به گزارش خبرنگار مهر، علی امیرآبادی، مترجم کتاب نیلوفر و مرداب (هنر دگرگون کردن رنجها)، پژوهشگر و نویسنده فلسفه به بهانه چاپ دوم کتاب «پرتابهای فلسفه» اثر محمدمهدی اردبیلی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، پژوهشگر، مدرس و نویسنده فلسفه نوشته است:
یک، کتاب پرتابهای فلسفه، که همان زمانهی ماست که به اندیشه درآمده است، با چنان عمق و عشق بالغانهای نگاشته شده است که مخاطب_اگر حقیقتجوی راستین باشد_ پس از خواندنش تا ابد تاثیر آن را بر عمق ِ نگاه، جهانبینی، و نتیجتاً بر اعمالش احساس خواهد کرد. موضوعات این کتاب همگی با زمانهی ما، یعنی با زندگی روزمرهی ما، گره خوردهاند؛ موضوعاتی همچون مرگ، بحران معنای زندگی، زوال فرهنگ، عشق، رسالت روشنفکر و …
کتاب پرتابهای فلسفه این امید را در ما پدید آورده که نسل فیلسوفان ایرانزمین به پایان نرسیده است و میتوانیم به یاری ایشان به بحرانهای زمانهمان آگاهی یابیم.
دو، در مواجهه با چنین کتابی (و البته تمام کتب فلسفی ِ راستین) ضروری مینماید که به یک فرآیند توجه نماییم. نیکوس کازانتزاکیس بیان میکند که در کودکی یک پیله کرم ابریشم را روی درختی میبیند. درست در همان لحظهها که کرم ابریشم مشغول آمادهسازی خود برای خروج از پیله بود تا به پروانه تبدیل شود، چون این فرآیند طولانی گشت، او عجله میکند و تصمیم میگیرد با حرارت نفس خود به این عمل شتاب بخشد. سرانجام پروانه از پیلهی خود خارج میشود اما بالهایش را نمیتواند باز کند و میمیرد. او میگوید: بلوغی صبورانه با یاری خورشید لازم بود اما من انتظار کشیدن بلد نبودم. آن جنازهی کوچک تا به امروز، یکی از سنگینترین بارها بر روی وجدان من بوده است. همان جنازه باعث شد تا درک کنم یک گناه حقیقی وجود دارد که همان فشار آوردن بر قوانین هستی است.
امکان ندارد بی آنکه به "بلوغی صبورانه با یاری خورشید" معتقد باشیم، بتوانیم در مسیر حقیقتجویی و فهم این کتاب گام برداریم. چنین کتابهایی همچون قلل برافراشتهی کوهستانهای برفی هستند. برای فتح آنها باید "صبور" بود و پیش از صعود خود را آماده کرد. در آنجا کوچکترین سرماخوردگی نیز مرگآور است!
سه، با توجه به موضوعات طرح شده در این کتاب، و با توجه به وضعیت فرهنگی کشورمان، شایسته است که متن را با این کلمات از آرتور شوپنهاور به پایان ببریم:
به این سو و آن سو کشاندن عوامّ النّاس، که روی ِ هم رفته خوب و سر به راهاند، مسألهی حساسی است. هرچند همیشه گرگیاسها و هیپیاسها (یعنی عوامفریبان، سوفسطائیان و سفسطهبازان) را در روش میبینیم؛ هرچند قاعده بر این جاری است که مهملات بر صدر بنشینند، و ناممکن به نظر میرسد که ندای یک فرد از میان ِ فریاد ِ دسته جمعی ِ فریبدهندگان و فریبخوردگان به گوش احدی برسد، باز هم برای آثار اصیل همهی اعصار نفوذی کاملاً خاص، خاموش، آرام و آهسته، و نیرومند بر جای میماند، و تو گویی با یک معجزه میبینیم که این آثار، در نهایت، از دل هیاهو سر برمیآورند، درست همچون بالونی که از جوّ سنگین ِ کرهی زمین به سوی نواحی پاکتر به حرکت در میآید؛ و همینکه تا آن نواحی اوج گرفت آرام میگیرد و دیگر کسی نمیتواند آن را دوباره از آن اوج به پایین فروکشد .(۱)
پی نوشت:
(۱) آرتور شوپنهاور، جهان همچون اراده و تصور، ترجمه مصطفی ملکیان