خبرگزاری مهر، گروه بینالملل - وحید پورتجریشی: افول اقتصادی شوروی سابق در نیم قرن مبارزه خود با ایالات متحده و جهان غرب در جریان جنگ سرد، علیرغم تمامی پیشرفتهای این کشور در زمینه فناوری و صنعت، نهایتاً منجر به سقوط اتحاد جماهیر شوروی در ۲۶ دسامبر سال ۱۹۹۱ و تشکیل نظام بین المللی تک قطبی در جهان شد.
در واپسین سالهای حیات شوروی، نظریه پردازان مطرحی همچون برژینسکی و هانتینگتون، نظریههای گوناگونی در خصوص جهان در دوران جنگ سرد و آینده آن مطرح کردند که بعضاً مورد استقبال عموم نیز قرار گرفت. اما شاید جنجالیترین و داغترین نظریه ارائه شده در خصوص سرنوشت جهان پس از جنگ سرد، متعلق به «فرانسیس فوکویاما» به نام «پایان تاریخ» باشد که نخستین بار شکل اولیه این نظریه را در سال ۱۹۸۹ و در نشریه مطرح نشنال این ترست آمریکا منتشر کرده و کمی پس از آن در سال ۱۹۹۲ آن را بسط داده و در قالب کتابی به نام «پایان تاریخ و آخرین انسان» منتشر کرد که با استقبال در جهان روبرو شد.
به طور خلاصه پیش بینی فوکویاما از آینده جهان در دوران پسا شوروی، شکل گیری نظام تک قطبی به رهبری ایدئولوژیک و عملی آمریکا، اضمحلال تمامی ایدئولوژیهای سیاسی موجود آن زمان مانند کمونیسم و سوسیالیسم و نهایتاً یکپارچه شدن سیستم اقتصاد و ایدئولوژی جهان در قالب لیبرال دموکراسی غربی و بسط هژمونی غرب به تمام نقاط جهان به ویژه در کشورهای عضو بلوک شرق مانند چین و اروپای شرقی بود. نظریه فوکویاما با فروپاشی دیوار برلین و یکپارچگی آلمان به اوج اعتبار خود رسید و ضعف اقتصادی - سیاسی کشورهای تازه استقلال یافته حاصل از فروپاشی شوروی نیز هر روز بر بنیانهای قدرتمند این نظریه صحه گذاشته و بر اعتبار آن میافزود.
اما ظهور چین به عنوان یک ابر قدرت نوظهور در جهان، به ویژه از سال ۲۰۰۰ به این سو و اصلاحات اقتصادی انجام شده در این کشور، نظریه فوکویاما را تا حدی به چالش کشید که امروز با گذشت حود ۳۰ سال از ارائه این نظریه، نیازمند بازبینی جدی در صحت آن هستیم. البته این تغییرات ارتباطی با دانش فوکویاما در زمان پردازش این نظریه نداشته و متفکران بزرگی همچون «ماکس وبر»، «فردریش هگل» و «الکساندر کوژو» همگی به نوعی، زمان حیات خود و ایدئولوژی مسلط آن زمان را به مثابه پایان تاریخ میپنداشتند. با این حال با رشد روز افزون قدرت چین در بخشهای اقتصادی و سیاسی در نظام بینالملل به نظر میرسد صحت نظریه «مارکس» و «انگلس» در خصوص کم رنگ شدن قدرت نظام بورژوازی و شکل گیری سوسیالیسم مبتنی بر عدالت و توزیع منابع یکسان در میان خلق، طی سالهای اخیر، پایان تاریخ فوکویاما را به چالشی جدی کشیده است.
قدرت ژئوپولیتیک و بسط هژمونی چین در جهان
نظریه پردازان ژئوپولیتیک، به اتفاق چند مؤلفه ثابت را برای ارزیابی میزان قدرت ژئوپولیتیک کشورها و فارغ از نوع نظام سیاسی حاکم بر آنها مطرح کردهاند که عبارتند از: میزان بسط قدرت در دامنه جغرافیا، جمعیت به عنوان مهمترین فاکتور در تأمین نیروی کار، منابع طبیعی، قدرت نظامی و توانایی اعمال قدرت عملی در نظام بینالملل، خروجی محصولات صنعتی و قدرت مالی، هزینههای مالی در راستای توسعه هژمونی و نرخ سرمایه گذاریهای خارجی، توانایی ایجاد همبستگی فرهنگی در داخل و وابستگی فرهنگی در خارج و نهایتاً قدرت کشور در تولید محصولات دانش بنیان و میزان اختراعات مؤثر. در همین راستا، بلوک غرب در دهه ۷۰ میلادی با توسعه و گسترش کارخانجات و مراکز صنعتی استراتژیک در اروپای غربی و ژاپن موفق شد نوعی بازار آزاد مبتنی بر اقتصاد لیبرال و افزایش مصنوعات صنعتی خود در راستای صادرات به دیگر نقاط جهان ایجاد کند.
اما با ظهور چین به عنوان ابر قدرتی جدی در نظام بینالملل، نرخ توسعه تمامی مؤلفههای مذکور در چین را میتوان به وضوح در برابر اقتصاد غرب دید. اساساً بخشهایی از همین مولفهها مانند وجود زیر ساختهای لازم صنعتی و نیروی انسانی ماهر و ارزان موجب کوچ کارخانههای آمریکایی و اروپایی به سمت این کشور در راستای دستیابی به سود بیشتر با کاهش هزینهها شد. از سوی دیگر با روی کار آمدن «شی جین پینگ» رئیس جمهور و معمار اقتصاد نوین چین پس از «مائو تسه تونگ» ایدههای وی مبتنی بر توسعه قدرت اقتصادی و وابستگی فرهنگی – اقتصادی دیگر کشورها به ویژه در آسیا به پکن، تا حدی زیاد شد که امروزه مدل توسعه چینی را میتوان در بسیاری از کشورهای صنعتی نو ظهور در آسیا مانند ویتنام، لائوس، تایلند و فیلیپین نیز مشاهده کرد.
همچنین پردازش استراتژیهای بلند پروازانهای مانند «جاده ابریشم جدید» که سند آن بخشهای اقتصادی، فرهنگی و سیاسی را مورد توجه قرار داده، موجب تبدیل چین به چنان غول صنعتی و اقتصادی در جهان شده که به نظر میرسد آمریکا نیز قادر به مقابله با پکن در این بخش نیست. برای اثبات، میتوان به شبکه ترانزیت آمریکایی BDN (شبکه نقطه آبی) به عنوان گزینه مقابل برنامه یک «کمربند – یک راه» (جاده ابریشم جدید) اشاره کرد که دولت ترامپ با همکاری ژاپن و استرالیا درصدد راه اندازی و توسعه آن برآمد، اما توفیق چندانی نیافته و حتی مورد استقبال متحدین آمریکا در جنوب و جنوب شرق آسیا نیز قرار نگرفت.
اختلافات آمریکا – اروپا و اروپا - اروپا
به جز مساله چین، در بلوک غرب نیز شاهد به چالش کشیده شدن نظریه فوکویاما طی سالهای اخیر بودهایم. با روی کار آمدن دونالد ترامپ و اتخاذ سیاست واگرایی حداکثری در برابر اروپا در ابعاد مختلف، از موضوع تضعیف ناتو گرفته تا اعمال تعرفههای سنگین گمرکی برای ورود محصولات اروپایی به آمریکا و عدم همسویی در سیاست خارجی، منجر به وارد آمدن لطمات سنگین به بلوک غرب شد، تا جایی که بسیاری از رهبران اروپایی طی سخنانی در زمان چهار سال زمامداری ترامپ، به این موارد اعتراف کرده و در خصوص آنها ابراز نگرانی کردند. این در حالی بود که چین در تمامی این چهار سال علیرغم فشارهای سنگین اعمال شده از سوی ایالات متحده علیه پکن، در حال بسط هر چه بیشتر زیر ساختهای صنعتی و نظام مالی خود بود. اکنون نیز با کنار رفتن ترامپ، دولت بایدن چنان درگیر تبعات داخلی ناشی از ایجاد انشقاق بی سابقه در جامعه داخلی آمریکا و مقابله با پاندمی کرونا بوده که فرصت چندانی برای ترمیم روابط خود با اروپا را نیافته است.
در داخل اروپا نیز تحولات به همین شکل رقم خورد که مهمترین آنها، اقدام دولت بریتانیا به عنوان یکی از ستونهای اصلی اتحادیه اروپا برای خروج از این اتحادیه بود. اتحادیهای که اکنون با چالشهای بزرگی همچون ورشکستگی اقتصادی برخی از اعضای خود مانند یونان، ایتالیا و اسپانیا و البته اوضاع نه چندان مطلوب در برخی دیگر از اعضای اصلی مانند فرانسه است.
از سوی دیگر با بررسی اقتصاد اعضای اتحادیه اروپا که میتوان از آن به عنوان سمبل نهادگرایی لیبرال در جهان غرب نام برد، به این نتیجه میرسیم که اتفاقاً قدرتهای اقتصادی اروپایی در داخل و یا خارج از اتحادیه اروپا، همان کشورهایی هستند که اقتصاد آنها مبتنی بر اصول سوسیالیسم بوده و ارتباط معنایی با اقتصاد لیبرال ندارند که از جمله میتوان به کشورهای حوزه اسکاندیناوی، آلمان و اتریش اشاره کرد.
چین پیروز میدان رقابت با غرب
علیرغم ادعای فوکویاما که در زمان نظریه پردازی پایان تاریخ، معتقد بود لیبرالیسم اقتصادی مبتنی بر اصلاحات اقتصادی «مارگارت تاچر» و «رونالد ریگان» در ایجاد خصوصی سازی حداکثری، ارتباط گستردهای با عقل گرایی پراگماتیک داشته و سوسیالیسم شرقی تنها تهدید ایدئولوژیک در برابر جهان غرب محسوب میشود، امروز با بررسیهای مذکور به وضوح مشاهده میکنیم که نه تنها نظام لیبرال دموکراسی در غرب منجر به ایجاد اختلاف طبقاتی و روی کار آمدن اشرار غیر حرفهای مانند دونالد ترامپ در آمریکا شده، بلکه مدل سوسیالیسم چینی و حتی اروپایی آن، نه تنها دیگر به عنوان تهدید ایدئولوژیک علیه ارزشهای اقتصادی غرب محسوب نمیشوند، بلکه نمونه عملیاتی از به رخ کشیدن این مدل اقتصادی در برابر اقتصاد لیبرال طی سالهای اخیر به ویژه در دوران پاندمی کرونا بودهاند.