خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و اندیشه: کتاب «عزیزخانم» شامل روایتی از زندگی کبری حسینزاده حلاج، مادر شهیدان محسن، جواد، علی اصغر و محمدرضا بارفروش است به قلم فاطمه جعفری نوشته شده و چندی پیش توسط انتشارات راهیار منتشر و راهی بازار نشر شد.
«عزیز خانوم» داستان یکی از زنان انقلابی کاشان است. زنانی که مانند مردان و دوشادوش آنان در جنگها شرکت کردند و برای پیروزی و موفقیت ایران حاضر شدند از همه چیزشان بگذرند. مال و جان، همسر و فرزند. فرزند که عزیزترین کس است و پاره تن و از چشم عزیزتر و محبوبتر. اما چون همیشه در پس پردهای پنهان بودند هیچکس به ارزش کارها و فعالیتهای آنان پی نبرد و هیچگاه هم به طور شایسته از آنان تجلیل نشد.
سحر دانشور، فعال رسانهای و پژوهشگر حوزه زنان در یادداشتی که آن را برای انتشار در اختیار خبرگزاری مهر قرار داده، به کتاب «عزیزخانم» پرداخته است. دانشور معتقد است برای فهم بهتر جهان مادر شهید، میتوان زندگیاش را به دو بخش «پیشاواقعه» و «پساواقعه» تقسیم کرد. در ظاهر او در این دو دوره زندگی یکسانی دارد، اما در پس این ظاهر معمولی و یکسان دو وضعیت متفاوت نشسته است.
مشروح متن اینیادداشت در ادامه میآید:
اگر بسیجی شهید کلماتی دارد اعم از وصیتنامه، پیراهننوشته، سربند، صحبت و فیلم که ما را به جهانش نزدیک میکند؛ مادر بسیجی شهید چه دارد که ما را به جهانش نزدیک کند؟ چگونه میتوان به گونهای به این مادر نزدیک شد که بتوان «او» و جهانش را آنگونه که هست «تماشا» کرد؟ دو پرسش اساسی را میتوان از دل این بند و پرسش آن استخراج کرد، اول آنکه چگونه میتوان «جهان مادر شهید» را فهم کرد؟ و دیگر آنکه آیا «تماشا» کردن وجهی از سکون، ایستایی و بیتفاوتی «تماشاچی» را با خود به همراه ندارد؟
برای فهم بهتر جهان مادر شهید، میتوان زندگیاش را به دو بخش «پیشاواقعه» و «پساواقعه» تقسیم کرد. در ظاهر او در این دو دوره زندگی یکسانی دارد، اما در پس این ظاهر معمولی و یکسان دو وضعیت متفاوت نشسته است. مادر شهید در پیشاواقعه با همسر، فرزندان، بستگان و اطرافیان و آشنایان میزید و در دوره پساواقعه گستره زندگیاش وسیعتر شده و در نسبت با جامعه، مردم و تاریخ حیاتش را آغاز میکند. نکته اساسی اما حفظ ظاهر معمولی زندگی مادر شهید در هردو دوره است، از این رو باید پیش و بیش از آنکه بر کلمات مادر شهید تکیه کرد و یا در پی وضعیتی غیرمعمول، غریبه و خاص در طول زندگیاش در مقطع پیشاواقعه بود، باید در زندگی روزمره او اندیشید و در پی معانی مستتر در فعالیتهای روزمرهاش بود. در دل زندگی مادر نگران همسر است، مادر نگران دختر است، مادر نام پیشنهادیاش فلان نام است، مادر سر دار قالی با فلان نیت مینشیند و و و! همه این نگرانیها و تلاشها برای رتق و فتق امور یک نقطه مشترک دارند، اما این نقطه مشترک جز به صورت اجمالی و جز در نیاتی قلبی که گهگاه در مناسبات مذهبی و یا آئین و آداب و رسوم دینی و فرهنگی بروز مییابند، مطرح نمیشوند.
نقطه مشترک اعمال روزمره مادر شهید، معنایی است که برای همه کنشهای روزمرهاش قائل است. درآمیختگی مذهب و آداب و رسوم بومی با زندگی روزمره، نوعی از معنا را برای زن ایجاد کرده که امر معمولی را در ساحت زندکی او به امری والا بدل میکند چرا که او در اعمال زندگی روزمره خود در پی خلق معنا برای مسیری است که طی میکند و پیش رو دارد. به طور مثال وقتی همسرش در شرایطی سخت قرار میگیرد با معنایی که ویژه خودش است با او همراهی میکند و در برابر مخالفتهای خانوادهاش هم ایستادگی میکند. همسر برای او مهم است و عزیز و همراهی با او اقدامی تکلیفگونه که از انجام آن لذت میبرد. تلاقی علاقه، تکلیف و تربیتی که این دو رکن از دل آن استخراج شدهاند او را در برابر شدائد و سختیها مقاوم میکند و به منبع شادی برای او بدل میشود.
مادر شهید به معنای امروزی تحصیلاتی ندارد، با مفاهیم نظری بیگانه است و در ظاهر زنی معمولی است، با اینحال پرسش دارد، پرسشهایی بزرگ که با کنشهای روزمرهای که با نیاتی قلبی درآمیختهاند در پی پاسخ به آنهاست. او هیچ کاری را بیدلیل انجام نمیدهد و در پس هر حرکتی معنایی ویژه خود و زندگیاش دارد؛ معنایی که در نسبت با پرسشهایی درونی شکل میگیرند. همین پاسخها و معانی هستند که وجود او را شکل میدهند و در ادامه او را به پاسخی عجیب و بزرگ که در برگیرنده تمام پاسخهای ریز و درشت سالهای گذشته زندگیاش هستند میرساند. فرستادن فرزندان به میدان جنگ و پذیرش شهادت آنها آن پاسخ بزرگی است که ذیل معنایی عظیم نشسته و وجود مادر شهید را برای دیگران آشکار میکند. این کنش بزرگترین پاسخی است که مادر شهید به پرسشهای روزمره و بزرگ خود میدهد، پاسخی که همراه با پرسشها او را به امر متعالی پیوند میدهد و در دل زندگی روزمره او را بزرگ میکند.
در حقیقت معانی قلبی مادر شهید در نسبت با یک «واقعه» به عینیتی شگرف بدل میشوند. در «واقعه» جنگ است که نقطه مشترک اعمال روزمره مادر شهید و معنای درونی کنشهای معنادار روزمرهاش آشکار شده و دیگران هم میفهمند آن معنا، همان معنایی است که مادر را به زینب(س) و رسالت زینبی پیوند میدهند. در این نقطه مادر شهید، معانی قلبیاش را به کلمه بدل میکند، او حالا کلمه دارد که البته باز هم مجمل است و محدود. جالب آنکه زینب (سلام الله علیها) هم در یک «رخداد» (آنگونه که خودش تشخیص داد و لازم دانست) به کلمه تکیه کرد و آن هم پس از «واقعه عاشورا» بود. گویا این «واقعه» است که زنان را به سمت کلمه و استخدام آن سوق میدهد. زنانی که در تمام طول زندگی ساکتند و جاری و ساری در نسبت با معانی مستتر در قلب و زندگی معمولیشان میزیند در مواجهه با «واقعه» برای ارتباط با دیگرانی که آنها را در آستانه رخداد میبینند و فهم میکنند از کلمه استفاده میکنند. این زنان(مادران بسیجی شهید و زینب سلاماللهعلیها) در نسبت با واقعه سخن میگویند نه حتی در رابطه با خودشان و کنشی که از آنها سرزده است. چه نسبتی است میان اینان، زندگی روزمره، معنا، واقعه و تاریخ؟
باید در نظر داشت کنش مادر شهید با فرزند شهیدش متفاوت است. حین واقعه بسیجی شهید از آرمانش میگوید، در وصیتنامه و پیشانیبند و پیراهننوشته از نسبت خودش با حقیقتی تاریخی که با خون خود در پی تحقق آن است سخن میگوید و کلمات را استخدام میکند. مادر بسیجی شهید اما با کمترین کلمات به رویارویی با آنچه تکلیف خود میداند میرود، نه حین ادای تکلیف و نه بعد از ادای آن صورتبندی مانند آنچه از بسیجی شهید میبینیم، از مادرش نمیبینیم. واژگان مادر محدود است و این زندگی معمولی اوست که به حرکتش معنا میدهد، مناسبات روزمره که ممکن است زیادی معمولی هم به نظر برسند عرصه ارائه مانیفست مادر بسیجی شهید است.
حال میتوان پرسید آیا مادر شهید در هنگامه واقعه خلق میشود؟ نمیتوان با قطعیت جواب مثبت داد، باید در نظر داشت مادر شهید پیش از واقعه متولد شده است، او در اجزا و عناصر زندگی روزمرهاش هرلحظه در حال متولد شدن است، اما واقعه و بروز رخداد «ما» را به جهان مادر شهید وارد میکند. این مائیم که هنگام «واقعه» در نسبت با جهان مادر شهید وجود مییابیم و فرصت این را به دست میآوریم که به این جهان وارد شویم و اجزا و عناصر آن را فهم کنیم و در گامی بالاتر چه بسا حیات بگیریم.
در حقیقت واقعه ما را متولد میکند و به جهانی وارد میکند که شاید برایمان بیگانه باشد، شاید هم آشنا. واقعه مادر شهید را به مثابه پرسشی بنیادین، حیاتی و حیاتبخش در جهان معمولی و روزمره ما و دیگران تکثیر میکند، نه متولد! از دل انتشار این پرسش سهمگین و حیاتی است که تماشاچیانِ جهان مادر شهید متولد میشوند. به بیان دیگر نسبت مادر شهید با واقعه تماشاچیانِ این جهان را متولد کرده و نگاههای بیرونی را متوجه چنین جریانی میکند. ما در حین واقعه متوجه او و جهانش میشویم! اویی که پیش از واقعه متولد شده است و وجودش در واقعه آشکار میشود.
بنابراین پرسش دوم در اینجا پاسخ میگیرد، پاسخی حاکی از اینکه این تماشا دیگر ساکن و ایستا نیست، بلکه تماشای تماشاچی واجد عنصری از حیات است و تماشاچی فردی است که در پی به دست آوردن پاسخ (و اگر مایل و تشنه باشد به دست آوردن عناصر حیاتی) به پرسش بزرگی که ماحصل پرسشهای بزرگی است که مادر شهید طرح کرده و خود نیز پاسخشان را مطرح کرده است، به جهان زندگی مادر شهید وارد میشود. پرسش بزرگ او به کنش مادر شهید بازمیگردد: «چرا مادر شهید فرزندش را به قربانگاه میفرستد؟» طرح پرسش سهمگین، طرح پرسش بنیادین ما را به تماشاچیانی کنشگر بدل میکند که چه بسا با تنفس در دنیای مادر شهید نفحاتی از حیات او را هم دریافت کنیم.
تماشاچی در گامی بالاتر باید خود چیزهایی را در خود پرورش دهد تا به تماشای حقیقت نائل شود، اگرنه آنچه میبیند هیچ توفیری با دیگر زندگیها ندارد. از این رو میتوان گفت مادر شهید در زندگی خود هم فرزندش را پرورش میدهد، هم خود رشد میکند و هم تماشاچی را به نوعی نگاه مختص به خود میرساند. این صیرورت مدام در ظاهری معمولی و پیش پا افتاده اتفاق میافتد و زندگی روزمره آمیخته با پرسش بنیادین به منبع تولید معنا برای هرسه بدل میشود. در این نقطه زندگی روزمره شکوهمند شده و امر معمولی به بستر ظهور حقیقت بدل میشود. وجه معمولی حیات زندگی یک زن.... .