فیلم«عملیات فیناله»‌که سال۲۰۱۸ با محوریت دستگیری و محاکمه آدولف آیشمن ساخته شد در مقایسه با مطالبی که هانا آرنت در این‌باره مطرح کرد، شکاف عمیقی بین واقعیت و تاریخ‌سازی اسرائیل ایجاد میکند.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه _ صادق وفایی: این‌که جریان صهیونیستی هالیوود در سال ۲۰۱۸ قصه قدیمی دستگیری آدولف آیشمن در آرژانتین و انتقالش به اسرائیل را برای محاکمه و اعدام، دستمایه تولید یک فیلم سینمایی قرار می‌دهد، نشان می‌دهد اسرائیلی‌ها و جریان صهیونیسم بین‌الملل هنوز از توجیهات و دروغ‌هاشان درباره پرونده آیشمن و نمونه‌های مشابه راضی نیستند یا شاید می‌خواهند مسیر رفته را تثبیت کرده و دروغ‌های گفته را مرور کنند. در این‌فیلم مسائلی روایت می‌شوند که با واقعیات مربوط به زندگی آیشمن همخوانی ندارند. دقایق و لحظاتی هم از فیلم مذکور هستند که با تحریک احساسات مخاطبان، در پی تطهیر اسرائیل و موجه جلوه‌دادن حس انتقام‌جویی و اقدامات این‌دولت جعلی شکل گرفته‌اند.

به‌هرحال همان‌طور که منتقدان و صاحب‌نظران گفته‌اند بازار بحث و جدل درباره پرونده آیشمن و اعدامش در اسرائیل، هنوز مانند آتش زیر خاکستر، گاهی شعله‌ور می‌شود. یکی از علت‌های این‌شعله‌وری گاه و بی‌گاه هم کتاب «آیشمن در اورشلیم» هانا آرنت است که مشغول نقد و بررسی آن هستیم و بناست صفحات سومین قسمت از پرونده بررسی آن را ورق بزنیم.

دو قسمت پیشین پرونده پیش‌رو در پیوندهای زیر قابل دسترسی و مطالعه هستند:

* ۱- وقتی اسرائیل یکی از خادمانش را اعدام کرد/ مچ‌گیری‌های هانا آرنت

* ۲- رازهای ملی‌گرایی افراطی نازی‌ها و صهیونیست‌ها/ هیولا نه؛ دلقک!

در قسمت اول به گوشه‌های تاریک و مبهم تاریخ یهودیان و همچنین تئاتری که داوید بن‌گوریون و دادستان موردوثوقش با نام محاکمه آدولف آیشمن به راه انداختند گفتیم. در قسمت دوم هم به مسائل مشکوک درباره اتهامات آیشمن، علاقه و نه‌نفرت او نسبت به یهودیان، حافظه ضعیف آیشمن در دادگاه و زبان اداری و کلیشه‌ای مورد استفاده‌اش و همچنین تشابهات مشکوک و مرموز نازیسم و صهیونیسم اشاره کردیم.

در ادامه و در سومین قسمت از پرونده بررسی کتاب «آیشمن در اورشلیم»، به چند نکته مهم دیگر می‌پردازیم؛ علاقه آیشمن به تشکیل دولتی یهودی در شرق اروپا، قانون‌مداری، اطاعت و وجدان آیشمن، نقش‌داشتن یا نداشتن آیشمن در راه حل نهایی یهود و تفاوت مهم فیلم سینمایی «(۲۰۱۸)Operation Finale» با واقعیات پرونده آیشمن. در این‌قسمت همچنین پای امانوئل کانت فیلسوف بزرگ آلمانی هم به محاکمه آیشمن کشیده می‌شود!

***

هانا آرنت می‌گوید بعید است آدولف آیشمن در برنامه کشتار یهودیان با گاز دخیل بوده باشد و تاسف می‌خورد از این‌که هیچ‌توجهی به این‌نکته نشد که برنامه کشتار با گاز،‌ از دل برنامه اُتانازیِ هیتلر برای کشتن بدون‌درد معلولان برآمد اما در محاکمه آیشمن آن‌قدر که درباره تاریخ دغدغه وجود داشت، در این‌باره وجود نداشت. آرنت می‌گوید آیشمن سوالات دادستان و شهود را درباره قساوت ماموران اس.‌اس نمی‌فهمید و وقتی متوجه می‌شد درباره چه‌چیزی سوال کرده‌اند، نشانه‌های بارزی از آشفتگی و عصبانیتی صادقانه از خود بروز می‌داد که بسیاری از حضار و قاضیان دادگاه، آن‌ها را ندیدند چون تلاش آیشمن برای مسلط‌بودن بر خود، گمراهشان می‌کرد و باعث می‌شد فکر کنند او موجودی بی‌اعتنا، بی‌رگ و بی‌اعتناست. (صفحه ۱۵۱)

همان‌طور که در قسمت اول این‌پرونده اشاره کردیم، تلاش‌های دادستان برای اثبات این‌که آیشمن در کشتار مردم یهود با اسلحه و گلوله نقش داشته هم به جایی نرسید اما نکته مهم تلاش صهیونیست‌ها برای ارائه چنین‌تصویری از آیشمن است؛ یعنی همان‌کاری در فیلم سینمایی عملیات فینال (۲۰۱۸) انجامش دادند و صحنه‌های از گذشته آیشمن را نشان دادن که در آن‌ها، بالای گودال‌های پر از مردم یهودی ایستاده و سربازانی اسلحه‌به‌دست هم کنارش ایستاده‌اند.

آیشمن در اورشلیم

* صحبت از تشکیل دولت یهود در شرق

پیش‌تر در مطالبی که درباره کتاب «اختراع قوم یهود» نوشته شلومو زند داشتیم، گفتیم صهیونیست‌ها پیش از فلسطین، به اماکن دیگری برای تشکیل کشور یهودی‌شان می‌اندیشیدند: «خط بطلان برافسانه تبعید و وراثت/سکوت صهیونیستها درباره حمیر و خزر» آرنت هم در کتاب «آیشمن در اورشلیم» اشاراتی به این‌مساله دارد. از جمله این‌که صهیونیست‌ها و نازی‌ها در همکاری‌شان برای انتقال یهودیان از محدوده حکومت رایش، به شرق می‌اندیشیدند. آیشمن هم درباره داشتن کشوری یهودی در شرق اروپا، رویاپردازی‌هایی برای خود کرده بوده است.

از نظر آرنت، یکی از اشتباهات اساسی و عینی دادستان دادگاه آیشمن، این بود که موضع خود را بیش از حد، به استشهادهایی متکی کرده بود که نازی‌های ارشد سابق، از زنده و مرده، با قید سوگند یا بدون سوگند تنظیم کرده بودند. حرف‌ آرنت در این‌زمینه، کاملا و با صراحت نیش‌دار است. او می‌گوید دادستان دادگاه متوجه نبود، یا شاید متوجه نمی‌شد یا شاید هم نمی‌شد انتظار داشت که متوجه باشد که این‌اسناد، به‌عنوان منبعی برای اثبات وقایع و اتهامات آیشمن، «چه‌قدر مشکوک هستند!»آیشمن در سال ۱۹۴۱ در بخش چهارم B۴ اداره اصلی امنیت رایش پست گرفت و از آن‌جا که مافوق مستقیمش به‌قول‌آرنت فرد بی‌کفایتی بوده، باید مافوق واقعی او را مولر رئیس گشتاپو دانست. مافوق مولر هم راینهارد هایدریش و سپس ارنست کالتن‌برونر بود که هریک از آن‌ها هم تحت فرمان هیملر بودند. هیملر هم دستورها را به‌طور مستقیم از هیتلر می‌گرفت. مقام آیشمن در پستی که اشاره کردیم، چندان بالا نبود، و جایگاهش فقط به این دلیل اهمیت پیدا کرده بود که با گذشت هر روز از جنگ، مساله یهود به تعبیر آرنت «به‌دلایلی صرفا ایدئولوژیک»، اهمیت بیشتری پیدا می‌کرد. این‌مساله با توجه به شرایط جنگ، از سال ۱۹۴۳ به بعد هم اهمیت بیشتری پیدا کرد. آیشمن در آن‌زمان یعنی برهه شکست آلمان از ۱۹۴۳ به بعد، انحصارش را در زمینه مساله انتقال یهودیان از دست داده بود چون دیگر تمام ادارات و دستگاه‌ها، دولت و حزب، ارتش و اس.‌اس مشغول حل مساله یهود بودند و همه هم، مشغول رقابتی بی‌امان با یکدیگر بودند.

هانا آرنت می‌گوید چنین‌رقابتی که نازی‌ها از ۱۹۴۳ به بعد، در دستگاه‌های مختلف دولت رایش برای حل مساله یهودیان داشتند، برای اثبات بیشتر وفاداری‌شان در شرایط جنگ است و پس از جنگ، به‌طور عکس عمل می‌کند. یعنی هر فردی که در آن‌زمان سعی می‌کرده با خدمت بیشتر به رایش، اعمالش را تشدید و با دیگران رقابت کند، حالا خود را تبرئه کرده و تقصیر را به گردن دیگران می‌اندازد. برهمین‌اساس، از نظر او، یکی از اشتباهات اساسی و عینی دادستان دادگاه آیشمن، این بود که موضع خود را بیش از حد، به استشهادهایی متکی کرده بود که نازی‌های ارشد سابق، از زنده و مرده، با قید سوگند یا بدون سوگند تنظیم کرده بودند. حرف‌ آرنت در این‌زمینه، کاملا و با صراحت نیش‌دار است. او می‌گوید دادستان دادگاه متوجه نبود، یا شاید متوجه نمی‌شد یا شاید هم نمی‌شد انتظار داشت که متوجه باشد که این‌اسناد، به‌عنوان منبعی برای اثبات وقایع و اتهامات آیشمن، «چه‌قدر مشکوک هستند!» (صفحه ۱۰۸) او در همین‌صفحه از کتاب، نکته دیگری را هم گوشزد می‌کند که یک‌مساله مشکوک دیگر درباره دادگاه و محکومیت آیشمن به‌عنوان یکی از خادمان اسرائیل است! این‌که عرف دادگاه‌ جنایات جنگی، همان‌طور که یکی از شهود وکلای مدافع دادگاه‌های سران نازی در نورنبرگ گفته بود، همیشه بر این بوده که حداکثر تقصیر ممکن را به گردن کسانی بیاندازند که غایب‌اند یا گمان می‌رود مرده باشند. اما چیزی که در دادگاه آیشمن رخ داد، عکس این‌عرف بود.

تلاش‌های آیشمن در طرح‌های نیسکو و ماداگاسکار

بخشی از مطالب کتاب آرنت درباره برنامه‌های انتقال نیسکو (۱۹۳۹) و ماداگاسکار هستند که پیش‌تر درباره‌شان در مقاله «معامله اروپا با یهودیان» توضیح داده‌ایم. آرنت با توضیح کوتاهی درباره برنامه نیسکو و اشاره به همکاری آیشمن با مافوقش در شهرهای پراگ و وین، سرتیپ فرانتس اشتالکر،‌ از اشتیاق آیشمن برای «کسب تکه‌ای زمین برای یهودیان خودش» نوشته است. او معتقد است این‌اشتیاق آیشمن را می‌توان با در نظر داشتن کارنامه حرفه‌ای او در تعاملاتش با صهیونیست‌ها بهتر فهمید. چون برنامه نیسکو طی دوران پیشرفت و ترقی آیشمن خلق شد و به قول آرنت، «به احتمال قریب به یقین» آیشمن مثل هانس فرانک در لهستان (قلمرو فرمانداری کل) یا هایدریش در چکسلواکی، خود را فرماندار کل آینده لهستان در دولت یهودِ شرق می‌دیده است. همان‌طور که می‌دانیم این‌عبارت دولت یهود در شرق، ناظر به همان برنامه انتقال یهودیان به شرق و یهودی‌زدایی قلمرو رایش است و مربوط به همان‌زمانی که هایدریش هنوز زنده بود.

پس از اشاره به همکاری با اشتالکر و طرح نیسکو، آرنت تلاش بعدی آیشمن «برای گذاشتن زمینی سفت و سخت زیر پای یهودیان» را پروژه ماداگاسکار می‌داند. آن‌زمان قرار بود دولت یهود در شرق، یک‌پلیسِ فرماندار تحت فرمان هیملر داشته باشد. آرنت در این‌باره در صفحه ۱۱۲ کتاب «آیشمن در اورشلیم» این‌توضیح را دارد: «آیشمن، ماداگاسکار را با اوگاندا اشتباه گرفته بود و همیشه ادعا می‌کرد همان رویایی را داشته که روزگاری، قهرمان آرمان دولت یهود، تئودور هرتسل در سر می‌پرورانده است.» پس از شکست طرح ماداگاسکار بود که اعلام شد راه‌ حل نهایی در دستور کار قرار می‌گیرد که البته در ابتدای امر، فقط حلقه اول نزدیکان هیتلر از آن خبر داشتند نه افرادی مثل آیشمن.

آرنت معتقد است چیزی که پروژه ماداگاسکار را عقیم کرد، کمبود زمان بود و دلیل این‌کمبود زمان هم مداخلات بی‌پایان ادارات دیگر (به‌جز اداره آیشمن) بود و آیشمن هرگز ظنی درباره نقشه‌های پس از ماداگاسکار نداشته است. به این‌ترتیب یکی از اشتباهات آیشمن در دادگاه، این بوده که پس از صحبت از اسنادی درباره نیسکو و ماداگاسکار، او به‌سرعت گفت مطمئن بوده هدف نهایی فقط می‌توانسته به‌معنای نابودی فیزیکی یهودیان باشد و این‌مساله از پیش در ذهن رهبران و راس حکومت نازی ریشه داشته است. آرنت ضمن این‌که دوباره به فراموش‌کاری‌های آیشمن اشاره می‌کند، مساله نبود سیاست واحد در قبال یهودیان را در ادارات مختلف آلمان نازی گوشزد کرده و می‌گوید راه‌حل آیشمن در این‌باره، برقراری یک‌دولت پلیسی در قلمرویی بود که قرار بود یهودیان را در آن جمع کنند نه کشتن‌شان. نکته مهم دیگری که آرنت تذکر می‌دهد این است که تشکیلات زیردست آیشمن، در زمان اجرای طرح راه حل نهایی، به رده دوم تنزل یافته و از واحد او، فقط استفاده ابزاری می‌شد. آرنت گویی دوباره در صفحه ۱۱۵ کتاب، با آیشمن همدردی می‌کند؛ این‌که پروژه ماداگاسکار نیمه‌کاره رها شد، «حق داشت دلسرد و تلخ‌کام شود.»

* «عملیات فیناله»؛‌ شکافی عمیق بین واقعیت و تاریخ‌سازی

دیگر نکته‌سنجی آرنت درباره حافظه مخدوش آیشمن، این است که خیلی راحت از روی سال‌های مختلف و وقایع‌شان می‌پرید و وقتی داستان اردوگاه ترزین‌اشتاتِ چکسلواکی را برای بازجوی اسرائیلی تعریف می‌کرده، همیشه دوسال از ترتیب وقایع جلوتر بوده است. آرنت می‌گوید ترزین اشتات، تنها اردوگاهی بود که آیشمن در آن، دست‌کم بخشی از قدرتی را که دادستانی دادگاه اورشلیم به او نسبت می‌داد، در اختیار داشت. (صفحه ۱۱۷) و همچنین تذکر می‌دهد فراموشی دیگری که به ضرر آیشمن تمام شد، درباره مساله راه حل نهایی بود که آیشمن آن را در آرژانتین به یاد داشت اما در اورشلیم فراموشش کرده بود. این‌نکته آرنت به میزان اختیارات او در کشتارهای یهودیان در فراینده واقعی کشتارها مربوط است. هایدریش به آیشمن گفته بود راه حل نهایی و کلیت این اقدام خطیر به «اداره اصلی اقتصادی و اجرایی اس.‌اس» گذاشته شده است. یعنی این‌ماجرا خارج از محدوده اختیارات آیشمن یعنی اداره اصلی امنیت رایش بوده است. آرنت در همین‌بحث در ششمین فصل کتاب یعنی «راه‌حل نهایی: کشتار» به این‌مساله اشاره کرده که آیشمن هرگز در حلقه بالایی و نزدیک حزب جایی نداشت و هیچ‌وقت چیزی بیش از آن‌چه لازم بود بداند، به او گفته نمی‌شد. یعنی همان‌طور که اشاره کردیم، او در اولویت چندمِ آگاه‌شدن از طرح راه حل نهایی بوده است؛ نه یکی از مبتکران و مجریانش.

آرنت می‌نویسد: «آیشمن هیچ‌وقت عملا در صحنه اعدام دسته‌جمعی با شلیک گلوله حاضر نشد، هرگز روند خفگی با گاز را تماشا نکرد، یا روند انتخاب افراد به دردبخور را (به طور متوسط حدود ۲۵ از هر محموله) که در آشوویتس مرحله پیش از اعدام محسوب می‌شد.»یکی از واقعیت‌های تاریخی به‌این‌ترتیب است که آیشمن وقتی از طرف مولر مامور شد از یک مرکز کشتار در غرب لهستان بازدید کند، پس از دیدن کشتار یهودیان با کامیون، گفت به مولر نتوانسته صحنه خفه‌شدن یهودیان را تماشا کند و از انجام چنین‌کارهایی معذورش بدارند. مولر کمی بعد او را برای بازرسی و گزارش کشتار یهودیان مینسک در روسیه سفید فرستاد. آرنت در این‌باره در صفحه ۱۲۷ کتاب «آیشمن در اورشلیم» نوشته، به‌نظر می‌رسید (آیشمن) شانس آورده چون وقتی رسید که کار تقریبا تمام شده بود و چند سرباز جوان به جمجمه افتاده‌ها شلیک کرده و تیر خلاص می‌زدند. در نتیجه آیشمن به دیدار فرمانده اس.‌اس در آن‌منطقه رفت و گفت «کارهایی که این‌حوالی انجام می‌شوند،‌ وحشتناک‌اند. آن‌ها جوانان را تبدیل به یک مشت سادیست می‌کنند.» و باز به فاصله ۹ ماه، دوباره به منطقه لوبلین فرستاده شد. آرنت در صفحه ۱۲۸ کتاب درباره آیشمن و کشتار لوبلین می‌نویسد: «واقعیت این است که آیشمن چندان چیزی هم ندید.» آرنت در فراز دیگری می‌گوید آیشمن با وجود این‌که بارها به آشوویتس سر زده بود، کشتارها را ندیده بود و رودولف هس (فرمانده آشوویتس) هم که آیشمن با او رابطه‌ای دوستانه داشت، او را از دیدن صحنه‌های دلخراش معاف می‌کرد. آرنت می‌نویسد: «آیشمن هیچ‌وقت عملا در صحنه اعدام دسته‌جمعی با شلیک گلوله حاضر نشد، هرگز روند خفگی با گاز را تماشا نکرد، یا روند انتخاب افراد به دردبخور را (به طور متوسط حدود ۲۵ از هر محموله) که در آشوویتس مرحله پیش از اعدام محسوب می‌شد.» (صفحه ۱۲۹)

مطالبی که طبق گزارش‌های هانا آرنت براساس مدارک مطرح شدند، در تضاد کامل با مطالبی و مفاهیمی هستند که فیلم سینمایی «(۲۰۱۸)Operation Finale» پیش روی مخاطبش می‌گذارد. اما چرا؟ به این‌دلیل که ابتدا اسرائیل را برای ربودن آیشمن در آرژانتین، محق بداند. سپس انتقالش را به اسرائیل برای محاکمه توجه کند و در نهایت، کشتار یکی از افسران رده‌چندم رایش را چندان صحنه‌آرایی کنند که گویی اسرائیل، پس از سال‌ها موفق شده یکی از آمران و عاملان جنایت را به سزای اعمالش برساند!

آرنت در همین‌صفحه ۱۲۹ کتاب، می‌گوید وقایع پرونده آیشمن، یعنی اعمالی که آیشمن واقعا انجام داده بود و نه تمام آن‌اعمالی که دادستان دوست داشت انجام داده باشد، هیچ‌وقت در دادگاه اورشلیم، محل مناقشه نبودند. چون این‌وقایع مدت‌ها پیش از شروع محاکمه اثبات شده بودند و آیشمن هم «بارها و بارها» به آن‌ها اعتراف کرده بود. اگر بخواهیم این‌فراز از کتاب آرنت را خلاصه کنیم باید به همان‌مطالب ابتدایی کتابش برگردیم و بگوییم: دادگاه آیشمن، فقط یک‌ صحنه‌آرایی و نمایش بود که دولت اسرائیل ترتیبش داد؛ نه محفلی برای جستجوی عدالت! این‌صحنه‌آرایی سال ۲۰۱۸ با فیلم سینمایی مورداشاره‌مان دوباره تکرار شد. در این‌زمینه می‌توان به نمونه‌های مشابه دیگری مثل فیلم «The Debt» در سال ۲۰۱۰ اشاره کرد.

بن‌ کینزلی بازیگر آمریکایی در فیلم سینمایی عملیات فیناله؛ در نقش آدولف آیشمن بی‌رحم و خون‌سرد که می‌خواهد فرمان تیرباران مردم یهودی را صادر کند

* وجدان، امانوئل کانت و مسائل مشکوک دیگر پرونده

آرنت پس از بیان این‌نکات،‌ یک‌نکته را تذکر می‌دهد؛ این‌که آیا آیشمن در موقعیتی بوده که درباره اعمال خود قضاوت کند یا خیر و آیا کشتار یهودیان با وجدانش در تعارض بوده یا نه؟ او معتقد است این‌سوال یک‌مساله‌ای اخلاقی است و پاسخش ممکن است از جهت حقوقی اهمیتی نداشته باشد. در حالی که دیدیم دادستان دادگاه، روی این‌قضیه مانور داده بود که آیا آیشمن عذاب وجدان گرفته یا نه و آیشمن هم طبق گفته‌هایش، فردی بوده که به وظایفش عمل می‌کرده است. آرنت هم در این‌باره به قانون‌مداری و آرمان‌گرایی آیشمن اشاره کرده و همان‌طور که دیدیم به این‌نتیجه رسید که آیشمن به‌خاطر آن‌آرمان‌گرایی مورد اشاره، اگر دستور می‌رسید پدر خود را هم می‌کشت. آرنت پاسخ خود به سوال فلسفی و اخلاقی مذکور را پیش‌تر با اشاره به زبان اداری و ابتذالی که در شرِ وجودی‌ آیشمن وجود داشته، داده است اما این‌جا و در این‌فراز، پاسخش را تثبیت و به اصطلاح محکم‌کاری می‌کند. او دوباره مساله عمل به وظیفه و امکان طغیان علیه آن را مطرح می‌کند و می‌گوید مفهوم پساجنگی نافرمانی (که احتمالا اسرائیلی‌ها توقع داشتند آیشمن به آن متوسل شود)، یک‌داستان خیالی بود: «تحت آن شرایط، چنین رفتاری غیرممکن بود. هیچ‌کس این‌طور عمل نمی‌کرد.» (صفحه ۱۳۱) به‌تعبیر آرنت، مخالفت آیشمن با دستور مافوق‌هایش، معنایی جز تغییر شغل و پیداکردن شغل دیگر نداشته است.

آیشمن در آن‌زمان دست به ابتکار عمل زد و به جای فرستادن محموله به روسیه، ریگا یا مینسک که قرار بود یهودیان درونش، به دست آینزاتس گروپن تیرباران شوند، آن‌ها را به گتوی لوذر فرستاد  که می‌دانست در آن هنوز هیچ‌تمهیدی برای نابودی یهودیان فراهم نشده است. این تصمیم و ابتکار عمل هم آیشمن را در آن‌زمان به دردسر انداخت اما او در دادگاهش چیزی از این‌مساله نگفتاما وکیل مدافع آیشمن در دادگاه، به مساله دستورات مافوق استناد نکرد بلکه به مساله اعمال دولت که به آن اشاره کردیم، استناد کرد و بر مبنای آن بود که خواستار تبرئه متهم شد. نکته آرنت در این‌باره، این است که اگر اعمال آیشمن را اعمال دولت بدانیم، در این‌صورت هیچ‌یک از مافوق‌های او به ویژه شخص هیتلر به‌عنوان رئیس دولت نمی‌توانند در هیچ‌دادگاهی محاکمه شوند. او معتقد است نظریه عمل دولت چنان با فلسفه کلی دکتر سرواتیوس (وکیل مدافع) مطابقت داشت که شاید طرح دوباره آن، چندان هم غافلگیرکننده نبود. اما نکته مشکوکی که این‌میان وجود دارد، به بیان آرنت از این‌قرار است: «چیزی که جای تعجب داشت این بود که پس از قرائت رای دادگاه و قبل از اعلام مجازات، او (وکیل مدافع) باز هم به استدلال دستور مافوق به عنوان جهت مخففه برنگشت.» (صفحه ۱۳۳) یکی دیگر از حقایق مشکوک دادگاه آیشمن این است که شهود آلمانی‌ که وکیل مدافع به دادگاه دعوت کرده بود، از همان ابتدا کنار گذاشته شدند. (صفحه ۱۷۵)

آرنت می‌گوید مساله وجدان که در اورشلیم تا این حد مشکل‌ساز شد، به‌هیچ‌وجه از طرف رژیم نازی نادیده گرفته نشده بود. او با اشاره به‌همان ذهن کلیشه‌زده آیشمن می‌گوید وجدان او برای چیزی حدود چهار هفته به همان شکلی که باید عمل می‌کرد عمل کرد، و از آن به بعد، دوباره شروع به معکوس‌عمل‌کردن کرد. همچنین آیشمن موقعیتی را که تلاش کرده بود یهودیان را نجات دهد در دادگاه فراموش کرده بود؛ یعنی ماجرای سپتامبر ۱۹۴۱ که هیتلر به هیملر گفته بود در اسرع وقت رایش را یهودی‌زادیی کند و نخستین محموله مدنظر برای این‌یهودی‌زدایی که ۲۰ هزار یهودی راینلند و ۵ هزار کولی را شامل می‌شد، آماده انتقال بود. آیشمن در آن‌زمان دست به ابتکار عمل زد و به جای فرستادن محموله به روسیه، ریگا یا مینسک که قرار بود یهودیان درونش، به دست آینزاتس گروپن تیرباران شوند، آن‌ها را به گتوی لوذر فرستاد  که می‌دانست در آن هنوز هیچ‌تمهیدی برای نابودی یهودیان فراهم نشده است. لوذر اولین گتویی بود که تاسیس، و آخرین گتویی بود که تصفیه شد. اسرای این گتو که تسلیم بیماری و گرسنگی نشده بودند، تا تابستان ۱۹۴۴ دوام آوردند. و این تصمیم و ابتکار عمل هم آیشمن را در آن‌زمان به دردسر انداخت اما او در دادگاهش چیزی از این‌مساله نگفت.

درباره مساله وجدان آیشمن، تیتر مهمی که آرنت در کتابش دارد، «وظایف یک‌شهروند قانون‌مدار» است و با توجه به مطالبی که تاحالا گفته‌ایم، باید به جمله مهم این‌نویسنده در صفحه ۱۹۷ کتاب اشاره کنیم که در سال‌های جنگ جهانی دوم، «کلمات پیشوا، اظهارات شفاهی او، قانون اصلی کشور بوده‌اند.» و همان‌طور که آیشمن گفته، وظایفش را در قبال قانون انجام داده است. به گفته خود آیشمن، او نه‌تنها تابع دستورات، بلکه تابع قانون هم بوده است. اگر پیش از این‌، به‌خاطر این‌نکته که آیشمن کتابی دسته‌اول صهیونیستی را مطالعه کرده شگفت‌زده شدیم، از این‌جا به بعد بحث، به‌واسطه مطرح‌شدن نام امانوئل کانت فیلسوف ایده‌آلیست آلمانی، بحث جذاب‌تری داریم. آیشمن در دادگاه اعلام کرد «نقد عملی» کانت را خوانده و همه زندگی‌اش را مطابق با اصول اخلاقی کانت به‌ویژه تعریف کانتی از وظیفه زندگی کرده است. او در ادامه گفت همان‌لحظه‌ای که مکلف به اجرای راه حل نهایی شده، دیگر دست از زندگی مطابق با اصول کانتی برداشته است. آرنت در تحلیل این‌سخنان آیشمن می‌گوید این‌گونه نبود که او فرمول کانت را غیرقابل اجرا دیده و آن را کنار گذاشته باشد. بلکه آن را تحریف کرده است. به این‌شکل که «جوری عمل کن که گویی اصل حاکم بر عمل تو، همان اصل حاکم بر قانون‌گذار یا قانون کشور است یا بنا به تفسیر هانس فرانک از امر مطلق در رایش سوم، که شاید آیشمن هم از آن اطلاع داشته، چنان عمل کن که اگر پیشوا از عمل تو باخبر شد، آن را تائید کند.» (صفحه ۱۸۴) آرنت می‌گوید باید پذیرفت که این تحریف ناخودآگاه از جانب آیشمن،‌ با آن‌چه خود او، نسخه کانت برای استفاده خانگی مردان معمولی می‌نامید، همخوانی دارد. (صفحه ۱۸۵) اما انجام وظیفه در نهایت آیشمن را به ضدیت علنی با دستور مقامات مافوق کشاند. چون در آخرین سال جنگ، یعنی با گذشت بیش از دوسال از کنفرانس وانزه [ ۱۹۴۲. کنفرانسی که در ویلایی در منطقه‌ای با همین‌نام در حومه برلین برگزار شد و راه حل نهایی با حضور هایدریش و دیگر سران نازی به بحث و بررسی گذاشته شد.] پس از بمباران متفقین، وقتی سیستم حمل و نقل آلمان از بین رفت، او راهپیمایی یهودیان را از بوداپست به مرز اتریش سازماندهی کرد.

آرنت معتقد است این تعصب آیشمن نبود که باعث شد طی آخرین سال جنگ، چنین‌رویکرد سازش‌ناپذیری را در پیش بگیرد؛ بلکه وجدان او بود که باعث چنین‌رفتاری شد؛ همان‌طور که باعث شده بود برای مدتی کوتاه (همان‌چهار هفته که آرنت اشاره کرده) یعنی سه‌سال پیش از آن، در جهت مخالف حرکت کند. علت مخالفت آیشمن و در پیش‌گرفتن رویکرد سازش‌ناپذیر، به این‌علت بود که آیشمن می‌دانست دستورات هیملر در سال پایانی جنگ، خلافه دستور پیشواست. و وقتی دستور هیملر برای توقف تخلیه یهودیان مجارستانی به بوداپست رسید، آیشمن طبق تلگرامی از فیزن‌مایر، تهدید کرده بود تصمیم جدید را خود از پیشوا خواهد پرسید. آرنت معتقد است این‌تلگرام، طبق حکم دادگاه «از شهادت صدشاهد، محکوم‌کننده‌تر بود.» (صفحه ۱۹۶) این، همان‌بحث وجدان و مساله شر در آلمان نازی است که پیش‌تر به آن اشاره کردیم. آرنت در این‌باره معتقد است شر در رایش سوم، آن‌ویژگی را که اغلب انسان‌ها به آن می‌شناسندش، از دست داده بود؛ یعنی ویژگی وسوسه را. او در این‌باره، این‌بار سمت و سوی پیکان انتقاد و کنایه را به سمت آلمانی‌ها می‌گیرد و می‌گوید بسیاری از آلمانی‌ها و نازی‌ها، شاید اکثریت قاطعی از آن‌ها، وسوسه شده بودند که دست به قتل نزنند، سرقت نکنند، اجازه ندهند همسایگانشان را به کام مرگ بفرستند و با سودبردن از این‌جنایت‌ها در آن‌ها همدست نشوند؛ «اما الحق که یاد گرفته بودند چطور در مقابل وسوسه مقاومت کنند.» (صفحه ۲۰۰)

آدولف آیشمن مقابل بازجویان اسرائیلی

* همدستی صهیونیست‌ها و نازی‌ها برای کشتار مردم یهودی

آرنت در فصلی از کتاب که درباره کنفرانس وانزه و راه‌حل نهایی است، از شخصیت‌هایی اسم برده که شاید در تاریخ رسمی هولوکاست و دادگاه‌های پس از جنگ جهانی دوم، چندان به گوشمان نخورده باشند؛ از کسانی مانند رودلف کاستنر یا یکی از افسران رقیبش به‌نام سرهنگ دوم بِخِر.

درباره کنفرانس وانزه، آرنت آیشمن را افسری می‌داند که بین حاضران، با فاصله زیاد،‌ پایین‌ترین درجه و موقعیت اجتماعی را داشت و به‌عنوان دبیر جلسه، صورت‌جلسه را تهیه کرد. تحلیل کلی آرنت درباره حضور آیشمن در وانزه و مشارکتش در راه‌حل نهایی این است که او تردیدهایی درباره راه‌حل نهایی داشته اما در نهایت به احساسی مانند احساس پوئینتوس پیلاطس رسید و دیگر احساس گناه نکرد. (صفحه ۱۵۷) پیلاطس همان‌طور که می‌دانیم والی امپراطور روم در اورشلیم بود که پس از توطئه کاهنان یهود برای اعدام مسیح (ع)، در اقدامی نمادین دستان خود را با آب شست تا نشان بدهد در قتل مسیح مشارکت ندارد.

بعید بود یهودیان لهستانی در تمام طول سفرشان به سوی مرگ، بیش از چهار یا پنج آلمانی ببینند. و منظور از این‌کنایه هولناک این است که اکثر قریب به اتفاق کارهای انتقال تا مرگ، توسط خود یهودیان انجام می‌شد. و آرنت می‌گوید برای یک یهودی، این‌نقش‌آفرینی رهبران یهود در نابودی مردم خویش، بی‌تردید تاریک‌ترین فصل در کل این حکایت ظلمت‌بار استپس از برگزاری کنفرانس وانزه، وزارت مالیه و رایش‌بانک، امکانات و مسیرهایی را تدارک دیدند تا حجم عظیم غنیمت‌های پولی و طلای مردم یهودی به ضرابخانه‌های دولت پروس منتقل شوند. اما نکته مهم این است که در این‌تجارت و سوداگری، نازی‌ها تنها نبودند بلکه صهیونیست‌ها هم همراهی‌شان می‌کردند.

آرنت می‌نویسد «شورای بزرگان یهود از طریق آیشمن یا افراد او مطلع می‌شدند که برای پر کردن هر قطار چند نفر یهودی لازم است و خودشان فهرست اخراجی‌ها را تهیه می‌کردند.» (صفحه ۱۵۸) و یهودی‌های اخراجی، همان‌هایی بودند که طلا یا پولشان در عوض گرفتن اجازه خروج برای رفتن به اسرائیل، و بعدتر برای رفتن به اردوگاه‌ مرگ، گردآوری می‌شد. نکته مهم و تامل‌برانگیز آرنت در این‌بحث این است که «بدون کمک یهودیان در کارهای اداری و پلیسی _ سر جمع کردن نهایی یهودیان در برلین، چنان‌که اشاره کردم، کاملا به دست پلیس یهود انجام می‌شد _ یا هرج و مرجی تمام عیار به راه می‌افتاد یا ضربه‌ای فوق‌العاده مهلک به نیروی انسانی آلمان وارد می‌آمد.» (صفحه ۱۶۱) او با درج نقل‌قولی از آر.پندروف می‌گوید بعید بود یهودیان لهستانی در تمام طول سفرشان به سوی مرگ، بیش از چهار یا پنج آلمانی ببینند. و منظور از این‌کنایه هولناک این است که اکثر قریب به اتفاق کارهای انتقال تا مرگ، توسط خود یهودیان انجام می‌شد. و آرنت می‌گوید برای یک یهودی، این‌نقش‌آفرینی رهبران یهود در نابودی مردم خویش، بی‌تردید تاریک‌ترین فصل در کل این حکایت ظلمت‌بار است. او در صفحه ۱۶۲ کتاب اضافه می‌کند پیش از آن‌مقطع که او مشغول نوشتن کتابش بوده، چیزهایی در این باره معلوم شده بوده است، «اما حالا برای اولین‌بار، رائول هیلبرگ این‌موضوع را با تمام جزئیات رقت‌انگیز و نکبت‌بارش افشا کرده است؛ همو که قبلا به کار ارزشمندش در کتاب نابودی یهودیان اروپا اشاره کردم.»

خوش‌خدمتی، کلیدواژه‌ای است که آرنت درباره خیانت صهیونیست‌ها و شوراهای یهود به مردمشان از آن استفاده کرده است. به‌عنوان مثال، یکی از بروزوظهورهای این‌کلیدواژه، مربوط به زمانی است که یهودیان خودشان ستاره‌های داود زردرنگ و پارچه‌ای را بین خودشان تقسیم می‌کردند. آرنت می‌گوید مقامات یهودی، خودشان تبدیل به ابزار قتل شدند. و در ادامه برای جذاب‌تر شدن بحث، سعی می‌کند آن‌ها را روان‌کاوی کند. برهمین‌اساس هم می‌گوید می‌دانیم آن‌ها هنگام انجام این‌خیانت، چه احساسی داشتند؛ احساس ناخدایانی که در حال غرق کشتی‌شان، با به آب‌انداختن بخش بزرگی از محموله ارزشمند خود، کشتی را ایمن به بندر برسانند. یعنی با دادن صد قربانی،‌ جان هزار نفر دیگر را نجات بدهند. سوال مهمی که در این‌فراز به وجود می‌آید این است که آیا این‌هزار نجات‌یافته مورد اشاره آرنت، همان برگزیدگان رفتن به اسرائیل نبودند؟ و آیا همان یهودیانی که به گفته آرنت ابزار قتل هم‌کیشان خود شدند، انگیزه خاصی برای نجات این‌هزار نجات‌یافته نداشتند؟ او با اشاره به این‌که چهره این‌رهبران یهودیِ دوران نازی‌ها را می‌شناسد، به این‌مساله اشاره کرده که برخی از آن‌ها _ مثل آدام چرنیکوف رئیس شورای یهود ورشو_ خودکشی کردند. کنایه دیگر آرنت این است که مشخص بود دادستان دادگاه آیشمن که آن‌قدر مراقب بود دولت کنراد آدناوئر (نخستین صدراعظم آلمان غربی) را سرافکنده نکند، حاضر نخواهد بود داستان خیانت صهیونیست‌ها را به مردم یهودی در ملا عام بیان کند. اما جالب است که این‌مسائل به‌طور علنی و با صراحتی که به‌قول آرنت شگفت‌انگیز است، در کتاب‌های درسی اسرائیل مطرح می‌شوند. (صفحه ۱۶۴) او در ادامه حملاتش به دادستان دادگاه آیشمن، می‌گوید اگر هاوزنر مجبور می‌شد اعتراف کند، تهیه فهرست افرادی که به سمت مرگ فرستاده شدند، جز استثنائاتی اندک، کار مجریان یهودی بوده، موضعش تضعیف می‌شد. نکته‌های زیادی هست که آرنت می‌گوید به‌عنوان واقعیت کاملا واضح، توسط شهودِ دادستان به‌صورت کامل و منصفانه اثبات شده بودند؛ مثل این‌که در زمان جنگ، عمل قتل در مراکز کشتار معمولا به دست کماندوهای یهودی انجام می‌شد، یا این‌که تکنیسین‌های یهودی اتاق‌های گاز را در ترزین اشتاد ساخته بودند و خود جلادها هم یهودی بودند.

این‌خواسته رئیس دادگاه از دادستان، به قول آرنت، اندرزهایی پسنده بودند که هیچ‌یک رعایت نشدند. در نتیجه شهود دعوت‌شده از طرف دادستان، طوری رفتار می‌کردند که گویی مشغول سخنرانی در یک اجلاس به ریاست دادستان هستند. سخنانشان هم بنا بود حضار و مخاطبان دادگاه را تحریک کند. آرنت افشاگرایانه می‌گوید شهادت‌هایی که علیه آیشمن داده شدند، هیچ ارتباطی با اتهامات او نداشتندحالا این‌میان، سوال مهم دیگری به‌وجود می‌آید که آرنت آن را مطرح می‌کند؛ آیشمن به‌محض این‌که از کارشناس مهاجرت یهودیان تبدیل به کارشناس تخلیه شد، دستیاران یهودی خود را در امور مهاجرت استخدام کرد. اما چرا وکیل‌مدافع این‌مساله را مطرح نکرد؟ رئیس دادگاه هم چندمرتبه وجود کیفرخواست مشخص و چارچوبش را و تفاوت دیدگاه‌های دادستان با آن را به هاوزنر تذکر داد و از او خواست دیدگاه خود را آن‌چه دادگاه معین می‌کند، تطبیق بدهد. این‌خواسته رئیس دادگاه از دادستان، به قول آرنت، اندرزهایی پسنده بودند که هیچ‌یک رعایت نشدند. در نتیجه شهود دعوت‌شده از طرف دادستان، طوری رفتار می‌کردند که گویی مشغول سخنرانی در یک اجلاس به ریاست دادستان هستند. سخنانشان هم بنا بود حضار و مخاطبان دادگاه را تحریک کند. آرنت افشاگرایانه می‌گوید شهادت‌هایی که علیه آیشمن داده شدند، هیچ ارتباطی با اتهامات او نداشتند. «شهادت این افراد در صورتی به درد این محاکمه می‌خورد که چیزی از اقدامات شرورهای یهود می‌گفتند؛ شورایی که در کوشش قهرمانانه خود، چنان نقش بزرگ و فاجعه‌باری را ایفا کردند.» (صفحه ۱۶۶) این‌فیلسوف یهودی، دوباره از تغییر حضار و شهود می‌گوید و اضافه می‌کند دادستان هاوزنر یا نخست‌وزیر بن‌گوریون می‌خواستند یک‌نکته دیگر را هم نشان دهند؛ هر مقاومتی در جنگ علیه نازی‌ها بوده توسط صهیونیست‌ها انجام می‌شده اما گروه‌های مقاومت واقعی تا حدی باورنکردنی و رقت‌انگیز از نمایندگی مردم یهود فاصله داشتند و حتی در مقطعی، علیه خود آن‌ها اسلحه دست گرفتند. (صفحه ۱۶۷)

به‌هرحال نکته ریزی که این‌میان وجود دارد، این است که به قول آرنت میل داشتند یهودیان برجسته را نجات دهند. اما سوال این‌جاست چه‌کسانی چنین‌میلی داشتند؟ پاسخ این‌سوال قطعا به مساله همکاری نازی‌ها با صهیونیست‌ها برمی‌گردد.

یکی از کنایات مهم کتاب «آیشمن در اورشلیم» درباره بحث خیانت صهیونیست‌ها به مردم خودشان، مربوط به سران و راس هرم نازی‌هاست. او می‌گوید خود هیتلر هم ۳۴۰ نفر یهودی درجه یک (در اطراف خود) داشت و همه می‌دانستند هایدریش و میلش، نیمه‌یهودی‌اند. اما او می‌گوید درباره هانس فرانک و راینهارد هایدریش یک واقعیت مشترک آزاردهنده وجود دارد؛ این‌که فرانک در سلول محکومان به مرگِ نورنبرگ و هایدریش هم در روزهای پس از ترورش که به مرگش منتهی شد، درگیر احساس خیانت به مردمشان بودند. آرنت می‌نویسد: «دشوار است گمان نبریم چیزی که هایدریش دست‌کم از آن توبه کرد، قتل نبود بلکه خیانت به مردم خودش بود.»

آرنت حرف مهمی را در صفحه ۱۷۰ کتاب «آیشمن در اورشلیم» مطرح می‌کند؛ این‌که طبق محاسبات فرویدیگر، اگر حدود نیمی از یهودیان از دستور شوراهای یهود پیروی نکرده بودند، می‌توانستند جانشان را نجات بدهند. و اضافه می‌کند کل حقیقت این است که اگر مردم یهود هیچ‌گونه سازمان‌دهی و رهبری نمی‌داشتند، قطعا هرج و مرج و مصائب فراوانی رخ می‌داد اما بعید بود تعداد کل قربانیان به چهار و نیم تا شش میلیون برسد. پیش‌تر درباره رابطه آیشمن با یهودیان و دید و نظرگاهش نسبت به صهیونیسم گفته‌ایم اما در ادامه بحثی که در این‌فراز در پیش داریم، نکته جالب دیگری هست که باید متذکر شویم؛ این‌که به قول آرنت «آیشمن، برخلاف سایر عناصر جنبش نازی، همواره مرعوب جامعه از ما بهتران بود و نزاکتی که اغلب در مقابل کارگزاران یهودی آلمانی‌زبان از خود نشان می‌داد، عمدتا ناشی از پذیرش این بود که با افرادی سر و کار دارد که از نظر اجتماعی مافوق او هستند.» (صفحه ۱۷۱) و دنباله‌ای که در این‌جا برای بحث به آن‌ می‌رسیم، این مساله است که معیارهای راه‌حل نهایی یهود، حتی از طرف قربانیان یهودی پذیرفته شده بود.

* عنصر مشکوک؛ رودلف کاستنر

نکته آرنت در این‌بحث، این است که معیارهای راه‌حل نهایی حتی از طرف قربانیان یهودی،‌تا حدی پذیرفته شده بود. یعنی یهودیان چه صهیونیست‌ها و چه مردم عادی یهودی، این‌معیارها را پذیرفته بودند. از نظر نگارنده این‌مطلب، پذیرش این‌مساله از جانب صهیونیست‌ها به‌خاطر طرح‌ونقشه‌هایشان برای آینده و تشکیل اسرائیل بود اما پذیرشی که مردم عادی یهودی داشتند، آن‌ها را تبدیل به قربانیان این‌نمایش بزرگ کرد. این‌پذیرش هم با فرهنگ‌سازی و همان جعل تاریخی که پیش‌تر درباره‌اش گفته‌ایم، انجام شد.

آرنت می‌گوید پروژه‌های بخر خیلی زود او را به‌سوی همکاری نزدیک در تلاش‌های دکتر رودلف کاستنر برای نجات یهودیان سوق داد. کاستنر پس از جنگ به اسرائیل رفت و منصب بالایی هم داشت تا آن‌که خبرنگاری مطلبی درباره همکاری او با نیروهای اس.‌اس منتشر کرد و کاستنر از او به خاطر انتشار تهمت و افترا شکایت کردیکی از افراد مهمِ مربوط به پرونده آیشمن، فردی به‌نام رودلف کاستنر (Rezső Kasztner) است. او یک‌روزنامه‌نگار و حقوق‌دار یهودی اهل مجارستان بوده است؛ همچنین به‌تعبیر آرنت، یک‌صهیونیست قدیمی. از نظر کاستنر یک‌یهودی سرشناس بیشتر از یک‌یهودی معمولی حق‌زنده‌ماندن داشته است (صفحه ۱۷۹) و آرنت ضمن بیان از افرادی مثل کاستنر، از فروپاشی اخلاقی جامعه محترم یهود بین مردمش صحبت کرده است. اما اگر به‌همان بحث یهودی معمولی و یهودی سرشناس (بخوانیم صهیونیست) برگردیم؛ باید بگوییم به واسطه دستورالعملی که ارنست کالتن‌برونر رئیس اداره اصلی امنیت رایش صادر کرده بود (پس از جنگ در نورنبرگ محکوم و اعدام شد)، دقت‌ ویژه‌ای به کار بسته می‌شد تا «یهودیان متنفذ یا یهودیانی که آشنایان مهمی در جهان بیرون دارند، اخراج نشوند.» (صفحه ۱۷۹ به ۱۸۰) به عبارت دیگر، یهودیان نه‌چندان ممتاز، دائما قربانی کسانی می‌شدند که ناپدیدشدنشان در شرق می‌توانست حرف‌وحدیث‌های ناخوشایندی ایجاد کند. اگر به چندسطر پیش‌تر برگردیم، این‌جمله را می‌توان با آن جمله آرنت درباره ناخدایان کشتی یهود تطبیق داد. یعنی یهودیان نه‌چندان ممتاز، همان بخشی از محموله بودند که به آب انداخته می‌شد تا کشتی به‌سلامت به بندرگاه برسد.

یکی از کسانی که آرنت در کتاب خود از آن‌ها نام برده،‌ و افسوس خورده که به دادگاه آیشمن نیامد،‌ سرهنگ دوم بِخِر است. این‌شخصیت، با کاستنر هم مرتبط است. بِخِر دشمن دیرینه آیشمن بوده که در زمان نوشته‌شدن کتاب، تاجری موفق در شهر برمن شده بود و از طرف وکیل مدافع آیشمن به دادگاه فراخوانده شد ولی چون نمی‌توانست به اورشلیم بیاید و در شهر خودش در آلمان بازجویی شد. در نهایت هم مجبور شدند شهادت او را نادیده بگیرند چون سوالات بازجویی را از پیش دیده بود. آرنت می‌گوید واقعا حیف شد آیشمن و بخر نتوانستند با هم رو در رو شوند. بخر در سال‌های جنگ ادعا کرده بود برای خرید اسب‌های نیروهای اس.‌اس به مجارستان سفر کرده اما به محض ورود به این‌کشور، مذاکرات موفقی را با سران شرکت‌های یهودی آغاز کرد. او که با هیملر روابطی عالی داشت، باید کنترل شرکت‌های اصلی یهودی را دور از چشم دولت مجارستان به دست می‌گرفت و در ازای آن، به مالکان این‌شرکت‌ها حق خروج آزادانه از کشور را به علاوه مبلغ هنگفتی ارز خارجی اعطا می‌کرد. ناگفته نماند که هیملر، در پاییز ۱۹۴۲ تلاش کرد در ازای دریافت ارز خارجی که کفاف جذب یک لشکر جدید اس.‌اس را بدهد، به یهودیان اسلواکی مجوز خروج بفروشد. آرنت می‌گوید پروژه‌های بخر خیلی زود او را به‌سوی همکاری نزدیک در تلاش‌های دکتر رودلف کاستنر برای نجات یهودیان سوق داد. کاستنر پس از جنگ به اسرائیل رفت و منصب بالایی هم داشت تا آن‌که خبرنگاری مطلبی درباره همکاری او با نیروهای اس.‌اس منتشر کرد و کاستنر از او به خاطر انتشار تهمت و افترا شکایت کرد. کاستنر در دادگاه نورنبرگ شهادتی داد که به ضرر خودش تمام شد و پرونده‌اش به دادگاه منطقه‌ای اورشلیم فرستاده شد. یکی از سه قاضی دادگاه آیشمن (قاضی هالِوی) هم به او گفت روحش را به شیطان فروخته و مارس سال ۱۹۵۷ اندکی پیش از آن‌که دادگاه عالی اسرائیل به فرجام‌خواهی پرونده کاستنر رسیدگی کند، او به قتل رسید.

ادامه دارد...

برچسب‌ها