خبرگزاری مهر، گروه بین الملل - مریم خرمائی: نام ناتو یا همان پیمان آتلانتیک شمالی همیشه با رویکرد مهار روسیه عجین بوده است و هنوز هم به رغم آنکه روسیه در مقایسه با دوره شوروی سابق به لحاظ سیاسی-اقتصادی جایگاه سابق را ندارد؛ از بابت حفظ برتری نظامی، بهره مندی قابل ملاحظه از تسلیحات هستهای و نزدیکی جغرافیایی به کشورهای اروپایی، همچنان یکی از مهمترین دغدغههای ناتو است.
اما، این روزها به نظر میآید که پیمان آتلانتیک شمالی، دغدغهای فراتر از رفع تهدید ادعایی مسکو داشته باشد و تا آنجا که از اظهارنظر مقامات و اعضای اروپایی ناتو بر میآید، تکیه کلام از «روسیه» به «چین» تغییر پیدا کرده است.
در همین هفتهای که گذشت؛ «ینس استولتنبرگ» دبیرکل پیمان آتلانتیک شمالی، گفته بود که ناتو باید در برنامه ریزی راهبردی جدید خود، قدرت فزاینده چین را در نظر بگیرد.
مفهوم راهبردی جدیدی که استولتنبرگ از آن حرف میزند و چین به آن واکنش نشان داده، سندی است به نام «ناتو ۲۰۳۰» که قرار است به نقشه راه نشست ۲۰۲۱ سران ناتو تبدیل شود این طور استدلال میشود که در مفهوم راهبردی قبلی ناتو که تعریف آن به سال ۲۰۱۰ برمی گردد، به چین پرداخته نشده است اما در برهه فعلی، توسعه اقتصادی-نظامی- سیاسی چین میتواند به یک مسئله دفاعی برای کشورهای دو سوی اقیانوس اطلس تبدیل شود و انگیزهای باشد برای تقویت مشارکت فراآتلانتیکی.
ادعای استولتنبرگ به قدری تهدید آمیز هست که وزارت خارجه چین آن را جدی بگیرد و مفهوم راهبردی جدید ناتو را با رجزخوانیهای دوره جنگ سرد مقایسه کند.
مفهوم راهبردی جدیدی که استولتنبرگ از آن حرف میزند و چین به آن واکنش نشان داده، سندی است به نام «ناتو ۲۰۳۰» که قرار است به نقشه راه نشست ۲۰۲۱ سران ناتو تبدیل شود و چشم انداز ۱۰ ساله اهداف و رویکردهای پیمان آتلانتیک شمالی را ارائه دهد.
در سند ناتو ۲۰۳۰، پیمان آتلانتیک شمالی که در دهه قبل خود را به عنوان یک نهاد نظامی عرضه کرده بود؛ این بار به همان اندازه بر جنبه سیاسی خود نیز پافشاری میکند و با ارائه الگویی ایدئولوژیک، می کوشد تا مجموعهای از کشورهای به زعم خود تمامیت خواه را که در رأس آنها چین قرار دارد؛ به چالش بکشد.
در این سند؛ ۸۲ بار به نام چین اشاره شده و همین تقابل ایدئولوژیک محور است که دولت پکن از آن به عنوان رویکرد مبتنی بر ذهنیت جنگ سرد یاد میکند.
اظهارات متضاد؛ آغاز یک سردرگمی
اما، در اینجا، آنچه مایه سردرگمی میشود؛ اظهاراتی است که «جوزف بورل» مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا، در خرداد ۹۹ بیان کرد و گفت: کرونا مقدمه آغاز عصر جدیدی از قدرت است که در آن آسیا و به ویژه چین، بر ایالات متحده پیشی میگیرد.
او گفته بود رهبری آمریکا رو به افول است و فشارها برای اینکه اروپا طرف یکی از اینها را بگیرد افزایش یافته حال آنکه در نهایت، اتحادیه اروپا باید منافع و ارزشهای خود را دنبال کند.
در نگاه اول، اینگونه به نظر میآید که میان بورل و استولتنبرگ اختلاف عقیدهای آشکار در رابطه با نوع رویکردی که اروپا در قرن ۲۱ در قبال چین اتخاذ خواهد کرد وجود دارد که یکی بر پایه همکاری و آن دیگری بر محور خصومت بنا شده است.
اما، وقتی باز هم همین هفته، اتحادیه اروپا اعلام کرد که به دنبال تحریم چین به بهانه نقض حقوق بشر است؛ بار دیگر این سردرگمی به وجود آمد که نکند با رفتن ترامپ، اروپا به این باور رسیده که جایگاه رهبری ادعایی آمریکا در سطح جهانی قابل احیا است؟
با این حساب، آن رجز خوانیهای «هایکو ماس» وزیر خارجه آلمان که بعد از پیروزی جو بایدن دموکرات گفته بود «آمریکا دیگر پلیس جهان نیست و نمیتواند دستورهایش را به ما ابلاغ کند»؛ چه معنایی دارد؟
تقسیم وظیفه با چراغ سبز آمریکا
شاید ماس حق دارد و آمریکا دیگر قرار نیست پلیس جهان باشد. در این صورت، این ماموریت به چه نهاد یا کشوری محول خواهد شد.
در پاسخ باید گفت با توجه به اینکه ناتو قرار است در ۱۰ سال آینده، با رویکردی ایدئولوژیک محور، بر وجهه سیاسی خود تمرکز کند؛ از یک سازمان نظامی منفعل که فقط برای حل بحران وارد عمل میشود؛ به یک بازیگر فعال تبدیل خواهد شد که حق خود میداند تا با هدف تقویت بنیانهای عقیدتی مورد نظرش، برای گسترش و تثبیت آنچه که درست میپندارد؛ وارد میدان شود. به این ترتیب، پیمان آتلانتیک شمالی عملاً نقش فعالانه پلیس جهان را برعهده خواهد گرفت.
واشنگتن در سند «راهبرد امنیت ملی آمریکا» از نوعی توزیع قدرت در عرصه جهانی حمایت کرد که مانع از بسط نفوذ قدرتهایی شود که به زعم آمریکا متخاصم تلقی میشوند
اکنون سوال این است که آیا این کار با رضایت آمریکا و در جهت منافع آن انجام میشود و اگر چنین است چه توجیهی برای اظهارات متضاد بورل و استولتنبرگ درباره تعامل یا خصومت با چین وجود دارد.
پاسخ به این سوال، به آگاهی واشنگتن از تغییر نیازهای اتحادیه اروپا و تلاش اعضای قاره سبز برای برخورداری از استقلال نظامی-سیاسیِ بیشتر باز میگردد.
برای مثال، اینکه امانوئل ماکرون رئیس جمهور فرانسه در کنفرانس امنیتی مونیخ ۲۰۲۱، به این نکته اشاره کرد که «بهترین نوع مشارکت اروپا در چارچوب ناتو این است که بیش از پیش مسئولیت امنیت خود را بر عهده بگیرد»؛ مسئلهای است که دولت جدید واشنگتن باید جدی بگیرد.
برای همین در سند «راهبرد موقت امنیت ملی آمریکا» که هفته پیش از آن رونمایی شد؛ همزمان با معرفی چین به عنوان بزرگترین چالش امنیت ملی آمریکا، واشنگتن مدعی شد که «ما باید از نوعی توزیع قدرت در عرصه جهانی حمایت کنیم که دشمنانمان را از تهدید مستقیم ایالات متحده و شرکایمان بازدارد و از توسعه نفوذ جهانی آنها جلوگیری کند. به همین دلیل است که ما سعی خواهیم کرد تا پیمان ناتو را تقویت کنیم. همچنین اتحادهای خود را با کشورهایی نظیر استرالیا، ژاپن و کره که از جمله مهمترین داراییهای راهبردی آمریکا در جهان است، تقویت میکنیم تا به این ترتیب، در مسائل جهانی تقسیم وظیفه کنیم».
این تقسیم وظیفه، برای ناتو به طور ویژه یعنی پر کردن جای خالی آمریکا در غرب آسیا، آن هم وقتی که واشنگتن به سیاست چرخش به ایندوپاسیفیک شدت بخشیده و قرار است نیروها و تجهیزاتش را برای مقابله با چین در شرق آسیا متمرکز کند. نمونه بارز، افزایش نیروهای ناتو در عراق و تصمیم آنها برای ماندن در افغانستان است.
آمریکا برای آنکه اروپا داعیه استقلال نداشته باشد، به اعضای قاره سبز اجازه میدهد تا در چارچوب ناتو و تحت عنوان مشارکت در اداره دنیا، حس غرور خود را ارضا کنند همزمان، ناتو به واشنگتن کمک خواهد کرد تا انتقال محور معادلات قدرت از اقیانوس اطلس به اقیانوس آرام را عملیاتی کند. به خاطر بسپاریم که این هفته سران گروه نوپای «کواد» متشکل از آمریکا، استرالیا، هند و ژاپن دیداری مجازی با یکدیگر داشتند حال آنکه بایدن قرار است در اولین دیدار حضوری خود، میزبان نخست وزیر ژاپن باشد- تاکیدی بر اهمیت تقسیم وظایف همانگونه که در راهبرد موقت امنیت ملی آمریکا به آن اشاره شده است.
در این میان، اعضای اروپایی ناتو هم برای مهار چین به کمک آمریکا می آیند. استقرار زیردریایی اتمی فرانسه در دریای چین جنوبی و رزم ناو آن در دریای چین شرقی، تصمیم آلمان برای اینکه بعد از ۱۹ سال، یکی از ناوچههای خود را به ماجراجویی در دریای چین جنوبی بفرستد و در نهایت استقرار احتمالی ناو «ملکه الیزابت» انگلیس در پاسیفیک غربی، نمونههایی برای اثبات این همکاری است.
به عبارت بهتر، آمریکا برای آنکه اروپا داعیه استقلال نداشته باشد، به اعضای قاره سبز اجازه میدهد تا در چارچوب ناتو و تحت عنوان مشارکت در اداره دنیا، حس غرور خود را ارضا کنند حال آنکه همزمان، واشنگتن این فرصت را مییابد تا به اسم احیای روابط فراآتلانتیکی، منافع راهبردی خود را در قرن ۲۱ که بر مهار چین متمرکز است؛ برآورده کند.
کسی چه میداند؛ شاید موضع گیری های قبلی جوزف بورل و هایکو ماس علیه دولت واشنگتن نیز برای آن بود که در راهبرد امنیتی جدید آمریکا، سهم بیشتری از اداره جهان بگیرند.
همزمان، اروپاییها با پیمان تجاری که اواخر سال گذشته با چین بستند؛ راه تعامل با پکن را نیز برای خود باز گذاشتهاند. این گونه به نظر میرسد که آنها هم میخواهند مانند آمریکا بازی دوگانهای را در سطح بین الملل پیش ببرند که به طور همزمان، حول محور رقابت و همکاری می چرخد حال آنکه در چارچوب روابط تجاری، عرضه و تقاضا به ایجاد وابستگی متقابل منجر میشود.