به گزارش خبرگزاری مهر، متن زیر با عنوان پوپولیسم دقیقاً یعنی چه؟، توسط روبرت صافاریان نوشته شده است که در ادامه از نظر شما میگذرد:
خواندن کتاب پوپولیسم که مدتی بود در نوبت بود، از اتفاق مصادف شد با محاصرهی کاپیتول هیل مقر قوهی مقننهی آمریکا توسط هواداران ترامپ که نتایج انتخاباتی را که در آن باخته بود نمیپذیرفت و رویدادهای متعاقب آن. انبوه مردان و زنان با پرچمهایی که با شعار «رئیس جمهور ترامپ» و پرچم کنفدراسیون [جنوبیهای هوادار بردهداری در جنگ داخلی آمریکا] به راهروها و صحن کنگره ریختند و آن را ساعاتی تسخیر کردند. این رویداد نتیجهی منطقی اظهارنظرهای گوناگون ترامپ بود در تحقیر گفتمانهای روشنفکری در زمینهی آزادی مطبوعات، حقوق مهاجران، زنها و سیاهپوستان آمریکا و هواداری آشکار و پنهان از گفتمانهای سازمانهای خشونتطلب راست مثل دفاع از حق حمل اسلحه و سایر گروههای کوچکتر شبهفاشیستی، خشونتطلب و نژادپرست. در مورد انتخابات ریاستجمهوری او پیش از انتخابات آشکارا اعلام کرد که اگر ببازد نتایج انتخابات را نمیپذیرد و اتفاقاتی که روز ۶ ژانویه ۲۰۲۱ پیرامون و داخل هیل مقر قوهی مقننهی آمریکا افتاد، تحقق درخواست او از هوادارانش بود در نپذیرفتن نتایج انتخابات.
سخنان ترامپ در طول کارزار انتخاباتیاش و طی چهار سال ریاست جمهوریاش معمولاً به عنوان نمونهی شاخص گفتمان پوپولیستی تلقی میشود. اخلاقی کردن موقعیتهای پیچیدهی سیاسی و تقسیم بازیگران صحنهی سیاست به آدمها و گروههای خوب و بد، و تاکید روی تماس مستقیم خودش با انبوه هوادارانش در اجتماعات محلی و از طریق حساب شخصی توئیتری از ویژگیهای آشکار پوپولیسم به شمار میروند و حرکت خود او با جنبش برگزیت (خروج از اتحادیه اروپا) در بریتانیا و سایر احزاب راستگرا مانند جبههی ملی ماری لوپن در فرانسه و جنبشهای مشابه در اتریش و سایر کشورهای اروپایی، در یک راستا به حساب میآید.
حال در این شرایط، خوانندهای که برای فهم بهتر این پدیدهی سیاسی سراغ کتابی به نام پوپولیسم میرود، انتظار دارد پاسخ پرسشهای معینی را بگیرد. کتاب پوپولیسم کاس موده و کرستووال روویرا کالتواسر با وجود اینکه در سال ۲۰۱۷ نوشته شده است، یعنی زمانی که ترامپ به ریاست جمهوری رسیده بود، هیچ اشارهای به او نمیکند. اما ویژگیهای گفتمان پوپولیستی که کمابیش همه روی آن توافق دارند و بخش عمدهی کتاب مورد بحث ما هم به آنها اختصاص یافته، در سخنوری ترامپ حضور پررنگ دارد. گفتن مجیز مردم، نکوهش رهبران و احزاب فاسد، تکیه روی «ارادهی مردم»، توجه به خواستهای مغفولماندهی بخش بزرگی از جمعیت مانند نگرانی آمریکاییها از اقدامات ناشی از خروج سرمایههای آمریکایی از کشور، نگرانی از افزایش مهاجران و.... اما آیا اتفاقاتی شبیه تصرف کاپیتول هیل هم جزوی از گفتمان پوپولیستی هستند؟ آیا تفکر پوپولیسم ضرورتاً به چنین رفتار سیاسیای منتهی میشود؟ در یک کلام نسبت پوپولیسم با دموکراسی و مهمتر از همه با «انتخابات» چیست؟
این پرسشی است که احتمالاً بسیاری از خوانندگان دیگر هم مثل من برای دریافت پاسخی به آن به مطالعهی کتابی دربارهی پوپولیسم رو میآورند. و کتاب پوپولیسم هم در دو فصل آخرش (فصلهای پنجم و ششم) مستقیماً به همین موضوع میپردازد. فصلهای یکم تا چهارم کتاب به ترتیب به تعریف پوپولیسم، انواع جنبشهای پوپولیستی در اقصی نقاط جهان، رهبر کاریزماتیک پوپولیست و تودهی هوادار آن اختصاص یافته است.
پاسخ نویسندگان کتاب که هردو از صاحبنظران بنام در حوزهی مطالعات آکادمیک دربارهی پوپولیسم هستند، تضاد آشکاری دارد با آنچه در اتفاقات بالا دیدیم. نظر کلی آنها این است که پوپولیسم از جهاتی برای دموکراسی خوب است و از جهات دیگری بد. آنها میگویند که پوپولیستها با نهادهای انتخابی مشکلی ندارند، بلکه مشکلشان با نهادهای غیرانتخابی مثل دادگاههای قانون اساسی و قوهی قضائیه و سازمانهای مدافع حقوق اقلیت است.
پوپولیسم اساساً دموکراتیک است، ولی با لیبرال دموکراسی که مدل غالب در جهان امروز است سر سازگاری ندارد. بر اساس پوپولیسم هیچ چیزی نباید مانع «ارادهی خالص مردم» شود و اساساً مفهوم کثرتگرایی و حقوق اقلیتها و نیز تضمینهای نهادی برای صیانت از آنها مردود است. (ص ۱۲۰)
[پوپولیسم] به هر نهاد غیرانتخابی محدودکنندهی قدرت عامهی مردم بیاعتماد است. میتواند به نوعی افراطگرایی دموکراتیک، یا به بیان بهتر، به نوعی دموکراسی غیرلیبرال تبدیل شود. (ص ۱۲۱)
مفهوم «لیبرال دموکراسی» و فرق آن با «دموکراسی» ِ به قول کتاب بدون هیچ صفتی، در بحث موده و روویرا کالتواسر مهم است… منظور از دومی [دموکراسی] نظامی سیاسی است که نه تنها به حاکمیت مردم و حکمرانی اکثریت احترام میگذارد، بلکه نهادهای خصوصی مستقلی نیز برای صیانت از حقوق اساسی، مثل آزادی بیان و حفاظت از اقلیتها، ایجاد میکند. (ص ۱۱۹)
این تصویر نسبت به آنچه در اتفاقات بالا دیدیم بسیار خوشبینانه است. در این مورد دامنهی نهادهای غیرقابلاعتماد به نهادهای برگزارکنندهی انتخابات و در نهایت خود انتخابات و به هرچیزی که قدرت رهبر کاریزماتیک را محدود کند، گسترش پیدا میکند. رهبر کاریزماتیک به تدریج به تمامی نظام سیاسی بدبین میشود و «ارادهی عمومی» را در رابطهی مستقیم خود با مردم (یعنی هوادارانش) میجوید. این است که در حالت خوب رفراندومها، و در حالت بد سیاست در خیابانها، به شیوهی مطلوب رهبری جنبشهای پوپولیستی بدل میشود. آیا اتفاق محاصرهی کاپیتول هیل نتیجهی منطقی تفکر پوپولیستی است؟
اما اصلاً منظور از تفکر پوپولیستی چیست؟ این پرسش مهمتری است که کتاب در فصل نخست خود به آن میپردازد. بسیاری پوپولیسم را یک تفکر یا ایدئولوژی در کنار ایدئولوژیهایی مانند سوسیالیسم یا لیبرالیسم نمیدانند، بلکه صرفاً روشی یا شیوهای میدانند که رهبران همهی گرایشهای سیاسی میتوانند از آن استفاده کنند. اما نویسندگان کتاب پوپولیسمجزو کسانی هستند که از آنها به عنوان رویکرد ایدهانگار (ideational approach) به پوپولیسم یاد میشود. در این نگاه چنان که در کتاب به تفصیل شرح داده شده پوپولیسم برای خودش یک ایدئولوژی یا دست کم گفتمان و مجموعهای از عقاید است، هرچند یک ایدئولوژی رقیق (thin-centred ، کممایه) که لزوماً برای همه چیز پاسخی ندارد، اما به هر رو تفکری است که توسط نویسندگان کتاب این طور تعریفش میکنند:
ایدئولوژی کممایهای که جامعه را در نهایت به دو دستهی همگونها و غیرهمگونها، «مردم» در برابر «خواص فاسد»، تقسیم میکند و استدلال میکند که سیاستمداران باید نمود ارادهی مردم باشند. (ص ۲۱)
در تمام اشکال پوپولیسم نوعی تمایل به «مردم» و نکوهش «خواص» هست. (ص ۲۱)
پوپولیسم سه مفهوم کانونی دارد: مردم، خواص و ارادهی عمومی. (ص ۲۵)
ایدئولوژیهای کممایه مثل پوپولیسم، بر خلاف ایدئولوژیهای «پرمایه» یا «فربه» (مثل فاشیسم، لیبرالیسم، سوسیالیسم) ریختشناسی محدودی دارند و ضرورتاً با ایدئولوژیهای دیگر سنجاق میشوند و حتی گاهی با آنها در میآمیزند. (ص ۲۲)
اگر چه «مردم» تعبیری است که قابلیت انعطاف بالایی دارد، بیشتر در ترکیب با این سه معنا استعمال میشود: مردم به عنوان صاحبان حاکمیت sovereign ، مردم به عنوان عموم مردم common people ، مردم به عنوان ملت nation . در همهی این موارد تمایز عمده میان مردم و خواص وابسته به یک خصیصه ثانویه است: قدرت سیاسی، وضعیت اجتماعی-اقتصادی، ملیت. (ص ۲۶-۲۷)
... پوپولیسم ضرورتاً در ترکیب با یک ایدئولوژی میزبان ظاهر میشود که در تفسیر گستردهتر از بافت سیاسی، به منظور جلب علاقهی گروههای مختلف نقش تعیینکننده دارند. از ترکیب پوپولیسم و ایدئولوژی میزبانش تفسیر خاصی از «مردم» و «خواص» شکل میگیرد. … (ص ۶۷)
به عبارت دیگر در جنبشهای پوپولیستی، رکن «مردم» میتواند با خصوصیات گوناگونی هویت پیدا کند. مثلاً به محرومان اقتصادی جامعه اطلاق شود یا به وابستگان به یک هویت ملی. و بسته به اینکه به کدامیک از اینها توجه کند، به جنبشهای سوسیالیستی یا ناسیونالیستی نزدیک میشود. امّا در این صورت چرا قائل به یک ایدئولوژی پوپولیستی باشیم که آن طور که کتاب میگوید همیشه نیاز به ایدئولوژی میزبانی دارد. چرا نگوییم سخنپردازی پوپولیستی روشی است که رهبران وابسته به ایدئولوژیهای مختلف میتوانند از آن برای بسیج مردم استفاده کنند. حالا یک جا تاکید میتواند بر عِرق ملی باشد، جای دیگر بر محرومیت اقتصادی و اجتماعی. و آیا همهی رهبران سیاسی محبوب، کم یا بیش، پوپولیست نیستند؟ اصرار قائلان به رویکرد ایدهانگار، که موده و کالتواسر هم جزوشان هستند، بر تلقی پوپولیسم به عنوان مجموعهای از مفاهیم یا ایدهها چندان قانعکننده نمینماید.
اما چند موضوعی که انتظار داشتم در چنین کتابی به آنها بیشتر پرداخته شود:
یکی مفهوم «مردم» که در فصلهایی از کتاب دربارهی آن صحبت شده است. یک جا گفته شده مردم یک تعبیر [یا درستتر: برساخته constructed] هستند. معنیاش دقیقاً چیست؟ مردم اصولاً چقدر واقعیاند؟ دربارهی برساخته بودن این «مفهوم» توضیحی داده نشده است. پرسش دیگر اینکه «مردم» چقدر قادر به قضاوت درست و حتی تشخیص درست منافع خود هستند؟ چقدر تحت تأثیر هیجانات و احساسات آنی رفتار میکنند و شیوههای رجوع به جمعیت در گردهماییها و تظاهراتهای بزرگ برای بسیج کردن آنها، رهبر باید ضرورتاً چه ویژگیهایی داشته باشد؟ آیا اصالت قائل شدن برای این جمعیتها اساساً عوامفریبی نیست؟ در طول کتاب لفظ «عوامفریبی» یک بار هم به کار نرفته است. یک جا از واژهی «فولکلوریک» استفاده شده (ص ۱۹) که بار مثبتی دارد. در حالی که عوامفریبی رهبران پوپولیسم، اینکه بلدند به زبان کمفرهنگترین اقشار جامعه صحبت کنند و میدانند چگونه رگ خواب مردم را به دست آورند، مهمترین ویژگی آنها (و شاید همهی رهبران محبوب سیاسی) است. در جاهایی از کتاب به بدبینی نظریهپردازان سیاسی اروپا به عوام اشاره شده است، اما بحث بسیار محدود مانده است. به گمانم در کتابی راجع به پوپولیسم، تفکری که نامش را از «مردم» گرفته، جا داشت این مفهوم با تفصیل بیشتری مورد بررسی قرار گیرد. در همین مبحث، باید این واقعیت نیز تبیین میشد که تودههای فقیر با چه منطقی از رهبرانی که از ثروتمندترین مردم کشورشان هستند حمایت میکنند؟ (نمونهی برلوسکونی در ایتالیا و ترامپ در آمریکا) و آیا جنبشی که این رهبران ثروتمند که به ثروتشان مینازند رهبری میکنند و جنبشی که مثلاً چاوز هدایت میکند، تحت مقولهی واحد پوپولیسم قابلدستهبندیاند؟
ارتباط پوپولیسم با سایر مفاهیم سیاسی که آشکارا با آن مرتبطند نیز بررسی نشده است. نخست با «انقلاب» و «رهبر انقلابی». آیا رهبران انقلابی همه پوپولیستاند؟ بیشترشان محبوب و کاریزماتیکاند، اما آیا میتوانیم تمیزی بین آنها و رهبران پوپولیست قائل شویم؟ بین برلوسکونی و مثلاً لنین شباهتی هست؟ یا تفاوتی؟
نسبت پوپولیسم با فاشیسم هم از آن مباحثی است که اشارات اندکی به آن شده است. وقتی سخن از رهبر پوپولیست به میان میآید، کسی که میتواند تودههای عظیم را پشت سر آرمانهای غیردموکراتیک و نژادپرستانه بسیج کند، کیست که به یاد هیتلر نیافتد؟ اساساً فاشیسم، بخصوص در دورهی پاگیری تا به قدرت رسیدنش، شاید یکی از نمونههای شاخص حرکت پوپولیستی باشد. رهبر کاریسماتیک با تاکید بر ارادهی مردمی که با مشخصهی نژاد آریایی هویت مییابند و تاکید بر تئوریهای توطئه در مورد بار کردن همهی گناهان به دوش یهودیان و ترویج بیگانهستیزی و توسعهطلبی و عظمت از میان رفتهی ملت، اینها همه ویژگیهای پوپولیسم نیستند؟ آیا فاشیسم همان پوپولیسم است؟ و هر پوپولیسمی به همان جا ختم میشود که حزب نازی ختم شد؟
دلیل نبود این مباحث را شاید بتوان این طور توجیه کرد که کتاب مورد بحث ما کتابیست آکادمیک و لذا از دغدغههای آکادمیک شروع کرده است. اما از آنجا که کتاب در مجموعه کتابهای «مقدمهای کوتاه بر …» انتشارات دانشگاه آکسفورد منتشر شده و برای مخاطب علاقهمند به مباحث سیاسی اما نه متخصص، به گمانم باید از پرسشهایی شروع میکرد که برای چنین خوانندهای مطرح هستند.
ویژگی رویکرد ایدهانگار گفتیم این است که در نسبت پوپولیسم با دموکراسی برای پوپولیسم جنبههای مثبت و منفی قائل است. مثبتش در مشارکت دادن مردم در سیاست و طرح خواستهای مغفول ماندهی آنها و منفیاش نفی تشکیلات و بخصوص تشکیلاتهای مربوط به حقوق انواع اقلیتها و ترویج نوعی دیکتاتوری اکثریت. اما نگرشهای دیگری هم وجود دارند که پوپولیسم را امری مثبت میبینند. آنها که به «پوپولیسم چپ» معتقدند مشهورترینشان لاکلائو نظریهپرداز آمریکای لاتینی و آنها که به پوپولیسم دموکراتیک قائلاند و بیشتر نمونههایشان را از تاریخ ایالت متحده میگیرند. از کتابهایی که با نگاه مثبت به پوپولیسم چپ نگاه میکنند دو کتاب به فارسی هم ترجمه و منتشر شده است:
پوپولیسم چیست / یان -ورنر مولر، ترجمهی بابک واحدی، نشر بیدگل، چ اول، ۱۳۹۶
در دفاع از پوپولیسم چپ / شانتال موف، ترجمهی حسن رحمتی، انتشارات اختران، چ اول، ۱۳۹۸
همان طور کتاب مهم دیگری در این زمینه با این مشخصات:
پوپولیسم، پل تاگارت [تیگرت]، ترجمهی حسن مرتضوی، انتشارات آشیان، چ اول، ۱۳۸۱
محمد زندی مترجم کتاب مورد بحث ما در مقدمهاش میگوید که نویسندگان این کتابها دیدگاههای متفاوت و گاه متضادی با دیدگاههای موده و روویرا کالتواسر دارند و خواندن آنها را توصیه میکند.
به نظرم کتاب ترجمهای در حد قابل قبول دارد و قابلاستفاده است، اما اشکالات جدی هم دارد که به تعدادی از آنها اشاره میکنم:
همان طور که در بالا هم اشاره کردم برای constructed «تعبیر» ، به کار رفته که اصطلاح نسبتاً جاافتادهاش «برساخته» است که معنی معینی در مباحث نظری یافته در حالی که «تعبیر» واژهی بسیار عامی است و آن را نمیرساند. رقابتی به جای militant (صص ۱۵۴ و ۱۵۹) قابل قبول نیست؛ این کلمه به معنای مبارز است. اتحادیهی تجاری به جای trade union (ص ۶۱) که به معنی اتحادیه کارگری یا سندیکاست و احزاب چتر برای umbrella parties (ص ۶۱) که میشود به حزب فراگیر مثلاً ترجمهاش کرد. ترجمهی insider / insider-outsider / outsider به بیطرفان / بیطرفان خودی / خودیها (صص ۱۱۲ و ۱۱۶) اساساً مشکلساز است. استفاده از خودی و غیرخودی دست کم مفهوم را بهتر میرساند. از آنجا که اصطلاح بیطرف به جای outsider به عنوان یکی از صفاتی که رهبران پوپولیست برای خود قائلند و مدعیاند که خارج از سیستم سیاسی غالب جای میگیرند بعدها هم در کتاب استفاده میشود، لفظ بیطرف ابداً معنای درستی نمیرساند. در این موارد و موارد مشابه دیگر من بدون استفاده از پانویسها که معادلهای انگلیسی اصطلاحات را قید کردهاند اساساً نمیتوانستم مطلب را درک کنم.
ناآشنایی به برخی از اصطلاحات یا تعابیر زبان انگلیسی هم در جاهایی خود را نشان میدهد. به دو مورد اشاره میکنم. Bloody Nasty People به «خونریزان کثیف» (ص ۱۶۲) ترجمه شده در حالی که در این عبارت bloody برای تاکید و به معنی خیلی است در زبان انگلیسی عامیانهی بریتانیا و به خونریزی ربطی ندارد. ترجمهی astroturf به معنای چمن مصنوعی در برابر grassroots هم مسالهساز شده. دومی به معنای ریشههای علف یا چمن در اصطلاح سیاسی به معنای مردم عادی به کار میرود و اول را به معنای چمن مصنوعی در مقابل آن گذاشتهاند، یعنی نه مردم واقعی بلکه خیل هواداران تقلبی و ساختگی. astroturf در ص ۴۹ به همان چمن مصنوعی ترجمه شده که بیمعناست: «بخش مردم عادی و بخش چمن مصنوعی» و در ص ۷۸ به «خودجوشنما» که نامفهوم است.
با وجود مشکلاتی از این دست، همان طور که گفتم پوپولیسم به عنوان کتاب اول برای آشنایی با یکی از رایجترین واژههای سیاسی این روزها و کوششهایی که برای تعریف و نظریهسازی پیرامون آن به عمل آمده، کتاب مفیدی است.
نام انگلیسی کتاب: Populism: A very short Introduction
نام نویسندههای به لاتین: Cas Mudde / Cristobal Rovira Kaltwasser
پوپولیسم، نویسنده کتاب: کاس موده / کرستووال روویرا کالتواسر، مترجم کتاب: محمد زندی، ناشر: لوگوس، نوبت چاپ: ۱، سال چاپ: ۱۳۹۸، تعداد صفحات: ۱۸۴