّت و ساخته و پرداخته شیعیان می‌پندارد؛ پس می‌توان این رفتار را تناقض و به قول عامه مردم، یک بام و دو هوا نامید.

سوالی که مطرح می‌شود این است که آیا ایشان ادله درون‌دینی دارند یا با دلایل برون‌دینی در پی اثبات مدعیات خود هستند؟

اجازه بدهید اینجا به طرح و پاسخ این سوال بپردازم که چرا ایشان به تفریط در مسئله امامت رسیده‌اند؟ دکتر سروش چون به پلورالیسم دینی گرایش دارد به نوعی می‌خواهد همه را حق بداند و علاوه بر سایر ادیان، میان فرق و مذاهب اسلامی هم جمع کند و بگوید نه حرف سنّی درست است که می‌گوید بعد از رحلت پیامبر (ص) در باره تعیین امام نصّی نیست و نه حرف شیعه که قائل به نصّ بر امامت است. وی در مقام جمع به خیال خودش برآمده و می‌گوید روایاتی که مبنی بر امامت وارد شده است، تماماً در مقام بیان و معرفی نامزدها و کاندیداهای انسان‌های مصلح بوده‌اند؛ یعنی وقتی پیامبر، امیرالمومنین را به عنوان جانشین بعد از خود معرفی می‌کند، صرفاً به معرفی و پیشنهاد خلیفه بعد از خود می‌پردازد و دستور واجب قرآنی و روایی در کار نیست؛ بنابراین یک دلیل ایشان، به زعم خودشان درون‌دینی است آن هم به معنای توجیه نصوص قرآنی و روایی امامت. حال آنکه وقتی از پیامبر، امری صادر می‌شود، این امر به مثابه قانون‌گذاری است. وقتی پیامبر می‌فرماید: پیامی الهی دریافت کرده‌ام که علی را بعد از خودت امام و جانشین قرار بده. همه این روایات ظاهر در انشا است و نه فقط معرفی. اینکه دکتر سروش نصوص دینی را حمل برصرف معرفی کرده، و آن‌ها توجیه می‌کند، در میان اهل سنت هم سابقه دارد؛ مثلاً ابن‌ابی‌الحدید و عموم معتزله بر همین عقیده بوده‌اند و روایات شیعه را نهایتاً بر اُولویت حمل می‌کرده‌اند؛ یعنی حضرت علی (علیه‌السلام)، اُولی بر جانشینی پیامبر است. با این توصیفات، دلیل درون دینی جناب سروش، برگرفته از اهل سنّت یا متأثر از آنهاست.

دلیل برون‌دینی ایشان هم، اولاً واقعاً نمی‌توان بر آن‌ها دلیل عقلی اطلاق نمود و ثانیاً ادله وی بیشتر از مبانی فلسفه غرب در حوزه مطلق دین و از مذهب اهل سنت خصوصاً نومعتزله آنان مثل امثال ابوزید متأثر است. مثلاً لازمه قول به پلورالیسم معرفتی انکار صدق معرفت دینی اسلامی و شیعی یا انکار حصر آن است. لازمه قول به پلورالیسم دینی تعمیم حقانیت دین به تمام ادیان و مذاهب است.

استاد، درباره ولایت تشریعی و تکوینی و علم امام از دیدگاه دکتر سروش هم توضیح دهید.

ما گفتیم که مؤلفه نخستین امامت، اصل نصب است؛ یعنی امامت حضرت علی (علیه‌السلام) از آسمان نازل شده و مشروعیت الهی دارد. مؤلفه دومی که ائمه ما دارند عصمت است. اگر عصمت نباشد چرا باید از امامان الگو بگریم؟ و سخنانشان برایمان حجت و واجب الطاعه باشد؟ آقای سروش در جایی دیگر واجب‌الاطاعه بودن و عصمت ائمه را منکر می‌شود و آن را مخصوص نبوت می‌داند، نبوتی که با خاتمیت پیامبر به نقطه پایان رسیده است. باید دانست که عصمت هم مراتبی دارد؛ عصمت پیامبر سه گونه قابل تصور است. قسم اول، «عصمت در دریافت، حفظ و ابلاغ وحی» به مردم است که با خاتمیت پایان یافته است؛ عصمت دوم، عصمت در مقام علم و معرفت (تبیین معصومانه آموزه‌های دینی) و عصمت قسم سوم به مقام عمل و کردار ناظر است. قسم اول مخصوص مقام نبوت و وحی است؛ اما دو قسم دیگر، لازمه نبوت است، اما بدان منحصر نیست، مثل الهام که بحثش گذشت.

اما «عصمت معرفتی» که امامان داشته‌اند به این معناست که آنها در مقام علم و معرفت و تفسیر و تبیین آموزه‌های دینی معصوم بوده‌اند و بیاناتشان عین واقع بوده است. عصمت دیگر ائمه (علیهم‌السلام)، «عصمت در مقام افعال» است؛ یعنی از امامان ما هیچ سهو و خطا و گناهی صادر نمی‌شود. مبنای فلسفی آن هم این است که وقتی روح ائمه به آن عالم قدس متصل می‌شود این ارتباط، موجب عصمت معرفتی و کرداری می‌شود. آقای سروش عصمت امام را از تفکرات شیعیان غالی می‌داند و شیعه معتدل را مبرّا از این اعتقاد تلقی می‌کند و خودش را شیعه معتدل می‌پندارد که نه اصل نصب را قبول دارد، نه عصمت را می‌پذیرد و نه بر واجب‌الاطاعه بودن امام و ولایت تشریعی و تکوینی او گردن می‌نهد. این موضع جناب سروش انسان را به یاد داستان شیر بی‌یال و دم و اشکم مولوی می‌اندازد. مغالطه‌ای که دکتر سروش در اینجا مرتکب شده، مغالطه حذف است، به این صورت که مذهب شیعه را که دارای سه ضلع اعتدالی، افراطی و مقصرّه است به دو ضلع افراطی و مقصّره تنزیل می‌دهد. شیعیان افراطی کسانی هستند که شأن الوهیت برای امیرالمومنین قائلند و به علی اللهی معروف‌اند. شیعیان مقصّره هم، آنان‌اند که نمی‌توانند بلند مرتبگی ائمه را درک کنند و اینکه روح والای اهل‌بیت با عالم مثال و عقل و ملائکه ارتباط می‌گیرد و علم الهی را اخذ می‌کند نمی‌پذیرند. شیعه اعتدالی، امیرالمومنین را نه خدا می‌داند و نه نبی و رسول می‌انگارد و از سوی دیگر آنان را در حد انسان‌های عادی تنزّل نمی‌دهد. امامان ما انسان‌های کاملی هستند که برگزیده خدا و رسول اویند.

می‌دانیم که اهل‌بیت (علیهم‌السلام) از خود خداوند هم حدیث قدسی دریافت می‌کنند. آیا در این قسم از عصمت هم با پیامبر مشترک نیستند؟

آنچه بعد از پیامبر قطع می‌شود همان وی رسالی و خطابات «انت رسول» و «انت نبی» است و نه ارتباطات دیگری مثل الهام که در حیطه وضع شریعت و وحی و رسالت نیست. بحثی که باید بیان کرد این است که اگر بنا به قول دکتر سروش، عصمت امیرالمومنین با خاتمیّت منافات دارد آیا قبل از سروش خود خدا و پیامبرش باید بدان عالم باشند یا نه؟ بلکه آقای سروش آن را کشف کرد؟! باید خود پیامبر عظیم‌الشأن این منافات را ذکر می‌کرد یا نه؟ اما در قرآن مشاهده می‌کنیم که خدا دقیقاً بر عکس سحن سروش، بر عصمت اهل بیت تاکید داشته است «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً»، (احزاب: ۳۳).

آقای سروش! آیا شما به منافات خاتمیّت و عصمت اهل‌بیت، متفطّن شدید! ولی -العیاذبالله- خداوند این تفطّن را نداشته که آیه تطهیر را نازل کرده؟ یا پیامبر (ص) بدان تفطن نداشته که در روایات متعدد امیرالمومنین و اولاد او را معصوم خطاب کرده است؟ جالب اینجاست که بعضی از اهل سنّت هم به عصمت ائمه ما قائل هستند؛ از جمله ابن‌ابی‌الحدید که در جلد ششم شرح نهج‌البلاغه صفحه ۲۷۶ به عصمت امام علی (علیه‌السلام) تاکید دارد.

یکی از ثمرات عصمت، واجب‌الاطاعه بودن اهل‌بیت است؛ یعنی با توجه به قول آقای سروش، اهل‌بیت خطا می‌کنند و اطاعتشان واجب نیست؟

بله؛ آقای سروش دو مبنای کلیدی را انکار کرده است؛ یکی اصل نصب است که کلیدی‌ترین مؤلفه امامت است و علاوه بر آن عصمت و به تبع آن علم غیبی و لدنّی امام را هم رد کرده است؛ وقتی چنین شد، دیگر نمی‌تواند قول و امر ائمه را حجت بداند. در حالی‌که ما معتقدیم امامان شیعه، عصمت و علم لدنّی دارند و آنگاه که این دو در شخصی جمع شود حدیث و سیره او به طور خودکار عین حق و حجّت می‌گردد که به تبع آن، اطاعتشان واجب خواهد بود؛ اما آقای سروش این دو ویژگی را درباره معصومین (علیهم‌السلام) نمی‌پذیرد و لذا قائل به واجب‌الاطاعه بودن ایشان نیست. این را هم اضافه کنم که جناب سروش واجب الاطاعه بودن را متعارض با خاتمیّت می‌بیند. حال آنکه ما اطاعت ائمه را در طول اطاعت نبی مکرم و ادامه او می‌دانیم نه در عرض ایشان. نکته دیگر اینکه جاعل این حجیّت و مفترض الاطاعه بودن امامان، خود پیامبر اسلام است.

جناب استاد! آقای سروش، ولایت تکوینی و تشریعی امام را چگونه می‌دانند؟

چون امامان ما به مقامات ملکوتی و قدسی متصل اند و با ملائکه الله و ذات الهی مواجه می‌شوند، روح آنها در دو مقام قوت می‌گیرد؛ یکی علم است که علم لدنّی شامل تکوینیات و تشریعیات است که از خدا و پیامبر و با اتصال به مقام نوری پیامبر در عالم انوار همه را دریافت می‌کنند. هم چنین در اثر تهذیب نفس و تجرد روحشان می‌توانند در تکوینیات هم دخل و تصرف کنند. آنچنان که پیامبران با قدرت روحی خود معجزاتی را ارائه می‌دادند. در ائمه معصومین هم همین نیروی الهی بلکه فراتر وجود دارد؛ چون در روایات داریم که «بنا نزل المَطَر» با ما باران نازل می‌شود، مبنای این مسئله در فلسفه اسلامی به قوس نزول مشهور است. در واقع انوار اهل‌بیت ما با حقیقت نور محمدی یکی بوده و مخلوقات اعم از عقول و ملائکه و… بعد از آنها صادر و خلق شده‌اند؛ لذا ائمه عصمت و طهارت، واسطه فیض هستند و مقام شامخی دارند. ولایت تشریعی اهل‌بیت هم در طول ولایت پیامبر است.

آیا سروش به این مسائل معتقد نیست؟

نخیر؛ وقتی عصمت و علم امام را منکر شد نوبت به مسائل دیگر نمی‌رسد. به نظر من آقای سروش، شیعه است؛ اما از نوع خیلی مقصّره، که در نازل‌ترین مرتبه شیعه مقصّره قرار دارد.

اما تناقضاتی را در آثار دکتر سروش یافته‌ام اینجا به مواردی اشاره می‌کنم.

ایشان تشیّع را به اقلیّت صحابه نسبت می‌دهد و می‌گوید: تشیّع، انتخاب اقلیّت صحابه است که درست هم هست؛ ولی جناب سروش می‌خواهد نتیجه بگیرد که شیعه را عده قلیلی از صحابه پیامبر انتخاب کرده‌اند لذا این مذهب، مذهب مطمئنی نیست و می‌خواهد نقطه اتصال احادیث ائمه به قرآن را انکار و رد کند. حالا این سلب اعتماد را بگذارید در کنار این گفتۀ او در چند سطر بعد که می‌گوید: «راه علی، یگانه راه مطمئنه است.» آقای سروش! اگر قائل به عصمت و علم علی علیه‌السلام نیستید چگونه و با چه حجتی او را راه مطمئنه می‌دانید؟ تناقض دیگر کلام ایشان، نفی عصمت ائمه و الهام به آنان و در نظر گفتن الهام و حالتی عصمت‌گونه برای امثال شمس و مولوی است که عرض کردیم.

در ارائه آمار شیعیان هم، آنچنان که در کانال آقای سروش منتشر شده، نسبت شیعیان به دیگر مذاهب جهان اسلام را ۱۵ درصد می‌شمرد؛ حال آنکه بر طبق آمارهای بین المللی مثل مؤسسه ««لیوفرم» انگلیسی حداقل ۲۵ درصد شیعه وجود دارد که رو به فزونی است. معلوم نیست ایشان چه مقصودی را دنبال می‌کند؟!

تناقض دیگر ایشان در روش و تبیین مسائل تاریخی است که در کتاب «تحلیل و نقد دیدگاه سروش درباره تشیّع و امامت» آورده‌ام و ان‌شاءالله به زودی چاپ می‌شود. آقای سروش تناقضی در تحلیل مسائل تاریخی و اعتقادی دارد. ایشان روحیه تسامح و بی‌دقتی در سند و دلالت روایات دارد که این مسئله در جاهایی نمود بیشتری دارد؛ مثلاً وقتی بنا بر خبر واحدی که یک راوی در جایی گفته، صفت اختلافی بین امامان شیعه مثل بین امام حسن (ع) و امام حسین (ع) وجود دارد، همان را بزرگ و به اصطلاح «Bord » می‌کند و اصلاً به تعداد و صفات راوی‌ها و شرایط آن‌ها نمی‌پردازد. اما وقتی بحث صفات کمالی امامان و امامت در زوایات متواتری مطرح می‌شود که دالّ بر عصمت ائمه یا حیات امام زمان مثلاً هستند! ما با تعجب شاهد تغییر روش آقای دکتر می‌شویم که به اندک بهانه‌ای سعی در جرح روایات و تاریخ بر می‌آید.آقای سروش، صریحاً منکر وجود امام زمان در عصر غیبت شده و دلیلش را این‌طور مطرح می‌کند که: «تاریخ مانند تاریک‌خانه‌ای است که از حیث تاریخی نمی‌توان برای وجود امام عصر (عج) دلیل آورد».

مغالطه دیگر مغالطه ذاتی و عرضی است به این صورت که چیزی که ذاتی است را برداریم و به جای آن یک عرضی بگذاریم. به عنوان مثال ظهور امام مهدی (عج) در اندیشه تشیع چند فلسفه مهم دارد مانند: برچیدن بساط ظلم و برپایی عدل، تعالی جامعه، ایجاد امنیت است. اما آقای سروش، فلسفه‌ای که خیلی هم به آن تأکید نشده را روی دست می‌گیرد و آن انتقام از قاتلان اباعبدالله (علیه‌السلام) و یاران ایشان ذکر می‌کند و می‌گوید: «فلسفه‌ای که شیعه به آن قائل است انتقام‌گیرانه است.» حال آنکه انتقام، شاید از اهداف نهم، دهم ظهور امام است و گسترش عدل و ایجاد جامعه ایده‌آل در رأس اهداف ایشان قرار دارد. با این تبیین درمی‌یابیم که مغالطه ذاتی و عرضی روی داده است که فلسفه عرضی انتقام از قاتلان روز عاشورا به جای فلسفه‌های اساسی ظهور جا زده شده است.

مغالطه دیگر جناب سروش، این است که می‌گوید: «حکومت مهدوی با دموکراسی متناقض است چون با شمشیر به پیش می‌رود.» ما می‌گوئیم شمشیر کشیدن مرحله آخر است و در ابتدا امام با عقلانیت و ارشاد، بساط اسلام ناب را آماده می‌کند؛ لذا انتخاب مردم براساس بصیرت و عقلانیت، وجود خواهد داشت؛ حتی برخی می‌گویند: در زمانه ظهور، مسیحیان و یهودیان هم حضور دارند؛ یا مسلمان می‌شوند یا مانند عصر پیامبر، جزیه پرداخت می‌کنند که بنا بر این قول هم شمشیر حضرت در نیام است.

بحث مغالطی دیگر دکتر سروش راجع به لعن است. او می‌گوید: لعنی که شیعیان قائلند به معنای تحقیر و توهین است؛ حال آنکه در لغت هم لعن را به معنای دور بودن از رحمت الهی معنا کرده‌اند نه نزول عذاب و لذا ارتباطی با توهین ندارد؛ بنابراین جناب سروش دچار مغالطه اشتراک لفظی شده است.

آیا دکتر سروش به لوازمی که مطرح می‌کند معتقد است؟ آقای غرویان همین سوال را مطرح می‌کند که آیا آقای سروش به این لوازم معتقد است یا صرفاً گزارش می‌دهد؟

آن گونه که از اظهارات خود او در آثارش پیداست نمی‌تواند به عصمت امام، علم او و همچنین حیات امام عصر (عج) اعتقاد داشته باشد. چراکه از قول اقبال، روایات مهدویت را رد می‌کند و همچنین درباره مهدویت صراحتاً می‌گوید: «از منظر تاریخی، تاریک و غیرقابل اثبات است.»

جناب استاد، دکتر سروش از چه روش‌هایی برای جا انداختن مطالب خود بهره می‌گیرد؟

ایشان از قلم و سخنان ادبی و زیبایی برخوردار است. ضمن اینکه اشعار مولوی و دیگر شعرای مطرح را برای جذب قشر جوان، چاشنی کار خود می‌کند. دیگر آنکه از چندین مغالطه در لابه‌لای سخنانش استفاده می‌کند و در نهایت، حربه متهم کردن رقیبان به بی‌سوادی را به کار می‌گیرد. با این جمله که: «شما حرف مرا متوجه نشدید و باید دقت بیشتر کنید!». گویی امثال آیت‌الله جوادی آملی نمی‌فهمند که او چه می‌گوید! این اظهارات در حالی است که کلمات او روشن و صریح است و پیچیدگی خاصی ندارد. در آخر هم به تحقیر بزرگان و توهین به آنان می‌پردازد.

توصیه شما به جوانان چیست که هم عالِم به زمان و افکار باشند و هم در دام شیّادان نیفتند؟

ببینید، اگر کسی در همین ایام، گرفتار کرونا شود به یک متخصص بیماری‌های عفونی مراجعه می‌کند نه یک متخصص چشم! در دین‌داری هم همین‌طور است. الان متخصص آموزه‌های دینی در زمان ما، امثال شهید مطهری هستند، در سطح کارشناسی‌تر، آثار آیت‌الله جوادی آملی و مرحوم علامه مصباح توصیه می‌شود؛ اما آثار امثال سروش به درد کارشناسانی می‌خورد که در مقام نقد ایشان هستند؛ زیرا در سخنان دکتر سروش هم مطالب خالص وجود دارد و هم ناخالص و اینجاست که آن ناخالص‌ها، محتوای خالص و آموزنده را هم از بین می‌برند.