معلم بود، از آنها که جمعه به مکتب آورد طفل گریزپا را. آقا معلم، قصه گوی کم نظیری بود. در هر دیدار و نشست و برخاستی، چیزی می‌گفت، چیزی از جنس خاطره، لطیفه،حادثه، یا نقل قولی شنیدنی از آدم‌ها.

به گزارش خبرگزاری مهر، نعمت‌الله فاضلی، انسان شناس و عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی و صاحب کتاب‌هایی چون «مردم نگاری آموزش: چند مطالعه مردم نگارانه در زمینه آموزش و پرورش ایران امروز»، «مدرن یا امروزی شدن فرهنگ ایران: رویکردی انسان شناختی و مطالعات فرهنگی»، «پشت دریاها شهری است: فرایندها، روش‌ها و کاربردهای مردم نگاری شهری» و… در تازه‌ترین یادداشت خود به رخداد درگذشت یکی از معلمان کهنه‌کار پرداخته است. این یادداشت را در ادامه بخوانید:

عصر یازدهم اردیبهشت (۱۴۰۰) یکی از خوبان جهان از میان ما رفت. کرونا علیرضا عسگری معلمِ مهربان و خوب فراهان را از ما ربود. اینک او در امامزاده علی (ع) در فراهان آرمیده است. از خوبان این دیار بود که با زندگی‌اش، معلمی‌اش و انسانیت کم نظیرش، ردپایی زیبا در جهان انسانی برجای گذاشت.

کاش تاریخِ خوبان و تاریخِ «آدم خوب‌ها» یِ هر شهر و دیار را می‌نوشتند. اوراق دفتر تاریخ با ظهور و سقوط پادشاهان یا فراز و فرود جنگ‌ها یا قهرمانان پُر شده است؛ اما آشکارا فصلی از این کتاب کم است، فصلِ آدم خوب‌ها، آنها که قهرمان یا پهلوان یا مشهور نیستند، اما آدمِ خوبِ شهر، محله و دیار و آبادی‌شان هستند. همان آدم معمولی‌های اطراف ما که با خوب بودن‌شان زندگی ما را کمی لطیف‌تر، کمی مهربان‌تر، کمی شادتر و کمی انسانی‌تر می سازند. این «آدم خوب‌ها» صرفاً با بودن‌شان، با صداقت‌شان، با مهربانی‌شان، با لبخندشان و حس انسانی‌شان (نه با پول، قدرت یا مدارک و مدارج دانشگاهی) شهره شهر و دیارشان می‌شوند. می‌شوند آدمِ خوب. خوب بودن فضیلت بزرگی است؛ سرجمع بسیاری از فضیلت‌هاست.

علیرضای عزیزم یکی از این آدم خوب‌ها بود که با مهربانی، غمخواری، مردمداری، شوخ طبعی، معلمی کردن و در یک کلام با خوب بودنش نقش و تأثیری معنوی و انسانی در محیطش به جای می‌گذاشت. خوب بودن او ریشه‌ها و شاخ و برگ‌ها داشت. او حافظه فرهنگی محیط روستایی‌اش بود و اطلاعات و دانش شگفتی از شجره نامه افراد و خاطرات و رخدادهای محیط روستا داشت. او خُلقیات و روحیات مردم روستایش را عمیقاً می‌شناخت. در گفت‌وگوهای روزمره استادی چیره دست بود و فوت و فن ارتباط انسانی را می‌دانست. برای هر فرد، هر موقعیت و هر حادثه‌ای، قصه‌ها و روایت‌هایی شیرین، معنادار و آموزنده نقل می‌کرد.

معلم بود، از آنها که جمعه به مکتب آورد طفل گریزپا را. آقا معلم، قصه گوی کم نظیری بود. در هر دیدار و نشست و برخاستی، چیزی می‌گفت، چیزی از جنس خاطره، لطیفه، حادثه، یا نقل قولی شنیدنی از آدم‌های قدیمی آبادی یا همین آدم‌های دور و بر. همه را در قالب قصه می‌ریخت. قصه‌ها و قهرمانان قصه‌هایش همین مردم عادی روستایی بودند. شیرین سخن بود و لطف سخنش از همین زندگی روزمره مردم عادی و صفا و صداقتش سرچشمه می‌گرفت.

آدم خوب بودن زحمت دارد. علیرضای عزیزم بار همیاری و همکاری و همدردی دیگران را با لذت و شوق به دوش می‌کشید. فریادرس بود. امدادگری بود که در هر حادثه و بزنگاه برای کمک آماده و حاضر می‌شد. همه می‌گفتند «آدم به درد بخوری» است. برای همه به دردبخور بود. آدم خوب بودن تنها با حرف ساخته نمی‌شود. آدم خوب‌ها، کارهای خوب و خیر می‌کنند و به داد و درد دیگران می‌رسند. علیرضا هم برای نزدیکان و خانواده‌اش و هم برای دوستان و آشنایان، آدمی خوش قلب، خوشرو، خوش برخورد و بخشنده و دست و دل باز بود. او دوست داشتن را بر دستاورد داشتن ترجیح می‌داد. در این جامعه دستاوردسالار که هر کس دست و پا می‌زند دستاوردی از مال، شهرت یا قدرت به دست آورد، علیرضا در تقلای به دست آوردن دل‌ها بود. همین نگاهش به زندگی او را انسانی به تمام معنا انسان کرده بود.

او مهربانی را دوست داشت، خوبی و خوب بودن را دوست داشت، انسان‌ها و انسانیت را دوست داشت، و برای همه این دوست داشتن‌هایش تقلا می‌کرد. انتخاب کرده بود که دستاورد زندگی‌اش مجموعه‌ای از دوست‌ها، دوستی‌ها و دوست داشتن‌ها باشد. امروز دخترانش و همسرش و همه خانواده‌اش وارث این همه زیبایی شده‌اند.

آدم خوب شهر و دیاری بودن سرمایه بزرگی است و این سرمایه را تنها بزرگان می آفرینند و مالکش می شوند. علیرضا انتخاب کرده بود آدم خوب باشد و برای این انتخابش هم تمام عمر استوار و پابرجا ایستاد. رمز و راز آدم خوب بودن را دانسته بود: مهربانی.

نعمت الله فاضلی، ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۰