خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه: انقلاب اسلامی ایران همواره مورد توجه اندیشمندان ومتفکران خارجی بوده است و بسیاری از اندیشمندان غیر ایرانی تحلیلها و نظرات بحث برانگیزی در خصوص انقلاب اسلامی ایران داشتهاند و تعدادی از این افراد هم نظرات خود را در قالب کتاب منتشر کردهاند. میشل فوکو، فیلسوف و متفکر فرانسوی یکی از افرادی است که در خصوص انقلاب اسلامی ایران نظرات جالبی دارد و انقلاب اسلامی ایران را ستوده است. فوکو، در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی ایران، دوبار (از ۲۵ شهریور تا ۲ مهر ۱۳۵۷ و از ۱۸ تا ۲۴ آبان ۱۳۵۷) به ایران سفر کرد و در هشت گزارشی که برای روزنامه کوریره دلاسرا نوشت با مردم انقلابی ایران همدلی عمیقی نشان داد. وی در این دو سفر خود با شخصیتهای مختلف مذهبی، سیاسی ملاقات و با اقشار مختلف مردم مصاحبه کرد.
بعدها بسیاری از روشنفکران فرانسوی او را توبیخ کردند که چرا فریب انقلاب ایران را خورده است. فوکو به این نقدها پاسخ صریحی نداد و حتی گمان میشد او در یادداشتهای ایرانی تلویحاً از موضع خود برگشته است اما رفته رفته این مشاجرات فراموش شد تا آنکه پس از یازده سپتامبر بار دیگر مناقشات پیشین سر برآورد و حملات جدیدی علیه فوکو و همراهیاش با انقلاب ایران آغاز شد.
انتشارات ترجمان سال ۱۳۹۷ کتابی با نام «فوکو در ایران» منتشر کرد که به تازگی به چاپ دوم رسیده است.نویسنده این اثر بهروز قمری تبریزی رئیس بخش مطالعات ایران و خلیج فارس دانشگاه پرینستون ایالت نیوجرسی آمریکا و مترجم آن سارا زمانی است. قمری تبریزی در این کتاب، نشان داده که فوکو نه تنها از موضع خودش دست نکشید، بلکه تجربه انقلاب ایران نقشی مهم در تحول فکری او ایفا کرد. کتاب نامبرده شامل پنج فصل با عناوین زیر است: شکستن دو مطلق، فوکو چگونه انقلاب ایران را معنا کرد؟، کژ نمایی انقلاب، کژخوانی فوکو، عصر وحشت، مسائل زنان و سیاستهای فمنیستی، روشنگری چیست؟
به مناسبت چهل و دومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ایران، مروری بر کتاب «فوکو در ایران» نوشته بهروز قمری تبریزی با ترجمه سارا زمانی خواهیم داشت؛
نویسنده در بخش پیشگفتار اثر مینویسد: در حین نوشتن کتاب بسیاری از همکاران و منتقدانم میپرسیدند: چرا باید آنچه فوکو درباره انقلاب ایران گفته است برای ما اهمیت داشته باشد؟ مگر او هم یکی دیگر از آن روشنفکران فرانسوی مغلقگو نیست که این عادت استعماری را دارند که درباره مسائل مردمان دیگر فضولی کنند؟ گمان میکنم اینها سوالات موجهی هستند. من این کتاب را به مثابه شرحی بر آثار فوکو در نظر نگرفته ام، بلکه مقالات او درباره انقلاب اسلامی را پنجرهای فوق العاده یافتم که از آن میتوان به وقایع انقلابی ایران، بیرون از چارچوبهای گفتمانی ای که انقلابها شرح میدهند، نگاه کرد. این واقعیت که انقلاب ایران نظریه فوکو درباره قدرت و سوبژکتیویته را تغییر داده است نیز از نظر من، بیش از آنکه به خود فوکو مربوط باشد، ناشی از اهمیت مفهومی و خلاقانه انقلاب ایران است.
وی در مقدمه اثر هم مینویسد: در ایران فوکو کوشید انقلاب را پدیدهای متعلق به تاریخ ببیند که در عین حال تاریخ را به چالش میکشید. در نظر فوکو کسانی که در خیابانهای تهران راهپیمایی کردند سوژههایی از تاریخ بودند که به پا خاستند تا تاریخ را سوژه کنشهای انقلابی خود نمایند. او از خوانندگان مقالات خود میخواست، ایرانیان را در آستانه امری بدیع ببینند، به جای دیدن آنها به مثابه سوژههایی متعلق به اقتدار گفتمانی جهانی ساکن برساخته از مفاهیم کهنه و فرسوده تاریخ. در ایران فوکو کوشید انقلاب را بدون بستن روزنه امکانات، بازشناساند، بدون آنکه حرکت انقلابی را تحت انقیاد منطق گریز ناپذیری تاریخی در آورد.
در ایران، فوکو معطوف به مبارزهای بود که یک ملت برای رسیدن دو هدف انجام میداد: یکی اطمینان از سهیم بودن (در ساختن تاریخ) و دیگری خلق امکان نوعی خروج (از تاریخ محتوم). او عدم قطعیت موجود در جنبش انقلابی ایران را به چشم منبعی از خلاقیت و الهام میدید و نه نشانه بروز نیروی واپس گرایی که سرانجام داشت به جانب ترقی و پیشرفت گسیل میشد و قیامهای ۲۰۱۰- ۲۰۱۱ را میشد در قالب خصلتی منحصر به فرد فهمید و خارج از الگوهای آشنای تحول انقلابی توسعه داد ولی اطلاق صفت «بهار عربی» خصلت منحصر به فرد این خیزشها را از میان برد.فوکو چه در مقالههایش و چه در چرخشهای آینده اش، سرنخهای مفیدی به دست ما میدهد که چطور میتوان انقلاب ایران را فهم کرد، بدون آنکه آن را در محک نظریههای اروپا محور قدرت، سیاست و تاریخ جا دهیم.
قمری تبریزی در بخشی از کتاب اشاره کرده است: فوکو نتوانسته اهمیت نظری تجربه ایرانیان را به درستی بیان کند. او اگرچه در نوشتههای متاخرش نظریهای درباره سوبژکتیویته را گسترش میدهد، اما هیچگاه نظریه را به سرچشمههایش وصل نمیکند: معنویت سیاسی سوژههای انقلابی در خیابانهای تهران. فوکو انقلاب ایران را لحظهای میداند که در آن سوژههای تاریخی از تبعیت از تاریخ سر باز میزنند؛ لحظهای که ایران «امکانی جهان تاریخی بود برای عبور کردن از سیاستِ دوگانۀ اسلامگرا / سکولار، فرصتی بود برای تصور شکلی نانوشته از سیاست ورزی در آستانۀ امر نو».
در فصل «فوکو چگونه انقلاب ایران را معنا کرد؟» اشاره میشود که فوکو، ملی گرایان انقلابی را که میگفتند «شاه باید سلطنت کند، نه حکومت» فاقد اعتبار و نظراتی این چنینی را حاصل «غرب گرایی مفرط» صاحب نظران ایرانی میدانست. او معتقد بود که شاه با ناامیدی تمام میخواست پروژه مدرن سازی آتاتورکی پدرش را که از سال ۱۹۲۰ شروع شده بود به سبکی اروپایی ادامه دهد....در نزد او، این نفس مدرن سازی بود که به دوران کهن تعلق داشت، نه هوای دینی انقلاب.
قمری تبریزی در فصل سوم کتاب مینویسد: فوکو میدانست با اعلام حمایتش از انقلاب ۵۷ مورد تمسخر دوستان لائیک و روشنفکرش قرار خواهد گرفت، اما با این وجود او ایرانیان را به خاطر احیای روح انقلاب، چیزی که به باور بسیاری از اروپاییها از صحنه تاریخ محو شده بود، ستایش کرد. همچنین این انقلاب یکی دیگر از باورهای شرق شناسان را واژگون کرد: این که جوامع مسلمان اساساً تغییرناپذیرند. در مقابل، تأسف خود را نسبت به رخوت و افتادگی فاعلیت غرب ابراز میدارد که از احیای امر سیاسی انقلابی عاجز است.
در بخشهای پایانی کتاب هم مطرح میشود: برای فوکو ایران انقلابی مصداقی بود از آنچه ثقل ایدۀ روشنگری در فلسفۀ کانت میدانست، یعنی رهایی انسان از عدم بلوغی که بر فرد اعمال میکند. فوکو در انتها رو به لیبرالیسم نیاورد و اتفاقاً آرایی که در حوزههای مربوط به فاعلیتِ تاریخی فرافردی، هرمنوتیک سوژه و مسئلۀ اخلاق در آخرین درسهایش در کلژدوفرانس ارائه داد با تفسیرش از انقلاب اسلامی هم راستا بودند....فوکو گرچه دیگر به طور مستقیم از انقلاب اسلامی دربارۀ ایران سخن نگفت، اما تا انتها مدافع آن باقی ماند.