به گزارش خبرنگار مهر، امیر ابیلی منتقد و روزنامهنگار سینمایی به بهانه رونمایی از فیلم سینمایی «شیشلیک» به کارگردانی محمدحسین مهدویان در ویترین جشنواره سیونهم فیلم فجر، در قالب یادداشتی به نقد و بررسی این فیلم پرداخته است.
متن این یادداشت با عنوان «سقوط آزاد» را در زیر میخوانید؛
همین ابتدای مطلب لازم به توضیح است که هرگونه مخالفت و نقد محتوایی با اثر، باید برآمده از «فرم» فیلم باشد. هرگونه تلقی برخورد ایدئولوژیک و فرامتنی با اثر غلط است. اما حتماً فیلمی رادیکال که پر از نشانهها و فکتها و شعارهای سیاسی است لحن منتقد در تحلیل را هم با میزان رادیکال بودن خودش تنظیم خواهد کرد. حتماً لحن و فرم نقد در مواجهه با فیلمی مانند «شیشلیک» با لحن و نوع مواجهه با مثلاً فیلمِ رمانتیکِ خنثایی مانند «رمانتیسم عماد و طوبی» متفاوت خواهد بود.
پس نقدهای صریح به فیلم جدید محمدحسین مهدویان برآمده از متن خود اثر است و نه از خارج آن. جهان و اتمسفر فیلم خود نوع مواجهه با خود را مشخص میکند و فیلمی که به این صراحت به تمسخر همهچیز میپردازد طبعاً باید با صراحت بیشتری بررسی شود.
ادعای «شیشلیک» نقد حاکمیت است. نقد دروغ، نفاق، ریا و پروپاگاندا. پس طبعاً در دوگانهی مردم-سیستم باید طرف مردم باشد. مردمی که فیلم در جهان خود، در طربآباد، ادعا میکند همگی گرسنهاند و فقیر. اما آیا فیلم مهدویان دلسوز و غمخوار مردم است؟ خیر. مردمِ جهان «شیشلیک» مشتی گوسفندند. عدهای بیشعور که با دمدستیترین شکل ممکن قابلمدیریتند. گوششان به فرمان حاکمیت است و مثل حیوان زندگی میکنند. بیگاری میکشند بدون توقع دستمزد. غذا نمیخورند و به آن افتخار میکنند. مگر نه این است که فیلمی درباره فقر مردم، با ادعای نقد حاکمیت، باید تصویری همدلانه از مستضعفین ارائه دهد؟ مگر ما نباید ناراحت، نگران و دلسوز کارگرها باشیم؟ پس طبعاً اولین قدم باید ساخت انسان / کاراکترهایی رنجکشیده و مصیبت دیده باشد. اما کدامیک از کارگران «کارخانه پشم ایران» طربآباد همدلی مخاطب را برمیانگیزند؟ دلمان برای کدامشان میسوزد؟ آنها که مشتی احمقند که از نداری خود خوشحالند. آنها به فقر افتخار میکنند.
فیلمِ محمدحسین مهدویان قطعاً از منفیترین تصاویری است که سینمای ایران تا امروز از مردم نشان داده. دقت کنید در فیلم حتی یک انسان / کاراکتر دوستداشتنی و همدلیبرانگیز وجود ندارد. حتی مادر خانواده یک هیولاست که ذرهای عطوفت و مهربانی ندارد. حتی برای یک لحظه دلش برای دخترش نمیسوزد. حتی یک پلان از محبت مادر به فرزند در فیلم وجود ندارد. او حتی عامل بدبختی برادرش هم هست. موجودی منفور و نچسب که طبعاً کسی نمیتواند دوستش داشته باشد. یا در سوی دیگر به رفتار پدر- رضا عطاران- توجه کنید. رفتار او در مراسم تشییع پدرش، به عنوان نقطه اوج احساسی برای او، چگونه است؟ در اینجا تصویری جز حماقت او به مخاطب ارائه میشود؟ یا رفتار او در رستوران و فریادهایش بر سر بچهاش تصویری دوستداشتنی از او ارائه میدهد یا تصویری منفی و نچسب؟
یا به کاراکتر پژمان جمشیدی در فیلم دقت کنید. در اوج نداری و مصیبت. درست در روزی که دخترش از مدرسه و خودش از کارخانه اخراج شده، مدام در حال تیکوتاک و رابطه با خواهر رضا عطاران است و مسئلهش برداشتن ابروست. یا خود خواهر رضا عطاران، که هیچگاه هم دقیق نمیبینمش، کارکردش در فیلم چیست؟ او زنی خراب است؟ چطور حتی در مرگ پدرش هم ناراحت نیست و مشغول لاس زدن با پژمان جمشیدی است. اینها آدمند اصلاً؟! باز دقت کنیم که وقتی شخصیت مادر-ژاله صامتی- با آن شدت تصادف میکند اساساً دلمان برایش نمیسوزد. نگرانش نمیشویم. همسر و برادرش نیز با پول دیه میروند سراغ شیشلیکخوری، بدون اینکه حتی لحظهای در حد ناراحتی گذرا در چهره، نگران وضعیت او باشند. خب اینها چرا هیچ احساسی به هم ندارند؟ مگر اینها از بدیهیات و اصول ابتدایی انسانیت نیست؟ واقعاً باید بپذیریم این تصویر رقتانگیز به نفع کارگرهاست؟
در سوی دیگر ماجرا اما نقد مهدویان به سیستم چیست؟ مسئله این است که اساساً تا وقتی مصداقی عینی و جزئی وجود نداشته باشد «نقد» به معنای واقعی آن وجود ندارد، بلکه تعدادی طعنه و توهین و شعار سیاسی است که به اسم «نقد رادیکال» به خورد مخاطب میدهیم. مهدویان میخواهد تصویری پادگانی از جمهوری اسلامی ارائه دهد. جهانی که در آن مدیران طور دیگری زندگی میکنند اما با پروپاگاندا- با تاکید گلدرشت بر بلندگو و شعارهای روی دیوار- میخواهند سبک زندگی دیگری را به مردم حقنه کنند. اما آیا مگر مهدویان خود در همین سیستم فیلم تبلیغاتی انتخاباتی نساخته است؟ یعنی قبول دارد که خود بخشی از این سیستم پروپاگاندا علیه مردم است؟
تناقض دیگر اینکه مهدویان با پول بنگاه اقتصادی اولمارکت که سیستم شبهبختازمایی ستاره-مربع را در تلویزیون ایران ایجاد کرد دعو ساخت فیلم درباره گرسنگی و فقر را دارد. در فیلم سکانسی هست که رضا عطاران زندگی واقعیاش را تعریف میکند و میهمانان سرمایهدار یک باغ به خیال اینکه شوخی و استندآپ است به آن میخندند. حالا تصور کنید مهدویان پول فیلمش را از همان سرمایهداران خندان گرفته است تا درباره آن شومن فقیر فیلم ترحمبرانگیز بسازد. فحش بیپولی شومن را هم به حاکمیت میدهد و نه آن سرمایهدارها. البته همینجا هم چندپارگی فیلم مشخص است. نوک پیکان فیلم مگر به سمت سیستم نبود؟ چرا اینجا به یکباره دوگانه فیلم تبدیل شد به کارگر-سرمایهدار؟ آیا فیلم تا اینجا به سرمایهداری نقد میکرد یا سیستم حاکمیتی؟ هیچکدام. چون فیلم اساساً نقدی واقعی ندارد و برای انداختن چند طعنه ساخته شده است.
فیلم مهدویان یک کمدی زرد است که مهمترین شوخیش معاشقه دو مرد و بازسازی صوت وایرالشدهی خانم جلسهای. پس باید در حد ویدئوهای اینستاگرامی با آن برخورد کرد. گرچه پوستهی سیاسی فیلم به آن اعتبار و اهمیتی کاذب میدهد. اما بیش از هر چیز «شیشلیک» مرثیهایست برای خود مهدویان، به عنوان یکی از مهمترین استعدادهای سینمای ایران. کسی که در شروع فیلمسازی حرفهای «ایستاده در غبار» و «ماجرای نیمروز» را ساخته بود، حالا چقدر زود به این سطح نازل از فیلمسازی رسید. اصل این است که سینمای ایران در حال از دست دادن یکی از مهمترین جوانهای خود به عنوان یک کارگردان جریانساز و تبدیل آن به یک تکنسین معمولی است که فقط میسازد تا زندگی کند.