به گزارش خبرنگار مهر، دانش روایتشناسی یکی از حوزههای مهم و در عین حال جذاب در علوم انسانی جدید است که در زمینه نظریاش تاریخ تحولات مهمی را پشتسر گذاشته. این دانش با مطالعه پیرامون روایتها و احکام روایی باعث غنای هرچه بیشتر حوزه نقد ادبی و نقد هنری شده است. روایتشناسی بعدها بدل به یک دانش میانرشتهای شد و در همه حوزههای علوم انسانی کارکرد خاص خود را پیدا کرد. هرچند که در زمینه روایتشناسی منابع مهمی تاکنون ترجمه و منتشر شده، اما کماکان این حوزه از فقر منابع نظری رنج میبرد. قطعاً اگر این دانش در کشور بومی و نهادینه شود، در زمینههای خلق و نقد آثار ادبی و هنری با تحولات چشمگیری مواجه خواهیم بود.
بهمن نامورمطلق که به تازگی ریاست فرهنگستان هنر را بر عهده گرفته، یکی از چهرههای شناخته شده نقد و نظریههای نقد در ایران است. دغدغه این سالهای او شرح و بسط و همچنین بومی سازی نظریههای نقد بوده و آثار شاخصی را در این حوزه منتشر کرده است که از جمله آنها میتوان به این موارد اشاره کرد: «درآمدی بر بینامتنیت»، «بینامتنیت: از ساختارگرایی تا پسامدرنیسم»، «اسطوره و اسطورهشناسی نزد ژرژ دو مزیل»، «نقد تکوینی در هنر و ادبیات»، «اسطوره و اسطورهشناسی نزد نورتروپ فرای»، «اسطوره و اسطوره شناسی نزد ماکس مولر»، اسطورهکاوی عشق در فرهنگ ایرانی» و «درآمدی بر اسطوره شناسی؛ نظریهها و کاربردها».
به تازگی نیز انتشارات سخن کتاب «تراروایت: روابط بیشمتنی روایتها» نامورمطلق را با شمارگان ۱۱۰۰ نسخه، ۴۸۰ صفحه و بهای ۹۵ هزار تومان منتشر کرده است. او در این کتاب در سه بخش مسئله تراروایت و روابط بینامتنی روایتها و چگونگی تبدیل و تکثیر آنها را با ارائه مثالهای عینی و با زبانی ساده و شفاف مورد بررسی قرار داده است. «تراروایت کیفی»، «جایگشت کمی» و «نمونههای کاربردی» سرفصلهای این سه بخش است. مباحث نامورمطلق در این کتاب غنای «اقتباس» ادبی و هنری را موجب خواهد شد.
با او درباره موضوع کتاب «تراروایت: روابط بیشمتنی روایتها» گفتوگویی داشتهایم. وی در ضرورت توجه به نظریههای نوین ادبی و هنری گفت: یکی از مسائل مهم در حوزههای هنر و ادبیات و همچنین ارتباط این دو باهم، بحث روایتشناسی، بویژه روایت شناسی تطبیقی است. یکی از کمبودهای جدی عرصه مطالعات هنری و ادبی در ایران این است که در حوزه روابط بین متنها و چگونگی تبدیل یک متن به متن تازه در یک رسانه تازه و یا در یک نظام نشانهای تازه، کار چندانی انجام نشده است.
وی افزود: ما یک سرمایه بسیار غنی ادبی و هنری داریم و دنیا هم ما را با این سرمایه میشناسد. در طول تاریخ تمدن ایران زمین، ادبیات فاخر، هنرهای فاخر، هنرمندان بزرگ و برجسته تولد و رشد پیدا کردهاند. ما آثار بزرگ و برجستهای مثل شاهنامه شاه طهماسب، خمسه نظامی و… داشتهایم و هنرمندان بزرگی چون کمال الدین بهزاد، سلطان محمد تبریزی، رضا عباسی و... در این فرهنگ بروز و ظهور پیدا کردهاند. همچنین در عموم حوزههای مختلف علم ما شخصیتهای برجستهای را در طول تاریخ داریمِ، اما هیچگاه روی این مسئله کار نکردیم که چگونه میشود مسئله اقتباس را صورت داد و در یک نظام نشانهای مطالب این شخصیتها را گرفت و در همان نظام یا در نظامهای دیگر تکثیر کرد. این روند را در عرصه اثر بسیار داشتهایم، اما دستمان در حوزه نظریه خالی است.
یکی از کمبودهای جدی عرصه مطالعات هنری و ادبی در ایران این است که در حوزه روابط بین متنها و چگونگی تبدیل یک متن به متن تازه در یک رسانه تازه و یا در یک نظام نشانهای تازه، کار چندانی انجام نشده نامورمطلق ادامه داد: اگر تاریخ ادبیات ایران را بررسی کنید، متوجه خواهید شد که متونی چون شاهنامه، خمسه نظامی، دیوان حافظ، گلستان سعدی و… بر متون و کتابهای پس از خودشان تاثیر بسیاری داشتهاند، اما هیچگاه نحوه این تاثیر یا به عبارتی نحوه جابجایی از یک متن به متن دیگر بررسی نشده است. نظریهپردازان در طول تاریخ ایران هیچگاه تغییرات صورت گرفته در متون جدید را بررسی نکردند تا نظریههای اقتباس، نظریههای بینامتنی، نظریههای بیشمتنی و ترامتنی جامعه ایرانی استخراج شود.
توانایی تکثیر آثار بزرگ را از دست دادهایم
نویسنده کتاب «تراروایت: روابط بیشمتنی روایتها» در بخش دیگری از این گفتوگو با اشاره به این نکته که به دلیل کمبود نظریهها در تاریخ فرهنگی ایران به مرور جامعه توانایی «برگرفتگی» آثار را از دست داد، گفت: به همین دلیل ما توانایی تکثیر آثار بزرگ را از دست دادیم و یا در صورت تکثیر هم کیفیت آثار جدید در سطح نازلی بوده است، به همین دلیل هم هیچگاه نوع تکثیر تبدیل به الگو نشده است. به عنوان مثال غزلیات حافظ بارها تکرار شده اما چون این تکرار دارای مکانیزم و ساختار منطقی نبوده و صورتبندی نشده، به همین دلیل دیگر کتابی در سطح غزلیات حافظ را نداشتهایم و حتی آثار بعدی نتوانستند به ساحت این غزلیات نزدیک هم شوند.
افراط «برگرفتگی» از فرهنگهای دیگر ما را دچار خلا هویتی میکند
نامورمطلق همچنین به فراموشی تدریجی هنر «برگرفتگی» در ایران اشاره کرد: برگرفتگی یعنی اینکه ما یک اثری داریم که از روی آن اثر تازهای برگرفته و تولید میشود. پس از این فراموشی اتفاق ناخوشایندی که رخ داد این بود که ما شروع کردیم به برگرفتگی از فرهنگهای دیگر.
وی اضافه کرد: ما به دلیل برخی از کبودها به سراغ فرهنگهای اروپایی رفته و شروع به برگرفتن و اقتباس از آنها کردیم. این در صورتی بود که آنها خود اقتباس میکردند و کار ما در اصل اقتباس از اقتباس آنها بود. ما از آنها نه تنها اقتباس کردن بلکه از چه اقتباس کردن را هم تقلید کردیم. این مشکلات باعث شد تا جامعه ما دچار خلا هویتی و رها شدگی هویتی شود. بر اثر این معضل هویت ادبی و هنری ما تضعیف و حتی انکار شد.
ضرورت مسلط شدن به دانش روایتشناسی و بومیسازی آن
این نظریه پرداز و منتقد در بخش دیگر از این گفتوگو به ضرورت مسلط شدن به دانش روایتشناسی اشاره کرد: یکی از مسائلی که میتواند در شروع دوباره اقتباس به ما کمک کند، آگاهی از دانش روایتشناسی است. متاسفانه این دانش مانند سایر دانشهای نوین، توسط ما نوشته نشده است. این دانش توسط غربیها نوشته شده و ما گریزی از آن نداریم. همانطور که نمیتوان از پزشکی نوین و یا زبانشناسی نوین دست کشید، گریزی از روایتشناسی هم نمیتوان داشت.
وی افزود: هزینههای از صفر شروع کردن زیاد است، چرا که باید دوباره تاریخی را از سر گذراند تا به وضعیت فعلی جهان رسید. در شرایط فعلی ما مجبوریم در دانش غربی کنکاش کنیم و بفهمیم که آنها در زمینه روایتشناسی چه میگویند و این دانش به چه مرحلهای رسیده و چه گستره و چه قوانین و چه اصول و چه واژگان و چه نظریهها و چه روشهای مطالعاتیای دارد؟ پس از اینکه به این مسائل وقوف پیدا کردیم باید شروع به بومی سازی این دانش کنیم و بر مبنای آن به مطالعه درباره اقتباسها در جامعه خودمان بپردازیم.
نویسنده کتاب «درآمدی بر بینامتنیت: نظریهها و کاربردها» اضافه کرد: بنابراین همزمان باید دو کار را انجام دهیم. نخست اینکه به بررسی اقتباسهایی بپردازیم که در دوران طلایی جامعه خودمان انجام گرفته است. خمسه نظامی نوعی اقتباس از شاهنامه است. درخشان بودن خمسه نشان میدهد که پدران ما به قوانینی دست پیدا کرده و بر مبنای آن یاد گرفته بودند که خوب اقتباس کنند و شاید روند اقتباس و خلق آثار جدید در ایران بسیار بهتر از فرهنگهای دیگر بود، اما متاسفانه چون همراه با خلق این آثار مولفه «نقد» پیش نرفت، خلق نیز دچار تضعیف شد و کم کم این خلق به تقلید کشیده شد.
وی با اشاره به اینکه پس از دوران طلایی فرهنگ، هنرمندان به جای اقتباس و نوآوری به سمت تقلید کشیده شدند، گفت: کم کم هنرمندان به جای اقتباس و نوآوری و زدن حرفهای تازه و بروز کردن خودشان، به سمت تقلید رفتند و تقلید نوآوریها را از بین برد و باعث شد تا جایگاه ما در حوزه ادبیات و هنر تضعیف شود. نقد و خلق همدیگر را کامل میکنند، در جایی که خلق نباشد نقد آسیب میبیند و بویژه اگر نقد نباشد، خلق نیز دچار مشکل خواهد شد.
سقوط از جایگاه محاکات به تقلید
بخش دیگری از این گفتوگو با این سوال شروع شد: «آیا نداشتن سنت نقد باعث شد تا ایرانیان از امر محاکات به دام تقلید بیفتند؟ در تاریخ ایران تهاجمهای سیاسی بسیاری رخ داده و اقوام غالب فرهنگ خودشان را هم غالب میکردند، اما فرهنگ ایرانی با امر محاکات توانایی هضم آنها را داشت و صنایع فرهنگی پس از آن تهاجم هرچند ممکن بود عناصر و ساختار فرهنگ مهاجم را در خود داشته باشد، اما کماکان روح و هویتی ایرانی داشت، اما اکنون دیگر این توانایی وجود ندارد.» نامورمطلق در پاسخ به این سوال گفت: دقیقاً درست است. به زبان روایتشناسان، ما از «برگرفتگی» یعنی از جایگشت به پاستیش برگشتیم. یا اینکه از پارودی به پاستیش برگشتیم. پارودی و جایگاهش، جابجایی همراه با تغییرات است، اما اساس پاستیش بر تقلید استوار میشود.
هزینههای از صفر شروع کردن زیاد است، چرا که باید دوباره تاریخی را از سر گذراند تا به وضعیت فعلی جهان رسید. در شرایط فعلی ما مجبوریم در دانش غربی کنکاش کنیم و بفهمیم که آنها در زمینه روایتشناسی چه میگویند نامورمطلق ادامه داد: پس چون نقد در ایران توسعه پیدا نکرد، ابتدا مقوله «خلق» ضربه خود و در ادامه هر دو ضعیف شدند. به همین دلیل ما در حوزه شعر مجبور شدیم به دنبال شعر نو اروپا برویم و در حوزه نقد نیز رویکردهای نقد اروپایی را متوجهاش شدیم. برای جبران این مسئله و برای عدم افتادن در ورطه تکرار و همچنین سرعت بخشیدن به جهش علمی، باید دانشهایی را که اکنون شکل گرفته از غربیها بگیریم و بعد سراغ هویت و همچنین اقتباسهای خودمان برویم و بررسی کنیم که تا چقدر میتوان این دانشها را دستکاری و با فرهنگ خودمان منطبق کرد؟ این کار باعث میشود تا ما به استقلال در دانش برسیم. بر اساس همین ضرورت عدهای در ایران شروع به ترجمه و تالیف منابعی در حوزه روایتشناسی و شاخههایش کردند.
نویسنده کتاب «بینامتنیت: از ساختارگرایی تا پسامدرنیسم» همچنین با اشاره به این نکنه که یکی از شاخههای مهم روایتشناسی مباحث بینامتنی و ترامتنی و به عبارتی مباحث نشانهشناسی روایت است، گفت: یکی از دغدغههای من در این سالها مباحث اقتباس، ترامتنی، بیشمتنی و مباحث بینامتنیت بوده است که به انتشار کتابهایی منجر شد. در ادامه آن بحثها من کتاب «ترا روایت: روابط بین متنی روایتها» را تالیف کردم. در اینجا تلاش کردم تا بر اساس نظریات روایتشناسان بزرگ بویژه ژراژ ژنت بحثی درباره روایتشناسی را اراسه دهم که البته محدود به روایتشناسی نشده و حوزه تخصصی تراروایتشناسی را هم دربر میگیرد.
امکاناتی که در مقوله «خلق» فراموش شدهاند
نویسنده کتاب «ترا روایت: روابط بین متنی روایتها» ادامه داد: مباحث کتاب بیشتر بر این نکته استوار شده که چگونه یک روایت میتواند به روایتهای دیگر تبدیل و یا در روایتهای دیگر تکثیر شود و در این اتفاق چه تغییراتی ممکن است رخ دهد؟ من بحث کردهام که بر اثر این تبدیل یا تکثیر به عنوان مثال ممکن است، وجه روایی، زمان روایی، لحن یا صدای روایی عوض شود و متن تغییرات مکانی و شخصیتی کند. یعنی ممکن است سطح روایت عوض شود و حتی رابطه فرا روایت با روایت تغییر پیدا کند.
گردآورنده کتاب «دانشهای تطبیقی» ادامه داد: هزارویک امکانات نزد هنرمند وجود دارد تا از اثر قبلی یک اثر تازه و بدیع خلق کند و من سعی کردم در کتاب «تراروایت» به این امکانات بپردازم. به همین جهت، گذار از بیش متن به پیش متن در روایت که از بیش روایت به پیش روایت امکان پذیر میشود، موضوع اصلی بحث من است در چارچوب روایتشناسی بویژه روایتشناسی ژرار ژنت. البته که از نظریات دیگر اندیشمندان این عرصه هم بهره بردهام.
چون نقد در ایران توسعه پیدا نکرد، ابتدا مقوله «خلق» ضربه خود و در ادامه هر دو ضعیف شدند. به همین دلیل ما در حوزه شعر مجبور شدیم به دنبال شعر نو اروپا برویم و در حوزه نقد نیز رویکردهای نقد اروپایی را متوجهاش شدیم وی در ادامه در پاسخ به این سوال که آیا در این کتاب به حوزه روایتشناسی شناختی هم وارد شده است یا خیر؟ گفت: خیر. روایتشناسی شناختی پارادایمش با روایتشناسی ساختارگرا تفاوت میکند و بیشتر وارد حوزه روایتشناسی پساساختارگرا میشود، اما مباحث ژنت عمدتاً در حوزه ساختارگرایی است. روایتشناسی شناختی بیشتر در مسئله شناخت و مولف و در نحوه شناخت و مخاطب وارد میشود، اما در روایتشناسی ساختارگرا ما کماکان در متن هستیم و روابط بین متنها برایمان مهم است.
نامورمطلق گفت: کتاب «ترا روایت» به نوعی در چهار حوزه: وجه، زمان، صدا و پیرآرایه به موضوع تغییرات میپردازد. هرکدام از این حوزهها قابلیت چندین تغییر را داشته و خودشان نیز تقسیماتی دارند. مثلاً در حوزه وجه ما دو زیرگونه داریم: فاصله و زاویه دید. برای زاویه دید هم چندین نوع امکان جابجایی وجود دارد. به عنوان مثال بر اساس نظریه ژنت ما سه زاویه دید داریم که این سه زاویه دید میتواند از «پیش متن» به «بیش متن» تغییرات جدی داشته باشد. یعنی هرکدام از اینها چندین نوع تغییر را میتوانند تجربه کنند. بنابراین شخصی که روایت ساز است، وقتی روایت شناسی را بخواند در روند خلق روایت تازه، مجهز میشود به ممکنهای روایت پیشین. او میتواند از این ممکنها بهره برده و کار تازه انجام دهد.
این منتقد همچنین با اشاره به این نکته که تراروایت یا بیشروایت مانند فرمولی در اختیار هنرمندان و نویسندگان قرار میگیرد، ادامه داد: هنرمندان و نویسندگان با تراروایت میتوانند خلق کنند و همچنین ترروایت میتواند در اختیار منتقدان قرار بگیرد تا بر اساس آن بتوانند آن اقتباس و روایت بیشمتنی را نقد کنند. تکرار میکنم که ما میراثی غنی داریم اما در دوره گذاشه از آنها خوب بهره نبردیم. شما هنر غرب را بررسی کنید و ببینید که در قرن بیستم آنها چقدر به داستانها و اساطیری چون اسطوره نارسیس، اسطوره ادیپ، آنتیگون و… رجوع کرده و چه اقتباسهای فاخر و متنوعی را انجام دادند. متاسفانه اقتباسهای ما بسیار کم و همین میزان اندک هم خوب و کامل نبوده است. اندک و ناقص بودن اقتباسها هم به دلیل عدم آشنایی ما با دانش روایتشناسی بوده است.
وی در ادامه به گیرا نبودن قصه فیلمها و تئاترها در ایران اشاره کرد و گفت: بسیاری پیش آمده که داستانهای ایرانی و آثار سینمایی چندان گیرا نبودهاند و این بدان دلیل است که کارگردانان، نمایشنامهنویسان، فیلمنامهنویسان و کلاً درام پردازان ایرانی بر روایتشناسی مسلط نیستند و این تسلط میتواند بسیار به آنها کمک کند تا آثارشان جذابتر و تاثیرگذارتر باشد. همچنین دانش روایتشناسی به آنها کمک میکند تا آثارشان مرتبط با فرهنگ خودی باشد.
نامورمطلق در پایان گفت: قدم بعدی پس از انتشار منابعی چون «ترا روایت» این است که بتوانیم برای این نظریهها مثالهای بومی زده و بعد به سراغ اقتباس برویم و اقتباس را به شکل بومی انجام دهیم. کاری که در فرهنگ گذشته ما انجام میشد و اگر ما در حوزه نقد ضعیف نشده بودیم میتوانستیم آن را ادامه دهیم. امیدوارم که بتوانیم دوران معاصر را متحول کنیم.