خبرگزاری مهر -گروه هنر-فریبرز دارایی؛ پیام دهکردی نامی آشنا برای علاقه مندان به هنر تئاتر و بازیگری است؛ هنرمندی که از شاگران استاد حمید سمندریان بوده و به قول خود هست و خواهد بود حتی اگر در این جهان نباشد. وی سالهای متمادی بر صحنه تئاتر به ایفای نقش پرداخت و نقشهای ماندگاری را هم از خود به جای گذاشت از جمله برانژه در «کرگدن» وحید رهبانی، ویلی لومان در «مرگ فروشنده» نادر برهانی مرند و ایل در «ملاقات بانوی سالخورده» زنده یاد حمید سمندریان.
پیام دهکردی در اوج فعالیت و حضور در عرصه بازیگری و کارگردانی تئاتر طی یک تصمیم مهم در زندگی شخصی خود، از تهران به لاهیجان عزیمت کرد و در آنجا ساکن شد و مؤسسه فرهنگی هنری «امید» را در آن شهر راه اندازی کرد. در آن زمان برخی از دوستان و همکاران دهکردی معتقد بودند که این هنرمند تصمیم گرفته که از تئاتر دوری کند اما روند زندگی و عملکرد پیام دهکردی بیانگر تغییر دیدگاهی اساسی در وی نسبت به نحوه زندگی، فعالیت و هنر تئاتر است که نه تنها او را از تئاتر دور نکرده بلکه تأکید دارد «خودم تبدیل به تئاتر شدم».
امروز شنبه ۷ فروردین ۱۴۰۰ که روز ملی هنرهای نمایشی و روز جهانی تئاتر است بهانهای شد برای گفتگو با پیام دهکردی که در شرایط کرونایی هم همچنان به فعالیتهای تئاتری خود مشغول است؛ البته نه فعالیتهایی که به صورت کلیشهای در ذهن همه در خصوص تولید و اجرای تئاتر شکل میگیرد.
این گفتگوی مفصل به روندی که پیام دهکری پیش از مهاجرت یا به قول خودش هجرت ذهنی و جغرافیایی، و بعد از آن طی کرد میپردازد؛ روندی که طی آن پیام دهکردی خود را تبدیل به فرزند زمانه خود کرد؛ شعاری که در راه تحقق آن دست به عمل زد و تنها در حد حرف به آن نپرداخت.
در ذیل بخش اول این گفتگو آمده است:
* پیام دهکردی بازیگر و هنرمندی است که ۲ زندگی متفاوت را در عرصه تئاتر که به آن عشق میورزد و در آن زیست میکند، تجربه کرده است. با یک هدف و نگاه وارد تئاتر شدید و تئاتر را تحت نظر و نگاه استاد حمید سمندریان آموختید؛ فردی که سببی و نسبی استاد بسیاری از هنرمندان تئاتر ایران است. از یک مقطعی به بعد یک بازنگری در خود انجام دادید و نگاهتان به تئاتر و کاری که میکنید تغییر پیدا کرد و حتی این امر در زیست شخصی شما مشهود است و همه میدانند که از تهران به لاهیجان رفتید که این تغییر نیز نشأت گرفته از همان دیدگاه جدیدی است که به آن رسیدید. نگاه پیام دهکردی به هنر و تئاتر چیست و چگونه به هنر و تئاتر نگاه میکند؟
پیام دهکردی: در مقطعی زندگی میکنیم که ۲ گزینه امید و ناامیدی پیش رویمان است و در این وضعیت جبری و قطعی قرار داریم. این وضعیت قطعی زیر چتر یک قطعیت محکم و مسجلی به نام تولد و مرگ است؛ یعنی در نقطهای آغاز میشویم و در نقطهای نیز به پایان میرسیم. ما گریز و گزیری نداریم که زندگی بکنیم تا زمانی که قرار باشد سفرمان را به سمت جهان دیگری ادامه دهیم. در این وضعیت جبری ما یک وضعیت اختیاری داریم و آن این است که بین ناامیدی و امید یکی را انتخاب کنیم، ناامیدی را انتخاب کنیم زندگی میگذرد و اگر امید را هم انتخاب کنیم باز هم زندگی میگذرد و به نقطه پایان میرسیم. اگر از من پرسیده شود ناامید زیستن و ناامید مردن بهتر است یا امیدوار زیستن و امیدوار مردن، من قطعاً دومی را انتخاب میکنم.
شاید برای انسانی که زندگی میکند و دغدغه تحلیل مسائل پیرامون خود را دارد این سؤال مطرح شود در جهانی که از در و دیوارش یأس تولید میشود جایگاه امید کجا است؟ معتقدم امید در چیزها و خوشبختیهای کوچک تعریف و معنا پیدا میکند شاید برای انسانی که زندگی میکند و دغدغه تحلیل مسائل پیرامون خود را دارد این سؤال مطرح شود در جهانی که از در و دیوارش یأس تولید میشود جایگاه امید کجا است؟ معتقدم امید در چیزها و خوشبختیهای کوچک تعریف و معنا پیدا میکند؛ خوشبختیهایی که غبار جهل و مه آلودگیهای جامعه کنونی مانع درک شان توسط ما و باعث میشود به دنبال یک خوشبختی بزرگ و یک جا یعنی یک امید کامل باشیم که اصلاً وجود خارجی ندارد.
راه رسیدن به خوشبختیهای کوچک از طریق نقد است یعنی شروع کنید به نقد درون سیستمی؛ از خود تحول را آغاز کنید و یک رنسانسی را در درون خود ایجاد کنید. تنها راه رسیدن به این رنسانس درونی نقد و واکاوی دلسوزانه و سختگیرانه است. در این وضعیت به پشت سر خود نگاه میکنید که به عنوان یک انسان چگونه زندگی کردید و با نگاه منصفانه و نه خودشیفته، با خود عاشقی کنید و عاشق خود شوید. وقتی عاشق خود بشوید حتماً دلسوز خود هستید و حتماً به خود سخت نیز میگیرید و حتی تنبیهاتی را هم برای خود در نظر بگیرید زیرا دغدغهتان بهتر شدن است.
اتفاقی که برای من افتاد منبعث از همین نگاه بود، یعنی به نقطهای رسیدم که در برابر آینهای قرار گرفتم و در آن آینه کسی را دیدم که احساس کردم با من بیگانه است، با اندیشههای من بیگانه است، با اهداف و آرمانهایی که به خاطرش به سمت تئاتر گرایش پیدا کردم بیگانه است...
* یعنی سالها این روند وجود داشته و در مقطعی از زمان متوجه این بیگانگی با خود شدید.
دهکردی: دقیقاً، در واقع این بیگانگی سالها شکل گرفته بود ولی دچار بی خبری بودم. به قول حافظ «اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد / باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود»، من بی خبر بودم. در یک نقطه که گویی به مانند نقطه عطف عجیبی در یک درام و نمایشنامه قدرتمند، غبار از روی آینه رفت و من خود واقعی و آن چیزی که هستم را دیدم و متوجه شدم که او را نمیشناسم و با تصورات من فاصله زیادی دارد. ۳ راه پیش رویم باز شد، راه اول انزوا و افسردگی، راه دوم تداوم مسیری که طی شده بود و راه سوم هجرت بود. این هجرت ابتدا به ساکن در جان من اتفاق افتاد سپس در اندیشه من جوانه زد و رشد پیدا کرد و در نهایت منجر به رخدادهای بیرونی شد. یعنی من را تبدیل به آدمی کرد که نسبت به این اندیشه دچار کنش شوم. این کنشها از ساختار زندگی شخصی شروع شد و به زندگی اجتماعی توسعه پیدا کرد و قطعاً در حوزه زندگی اجتماعی فصل تئاتر و نوع نگاه من به تئاتر هم دچار تغییرات جدی شد.
این هجرت با جابجایی جغرافیایی به بلوغ و تکامل رسید. گاهی اوقات شما جغرافیای اندیشه را تغییر میدهید ولی من احساس کردم که باید هجرت به شکل عام تر و جغرافیاییاش هم اتفاق بیفتد. اساساً هجرت برای بهتر شدن، نو شدن، برای رفتن به نوعی روشنایی و رفتن به سمت روشنفکری ناب و واقعی است؛ یعنی چیزی که نسبت به جهان پیش رو چشمانداز دارد، هدف و آرمانشهری را در فراروی خود توصیف میکند و نسبت به آن اقدامات عملگرایانه انجام میدهد و در عین حال به شرایط کنونی معترض است و نقد دارد. این امر تغییراتی جدی در من ایجاد کرد.
من همیشه گفتهام که حمید سمندریان فرزند زمانه خود بوده و من کسی نبودم و او کسام کرد. من از او آموختم که میتوانید اثری را که ۴۰ سال پیش اجرا کردهاید دوباره اجرا کنید اما با نگاهی که منبعث از تفکری است فرزند زمانه خود است. فرزند زمانه بودن رکنی شد که احساس کردم بر اساس آن باید حرکت کنم به همین خاطر در تئاتر به همین سمت رفتم. به موازات این شما برای رشد کردن نیاز به ابزار دارید و باید آنها را قوی کنید که بخشی از آن بنیه علمی و پژوهشی شما است. به همین خاطر فرصت مطالعاتی برای من فراهم شد تا من یک بازنگری جدی در آموزههای بازیگری خود انجام دهم و بسیاری از شیوههای بازیگری خود را نقد کنم و طبیعتاً شکل بازیگری من هم شروع به تغییر کرد. کارگردانی تئاتر هم برای من مانند شعر است که گاهی جاری میشود و آن را علنی میکنم، در کارگردانی هم این اتفاق افتاد و در یک نگاه و شکل کاملش به حوزه کلی تئاتر هم سرایت کرد یعنی من فکر کردم ما در عهد حاضر باید به چه سمتی از تئاتر حرکت کنیم به همین خاطر پرفورمنس و تئاترهای کاربردی جایگاه ویژهتری برای من پیدا کرد.
من در کوران کار کردن و خلق، آرام آرام وارد فصل بی خبری خود هم میشوم، یعنی از یکسو خلق و کار حرفهای پیش میرود و جوایز و دیده شدنها را به همراه دارد ولی از سوی دیگر من از پرسونای پیام دهکردی که دوستش داشتم و برایم هیمنه ای داشته فاصله میگیرم یعنی از یکسو شکوفایی داریم و از سوی دیگر شاهد یک فروپاشی هم هستیم اساس اولین اجرای تئاتر نامرئی در متروی تهران که من و گروه تئاتر «امید» رقم زدیم برآمده از همین تحولات بود که تازه بسترهایش ایجاد شده بود و شکل میگرفت. من فکر کردم که در شرایط کنونی، تئاتر به شکل موزهای یا کلاسیک مرسومی که در تعریف سنتی اش داریم، شاید نتواند جوابگوی این حجم از نیاز جامعه امروز ما باشد و بتواند نقد کند، آسیب را نشان و راهکار ارائه دهد.
در واقع درست است که زندگی من به نوعی به ۲ بخش تقسیم شد، بخش اول با دیدن ساختمان تئاتر شهر و حمید سمندریان به عنوان ۲ رویای دست نیافتنی برای من به عنوان جوانی که با کلی رویاها و آرمانهای بزرگ از شهرستان به تهران آمده بودم شروع شد، شاگرد سمندریان و مدرس آموزشگاهش شدم و برایش بازی کردم و در حوزه تئاتر هم اجراهای زیادی را انجام دادم. من در کوران کار کردن و خلق، آرام آرام وارد فصل بی خبری خود هم میشوم، یعنی از یکسو خلق و کار حرفهای پیش میرود و جوایز و دیده شدنها را به همراه دارد ولی از سوی دیگر من از پرسونای پیام دهکردی که دوستش داشتم و برایم هیمنه ای داشته فاصله میگیرم یعنی از یکسو شکوفایی داریم و از سوی دیگر شاهد یک فروپاشی هم هستیم.
* یعنی دیگر فرزند زمانه خود نبودید...
انگار اینگونه بود زیرا اولین اصل برای اینکه فرزند زمانه خود باشید، صداقت و راستی است...
* که این روزها خیلی کم شده است...
بله در جهان امروز خیلی کمرنگ شده است. شما نمیتوانید فرزند زمانه خود باشید و دروغ بگویید، نمیتوانید دغدغه جریان روشنفکری را داشته باشید و فریادش را بزنید ولی خود در تضاد جریانات روشنفکری مرتکب دروغ شوید. اساساً اصل اول جانمایه هر تعالی در هر حوزهای راستی و صداقت است. آینه این نقش را به درستترین شکل ممکن در مقابل من قرار داد. اولین قدم من در مواجهه با این آینه مشت گره کرده برای شکستن آن بود زیرا دوستش نداشتم و حالم از این تصویری که به من نشان میداد به هم میخورد ولی همان لحظه احساس کردم که «خودشکن آینه شکستن خطاست»، فکر کردم به جای ایراد گرفتن به آینه، به سهم خود حرکتهایی را انجام دهم. همین جا اشاره کنم الان هم کمال من نیست و الان هم در نقصان و کاستی زندگی میکنم اما کوششم بر این است که به سمت آن کمال حرکت کنم.
در حوزه تئاتر هم فکر کردم فرزند زمانه بودن ایجاب میکند که به سمت پرفورمنس بروم و نتیجه اجرای نمایش «برای تو محبوس آن تنگ» بود که با حضور ۴۰ نفر و با تکیه بر تئاتر کاربردی و پرفورمنس به عنوان اولین نمایش در تاریخ باغ موزه قصر و به نوعی افتتاح آن مجموعه، اجرا شد. این نوزایی و تحول نقطه نبود بلکه بستری بود که چند سال پیش آغاز شد و به مرور شکل گرفت و در یک لحظه آن مواجهه صورت گرفت. در واقع ترجمان تئاتر برای من فقط بازی کردن یا کارگردانی نیست بلکه مسیر به سمتی حرکت میکند که خودم آرام آرام تبدیل به تئاتر شوم و در مسیرش حرکت کنم.
این تفکر در قبل از هجرت برای من وجود نداشت زیرا فکر میکردم تئاتر حتماً روی صحنه رفتن و بازی کردن در حضور تماشاگر است ولی متوجه شدم تئاتر ساحت بسیار بسیطی است و از این رو برای من از هنر تبدیل شد به ساحت تولید اندیشه به عنوان مثال بررسی کردم و متوجه شدم در شهری به مانند لاهیجان آفت دردناک این شهر وجود موتورسیکلت سوارهایی هستند که اگزوز موتور خود را تعویض کرده و صدای ناهنجار ایجاد و رفتارهای ناهنجار انجام میدهند. به جای پرخاشگری و فحاشی به این موضوع فکر کردم که با تئاتر در این خصوص چه کاری را میتوان انجام داد. نتیجه این فکر خرید یک موتورسیکلت برقی با رنگ ویژه پرتقالی شد که در سطح شهر به عنوان کسی که من را میشناختند، شروع به تردد با این موتور کردم. خروجی این حرکت بعد از مدتی افزایش تعداد موتورسیکلتهای برقی در سطح شهر بود، الزاماً تمام آن موتوربرقی ها را نمیتوانیم منبعث از این کنش بدانیم اما قطعاً این کنش کارکرد بسیار ویژهای داشته زیرا حداقل ۱۵ مورد که به خودم مراجعه کردند حاکی از تأثیر کنش بوده است.
در نوع نگاه من تئاتر تبدیل به یک کنش و کنش کاربردی میشود. با این منظر سوار شدن بر آن موتور که جریانی شبه پرفورمنس دارد تا داوری یک رویداد تئاتری، رفتن در یک کارگاه آموزشی و یا نشست و سخن راندن درباره تئاتر همه برای من یکسان شد. این تفکر در قبل از هجرت برای من وجود نداشت زیرا فکر میکردم تئاتر حتماً روی صحنه رفتن و بازی کردن در حضور تماشاگر است ولی متوجه شدم تئاتر ساحت بسیار بسیطی است و از این رو برای من از هنر تبدیل شد به ساحت تولید اندیشه. در واقع تئاتر جایگاهی عظیمتر از صرف یک جریان هنری برای من پیدا کرد. آرام آرام علائق من نسبت به مسائل اجتماعی در جریانات تحولی خودم، شدت بیشتری پیدا کرد.
به دلیل علاقه ام به تاریخ و علوم انسانی، آرام آرام علائق من به نگاه اجتماعی سوق پیدا کرد. یعنی تئاتری که دغدغه اش مسائل اجتماعی است تبدیل به جریانی غالب در من شد. اساساً پایه گذاری گروه تئاتر «امید» در سال ۸۸ و بلوغش در اوایل سال ۸۹ با اولین جشنواره تئاتر «امید» که کاملاً خصوصی بود، در راستای این نگاه شکل گرفت. در آن جشنواره شورای نظارت و ارزشیابی هیچ دخالتی نداشت و ما بدون تخلف از خط قرمزها، اثر تولید، نظارت و اجرا کردیم زیرا من معتقد بودم اگر قرار است به سمت تئاتر خصوصی حرکت کنیم باید از این منظر باشد زیرا تئاتری که نظارت بر محتوایش را شورای نظارت و ارزشیابی اداره کل هنرهای نمایشی انجام دهد که خصوصی نیست زیرا بر محتوایش بخش دیگری حکومت میکند.
به این فکر میکردم تئاتری که قرار است در دروان پساتحول و نوزایی خود اجرا کنم چگونه باید باشد و چه تئاتری را باید اجرا کنم، این تئاتر تأسیس مؤسسه «امید» پیام دهکردی در شهر لاهیجان شد.
* جالب است که از قبل تحول آگاهانه، بستر این تحول آماده شده بود و حالا نیز چشماندازی را برای خود تعریف کردهاید تا در راستای آن حرکت کنید.
ممکن است این سؤال پیش بیاید اگر به عنوان پیام دهکردی روزی برسد که به این نتیجه برسی که جایگاهی که در آن قرار گرفتهای و هجرتی که انجام دادهای اشتباه است، چه کار میکنی؟ جوابم این است که قطعاً باید مسیر را تغییر داد. بشر و انسان به پویایی و زنده بودنش زیبا است. تئاتر خون تازه، روح تازه و انسان تازه میخواهد. به همین خاطر من در تمام این سالها در ساختار شکلی و فرمی نیز مدافع نسلهای نو، نگاه نو و جریانهای جوان نوظهور علیرغم نقدهایی که بر آن داشتم، بودم. همیشه معتقد بودم که تئاتر جوشنده و چشمه است و نیاز به نیروهایی دارد که خون تازه وارد آن کنند وگرنه از تعریف خود جدا میشود. ثبات تئاتر در بیثباتی است، ثبات تئاتر در بیقراری است، این به معنای هرز رفتن تئاتر نیست اتفاقاً به معنی تعالی و رشدش است زیرا اگر غیر این بود تئاتر جهان در تئاتر یونان باستان مانده بود و ما همچنان به همان شیوه کار میکردیم.
آیا برای من پیام دهکردی راهی نبود که نگذارم تئاتر تبدیل به گندآب و مرداب شود که هر چقدر در آن دست و پا بزنم فرو بروم؟ راه پیدا میشود. آیا میتوانم وقتهایی را در زندگی روزمره با تمام سختیها و دشواریها، وقتی را برای ملاقات و گفتگو با اقشار مختلف جامعه باز کنم؟ من با میوه فروش، نانوا، قصاب، تعمیرکار و بسیاری از مردم دیگر دوست هستم و با آنها گفتگو میکنم تئاتر به این دلیل عظیم است که پا به پای انسان مثل آب و مثل هوا جاری و زنده است و امکان حذفش وجود ندارد. ممکن است بتوان شکل را تغییر و در پوسته ظاهری اش حصاری ایجاد کرد اما امکان ندارد حذف شود زیرا تئاتر یعنی انسان و امکان حذف انسان وجود ندارد؛ تئاتر کارگاه انسانسازی است. فلسفه تئاتر این است که چگونه بهتر زیستن را برای ما فراهم کند، تئاتر یعنی امید. وقتی تئاتر به هر شکلش که روی صحنه میرود و رخ میدهد به انسان امروز و معاصر نوید میدهد که با همه فردیتها، انزواها و نزاعها و یأس های جهان امروز، امید همچنان زنده است. در دوران کرونا، مؤسسه فرهنگی هنری «امید» در لاهیجان تعطیل نیست زیرا حضور دارد و پرچمش بالاست. طی این سالها هیچوقت تئاتر به شکل بازگشت به سنتش برای من اتفاق نیفتاد. به همین دلیل فکر میکنم الزامی ندارد اگر الان به عنوان پیام دهکردی روی صحنه نیستم زیرا پیام دهکردی زنده است و زندگی میکند.
آیا برای من پیام دهکردی راهی نبود که نگذارم تئاتر تبدیل به گندآب و مرداب شود که هر چقدر در آن دست و پا بزنم فرو بروم؟ راه پیدا میشود. آیا میتوانم وقتهایی را در زندگی روزمره با تمام سختیها و دشواریها، وقتی را برای ملاقات و گفتگو با اقشار مختلف جامعه باز کنم؟ من با میوه فروش، نانوا، قصاب، تعمیرکار و بسیاری از مردم دیگر دوست هستم و با آنها گفتگو میکنم، گویی یک تئاتر اینتراکتیو، پداگوژیک و تربیتی در حال رخ دادن است.
با مردم مختلف درباره مسائل زیبا و خوب صحبت میکنم و این یعنی تئاتر جاری است و به شکل دیگری اتفاق میافتد. همه اینها که گفتم به معنی خوب بودن شرایط حاکم بر تئاتر ایران نیست، پر واضح است که تئاتر در همه شکلها و گونههایش باید قدرت و دوام خود را داشته باشد. شاید الان در ناامیدوارترین و امیدوارترین نقطه زندگیام، به سر میبرم و زیبایی ماجرا در این تضاد و دوگانگی است. شما ناامید زندگی میکنید تا به امید معنا پیدا کنید و امیدوار میشوید تا ناامیدی را درک کنید، امکان ندارد از این معادله خارج شوید در غیر این صورت جهان تبدیل به یک باطل اباطیل میشود.
ممکن است من طی یک روز با دیدن یک دوست، نوشیدن یک استکان چای، خواندن خطی از مولانا یا حافظ یا مولانا، شنیدن صدای استاد شجریان یا خوردن یک غذا از انتهای ناامیدی و حضیض یأس به اوج امیدواری برسم و با آمدن به سطح جامعه و دیدن رنج در چشم مردم و سختیهایی که متحمل میشوند، بار دیگر وارد درد و رنج میشوم. برای من حال این است که این موازنه مدام در نوسان است.
برکت هجرت، تحول و نقطه عطف برای من این بود که در راستای عمل کردن به شعار «فرزند زمانه بودن» حرکت کنم و آرام آرام تبدیل به فردی بشوم که واقعی است. در اینستاگرام که در خصوص آن بحث بسیار دارم، گزیدهای و گزینشی از زندگی خود را به دیگران نشان میدهید که بخش همیشگی زندگیتان نیست و بخش تصحیح شده و زیباشده زندگیتان است ولی در واقعیت چیز دیگری است. برای عظیمت به نقطه پرشکوه روشنفکری و نور باید به سمت زیست واقعی حرکت کنیم. واقعی یعنی اینکه من حق ندارم نسبت به زندگی انتخابگر باشم و قضاوت کنم بلکه زندگی با هر آنچه هست برای من زیباست. این فرصت یگانه و ممتازی است که بشر یک بار فرصت انتخاب و زیست آن را دارد.
این گفتگو ادامه دارد…