خبرگزاری مهر_ فرهنگ و اندیشه_ مصطفی وثوقکیا: «تشریف» تازهترین اثر علی اصغر عزتیپاک در حوزه داستان انقلاب است. کتاب در جغرافیای شهر همدان رخ میدهد آنجا که نویسنده با زیستاش آشناست و این در کتاب ملموس است. تشریف داستان انقلاب درونی آدمهای معمولی این جامعه و روایتی از سیروسلوک این آدمها در مسیر انقلاب است. نویسنده در کتابش روایت را بر مبنای انتظار بنا کرده است و پله پله جلو میرود. آدمهایی که در تشریف هستند همه مدل هستند از معمولیترین آدمهای جامعه تا نخبه ترین آنها و هر کدام در این مرتبت جایگاهی برایشان متصور است. به بهانه این اثر با نویسنده آن گپ و گفتی داشتیم که از نظر میگذرد.
فکر میکنم دو سال پیش با هم صحبت کردیم گفتید انقلاب اسلامی نویسندگان خودش را پیدا کرده است. الان میتوانید در مورد این اتفاق مصداقی صحبت کنید؟
بله حتماً میتوانیم. چرا نتوانیم؟ منتها نگاهی که من دارم شاید با نگاهی که حاکمیت دارد و خیلی رسمی است فرق داشته باشد. چون جریان مدیریت فرهنگی که به نظرم بسیار ترسو و محافظهکار است، معتقد است هیچکس نباید از خطی که من ترسیم کردهام پا بیرون بگذارد و بلغزد. این شدنی نیست. و به نظرم حتی انسانی هم نیست. فانتزی است این نگاه. لذا من خیلیها را داخل این گفتمان میدانم که شاید مثلاً نهادهای رسمی و آدمهایی که مدیر هستند - که من معتقدم اکثرشان فرهنگی نیستند و فرهنگ را نمیشناسند، و از سر تعارفات سیاسی سر از این حیطهها درآوردهاند- چنین اعتقادی نداشته باشند. بنابراین، بله میشود امروز از جریان ادبی مؤثر و صاحبسبک انقلاب اسلامی گفت. حالا اینکه موردی بشود اسم برد یا نه را نمیدانم. مشخص است وضعیت البته. من فکر میکنم در دهه ۹۰ این اتفاق افتاد.
چه مختصاتی دارد؟
آگاهی، و اینکه انقلاب اسلامی و گفتمان برآمده از آن را از خودت بدانی، و کار کردن در این زمین را کار برای شخص خودت باشد. لذا در نظر این طیف کارفرمایی وجود ندارد که بیاید فلان مقدار پول بدهد تا داستانی نوشته شود یا نه. این جریان ایدههای انقلاب اسلامی را با ایدههای خودشان دربارهی سیاست و بسیاری از مباحث کلان مطابق یافته است. لذا درصدد کمک به پیشبرد امور حکومت جمهوری اسلامی است. با این نگاه، دیگر ایدهها از دل خود این جریان برمیآید و پرورده میشود در آثارشان. دلیل برآمدن این جریان هم شناخت واقعگرایانه از مناسبات جهانی در تمام عرصههاست. شناخت عمیق و تازهای که از جریانات بینالمللی، هویت و کشور و ملیت و مسائل منطقه به دست آمده، موجب شده تا نویسندگان این طیف آرامآرام خودشان را بشناسند و آرمانهایشان را. البته بحثهای تئوریک و نظری که در سالهای اخیر در فهم بهتر انقلاب اسلامی مطرح شدهاند نیز در این شناخت تأثیر بسزایی داشتهاند. واقعاً یکی از مشکلات ما نبود این پشتوانههای نظری بروز است. ما امروز با جریانی روبرو هستیم در ادبیات داستانی که انقلاب اسلامی را پروژهی شخصی خودشان میدانند، و لذا کارهایشان اصیل و قابل تأمل از آب درمیآیند.
میشود امروز از جریان ادبی مؤثر و صاحبسبک انقلاب اسلامی گفت. حالا اینکه موردی بشود اسم برد یا نه را نمیدانم. مشخص است وضعیت البته. من فکر میکنم در دهه ۹۰ این اتفاق افتاد
به نظر شما این اتفاق در آثار داستانی افتاده است؟ میتوانیم ۱۰، ۱۵ کتاب در این فضا معرفی کنیم؟
کتاب زیاد است؛ خیلی بیش از ده بیست تا. اما کتابی که به معنی خاص کتاب باشد، حتماً اندک است. چون کتاب مؤثر و جانداری که پیشانی داشته باشد و رهبری کند ملتی را، طبعاً نوشتنش کار هر کسی نیست. اگر نه، بله خیلیها نوشتهاند و من هم نوشتهام؛ همین تشریف! به نظرم کتابی کتاب است که صدسال دیگر هم همچنان کتاب باشد، و محل تأثیر و تأمل. من الآن نمیدانم طبق این تعریف ما رمان درست و حسابی داریم یا نه، اما مسلم است برایم که به آن نزدیک هستیم. گفتمانش هست، و فضایش ساخته شده. چون ما به ناچار پذیرفتهایم که صاحب نقشیم در جهان. به نظرم حکومت برآمده از انقلاب اسلامی این نگاه را به ما داده است که منفعل نباشیم، خودمان را نشان بدهیم و بر جهان و دوره و روزگارمان مُهر بزنیم. این یعنی که ما به لحاظ معرفتی در معرض نوشتن آثار بزرگ و مؤثر هستیم. اتمسفری بر فضا حاکم است که انسان ایرانی را به نوعی متوجه خود و هویتش کرده. این کاری است که انقلاب اسلامی انجام داده است. فقط به نظرم در این میان ما نباید فکر کنیم که هر اثر داستانی که حرف عریان سیاسی و همراستا با خواهشهای جریانات روزمره سیاسی زد، انقلابی است. ابداً. اینها اتفاقاً هیچ نسبتی با عمق و جان انقلاب ندارند. به نظر من این کوچک کردن خیزش ایران است. انقلاب اسلامی زیست ما را از سبک زندگی بگیرید تا رویکردهایمان به تاریخ و جهان تحتتأثیر قرار داده است. لذا اتفاقات اصلیِ ملهم از انقلاب را اتفاقاً باید در آثاری جست که داعیهای ندارند. و در این موقع است که شما با نامها و آثاری مواجه میشوید که در ابتدای نظر هیچ فکرش را نمیکردید که فلان نویسنده یا فلان اثر اتفاقاً دارد در هوای انقلاب نفس میکشد.
از نظر شما اگر یک نهادی در حکومت به درستی نقطهزنی کند و سفارش بدهد، مذموم است؟
ابداً! ولی اما و اگر دارد این کار. مثلاً یک زمانی شما نوشتن در زمینهای را به کسی سفارش میدهید که او هیچ دغدغهای در آن پهنه ندارد. بنابراین باید او ابتدا بیاید موضوع را دریابد و تلاش کند نسبتهای خودش را با آن بسنجد تا ببیند اصلاً موافق است یا نه. مشخص است که محصول این تعامل هر چه که باشد، در اکثر موارد، کار اصیلی نخواهد بود. اما یک روز هم شما میآیید سفارشتان را به کسی میدهید که با شما همافق است، با هم همهوا هستید. روشن است که در اینجا قرار است همکاری اتفاق بیفتد برای پیش برد امری. سفارش اگر از نوع دوم باشد، هیچ مضموم نیست. حمایت است و همراهی. این وظیفه است اصلاً. بحث شخصی نیست. یک ستاد میآید از صف خودش حمایت میکند. هر کس به وظیفهاش عمل میکند در این نوع از حمایت یا سفارش. بله؛ زندگی نویسندهی ایرانی که متأسفانه بازار نسبت بهش کمتوجه است، و این درد بزرگ این روزهای ماست، باید تأمین شود. این مشکل کلی است. حالا اگر نهادی یا سازمانی میخواهد ارزشهای مهم ملی و دینی را تقویت کند با خلق اثر ادبی، باید هزینه کند. اگر نه نویسندهاش درگیر امور روزمره خواهد شد و بازخواهد ماند از خلق ادبیات. و حاصلش چه خواهد بود؟ لکنت و لالی فرهنگ پربار ایرانی اسلامی. البته بگویم که من معتقد به حمایت قانونمند از ادبیات و فرهنگ و خالقان آنها هستم، اما شیوههای گذشته را دیگر چندان مؤثر نمیدانم. ولی تا روزی که نظامِ حمایتی جدید برپا شود، باید به نحوی حمایتهای مالوف را ادامه بدهیم.
حکومت برآمده از انقلاب اسلامی این نگاه را به ما داده است که منفعل نباشیم، خودمان را نشان بدهیم و بر جهان و دوره و روزگارمان مُهر بزنیم. این یعنی که ما به لحاظ معرفتی در معرض نوشتن آثار بزرگ و مؤثر هستیم. اتمسفری بر فضا حاکم است که انسان ایرانی را به نوعی متوجه خود و هویتش کرده است
رمان تشریف از کجا آمد؟
از همدان [با خنده]
شما چون همدانی هستید، تعهد دارید همۀ داستانها را در همدان کار کنید یا نه فرقی به حال شما نمیکند؟
نه، فرقی نمیکند. ولی وقتی من به لحاظ روحی، روانی، فکری، فرهنگی در این شهر هستم و با این شهر کِیف میکنم، و فکر میکنم قصههایش هم گفته نشده است، و شهر پرظرفیتی هم هست، طبعاً همانجا میمانم. همدان سابقه شگفتانگیز تاریخی دارد و ریشههای ایران را هم بیاغراق میشود در آنجا جست. اما واقعیت هم این است که من جاهای دیگر خیلی نمیشناسم، و از ظرفیتهای اقلیمیشان بیخبرم. یعنی چیزی که هر داستانی برای گرفتن بو و مزه به آنها نیاز داد. من وقتی در بازار همدان قدم میزنم، همه چیزش برایم آشناست؛ آدمهایش و زوایایش و دکانهایش. خیابانهای این شهر برایم یادآور هزاران واقعهاند. آدمهایی که در آنجاها راهپیمایی کردند، آنهایی که به جنگ اعزام شدند، یا تمام آن کارگرانی که در آن خیابانها دنبال کار گشتند؛ همه و همه برایم مثل جان آشنا هستند. اصلاً خانواده من هستند. لذا وقتی این فرصت را دارم باید قدرش را بدانم.
کتاب های شما معمولاً خیلی پلیسی و هیجانی شروع میشوند، ولی آن نقطهای که این داستان با آن شروع شد، نقطه آدمهای معمولی است. چرا سراغ آدمهای معمولی رفتید؟
من به دعوت معتقدم و اتفاقی که در این داستان میافتد یک دعوت است. دعوت از هر کسی است که از زندگی معمولی و بیانگیزه احساس خوبی ندارد. در این داستان از یکایک آدمها دعوت میشود تا آن "واقعهی آرمانی" یا لااقل مقدمهاش را با همدیگر رقم بزنند.
در تشریف نویسنده میخواهد بحث انتظار را مطرح بکند، و مختصاتی هم که برای مصطفی تعریف کردهاید خیلی آدم هیجانانگیزی است. او علیرغم اینکه یک جاهایی لنگ میزند، ولی باز هم در مسیر پیشرفت است، مثل بقیه شخصیتها. از طرف دیگر، اسم رمان نشان میدهد که ایدهاش آخرالزمانی است. یعنی شما از وضعیت کنونی ما چند پله جلوتر رفتهاید. آیا این جلو رفتن بر اساس همان ایدهای است که فکر میکنید کار انقلاب تمام شده و باید منتظر بمانیم؟
من نگفتم کار انقلاب تمام شده. تمام شدنی نیست اصلاً. ببینید اگر ما تصور کنیم که با انقلاب اسلامی به مقصد رسیدهایم، به نظرم باید پذیریم که به پایان راه رسیدهایم، و دیگر نمیتوانیم آیندهای بهتر و فراتر از آنچه هستیم، تصور کنیم و به سویش بجهیم. در این صورت یا باید برویم به خواب آخر، یا هم یکی دیگر پیدا میشود و با ایدهای دیگر دست ما را میگیرد و میبرد به جایی که هرجایی میتواند باشد جز اینجایی که هستیم. و این "یکی" هم البته همین امروز پشت مرزها منتظر است. مترصد موقعیت است. مترصد ناامیدی و سستی. لذاست که ما نباید خود را در مقصد تصور کنیم. و نیستیم هم. ما مردمی هستیم که رو به آینده داریم و افقی برای خودمان ترسیم کردهایم که فراتر از دستآوردهای کنونی است. ما در مسیریم. بنابراین حواسمان هست که باید همچنان طی طریق کنیم. من دربارهی ایران و مردمش این نگاه را دارم. اگرچه که این نگاه به شکل کلیتر دربارهی انسان هم صادق است، و خاستگاهش هم ادیان ابراهیمی است. از موسی شروع شده به شکل آگاهانه و در سلسلهی پیامبران بعد از او حفظ شده. در نگاه من انقلاب اسلامی آغاز راه است.
خوانندهی تشریف امروز در شرایطی این رمان را میخواند که ۴۲ سال از انقلاب گذشته، و ما در بعضی مسائل سیاسی، اقتصادی و حتی اجتماعی ناکامیهایی داریم. فکر نمیکنی با این وضعیت او از خواندن داستان شما سرخورده شود؟ شما این سرخوردگی را قبول دارید؟
من اتفاقاً این کار را نوشتم برای مقابله با سرخوردگی. هدفم این است که نشان بدهم ما در مسیر وضعیت آرمانی هستیم، و نه در مقصدش. این "ما" که میگویم، منظورم مردم ایران است. و یکی مثل من در این میان فقط تماشاچی است. مردم ایران مقصدی را مشخص کردهاند و راهی را که به آن مقصد میرساندشان را هم انتخاب کردهاند. و راه افتادهاند. مصمم و جدی. طبعاً این راه سختیها و مسائل و مصیبتهایش را دارد، و راهرو میداند این را. اتفاقاً همۀ ابتلائاتی که جمهوری اسلامی درگیر آنهاست، جزو همین مصیبتهاست. حتی همین فساد عجیبی که یکباره سربرآورد از بخش اقتصادی ما، جزو این ابتلائات است. و بدترین و نابخشودنیترینشان هم هست. حقیقتاً ناامیدکننده است. چون تصور این است که ما به عنوان مردم اعتماد کردیم، اما حضرات ما را وسیله قرار دادند تا به مطامعشان برسند. بله؛ بسیار سخت است هضمش و کنار آمدن با آن. در نگاه من ولی اینها جز همان ابتلائات و آزمایشات است. باید ما نشان بدهیم که آیا قابلیت این را داریم که بر این هواها غلبه کنیم یا نه؟ آیا اصلاح میتوانیم بکنیم رویهها را یا نه؟ اهل هستیم آیا یا نه! و اگر اهل پاکی و توبه نباشیم، و برنگردیم به صف مردم، طبعاً نتیجه افتراق و چنددستگی و فروپاشی خواهد بود. اینها جزو سنتهای الهی است. خدا هم شوخی ندارد با هیچکس. سیستم قضائی جمهوری اسلامی و بالاتر از آن خود جمهوری اسلامی باید حواسش باشد که اگر بناست بر سنتهای الهی استوار باشد، فساد بیگانه است با این سنتها. پس باید زدوده شود. والّا، فردا روز دیگری خواهد بود. من اما فکر میکنم که ما محکوم که بر این بلیّات فائق آییم. و فائق هم خواهیم آمد. پس وقتی چنین امیدی دارم، به خودم حق میدهم که به ادامهی راه فکر کنم. من خودم را پلی میبینم بین گذشته و آینده. و میاندیشم به کسانی که باید از این پل عبور کنند. آنان چه کسانیاند؟ از کجا آمدهاند و روی با کجا دارند؟ تبارشان و آیندهشان برایم مهم است. من مدتها است دارم به این موضوعات فکر میکنم. شهریار و پدرش همزمان که دنبال تبارند، خودشان را در آینده نیز میبینند. پدر میگوید شاید ما در آینده باشیم! بله؛ من به فردا میاندیشم.
اگر ما تصور کنیم که با انقلاب اسلامی به مقصد رسیدهایم، به نظرم باید پذیریم که به پایان راه رسیدهایم، و دیگر نمیتوانیم آیندهای بهتر و فراتر از آنچه هستیم، تصور کنیم و به سویش بجهیم. در این صورت یا باید برویم به خواب آخر، یا هم یکی دیگر پیدا میشود و با ایدهای دیگر دست ما را میگیرد و میبرد به جایی که هرجایی میتواند باشد جز اینجایی که هستیم. و این "یکی" هم البته همین امروز پشت مرزها منتظر است. مترصد موقعیت است. مترصد ناامیدی و سستی
نپرداختن به این ابتلائات در این مسیر به نظر شما نقص کار محسوب نمیشود؟
نقص است، اما خب، "تشریف" که تمام داستان ما نیست. مستحضرید که یک اثر موظف نیست به همهی مسائل بپردازد. قطعاً دیگرانی هم هستند که میآیند این مصیبتها را رمان میکنند. این کار را هم کردهاند. الان اتفاقاً بازارش داغ است. خوب هم هست.
ولی در روند کاری و داستانی شما نیست.
نه؛ الان برای من اولویت نیست. چون ما مسائل بزرگتری داریم که باید آن را فهم کنیم؛ و من الان آنجا ایستادهام. این چیزها را دعوای دزدی پسر از پدر، و پدر از پسر میدانم. نه اینکه کوچک باشد، نه؛ ولی فعلاً مسالۀ من نیست. البته مسئلهی خیلیهای دیگر هست. این باغ را بگذار دیگری بیل بزند.
یعنی در بحث کلان انقلاب اسلامی درنهایت از آنها عبور خواهیم کرد؟
اگر عبور نکنیم که درجا خواهیم زد. رفع شدن این مشکلات ناگزیر است. چون اگر پایدار باشند، به قول امام ما شاهد «یوم الله» دیگری خواهیم بود.
به نظرتان اینها مانع راه نیست؟
اینها چالشهای ما هستند در کوتاه مدت. اقتضای حرکتمان هم این است که رفع شوند. اگر رفع نشوند، تبدیل میشوند به مانع و باعث انحراف و دور افتادن از راه. حتماً باید بر آنها غلبه کنیم. به نظرم این بدیهی است. مگر اینکه دیگر خیلی با خودمان دچار تعارف شده باشیم، یا هم که خیلی از خودمان خوشمان آمده باشد. این صورتی دیگر است، و شخص من نسبتی با آن ندارم.
الان شما همچنان اوضاع را آرمانی میبینی؟
بدون شک آرمانی میبینم. تا زمانی کلیت جامعه مأیوس و سرخورده نشده، و همچنان با تکیه بر قول و قرارهای ما در مسیر مانده است، امید زنده است. من در "تشریف" هنوز دارم در ریشه زندگی میکنم، و البته به ساز و کار ثمردهی هم میاندیشم. اما اگر داستانی مینوشتم که مثلاً در دهه ۹۰ اتفاق میافتاد حتماً دربارۀ آنچه شما در ذهن دارید کم و بیش حرف میزدم. ولی من در این رمان به تبار انقلاب اسلامی پرداختهام و تصوری که از آیندهاش میتوان داشت.
ممکن است کتاب شما در این شرایط خیلی فهم نشود. این انتظار را دارید؟ طبیعتاً در فرامتن این اتفاق میافتد.
به نظرم این رمان اتفاقاً با توجه به همان فرامتن نوشته شده. توضیح دادم قبلاً. من دقیقاً میخواهم بگویم که ما در صحراییم، در مسیریم. سرزمین موعود پیشروست. اگر دنبال استقرار هستیم، باید صبوری کنیم. ما نیروی معارض داریم در دنیا؛ از جنس دشمن و مخالف. در کلان مسائل. ما آمریکا را داریم. آنها با حرکت ما مشکل دارند. این جنگی است برای اثبات ارادهی خود. انتظار دارم تشریف این فرامتنها را پوشش بدهد اتفاقاً.
اینطوری مخاطب شما محدود نمیشود؟ فقط گفتن حرف برایتان مهم است؟
گفتن قصه برایم مهم است. تمام این حرفهایی که با شما دارم میزنم، در پسزمینه است. من در تشریف با تمام زورم دارم قصه میگویم. این قصهگویی گرم و جذاب برای حیثیتی است. اگر قصه در میان نباشد، همهی حرفهایی که با هم زدیم، باد هواست.
چرا در داستان رسیدن مصطفی و ابراهیم را به تأخیر میاندازید؟
خب، اقتضای طرح است. جایی که مصطفی ایستاده، جای نزدیکی نیست. باید طی طریق بشود برای رسیدن به او. باید خبرهایش برسد و احتمالات سنجیده شود. شهریار با اطمینان میرود به دهبینه. یعنی قرار است که مصطفی آنجا باشد. و همینطور است مراحل و خانهای دیگر. یک الگوی جستوجو وجود دارد در داستانپردازی که شناختهشده هم هست. من طبق آن رفتار کردهام. حالا این الگو اتفاقاً با عمق داستان من هم هماهنگی زیادی دارد. در این داستان انتظار و جستوجو در سه ساحت پیریزی شده. و در طول یکدیگر هستند.
یکی از دورههای بد داستاننویسی و بد فرهنگی را داریم میگذرانیم. به نظرم افق کوتاه نویسندهها باعث شده که ایدههای بزرگ برای مردم و کشورمان نداشته باشیم. نویسندهی اصیل و اهل فکر و دغدغه واقعاً بسیار کم است. به تعداد انگشتان دو دست هم نمیرسد
من شخصیت پدر مصطفی گوشۀ دهات عزلت گزیده را نمادی از انقلابیون خسته و ناامید میدانم.
بله؛ میتواند باشد. نمیشود گفت اشتباه میکنی.
به نظرم مهندس نصرالله افشار نماد انقلابیونی که انقلاب کردند اما الان دیگر خیلی به آن آرمانها معتقد نیست. این در ذهن شما بود یا سپردیاش به خوانش مخاطب؟
پدر مصطفی یک آرمان از دسترفته دارد که به احیایش فکر نمیکند. اما برخلاف انتظارش، بازگشت به آرمان، با چهرهای جدید، از خانۀ خودش شکل میگیرد. و کسی این کار را میکند که اتفاقاً در ابتدا هیچ نسبتی با این ماجراها نداشت. مهندسِ تشریف انتظار بازیابی حیات از نسلی که دارد میآید، ندارد. به نظرم او از مکانیزم زندگی غافل است. پس لاجرم جا میماند. نسل بلافصل او، برخلاف انتظارش، اتفاقاً نسلی است که به خودشناسی رسیده. نسلی که در پی درمان زخمهایش است و نه پوشاندنشان. یعنی درست زمانی که مهندس فلج بودن همسرش را پذیرفته و آن را جزوی از سرنوشتش میداند، مصطفی تازه رسیده به ابتدای آن ماجرا.
الان در ادبیات داستانی چقدر نویسندگان در فضای تبارشناسی هستند؟
نویسندگان طبعاً دارند گذشته را میخوانند. و دربارهاش مینویسند. تعداد بالای داستانهایی که به مشروطه و انقلاب میپردازند، نشانهی این دغدغه است.
به نظرت ایران چقدر مسئلهی نویسندگان ماست؟
یکی از دورههای بد داستاننویسی و بد فرهنگی را داریم میگذرانیم. به نظرم افق کوتاه نویسندهها باعث شده که ایدههای بزرگ برای مردم و کشورمان نداشته باشیم. نویسندهی اصیل و اهل فکر و دغدغه واقعاً بسیار کم است. به تعداد انگشتان دو دست هم نمیرسد. –حالا امیدوارم همگان خود را جزو این معدود افراد نپندارند. اوضاع هر کس مشخص است! - من فکر میکنم با شرایطی که وجود دارد به سختی بتوان به این زودیها کار بزرگ و مهمی یافت که چیزی بر ایران و ادبیات ایران اضافه کند.
متأسفانه این آثار سطحی از سوی نهادها هم ترویج میشود؛
نهادها که ملاک نیستند. آن جاها باید آدم اهل داشته باشند که به نظرم در این زمینه بسیار فقیرند. الآن که اصلاً نهادهای فرهنگی هنری جزو سیاستبازترینها هستند. آن جاها به هر چیزی اندیشیده میشود الا فرهنگ و هنر. به نظرم نهادها بهتر است که به جریانها اعتماد کنند و اجازه بدهند جریان حوزه هنری، جریان شهرستان ادب یا جریانی فلان نشر که سکونتگاه اهالی فرهنگ است، کارشان را پیش ببرند.
چه چیزی از تشریف ناگفته مانده است؟
من در مرحلهی اول داستاننویس هستم. اول داستان با تمام مختصاتش. بعد تازه میرسم به حال و هوایی که قرار است به داستانم بدهم؛ و آن نگاه من است به سیاست، به زندگی، به کشورم و مردمانش. یعنی اگر در وهلهی اول از عهدۀ قصهگویی برنیایم، همهی این حرفها بر زمین میمانند. برای همین دوست داشتم بیش از آنچه که دربارهی درونمایهی این رمان گفتیم، از داستانش حرف میزدیم. اگر چه برانگیختن و تحریک فکری مخاطب را توفیق میدانم و ناراضی نیستم. نکتهی دیگر اینکه تلاش کردم در تشریف نمایندههای گفتمانهای متنوع با رویکردهای متفاوت حضور داشته باشند و حرفهایشان را بزنند. یعنی هم آن کسی که میخواهد بجنگد؛ هم آن کسی که میگوید باید وضع موجود حفظ شود اگر نه مملکت از دست میرود؛ و هم آنکه ناامید است از عالم و آدم. هیچکدام هم لزوماً آدم خوب یا آدم بد نیستند. فقط فهم متفاوتشان از پدیدههاست که صفها را جدا کرده. اگرچه رویکرد من در مجموع روشن است؛ من روی با فرداها و پسفرداها دارم. تسخیر آینده با امید!