خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه: مشهورترین منبع از تاریخ زندگانی پیامبر اسلام کتاب «السیره النبویه» یا «سیره ابن هشام» است که در قرن سوم هجری تدوین شد. اما منبع اصلی این سیره چه بود؟ منبع اصلی این سیره متنی بود به نام «سیرت رسول الله» اثر محمد بن اسحاق بن یسار بن خیار مطلبی از مشاهیر قدما در سیره نویسی متعلق به قرن اول هجری. او از راویان نسل سوم است. او در سیره و بویژه مغازی (در نقل جنگهای پیغمبر مکرم اسلام) تبحر ویژه داشت و کتاب نوشت.
سیره ابن اسحاق / سیره ابن هشام
ابن اسحاق به دلیل آنکه در این روایتها فضایل حضرت امیرالمومنین امام علی بن ابیطالب (ع) را نیز بازگو میکرد مورد مخالفت مشاهیری چون مالک بن انس و دیگران قرار گرفت و دردسرهای بسیار دید و به شیعه بودن متهم شد. او در سال ۱۴۲ هجری با عباس بن محمد برادر منصور خلیفه عباسی، ملاقات کرد و از این طریق به دربار خلیفه بار یافت و نسخهای از کتاب خود را به او داد.
ابن اسحاق شاگردی وفادار داشت به نام زیاد بن عبدالله بن طفیل بکایی که همیشه در سفرها همراه استادش بود. ابن اسحاق در اصل دوبار کتاب خود را به این شاگرد وفادارش املا کرد. پس از درگذشت ابن اسحاق کاملترین متن سیرت رسول الله دست همین شاگرد بود و او نیز کتاب را به شاگرد خود یعنی عبدالملک بن هشام منتقل کرد و همین ابن هشام بود که با تدوین و در اصل ویرایش سیرت رسول الله ابن اسحاق، سیره النبی مشهور خود را در تاریخ ثبت کرد.
روایت ابن هشام از سیرت رسول الله باعث شد تا روایتهای دیگر مهجور شود. در قرن ششم هجری رفیع الدین ابومحمد اسحاق بن محمد همدانی مشهور به قاضی ابرقوه در سفری که به شام داشت نسخهای از این کتاب را به همراه آورد و به امیر فارس، سعد بن زنگی، به عنوان سوغات داد و همین امیر بود که پیشنهاد ترجمه فارسی را به رفیع الدین اسحاق داد و او نیز ترجمه کرد.
تصحیحات این دو منبع
یکی از نخستین نوبتهای نشر سیرت رسول الله به تصحیح اصغر مهدوی به سال ۱۳۶۰ توسط انتشارات بنیاد فرهنگ ایران منتشر شد. پس از انحلال بنیاد فرهنگ ایران انتشار این تصحیح را نشر خوارزمی برعهده گرفت و تا چهارنوبت بازنشر شد.
خلاصهای از ترجمه فارسی سیرت رسول الله نیز به قلم قاضی القضات محمد بن عبدالله بن عمر نیز که به سال ۶۹۴ تدوین شد، توسط اصغر مهدوی و مهدی قمی نژاد تصحیح و برای نخستین بار به سال ۱۳۶۸ توسط انتشارات علمی و فرهنگی منتشر شد. چاپ سوم این تصحیح نیز سال ۹۳ در دسترس مخاطبان قرار گرفت.
محمد بن اسحاق گوید که اول کسی از مردان که ایمان آورد بر سید، علی بود و علی ده ساله بود که ایمان آورد. و از جمله فضلها که حق تعالی با علی کرده بود یکی آن بود که در حِجرِ سید بود جعفر مدرس صادقی نیز در مجموعه بازخوانی متون خود، تصحیح خوانایی از این ترجمه رفیع الدین اسحاق را با مقدمه عالمانهای را به دست داد که این تصحیح برای نخستین بار به سال ۱۳۷۳ توسط نشر مرکز منتشر شد و بعدها با ویرایش تازهای دوباره در دسترس مخاطبان قرار گرفت. ویرایش دوباره آن تا سال ۹۹ به چاپ هفتم رسید.
اما ترجمه سیره ابن هشام برای نخستین بار سال ۱۳۹۲ به قلم مسعود انصاری در سه جلد توسط نشر مولی منتشر شد. برگزیده کتاب سه جلدی سیره ابن هشام نیز با گردآوری لطف الله ملکزاده به سال ۱۳۹۷ توسط انتشارات اوستای پارسیان در دسترس مخاطبان قرار گرفت.
روایتهای ابن اسحاق در فضایل حضرت امیر (ع)
همانطور که اشاره شد که ابن اسحاق به دلیل ذکر فضایل حضرت امیرالمومنین امام علی بن ابیطالب (ع) به شیعه بودن متهم شد و آزار دید. اما به هر حال متن او در ذکر فضایل آن حضرت مهم است. در این گزارش ما بخشی از فضایل درج شده در این کتاب را به مناسبت ۲۱ رمضان ارائه میکنیم و چه بهتر آنکه این فضایل با روایت برادری حضرت امیر با پیغمبر مکرم اسلام آغاز شود: «محمد بن اسحاق گوید که چون سید به مدینه آمد، خواص اصحاب خود را از مهاجر و انصار برادری داد و ایشان را گفت: «برادری گیرید، هر یک با دیگری» پس خود دست در دست علی نهاد و گفت: «این برادر من است.» پس سید که سرور پیغامبران بود و مهتر عالمیان بود – با امیرالمومنین علی برادری گرفت.»
نخستین مردی که اسلام آورد
محمد بن اسحاق گوید که اول کسی از مردان که ایمان آورد بر سید، علی بود و علی ده ساله بود که ایمان آورد. و از جمله فضلها که حق تعالی با علی کرده بود یکی آن بود که در حِجرِ سید بود.
و حکایت آن چنان بود که در جاهلیت قحطی سختی پیدا شده بود چنان که اهل مکه از آن سخت به رنج آمدند؛ خاص و عام و توانگر و درویش. و ابوطالب عم سید بود، صاحب عیال بود و او را نفقه بسیار به کار میبایست. آنگاه سید عباس را گفت: «یا عم، برادرت – ابوطالب – عیالان بسیار دارد و او را خرجی به کار میباید و وقت و ایام به این صفت است که میبینی: هرکسی در کار خود فرو ماندهاند. اکنون بیا تا برویم و ابوطالب را تخفیفی بجوییم و هر یکی از ما فرزندی از آنِ وی با خود گیریم و نفقت و مئونت ایشان از وی کفایت کنیم.»
پس هر دو برفتند برِ ابوطالب و او را گفتند: «ای ابوطالب، وقت و روزگار نامساعد است و ما میخواهیم که هر یکی فرزندی از آنِ تو برگیریم و پیش ما باشند تا این قحط و تنگی بگذرد.»
ابوطالب گفت: «مرا از عقیل ناگزیر است و نتوانم یک لحظه او را نبینم. او مرا بازگذارید و باقی شما دانید.»
پس سید علی را برگرفت و عباس جعفر را برگرفت.
پس علی پیش سید میبود تا سید را وحی آمد و دعوت خلق آغاز کرد و علی ایمان آورد. و جعفر هم پیش عباس میبود تا آن وقت که اسلام آورد و از وی مستغنی شد.
پس چون علی ایمان آورد، هرگاه که وقت نماز بودی، سید علی را برگرفتی و از مکه بیرون شدی و در آن وادیهای مکه – جایی که ایشان را کس ندیدی – نماز کردندی. تا مدتی به این برآمد. اتفاق یک روز ابوطالب از بهر شغلی بیرون مکه رفته بود، به وادی بگذشت و در راه وادی، سید را دید که با علی ایستاده بودند و نماز میکردند. ابوطالب از آن تعجب کرد و آهسته پیش ایشان رفت و بنشست تا از نماز فارغ شدند.
بعد از آن ابوطالب گفت: «ای برادر زاده من این چه دین است که تو آن را میورزی و این چه نماز است که تو همی کنی؟»
سید گفت: «ای عم، بدان که این دین که من میورزم دین حق است و دین فریشتگان و پیغامبران است و دین پدر ما – ابراهیم خلیل – این است. و خدای مرا برانگیخت و به رسالت به خلق فرستاد تا خلق را دعوت کنم و ایشان را به دین اسلام خوانم. پس اولیتر کسی که نصیحت من قبول کند و مرا دعوت اجابت کند و یاری و نصرت دهد تو باشی، یا عم.»
...
بعد از آن رو سوی علی کرد و گفت: این فرزند من این چه دین است که تو داری؟»
علی گفت: «یا پدر بدان که این دین حق است و من به خدای و پیغامبر وی ایمان آوردهام و این نماز فرض است که خدای بر بندگان خود فریضه کرده است و ما آن را میگزاریم.»
ابوطالب گفت: «ای پسر من، ملازمت خدمت محمد کن و از خدمت او دور مشو که وی تو را جز خیر و نیکی نفرماید.»
علمداری مرتضی (ع) در جنگ احد
اشاره شد که ابن اسحاق در مغازی تبحر خاصی داشته و به همین دلیل نیز روایت او از جنگهای حضرت مفصل است. روایتش از جنگ احد نیز نفس گیر است. درباره علمداری حضرت امیر (ع) در این جنگ او نوشته است:
«چون مصعب را بکشتند، مرتضی علی بیامد و علم برگرفت و پیش سید باز ایستاد و جنگ میکرد. و چون قتال گرم شد، سید در زیر علم انصار شد و باز ایستاد و مرتضی علی را گفت: «تو علم خود در پیش کن.»
و چون کافر درافتاد، مرتضی علی از وی بازگردید و وی را تمام نکشت. و گفتند: «یا ابوتراب چرا وی را تمام نکشتی؟» گفت: «آن کافر چون در افتاد عورتش پیدا شد و مرا شرم آمد که به نزدیک وی روم و تیغ به وی زنم. و آن تیغ که من بر وی زدم، وی را کفایت بود مرتضی علی علم سید در پیش کرد و با کفار جنگ همی کرد تا از ایشان خلقی بسیار به قتل آورد. و در میان کفار مردی بود عظیم مردانه و مبارز و نام وی ابوسعد ابن ابی طلحه بود. چون دید که مرتضی بی محابا کافران همی کشد، درآمد و آواز داد به مرتضی علی و گفت: «ای پسر ابوطالب، یک لحظه تو را دل دهد که با من مبارزت کنی و مردی خود بینی؟»
مرتضی علی گفت: «ای ملعون چرا نیایم؟»
مرتضی علی روی بازِ وی کرد و هر دو شمشیر برکشیدند و در یکدیگر آویختند. پیشتر، کافر شمشیر به مرتضی علی راند و مرتضی علی شمشیر وی رد کرد و شمشیر خود برآورد و بر میانِ وی زد و او را سرنگون از اسب به زیر افگند.
و چون کافر درافتاد، مرتضی علی از وی بازگردید و وی را تمام نکشت. و گفتند: «یا ابوتراب چرا وی را تمام نکشتی؟» گفت: «آن کافر چون در افتاد عورتش پیدا شد و مرا شرم آمد که به نزدیک وی روم و تیغ به وی زنم. و آن تیغ که من بر وی زدم، وی را کفایت بود.»
حکایت کشته شدن عمروبن عبدود
ابن اسحاق غزوه خندق را نیز به خوبی روایت میکند. در روایت او بجز پیغمبر مکرم اسلام دو شخصیت اهمیت ویژهای دارند: سلمان فارسی و حضرت امیرالمومنین (ع). سلمان کسی بود که ایده حفر خندق را ارائه کرد و حضرت امیر نیز به عنوان جنگاوری که با مرزبانی از مدینه رعب و وحشت را در دل کفار ایجاد کرده بود. شرح دلاوری حضرت را در ادامه بخوانید:
«و لشکر کفار چون بیامدند و خندق میدیدند باز میگردیدند و به پیش نمیتوانستند آمدن. بعد از آن سوارانی چند چابک که در لشکر کفار بودند از میان لشکر خود بیرون میآمدند و گرد بر گرد خندق میگردیدند و جایی طلب میکردند که تنگتر از آن نبود. و چون راه بیافتند، اسبان در آن راه تنگ راندند و از خندق باز گذشتند و به بالا برآمدند و روی در مسلمانان نهادند و مرتضی علی با جماعتی از مسلمانان از پیش ایشان بازشدند.
و از جمله سواران کفار که آمده بودند یکی عمروبن عبدود بود که در قریش از وی مردانهتر نبود. و چون پیش وی آمد و مرتضی علی بدید، عنان اسب بگردانید. مرتضی علی گفت: «یا عمر، نه تو عهد کردهای که اهل قریش هرچه به تو گوید بشنوی؟»
گفت: «بلی»
مرتضی علی گفت: «اکنون من تو را مخیر میکنم میان دو چیز و تو از آن هر دو یکی قبول باید کرد.»
عمرو گفت: «بگو.»
مرتضی علی گفت: «اول آن است که مسلمان شوی.»
وی گفت: «مرا اسلام به کار ناید.»
مرتضی علی گفت: «بیا تا با تو مبارزه کنم.»
عمرو گفت: «ای علی، من نمیخواهم که تو را بکشم.»
مرتضی علی گفت: «من میخواهم که تو را بکشم.»
پس عمرو نیز در خشم شد و گفت: «ای علی، مگر از جان خود سیر شدهای که چنین دلیری با من میکنی؟»
و شمشیر برکشید و روی در مرتضی علی نهاد. و زمانی با یکدیگر جنگ کردند و بعد از آن مرتضی علی شمشیر بر میان وی زد و وی را از اسب جدا کرد و به قتل آورد.
و سواران دیگر چون دیدند که عمرو بن عبدود بکشتند، پشت بدادند و هزیمت بر خود گرفتند و هم از آن جانب که گذشته بوند، اسبها برانگیختند و بعضی در خندق باز ماندند و بعضی دیگر بازگشتند و برفتند.
وقتی در قلعه خیبر سپر مرتضی علی شد
فتح قلعه خیبر نیز یکی از مهمترین بزنگاهها در تاریخ اسلام است و فتحی که در این نبرد نصیب مسلمانان شد نیز به دست توانای حضرت امیر صورت گرفت. در تاریه ثبت است که پس از آنکه سپاه اسلام قلعه خیبر را محاصره کرد، تا مدتی هیچ فتحی نصیب مسلمانان نشده بود. تعدادی از صحابه به علمداری رفتند و مبارزه کردند اما اتفاقی رخ نداد. تا اینکه:
سید گفت: «علم خود فردا به مردی دهم که وی خدای و پیغامبر دوست دارد و حتی تعالی این فتحها و فتح این حصنها به دست وی خواهد اوردن و هرگز وی از کافران پشت نداده است و نگریخته است «سید گفت: «علم خود فردا به مردی دهم که وی خدای و پیغامبر دوست دارد و حتی تعالی این فتحها و فتح این حصنها به دست وی خواهد اوردن و هرگز وی از کافران پشت نداده است و نگریخته است.» و مردم ندانستند که سید آن سخن که را میگوید و همه منتظر آن بودند که تا فردا علم به کی میدهد.
روز دیگر علی بخواند. و علی بن ابیطالب پارهای درد چشم میکرد و بادی در چشم وی دمید، هم در حال درد از چشم وی به در شد. پس گفت: «یا علی این علم برگیر و زیر حِصنِ حَصین رو و جنگ میکن تا آن گاه که حق تعالی این حصنها به دست تو بگشاید.»
پس مرتضی علی علم برگرفت و میدوید تا به در حصار خیبر فرو زد. بعد از آن مبارزان یهود از حصن یک به یک بیرون میآمدند و جنگ میکردند و مرتضی علی هر یکی از ایشان به یک ضربت هلاک میکرد. و بعد از آن گروه گروه بیرون میآمدند و جنگ میکردند و مرتضی علی همچنین هر یکی ضربتی میزد و هلاک میکرد و بعضی میکشت و بعضی باز حصار میرفتند. تا آن وقتی که گروهی به یکبار از حصن بیرون آمدند و مرتضی علی را در میان گرفتند و مرتضی علی از این جانب میزد و از آن جانب میزد و همه را از خود دور میکرد و به نزدیک خود رها نمیکرد.
لیکن در میان ایشان، مردی بود عظیم مبارز و مردانه و قوتی عظیم داشت و گرزی آهنی در دست وی بود. ناگاه درآمد و آن گرز بر سپر مرتضی علی زد و سپر از دس وی درافگند. مرتضی علی چون آن سپر از دست وی در زمین افتاد، به در قلعه دوید و درِ قلعه از جای برکند و آن را سپر خود ساخت و جنگ میکرد تا قلعه بستد. آنگاه آن در از دست درافگند.
و چون آن در از دست درافگند، هشت مردِ اختیار از صحابه بیامدند که آن در بجنبانند و نمیتوانستند.»