خانه‌ای کاهگلی در دل کوچه پس کوچه‌های ابوزیدآباد که حداقل ۲۰۰ سال عمر دارد و روزی نشده که ذکر مصیبت حسین (ع) در آن قطع شود...

خبرگزاری مهر؛ مجله مهر _ مرضیه کیان: «تمام این بدو بدو کردن‌ها برای شب اول قبر است.»

این را پیرمرد اهل دلی می‌گوید که ۷۹ سال از خدا عمر گرفته و حال دلش، عجیب حسین‌گونه است. حاج عباس مرتضوی اهل روستای ابوزیدآباد از توابع کاشان است که به تازگی عنوان شهر به خود گرفته.

کوچه پس کوچه‌های قدیمی این شهر، باریک و پیچ‌درپیچ است که با دیوارهای بلند کاهگلیِ خانه‌ها حصارکشی شده؛ اگر ناوارد باشید و اولین بار باشد که در این محل پا گذاشته باشید، احتمال اینکه کل کوچه‌ها را چرخ بزنید و دوباره به جای اولی که بودید برگردید بسیار زیاد است!

اما اگر هدف رسیدن به خانه آقای مرتضوی باشد کار راحت‌تر می‌شود، چرا که می‌توان آن را با حصار آهنی که دور تا دور یک باغ بزرگ کشیده و نماد حسینیه را با رنگ سبز روی آن هک کرده پیدا کرد. از آن واضح‌تر هم وجود موتورها و دوچرخه‌های نوستالژی قدیمی است که حوالی ساعت ۵، ۵ و نیم جلوی در خانه‌ای چوبی و باصفا با کلون‌های قدیمی قطار شده‌اند که اینجا در ورودی آقایان است، در ورودی خانم‌ها هم انتهای کوچه پشتی است که سر در خانه با پارچه‌ای سبز رنگ علامت‌گذاری شده.

قرار ما حوالی ساعت ۵ و نیم...

به جرأت می‌توان گفت که این خانه یکی از خانه‌های نظر کرده اهل‌بیت (ع) است. راستش را بخواهید با تعصب قضاوت نکردم و احتمال اینکه شما هم بعد از خواندن حکایتش به این نتیجه برسید زیاد است.

بنای این خانه قدمتی حداقل ۲۰۰ ساله دارد که هیچ وقت صدای مجلس روضه در آن قطع نشده؛ ماجرای مفصل آن را از زبان خود آقای مرتضوی که بانی برگزاری این مراسم و صاحبِ خانه است بشنوید بهتر است.

حاج عباس پیرمرد باصفای ابوزیدآبادی است که همه اهالی او را به مجلس روضه‌ای که برگزار می‌کند می‌شناسند؛ قدی کوتاه و پشتی خمیده که یادگار سال‌ها نشستن پشت دار قالیست با چهره‌ای چروکیده و ابروانی مشکی و پیوندی که چند تار سفید لابلای آن به چشم می‌خورد و روی چشمانش سایه انداخته و مهربانی که در تک‌تک اعضای صورتش موج می‌زند.

وقتی مراسم روضه تمام شد، حول و حوش ساعت ۷ بود که با لهجه شیرین کاشانی ساعتی را به گپ‌وگفت نشست؛ گپ‌وگفتی که به گفته خودش به احترام چادر مشکی بود که روی سر داشتم. همانطور که از گفته‌های اهالی و همسر حاجی پیدا بود غیربومی‌ها و گردشگرهای زیادی تلاش داشتند تا ماجرای این مجلس و حکایت خانه را بدانند ولی حاجی از پذیرفتن آن‌ها امتناع کرده بود و حتماً دلایل و اعتقادات خودش را دارد که قضاوت آن بر عهده ما نیست.

حاج عباس دوباره ما را مهمان چای روضه کرد و شروع کرد به صحبت: «بابابزرگ پدرم، یعنی جد ما وصیت کرده بود که بعد از فوت ثلث مالش را برای مراسم ختمش خرج کنند، چون در ابوزیدآباد رسم بر این است که تا ۷ شبانه‌روز برای کسی که از دنیا رفته خرج بدهند. بعد از فوت جدمان، تا ۷ روز خانه از حضور مردم خالی نمی‌شد! این ماجرایی که تعریف می‌کنم برای حدود ۲۰۰ سال پیش است که نسل به نسل به ما رسیده… این خانه‌ای هم که الان در آن هستیم برای همین جد بنده هست.

وقتی این ۷شبانه‌روز تمام شد و بزرگترها نشستند حساب کتاب کنند و خرج مراسم و هزینه‌ها را بنویسند، متوجه شدند که حتی یک قران هم از آن ثلث مالی که جدمان در نظر گرفته بود کم نشده! همه تعجب کرده بودند. مگر می‌شد آن همه مهمان را پذیرایی کنی و ۷ شبانه‌روز خرج بدهی اما چیزی کم نشده باشد؟!

از همان جا شد که حدس زدند این مالی که جدمان وقف کرده نظر کرده است و باید به بهترین نحو خرج شود. بنا شد که به نیت ایشان هر جمعه در این خانه مراسم روضه برگزار شود.»

حاج عباس با دو مهمانی که بعد از روضه در خانه نشسته بودند و قصد رفتن داشتند خداحافظی کرد و دوباره رشته کلام را در دست گرفت: «این مراسم روضه برای اهالی خانه و وراث ادامه‌دار بود، رسمی که بعد از پدربزرگم به پدرم شیخ شهاب‌الدین رسید. ایشان تصمیم گرفتند که روضه‌ها فقط محدود به جمعه‌ها نشود و همین شد که از حدود ۴۰، ۵۰ سال پیش روضه به صورت روزانه در این خانه برپا می‌شود، البته پنجشنبه‌ها را فاکتور گرفتیم و آن هم به این دلیل است که اهالی بتوانند به دارالسلام و دارالزیارة برای زیارت اهل قبور و زیارت امامزاده که در همین ابوزیدآباد است بروند.»

چای روضه یا شراب بهشتی؟

غلامرضا، پسر حاج عباس استکان‌های چای را جمع می‌کند و چای جدید می‌آورد. حاجی چند دقیقه‌ای صبر می‌کند تا پذیرایی پسرش تمام شود. بعد از رفتن غلامرضا به استکان چای به علامت تعارف کردن اشاره می‌کند و می‌گوید: «همانطور که امروز در مراسم بودید، چای روضه بخش جدایی ناپذیر این مجلس است. خودتان هم می‌دانید که چای روضه، حکایتش با همه چیز فرق می‌کند.» پیرمرد راست می‌گفت. از آن بالاتر اینکه طعم گوارای این چای با همه چای‌های روضه فرق داشت؛ انگار شراب بهشتی بود!

«در کنار چای، هر روز یکی از اهالی چیزی نذر می‌کند، حالا می‌خواهد کیک و تی‌تاب باشد یا بیسکوئیت. علاوه بر این‌ها نذورات نقدی هم هست. خلاصه اینکه پذیرایی و خرج ساده مراسم روضه با نذورات خود اهالی تأمین می‌شود. مثلاً هر روز که مداح و سخنران دعوت می‌کنیم از همین نذورات پاکتی بهشان تقدیم می‌کنیم، البته نه اینکه فکر کنید آن‌ها چیزی می‌خواهند، نه اینطور نیست! ما برای خیر و برکت و تبرک پاکتی در حد ۱۰ هزار تومان می‌دهیم.»

آقای مرتضوی پاهایش را جا به جا می‌کند و سینه‌ای صاف می‌کند. با سوز خاصی که کمتر جایی شنیده بودم به سینه می‌زند و سراسر بغض می‌شود. «یا حسین» جانسوزی می‌گوید و آه می‌کشد: «تمام این بدوبدو کردن‌ها برای شب اول قبر و ابد است. اگرچه هر کاری بکنم هیچ وقت به پای پدرم نمی‌رسم، ولی تمام سعی‌ام را می‌کنم که چراغ این روضه روشن بماند.»

راز این روضه در بی‌غل و غش بودنش است

خانه حاج عباس در نهایت سادگیست. کف خانه با پتوهای قدیمی و روفرشی‌های رنگ و رو رفته پر شده. خنکای کاهگل دیوارها، خنکی ملسی را مهمانت می‌کند. روی طاقچه‌ها چند پتوی تاشده ردیف است که دلیلش حضور پیرمردها و کودکانی است که خنکای خانه برایشان قابل تحمل نیست. البته چای گرم «اقبال خانم» برای گرم شدن عجیب به جان می‌نشیند. اقبال خانم سال‌هاست مسئول چای روضه است که با کتری لعابی کرم رنگ معروفش مهمانان روضه را به چای شیرین شده دعوت می‌کند.

روضه آمدن خانم‌های پا به سن گذاشته جز برنامه روزانه‌شان شده. وقتی با آن‌ها صحبت می‌کنی، کلامشان را با روایت یا حکایتی از معصومین شروع می‌کنند؛ این یعنی وقتی پای صحبت سخنران می‌نشینند، همه گفته‌ها را با جان می‌شنوند. برعکس خیلی از مراسم‌های روضه و سخنرانی که رفتیم و در قسمت خانم‌ها صدا به صدا نمی‌رسد، در این مجلس روضه هیچ کسی را نمی‌بینی که با کناری خود حرف بزند و جز صدای مداح و سخنران هیچ صدای دیگری به گوش نمی‌رسد؛ با آنکه همه از اهالی یک محل هستند و قطعاً کلی حرف مشترک با هم دارند اما حفظ حرمت روضه برایشان اولویت دارد.

نازنین زهرا، دختر کوچولوی صورتی‌پوش بین چادرِ مشکی خانم‌ها خودنمایی می‌کند. ۶ سال دارد و هر روز حول و حوش ساعت ۵ بیقراری می‌کند و مادرش را زودتر از موعد به مراسم می‌کشاند. در طول مراسم یک چشمم به جزئیات خانه و مراسم بود و یک چشمم به نازنین زهرا؛ نه مثل خیلی از بچه‌ها در مراسم‌های اینچنینی بهانه می‌گرفت، نه لام تا کام حرف می‌زند، نه سرش با گوشی گرم بود. جوری دل به مجلس داده بود که از این همه توجه آرزو می‌کردی کاش جای او بودی!

چند دقیقه‌ای از روضه گذشته بود که خانمی وارد مجلس شد؛ همسر حاج عباس بود. او هم مثل بقیه مهمان‌ها از در ورودی به روضه آمد. انگار از در دیگری از خانه بیرون رفته بود تا مثل مهمان‌ها از در ورودی وارد شود و فرقی میان او و بقیه نباشد. اگر مادر نازنین زهرا با چشم اشاره نمی‌کرد که او صاحبخانه است اصلاً متوجه نمی‌شدم! از قضا کنار من نشست. قبل از نشستن هم اجازه گرفت و عذرخواهی کرد!

بعد از روضه و قبل از صحبت با حاجی چند کلامی با او هم‌صحبت شدم. پرسیدم حاج خانم این همه سال در این خانه روضه برگزار کردید، شده روزی حوصله نداشته باشید یا از ادامه دادن روضه خسته شده باشید؟ حاج خانم که تا قبل از سوال چشم‌هایش برق می‌زد و نشان می‌داد که چهره‌اش پشت ماسک خندان هستش، ابروهایش را در هم فرو برد و گفت: «نه… اصلاً! اگر یک روز روضه نداشته باشیم دلم می‌گیرد، انگار چیزی گم می‌کنم. همان پنج‌شنبه‌ها هم که به خاطر دارالسلام و دارالزیارة مراسم برگزار نمی‌شود من ناراحتم.»

از رفت و روب خانه هم گفت: «معمولا یکی دو تا از خانم‎‌ها جمعه‌ها یا پنج‌شنبه‌ها که روضه نداریم، برای تمیز کردن می‌آیند؛ یعنی نذر دارند. اگر نیایند خودم خانه را آب و جارو می‌کنم.»

این مجلس باید به دست صاحبش سپرده شود!

در جوابی که حاج عباس در سوال «این مراسم تا کجا قرار است ادامه داشته باشد؟» داد، غیر مستقیم وظیفه ادامه این راه را گردن پسرش غلامرضا و نسل‌های بعد از خودش انداخت، ولی آنقدر این جواب را متواضعانه ادا کرد که بوی تحکم نمی‌داد: «ان‌شاءالله تا زمانی‌که حضرت قائم ظهور کند و اسلام را در دست بگیرد، مراسم روضه ادامه خواهد داشت.»

بعد از اینکه حاجی این جمله را می‌گوید، غلامرضا سری تکان می‌دهد و آرام می‌گوید: «مسئولیت سختی بر گردنم است.»

حاج عباس مرتضوی صحبت‌هایش را اینطور تمام می‌کند: «بی‌غل و غش بودن این خانه و مراسم روضه است که آن را ماندگار کرده. خیلی‌ها به من گفتند که ما قالی ابریشم می‌آوریم، اما من قبول نکردم که اگر اجازه می‌دادم تا ته باغ را قالی پهن می‌کردند. سیستم صوتی اینجا هم خیلی قدیمی‌ست و کسی فکرش را نمی‌کند که این دستگاه کار کند.» راست می‌گفت یک بلندگوی قدیمی که شاید چند سال پیش در حیاط مدرسه‌ها دیده بودم و یکی دو باند ماشین در گوشه و کنار نصب شده بود. «ولی به مدد خود امام حسین (ع) سال‌هاست که در خدمت روضه ارباب است و چیزی باعث نشده که تعطیل شود، البته کرونا جمعیت مهمانان را کم کرد اما خدا را شکر تعطیل نشده.»

حاجی میان حرف‌هایش بارها برای تعجیل فرج امام زمان (عج) و کنده شدن شر این ویروس لعنتی از سر مردم کشور و تمام دنیا دعا کرد. هرجایی هم حرفش به نام حسین (ع) می‌رسید چنان با سوز دل اسم می‌برد که از همین ابراز ارادت خالصانه می‌شد به نیت دور از ریایی که دارد، پی برد و تمام انرژی مثبتی را که از در و دیوار خانه به روح و جانت حواله می‌شد، حس کرد.