خبرگزاری مهر، گروه سیاست؛ روزهای پایانی سال ۱۳۶۷ امام وقتی گزارشی از آنچه در رسانهها دربارهی مواضع آیتالله منتظری منتشر میشد، دریافت کردند، دستور دادند: «از این به بعد مطالب آقای منتظری در رسانهها منتشر نشود.» یا «در صداوسیما منتشر نشود.».
آیتالله منتظری در خاطرات خود میگوید: «وقتی این قبیل نامهها و لحن تند امام را دیدم، فهمیدم بهزودی تصمیماتی دربارهی من گرفته خواهد شد و برای اینکه بعضی شبهات را از ذهن امام برطرف کرده باشم و چنانکه امام تصمیم دارند، این کار را راحت انجام دهند، دو نامه برای امام نوشتم.» آیتالله منتظری یکی از این دو نامه را خدمت حضرت امام ارسال کرد که در آن، بیت خود را در مقایسه با بیوت دیگر شخصیتها و محافل حوزوی، تنها مدافع انقلاب و نظام و رهبری دانست؛ منابع اطّلاعاتی خود را گزارشهای رسمی و مراجعات عمومی عنوان کرد؛ و در نهایت نوشت: «اینجانب تا به حال، معتقد بودهام که تذکّرات و انتقادات من، نه فقط موجب تضعیف نظام نمیشود، بلکه از این نظر که اکثریّت مردم را امیدوار ساخته و مسئولین را نیز در صدد رفع نواقص و توجّه بیشتر به مسائل میسازد، موجب تقویت انقلاب و نظام هم میباشد. معذلک، اگر حضرتعالی تشخیص میدهید که این شیوه به مصلحت نیست و موجب تضعیف نظام و انقلاب میباشد، اینجانب شرعاً نظر حضرتعالی را بر نظر خود، مقدّم میداند و هیچگاه غیر از خیر اسلام و انقلاب را در نظر نداشتهام.»
حدس آیتالله منتظری درست بود. امام در همان روز دوّم فروردین ۱۳۶۸، تصمیم خود را دربارهی ایشان گرفته بودند. آقای هاشمی رفسنجانی عصر روز دوّم فروردینماه که به زیارت امام رفت، متوجّه شد که امام در مورد اظهارات و نامههای آیتالله منتظری عصبانیاند و تصمیم بر اقدام تند دارند. او از امام خواهش کرد که دست نگه دارند تا بررسی بیشتر شود. آقای هاشمی با آیتالله خامنهای که به مشهد مشرّف شده بودند نیز تماس گرفته و از ایشان خواستند سفر را کوتاه کرده و زودتر برگردند. حضرت آیتالله خامنهای در اینباره میگویند: «ما مشهد بودیم، ایّام عید بود. آقای هاشمی تلفنی دنبال من میگشت. گفتند آقای هاشمی تماس گرفته، شما را میخواهد. من در آستان قدس بودم. اقامتم در آستان قدس و در همان اتاقهای بالا بود. گفتند که ایشان میخواهد با شما تماس بگیرد. یک بار دو بار نشد، بالاخره فهمیدم که ایشان کار واجبی دارد. تماس برقرار شد. ایشان گفت که شما باید فوری بیایی تهران. گفتم چرا؟ گفت کار بسیار مهمّی است، قضیّهی آقای منتظری دارد به یک جاهای خیلی باریکی میرسد و بیا ببینیم چه کار باید بکنیم. من از آن نامهی امام که روز دوّم فروردین پخش شد، حس کرده بودم که امام به شدّت از قضایا ناراحتند. در واقع ایشان مثل کسی که طغیان میکند، آنچه را در دلش هست بیرون میریزد و با اشارات و کنایات حرف میزند، حرف زده بود. ایشان خیلی رنجیده و ناراحت بود. حس کرده بودم که ممکن است قضیّهی آقای منتظری به یک جای مهمّی رسیده باشد، و خب ما هم حقیقتاً فکر اینکه ممکن است برکناری آقای منتظری پیش بیاید ناراحت بودیم. یعنی هیچ واقعاً راضی نبودیم که این کار انجام بگیرد. گفتم خیلی خب، میآیم.». به هر صورت، آیتالله خامنهای عازم تهران شدند.
روز ششم فروردین آیتالله خامنهای به تهران رسیده و مستقیماً به دفتر آقای هاشمی رفتند. ایشان میگویند: «وقتی رفتم، ایشان بنا کرد گزارش این چند روز را دادن که این چند روزه چه گذشته؛ تماسهایی که گرفته شده بود. ایشان [آقای هاشمی رفسنجانی] احساس نگرانی میکرد. ایشان هم مثل من واقعاً احساسش همین احساس نگرانی بود. امام گفته بودند یکی از سه چیز باید انجام بگیرد: یا ایشان قول بدهد که اصلاح کند کارش را، بیتش را، حرفهایش را، اینها را درست کند؛ یا اینکه استعفا بدهد؛ یا اینکه مجلس خبرگان تشکیل بشود و تصمیمگیری کنند. معلوم بود که امام خیلی جدّی عازم این قضیّهاند. در همین حین که ما صحبت میکردیم، حاج احمد آقا تلفن زد به آنجا و آقای هاشمی گفت که فلانی اینجا است. ایشان گفت پس فلانی هم بشنود. من هم رفتم پای تلفن. گفت امام این نامه را به آقای منتظری نوشته و شروع کرد نامه را خواندن. خب نامه خیلی تکان دهنده بود برای ما.»
امام نامهای به این شرح خطاب به آیتالله منتظری نوشته بودند که حاج احمد برای آیتالله خامنهای و آقای هاشمی خواند:
بسم الله الرحمن الرحیم
جناب آقای منتظری
با دلی پرخون و قلبی شکسته چند کلمه ای برایتان مینویسم تا مردم روزی در جریان امر قرار گیرند. شما در نامه اخیرتان نوشته اید که نظر تو را شرعاً بر نظر خود مقدّم میدانم؛ خدا را در نظر میگیرم و مسائلی را گوشزد میکنم. از آنجا که روشن شده است که شما این کشور و انقلاب عزیز مردم مسلمان ایران را پس از من به دست لیبرال ها و از کانال آنها به منافقین می سپارید، صلاحیّت و مشروعیّت رهبری آینده نظام را از دست داده اید. شما در اکثر نامه ها و صحبتها و موضع گیری هایتان نشان دادید که معتقدید لیبرال ها و منافقین باید بر کشور حکومت کنند. به قدری مطالبی که میگفتید دیکته شده منافقین بود که من فایده ای برای جواب نمیدیدم. مثلاً در همین دفاعیّه شما از منافقین، تعداد بسیار معدودی که در جنگ مسلّحانه علیه اسلام و انقلاب محکوم به اعدام شده بودند را منافقین از دهان و قلم شما به آلاف و الوف رساندند و می بینید که چه خدمت ارزنده ای به استکبار کرده اید. در مسئله مهدی هاشمی قاتل، شما او را از همه متدیّنین متدیّن تر میدانستید و بااینکه برایتان ثابت شده بود که او قاتل است مرتّب پیغام میدادید که او را نکشید. از قضایای مثل قضیّه مهدی هاشمی که بسیار است. من حال بازگو کردن تمامی آنها را ندارم. شما از این پس وکیل من نمیباشید و به طلّابی که پول برای شما می آورند بگویید به قم منزل آقای پسندیده و یا در تهران به جماران مراجعه کنند. بحمدالله مسئله مالی هم ندارید.
اگر شما نظر من را شرعاً مقدّم بر نظر خود میدانید _ که مسلّماً منافقین صلاح نمیدانند و شما مشغول به نوشتن چیزهایی میشوید که آخرتتان را خراب تر میکند _ با دلی شکسته و سینهای گداخته از آتش بی مهری ها با اتکّاء به خداوند متعال به شما که حاصل عمر من بودید چند نصیحت میکنم؛ دیگر خود دانید:
۱- سعی کنید افراد بیت خود را عوض کنید تا سهم مبارک امام بر حلقوم منافقین و گروه مهدی هاشمی و لیبرال ها نریزد.
۲- از آنجاکه ساده لوح هستید و سریعاً تحریک میشوید، در هیچ کار سیاسی دخالت نکنید؛ شاید خدا از سر تقصیرات شما بگذرد.
۳- دیگر نه برای من نامه بنویسید و نه اجازه دهید منافقین هرچه اسرار مملکت است را به رادیوهای بیگانه دهند.
۴- نامه ها و سخنرانی های منافقین که به وسیله ی شما از رسانه های گروهی به مردم میرسید، ضربات سنگینی بر اسلام و انقلاب زد و موجب خیانتی بزرگ به سربازان گمنام امام زمان روحی له الفداء و خونهای پاک شهدای اسلام و انقلاب گردید؛ برای اینکه در قعر جهنّم نسوزید، خود اعتراف به اشتباه و گناه کنید؛ شاید خدا کمکتان کند.
والله قسم، من از ابتدا با انتخاب شما مخالف بودم؛ ولی در آن وقت شما را ساده لوح میدانستم که مدیر و مدبّر نبودید، ولی شخصی بودید تحصیل کرده که مفید برای حوزه های علمیّه بودید و اگر این گونه کارهایتان را ادامه دهید، مسلّماً تکلیف دیگری دارم و میدانید که از تکلیف خود سرپیچی نمیکنم. والله قسم، من با نخست وزیری بازرگان مخالف بودم ولی او را هم آدم خوبی میدانستم. والله قسم، من رأی به ریاست جمهوری بنی صدر ندادم و در تمام موارد نظر دوستان را پذیرفتم.
سخنی از سر درد و رنج و با دلی شکسته و پر از غم و اندوه با مردم عزیزمان دارم: من با خدای خود عهد کردم که از بدی افرادی که مکلّف به اغماض آن نیستم هرگز چشم پوشی نکنم. من با خدای خود پیمان بسته ام که رضای او را بر رضای مردم و دوستان، مقدّم دارم؛ اگر تمام جهان علیه من قیام کنند دست از حق و حقیقت برنمیدارم.
من کار به تاریخ و آنچه اتّفاق می افتد ندارم؛ من تنها باید به وظیفه ی شرعی خود عمل کنم. من بعد از خدا با مردم خوب و شریف و نجیب پیمان بسته ام که واقعیّات را در موقع مناسبش با آنها در میان گذارم. تاریخ اسلام پر است از خیانت بزرگانش به اسلام؛ سعی کنند تحت تأثیر دروغهای دیکته شده که این روزها رادیوهای بیگانه آن را با شوق و شور و شعف پخش میکنند نگردند. از خدا میخواهم که به پدر پیر مردم عزیز ایران صبر و تحمّل عطا فرماید و او را بخشیده و از این دنیا ببرد تا طعم تلخ خیانت دوستان را بیش از این نچشد. ما همه راضی هستیم به رضایت او؛ از خود که چیزی نداریم، هرچه هست او است.
والسّلام
یکشنبه ۶۸/۱/۶
روح الله الموسوی الخمینی
آیتالله خامنهای میگویند: «حاج احمد آقا وقتی نامه را خواند، گفت امام میگویند که فلانی و آقای هاشمی بروند قم و نامه را به ایشان بدهند. این کار برای ما خیلی تلخ بود. گفتیم از امام سؤال میکنیم، اگر امام تأکید کردند بروید میرویم و الّا اگر خود امام تأکید نکردند، ما نمیرویم. بین من و آقای هاشمی این صحبت شد. بعد که رفتیم، معلوم شد که امام اصرار نداشتهاند که من و آقای هاشمی نامه را ببریم. بعداً نامه را کس دیگری ظاهراً آقای عبدالله نوری برده بود و به ایشان داده بود.»
«خب نامه خیلی تکان دهنده بود برای ما. بعد هم ارتباط قطع شد، یعنی گوشی را گذاشتیم و گفتیم حالا چه کار کنیم؟ آقای هاشمی گفت من گفتهام آقای مشکینی و هیأت رئیسهی خبرگان بیایند اینجا که بنشینیم صحبت کنیم و الان میآیند اینجا. آمدند. وقتی که آمدند، قضیّه را مطرح کردیم که یک چنین اتّفاقی افتاده و امام یک چنین نامهای به آقای منتظری نوشتهاند. آنها هم مثل ما نگران شدند. مشورت کردیم که چه کنیم. به ذهنمان رسید که برویم با امام ملاقات کنیم و ایشان را از این کار منصرف کنیم. حرکت ما به سمت منزل امام اصلاً به این قصد بود که برویم امام را از این اقدام منصرف کنیم. ما چهار نفر من و آقای هاشمی و آقای مشکینی و آقای امینی رفتیم بیت امام. آن دو نفر دیگر که آقای مؤمن و آقای طاهری بودند نیامدند.»
آیتالله خامنهای پیرامون ملاقات با امام نقل میکنند: «دیر هم بود، ساعت حدود نه شب بود. اینکه امام این ساعت ملاقات بدهد، خیلی چیز غیرمتعارفی بود. لکن خب ما رفتیم و به حاج احمد آقا گفتیم که ما آمدهایم با امام ملاقات کنیم. ایشان رفت داخل و آمد گفت گمانم گفت امام میگویند که نامه را برای آقایان هم بخوانید. آقای هاشمی نامه را از حاج احمد آقا گرفت و شروع کرد به خواندن برای آنها. هیچکس دیگر هم از بیت امام آن وقت آنجا نبود. بعد حاج احمدآقا آمد و گفت امام میگویند بیایید. رفتیم در همان اتاق امام و امام نشسته بودند و اخم کرده. وارد شدیم و نشستیم. اگر منظرهی اتاق امام در نظرتان باشد، فرض کنید اینجا آن مبل بزرگی بود که امام این گوشهاش مینشستند، آقای هاشمی نشست همین پهلوی دست ایشان. معمولاً که میرفتیم، آقای هاشمی همان دم مینشست. من آمدم این طرف روی زمین نشستم. این هم جای من بود، همیشه که میآمدم، اینجا مینشستم. آقای مشکینی و آقای امینی رفتند دورتر یک خردهای با فاصله نشستند. وقتی نشستیم، آقای هاشمی شروع کرد به صحبت و گفت که آمدهایم که یک فکری بکنیم برای این کار. تا این حرف از ایشان صادر شد، امام برگشتند گفتند: «چه فکری؟» یک تعبیر این جوری. «آقای منتظری «…» و «…» و «فاجر» است.» این سه تعبیر را ایشان کردند. خب واقعاً برق از چشم همهی ما پرید. این تعبیر؟! امام در حرف زدن خیلی آدم مواظبی بود. یعنی حقیقتاً آدمی بود که من داستانها دارم از اینکه چیزی را که میخواست نسبت به کسی مخصوصاً بیان کند، مواظبت میکرد که زیاد و کم نشود. اگر یک وقتی یک چیزی گفته میشد که یک قدری این طرف و آن طرف بود، در اوّلین وقت ممکن اصلاح میکرد، که من یک نمونهاش را برای شما بگویم. یک شب منزل حاج احمد آقا بودیم، امام هم بودند. من نام یکی از شخصیّتهای معروف دنیای اسلام را بردم و پرسیدم: نظر شما نسبت به ایشان چیست؟ امام تأمّل مختصری کردند و گفتند: «نمیشناسم.» یک جملهی دیگر هم گفتند که نشانهی بیاعتقادیِ به آن شخصیت بود. خوشبختانه آن جمله یادم رفته، یعنی بعد از همان قضیّه هم یادم رفت. گذشت. من فردا یا پس فردایش با امام کاری داشتم، رفتم منزل ایشان. ایشان گفتند: «آن مطلبی که شما پرسیدید، همان نمیشناسم.» یعنی آن جملهی بعدش را پاک کردند. یعنی اینقدر ایشان مواظب بود که یک چیزی نگوید که برخلاف موازین باشد.»
آیتالله خامنهای در ادامه فضای سنگین جلسه را چنین روایت میکنند: «من نگاه میکردم به آقای مشکینی و آقای امینی که چرا شماها یک چیزی نمیگویید؟ ما همه آمدهایم که همکاری کنیم. اما آنها سکوت کرده بودند. اصلاً کانّه جرأت نمیکردند حرف بزنند. هر کدام یک جملهی کوتاهی گفتند. جلسه حدود سه ربع ساعت یا شاید بیشتر طول کشید. گفته شد پس اجازه بدهید این نامه در رادیو خوانده نشود.» ایشان کلام تعریضگونهی شدیدی نسبت به آقای منتظری گفتند.«بعد آقای هاشمی یک مقداری بیشتر اصرار کرد و تعبیرات دیگری گفت. امام دو بار به ایشان خطاب کردند. یک بار گفتند: «اگر تا صبح هم اینجا اصرار کنید فایده ندارد.» یک بار دیگر گفتند: «اگر خیلی اصرار کنید، میگویم همین امشب نامه را بخوانند.» یعنی تهدید کردند.»
به نظر میرسد امام تا پایان جلسه متقاعد نشده بودند که این نامه از صدا و سیما خوانده نشود اما نگران تبعات آن بودهاند و پس از تأمّل مجدّد، از خوانده شدن آن منصرف شدهاند هم چنانکه آقای هاشمی نقل میکند: «صبح زود بعد از طلوع فجر فرستادهی امام به منزلمان آمد. پیغام امام را آورد که فرموده بودند از انتشار نامهی تندشان به آقای منتظری صرف نظر کرده و به خاطر رفع ناراحتی من، این را به من اطّلاع دادند.»
آیتالله منتظری در پاسخ به نامهی ۶۸/۱/۶ امام، نامهای به شرح زیر نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
محضر مبارک آیت الله العظمی امام خمینی (مدّظلّهالعالی)
پس از سلام و تحیّت، مرقومه ی شریفه مورّخ ۶۸/۱/۶ واصل شد. ضمن تشکّر از ارشادات و راهنمایی های حضرتعالی به عرض میرساند مطمئن باشید همان طور که از آغاز مبارزه تاکنون در همه ی مراحل همچون سربازی فداکار و ازخودگذشته و مطیع در کنار حضرتعالی و در مسیر اسلام و انقلاب بوده ام، اینک نیز خود را ملزم به اطاعت و اجرای دستورات حضرتعالی میدانم؛ زیرا بقا و ثبات نظام اسلامی مرهون اطاعت از مقام معظّم رهبری است. برای هیچکس قابل شک نیست که این انقلاب عظیم تاکنون در سایه ی رهبری و ارشادات حضرتعالی از خطرات مهمّی گذشته، و دشمنان زیادی همچون منافقین کوردل، که دستشان به خون هزاران نفر از مردم و شخصیّتهای عزیز ما و ازجمله فرزند عزیز خود من آغشته است، و سایر جناحهای مخالف و ضدّ انقلاب و سازش کار و لیبرال مآب های کج فکر را رسوا و از صحنه خارج نموده است.
آیا جنایات هولناک و ضربات ناجوانمردانه ی این روسیاهان کوردل به انقلاب و کشور و ملّت عزیز و فداکار ما فراموش شدنی است؟ و اگر بلندگوهای آنان و رادیوهای بیگانه خیال میکنند با جوسازی ها و نشر اکاذیب و شایعه پراکنی ها به نام اینجانب میتوانند به اهداف شوم خود برسند و در همبستگی ملّت ما رخنه کنند، سخت در اشتباهند.
و راجع به تعیین اینجانب به عنوان قائم مقام رهبری، خود من از اوّل جدّاً مخالف بودم؛ و باتوجّه به مشکلات زیاد و سنگینی بار مسئولیّت، همان وقت به مجلس خبرگان نوشتم که تعیین اینجانب به مصلحت نبوده است. و اکنون نیز عدم آمادگی خود را صریحاً اعلام میکنم. و از حضرتعالی تقاضا میکنم به مجلس خبرگان دستور دهید مصلحت آینده ی اسلام و انقلاب و کشور را قاطعانه در نظر بگیرند. و به من اجازه فرمایید همچون گذشته یک طلبه ی کوچک و حقیر در حوزه ی علمیّه به تدریس و فعالیتهای علمی و خدمت به اسلام و انقلاب، زیر سایه ی رهبری حکیمانه ی حضرتعالی، اشتغال داشته باشم. و اگر اشتباهات و ضعفهایی که لازمه ی طبیعت انسان است رخ داده باشد، ان شاءالله با رهبری های حضرتعالی مرتفع گردد.
و از همه ی برادران و خواهران عزیز و علاقه مند تقاضا میکنم مبادا درمورد تصمیم مقام معظّم رهبری و خبرگان محترم، به بهانه حمایت از من، کاری انجام دهند و یا کلمه ای بر زبان جاری نمایند؛ زیرا مقام معظّم رهبری و خبرگان جز خیر و مصلحت اسلام و انقلاب را نمیخواهند.
امید است این شاگرد مخلص را همیشه از راهنمایی های ارزنده ی خود بهرهمند، و از دعای خیر فراموش نفرمایید. والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
حسینعلی منتظری
۶۸/۱/۷
آیتالله منتظری در این نامه عملاً از رهبری آینده کنار کشیده و از حضرت امام اجازه خواسته بودند که در حوزهی علمیّه به فعّالیّت علمی اشتغال داشته باشند. این نامه، باعث شد حضرت امام از انتشار عمومی نامه ۶/۱ منصرف شده و نامهی دیگری را برای انتشار عمومی، خطاب به آیتالله منتظری بنویسند:
بسم الله الرحمن الرحیم
جناب حجّتالاسلام والمسلمین آقای منتظری (دامتافاضاته)
با سلام و آرزوی موفّقیّت برای شما، همانطور که نوشته اید رهبری نظام جمهوری اسلامی کار مشکل و مسئولیّت سنگین و خطیری است که تحمّلی بیش از طاقت شما میخواهد و به همین جهت، هم شما و هم من از ابتدا با انتخاب شما مخالف بودیم؛ و در این زمینه هر دو مثل هم فکر میکردیم؛ ولی خبرگان به این نتیجه رسیده بودند، و من هم نمیخواستم در محدوده ی قانونی آنها دخالت کنم؛ از اینکه عدم آمادگی خود را برای پست قائم مقامی رهبری اعلام کردهاید، پس از قبول، صمیمانه از شما تشکّر مینمایم. همه میدانند که شما حاصل عمر من بوده اید؛ و من به شما شدیداً علاقه مندم. برای اینکه اشتباهات گذشته تکرار نگردد، به شما نصیحت میکنم که بیت خود را از افراد ناصالح پاک نمایید؛ و از رفت وآمد مخالفین نظام، که به اسم علاقه به اسلام و جمهوری اسلامی خود را جا میزنند، جدّاً جلوگیری کنید. من این تذکّر را در قضیّه ی «مهدی هاشمی» هم به شما دادم. من صلاح شما و انقلاب را در این میبینم که شما فقیهی باشید که نظام و مردم از نظرات شما استفاده کنند.
از پخش دروغهای رادیو بیگانه متأثّر نباشید. مردم ما شما را خوب می شناسند، و حیله های دشمن را هم خوب درک کرده اند که با نسبتِ هر چیزی به مقامات ایران کینه ی خود را به اسلام نشان میدهند.
طلّاب عزیز، ائمّه ی محترم جمعه و جماعات، روزنامه ها، و رادیو تلویزیون، باید برای مردم این قضیّه ی ساده را روشن کنند که در اسلام مصلحت نظام از مسائلی است که مقدّم بر هر چیز است، و همه باید تابع آن باشیم. جنابعالی ان شاءالله با درس و بحث خود حوزه و نظام را گرمی میبخشید.
والسّلام علیکم
۶۸/۱/۸
روحالله الموسوی الخمینی
آیتالله خامنهای دربارهی نامه دوّم حضرت امام به آیتالله منتظری میگویند: «امام از نامهی آقای منتظری این جور فهمیده بودند که آقای منتظری دیگر بکلّی کنار خواهد کشید و مشغول درس و بحث میشود و دیگر ضرر و خطر و ادّعا و حرکتی ندارد. من در نوشتهی خودم نوشتهام که معلوم است امام از آینده نگرانند و فکر میکنند ملّایی مثل آقای منتظری در آیندهی نظام و با رهبری آیندهی نظام آرام نخواهد نشست و مزاحمت ایجاد میکند. [بنابراین امام (قدّسسرّه)] خواستند جلوی این مزاحمت را بگیرند. در آن نامهی اوّل [نامهی ۶۸/۱/۶] قضیّه این جور بوده. اما در نامهی دوّم [نامهی ۱/۸/ ۶۸] امام خاطر جمع شده بودند که دیگر چنین چیزی اتّفاق نمیافتد، آقای منتظری میرود کنار و مشغول کارش میشود. علّت نامهی دوّم و منشأ اختلاف لحن دو نامه این است. و الّا فکر امام در این دو نامه اصلاً عوض نشده. یعنی اگر خلاصه کنیم نامهها را، ایشان در هر دو جا آقای منتظری را مناسب رهبری نمیدانند و نظر میدهند که شما باید کنار بروی منتها در نامهی اوّل، آقای منتظری را با تعبیرات و اظهارات گوناگون و با اظهار غم خود، در واقع از صحنه بهکل خارج میکند اما در نامهی دوّم ایشان را در صحنه نگه میدارد البتّه در صحنهی علمی ولی از رهبری برکنار میکند. این به خاطر این بوده که در نامهی دوّم، امام این خاطرجمعی را پیدا کرده بودند که اگر ایشان در صحنه بماند کسی را اذیّت نخواهد کرد، مزاحمتی نخواهد کرد، در آیندهی نظام اختلالی ایجاد نمیکند. … خصوصیّت امام همین بود. امام آدمی بود که وقتی تشخیص میداد [به آن عمل میکرد.] تشخیصهایش هم به خصوص تشخیص در نامهی ۶۸/۱/۶ عجولانه نبود. خب مقدّمات آن نامه، مقدّمات طولانی یک سال یا بیشتر بود تا بالاخره به اینجا رسید. وقتی [کاسهی صبر امام] پر شد به نامهی ۶۸/۱/۶ رسید. بعد هم که وضع ایشان [آیةاللّه منتظری] را گفتند و او نامهای نوشت، امام فکر کردند که دیگر تخریب شخصیّت او به این اندازه شایسته نباشد، بنابراین نامهی ۶۸/۱/۶ را نوشتند. البتّه امام در نامهی ۶۸/۱/۶ هم آقای منتظری را از سیاست بهکل کنار گذاشته منتها خواسته که دیگر به همان اندازهای که لازم است، ایشان کنار برود و از لحاظ شخصیّتی بکلّی نابود نشود.»