خبرگزاری مهر، گروه بین الملل - وحید پورتجریشی: انتظار میرفت شکست «دونالد ترامپ» در انتخابات ریاست جمهوری این کشور، منجر به تغییرات نسبتاً بزرگی در بخشهایی از سیاست خارجی ایالات متحده شود. بطور کلی میتوان گفت که ایالات متحده تا حد زیادی از لاک درونگرایی و تقویت بخشهای داخلی به ویژه در امور اقتصادی در زمان ترامپ بیرون آمد و باردیگر به سمت بسط هژمونی خود در بخش سیاست خارجی روی آورده است.
با نگاهی گذرا به تاریخ معاصر روابط بین الملل طی کمتر از یکصد سال اخیر، به خوبی میتوان دریافت که بر خلاف نظر بسیاری از کارشناسان که پوست اندازی در سیاست خارجی واشنگتن را قائل به شخص و یا حزب مشخصی میدانند، تغییر رویکرد ترامپ در عرصه سیاست خارجی به نسبت بایدن، رویه عجیبی نبوده و پیش از این نیز حتی در مقیاس بسیار وسیعتر شاهد این تغییرات در تاریخ آمریکا بودهایم.
بزرگترین شاهد این امر، رویکرد انزوا طلبی و نگاه به تقویت زیر ساختهای صنعتی و اقتصادی داخلی ایالات متحده پیش از وقوع جنگ جهانی اول (بر اساس دکترین مونرو) و نهایتاً نقش آفرینی نه چندان گسترده (در قیاس با جنگ جهانی دوم) در جریان جنگ جهانی اول است. اما با آغاز آتش جنگ جهانی دوم، شاهد روی کار آمدن ابر قدرت جدیدی به نام ایالات متحده در بلوک غرب بودیم که اتفاقاً رهبری نیروهای متفقین در این جنگ را نیز بر عهده گرفت، جنگی که به قرنها سیطره اروپا بر نظام بین الملل پایان داده و جهان را به دو بلوک شرق و غرب به رهبری شوروی و آمریکا تقسیم کرد.
بر خلاف نظر بسیاری از کارشناسان که پوست اندازی در سیاست خارجی واشنگتن را قائل به شخص و یا حزب مشخصی میدانند، تغییر رویکرد ترامپ در عرصه سیاست خارجی به نسبت بایدن، رویه عجیبی نبوده و پیش از این نیز حتی در مقیاس بسیار وسیعتر شاهد این تغییرات در تاریخ آمریکا بودهایم. اما پس از پایان جنگ جهانی دوم در سپتامبر سال ۱۹۴۵ و تشکیل نظام دو قطبی برآمده از جنگ سرد در جهان، ایالات متحده همچنان در مقاطعی از تاریخ به این تغییر رویکرد روی آورد. به طور کلی سیاست خارجی آمریکا از زمان وقوع پدیده «رکود بزرگ» در دهه ۳۰ میلادی این بوده که در زمان رکود به تقویت زیر ساختهای داخلی، کاهش هزینههای خارجی و محدود سازی توسعه هژمونی جهانی خود پرداخته و با رخداد نشانههایی از بهبود اوضاع اقتصادی، بار دیگر به عرصه نقش آفرینی در سیاست بین المللی روی آورد.
رکود اقتصادی حاصل از دوران همه گیری بیماری کرونا در جهان، به لحاظ مؤلفههای ماهوی مانند کاهش قیمت جهانی طلا و نفت، کاهش تعرفههای گمرکی حاصل از ترانزیت بین المللی به دلیل افت شاخصهای تجارت جهانی، تنزل شدید بازارهای بورس و سهام در وال استریت و سایر موارد، شباهت زیادی با دوران رکود بزرگ دارد. اما ذکر این نکته خالی از لطف نیست که این رکود اخیر تقریباً از اواخر دوره ریاست جمهوری باراک اوباما در آمریکا ایجاد شده که دونالد ترامپ، با شعارهای پوپولیستی برآمده از همین نشانههای بحران در اقتصاد آمریکا توانست علیرغم گمنامی سیاسی خود در این کشور، به عنوان رئیس جمهور منتخب جمهوریخواهان در انتخابات سال ۲۰۱۶ به پیروزی دست یابد.
با اختراع و آغاز فروش واکسن کرونا در جهان در اواخر دوره ترامپ، نگاه رهبران قدرتهای بزرگ بار دیگر به سیاست خارجی دوخته شد و درست از زمان تزریق نخستین واکسنها در غرب و شرق، شاهد تغییر رویکرد آنها در عرصه سیاست بین الملل هستیم. برای نمونه کافی است سخنان و نقش آفرینی رهبران سه کشور اروپایی (E۳) طی روزهای اخیر را با رویکرد آنها به نسبت سال گذشته و در زمان اوج همه گیری بیماری کرونا قیاس کنیم.
به نوعی میتوان مدعی شد که تلاش گسترده قدرتهای بزرگ برای دستیابی هر چه سریعتر به واکسن و داروهای کرونا، جدا از حفظ جان شهروندان، رقابتی در راستای توان نقش آفرینی هر چه سریعتر در عرصه جهانی و خلاص شدن از مسائل داخلی این کشورها به حساب میآید.
شکل گیری جنگ سرد جدید و گسترش جنگهای نیابتی
طی ماههای گذشته و همزمان با افزایش امید دستیابی به واکسن و داروی بیماری همه گیر کرونا در جهان، هرچند به شکلی ناقص و نامطمئن، شاهد افزایش تلاش قدرتهای بزرگ برای نقش آفرینی در عرصه بین المللی، بازگشت به کشورها و مناطق مورد هدف آنها در راستای توسعه منافع امپریالیستی، بازاریابی بی وقفه برای فروش تسلیحات و مواردی از این دست بودهایم.
در همین راستا، علیرغم دوران همه گیری کرونا که تنشها میان شرق و غرب را به کمترین میزان خود رسانده بود، اکنون شاهد تحرکات شدید بلوک غرب علیه روسیه و چین هستیم. برای اثبات این فرضیه کافی است نیم نگاهی به مواضع دولت بایدن علیه روسیه و چین طی کمتر از دو ماه گذشته بیندازیم.
در خصوص روسیه، به نظر میرسد تصمیم واشنگتن برای رویارویی با مسکو بیش از هر زمان دیگری جدی است. مواردی همچون پرونده قضائی الکسی ناوالنی رهبر معترضین روسیه، حمایت صریح و بی چون چرای بایدن از لزوم تقویت ناتو در جریان کنفرانس امنیتی مونیخ، تحریم شرکتهای دخیل در پروژه خط لوله انتقال گاز روسیه به اروپا (نورد استریم)، انجام تمرینات نظامی بمب افکنهای B-۱ آمریکا در پایگاه ناتو مستقر در نروژ و درست در مجاورت محل استقرار دائمی زیر دریاییهای هستهای روسیه در مرز آبی با این کشور و نهایتاً اتهام جدید واشنگتن علیه مسکو مبنی بر استفاده از عامل اعصاب و دیگر تسلیحات شیمیایی ساخت روسیه علیه شهروندان خود، تنها مواردی هستند که کمتر از دو ماه گذشته از زمان روی کار آمدن دولت بایدن تا کنون منجر به افزایش تنشها میان دو طرف شده است.
این تنشها تا جایی افزایش یافته که «سرگئی ریابکوف» معاون وزیر خارجه روسیه هفته گذشته رسماً اعلام کرد که روابط میان مسکو و واشنگتن هیچگاه از زمان جنگ سرد به این سو تا این حد تیره نبوده است.
به نظر میرسد تصمیم واشنگتن برای رویارویی با مسکو بیش از هر زمان دیگری جدی است. مواردی همچون پرونده قضائی الکسی ناوالنی، حمایت بایدن از لزوم تقویت ناتو و تحریم شرکتهای دخیل در پروژه خط لوله انتقال گاز روسیه به اروپا (نورد استریم)، انجام تمرینات نظامی بمب افکنهای B-۱ آمریکا در پایگاه ناتو مستقر در نروژ تنها مواردی هستند که کمتر از دو ماه گذشته از زمان روی کار آمدن دولت بایدن تا کنون منجر به افزایش تنشها میان دو طرف شده است. البته تنشها میان دو طرف به همین جا ختم نشده و درست مانند دوران جنگ جهانی اول، کشورهای متحد بلوک شرق و غرب نیز درگیر جنگهای نیابتی میان غرب و شرق شدهاند. به عنوان مثال میتوان به مواردی مانند مساله جنگ سوریه و پرونده کره شمالی و مواردی دیگر از این دست اشاره کرد که به نظر میرسد همزمان با درگیریهای میان این کشورها و دولتهای غربی بر سر اصل موضوع مربوط به خود آنها (مانند پرونده هستهای ایران)، بخشی از مشکلاتشان به جنگ قدرت میان بلوک شرق و غرب و تلاش دو طرف برای تضعیف مؤلفههای قدرت شرکای استراتژیک و متحدین یکدیگر بازگردد.
جنگ اقتصادی و فناوری محور به جای جنگ کلاسیک
با نگاهی به مطالب مذکور، شاید این سوال در ذهن ایجاد شود که با وجود تمامی شباهتهای ذکر شده میان دوران حاضر با سالهای پایانی پیش از وقوع جنگ جهانی دوم در دهه ۳۰ و ۴۰ میلادی و دوران جنگ سرد، آیا جهان باید در انتظار وقوع جنگ جهانی سوم باشد؟ حقیقت امر این است که پاسخ به این سوال ساده نیست. هرچند تنشهای میان شرق و غرب به اوج خود رسیده و هر دو طرف اقدامات یکدیگر را به مثابه بازی آتش تلقی میکنند، اما ابزارهای نوین برآمده از توسعه اقتصاد جهانی از زمان فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۱ به این سو، مانند به کارگیری تحریمهای اقتصادی و ممنوعیتهای مسافرتی، ابزارهایی عاقلانه تر و کم هزینه تر برای رویارویی و به زانو در آوردن رقبای سیاسی در محیط نظام بین الملل محسوب شده و لزوماً نیازی به تحمل هزینههای مالی و انسانی ناشی از جنگ وجود ندارد.
با این حال، باید گزینه توسعه تسلیحات و فناوری آنها در هر دو بلوک به ویژه موشکهای بالستیک قاره پیما (ICBM) را نیز در نظر گرفت که هرچند نوعی بازدارندگی تسلیحاتی را در میان دو طرف ایجاد کرده است اما با بروز کوچکترین اشتباه محاسباتی و ایجاد درگیری نظامی میان دو بلوک، میتوانند به ابزارهایی تبدیل شوند که فجایعی به مراتب وحشتناکتر از بمباران هیروشیما را رقم خواهند زد. در مجموع به نظر میرسد جنگ جهانی سوم مدتهاست میان دو بلوک شرق و غرب و متحدین و شرکای استراتژیک آنها آغاز شده و تنها تفاوت آن با دو جنگ قبلی در ماهیت آن است که به جنگ اقتصادی با ابزار تحریم تبدیل شده است.