به گزارش خبرنگار مهر، مجید امرایی عضو موسس اتحادیه جهانی دراماتراپی (WADTH) در واکنش به خبرهای تلخ روزهای اخیر در حوزه حوادث و فشاری روانی این اخبار بر افکار عمومی، در یادداشتی به تشریح اهمیت توجه به دراماتراپی و تأثیر آن بر این حوزه پرداخت.
متن کامل این یادداشت را در ادامه میخوانید؛
در میان اختلالات روانی دستهای تحت عنوان «اختلالات روانی آموخته شد» معرفی میشوند. از آن جهت به این دسته از اختلالات روانی آموخته شده گفته میشود که؛ از مسیر «رفتارهای والد فرزندی» از نسلی به نسل دیگر و به روش آموختن منتقل میشوند.
بر این اساس بررسی مسائل اختلالات جمعی خصوصاً در حوزه جرائم خانوادگی و اجتماعی این نوع اختلالات بروز بیشتری مییابد و از این منظر اختلالی گروهی و خانوادگی و چند نفره و در سطح بالاتر اجتماعی محسوب میشوند. در این نوع از اختلال جمعی چند نفر که مدت زمان طولانی با هم زندگی کردهاند پازلهای روانی و اختلالی یکدیگر را کامل میکنند و رفتار اختلالی به عنوان یک «رفتار آموخته» تلقی میشود. به عنوان مثال پدر یا مادری که به دلیل تربیت نادرست حسن و قبح یک اقدام را نیاموختهاند و همان رفتار خود را به فرزندانشان منتقل میکنند.
برخی از اختلالات آموخته شده گروهی و ۲ یا چند نفره هستند؛ مثلاً «۲ برادر» یا «۲ خواهر» یا «خواهر و برادر» و یا «زن و شوهری» که هرگز به تنهایی در یک موقعیت تحریکآمیز انفرادی اقدام خطرناکی انجام نمیدهند اما وقتی با هم و در همان موقعیت قرار میگیرند احتمال اقدام خلاف آنها بیشتر میشود. در حوزه تشخیصی در دراماتراپی به نظر میرسد حضور هر کدام از این ۲ نفر برای دیگری تاییدی بر رفتار اختلالی است و «نقشهای مکمل» یکدیگر هستند. از میان این اختلالات «درماندگی آموخته شده» از همه شایعتر است که میتوان برخی از رفتارهای اینچنینی را با آن تفسیر کرد.
زنی که ناظر رفتار اختلالی و به نوعی جرم مکرر همسر خود است اما به دلیل درماندگی آموخته شده به جهت رفتارهای خشن سالیان سال شوهرش، اعتراضی نمیکند که به نظر عجیب و غیرعادی یا نامطلوب میرسد، از منظر «نقششناسی» این زن دچار «اختلالات آموخته شده» است. مهمتر اینکه این فرد زمانی که در جامعهپذیری دچار اشکال میشود رفتار ضد اجتماعی از خود بروز میدهد. (درماندگی آموخته شده پدیدهای است که هم در انسانها و هم در حیوانات مشاهده میشود، در چنین شرایطی فرد انتظار دارد ناراحتی، درد و رنجی را تجربه کند که از آن راه گریزی نیست.) در نهایت انسان یا حیوان شرطی میشود و دیگر برای پرهیز از این درد و رنج هیچ تلاشی نمیکند، حتی اگر فرصتی داشته باشد که از آن فرار کند این کار را نمیکند.
زمانی که انسانها یا حیوانات به این سطح میرسند که هیچ کنترلی بر روی اتفاقات پیرامونشان ندارند در دراماتراپی و تئوری نقشها به این مدل نقشی «نقش مخدوش» گویند که احساس درماندگی میکند و بر همین اساس فکر و رفتارهایی به دور از منطق و عقل از آنها سر میزند. این پدیده درماندگی آموخته شده نام دارد، چرا که فرد در محیط مستبد تربیت شده آن را آموخته است و به نوعی اختلال آموخته شده رفتارهای پرورش یافته محیطی هستند. هیچکس با این باور به دنیا نمیآید که هیچ کنترلی بر روی رویدادهای پیرامونش ندارد و بیفایده است اما در ادامه به دلیل ناکامیها و شکستهای مکرر به سطحی از مشکلات روانی آموخته شده میرسد که دیگر هیچ راه گریزی از آن نیست.
این فرد ابتدا به «نقش تکراری» سپس «نقش محدود» و در نهایت «نقش مخدوش» یا «نقش خاموش» تبدیل میشود و هیچ تلاشی برای کنترل امور نمیکند. اختلالات آموخته شده از نسلی به نسل دیگر منتقل میشوند و در موارد بسیاری از «والدین به فرزندان» و از «فرزندان به فرزندان شان»، شرطی شدن این رفتار به خاطر اتفاقاتی است که در زندگی فرد رخ میدهد و او واقعاً بر روی آنها کنترلی ندارد یا خودش گمان میکند که بر روی آنها هیچ کنترلی ندارد. اما راه علاج چیست؟
در «دراماتراپی مدرن» با الهام از رویکردهای مختلف روانشناسی از جمله «رویکرد طرحواره درمانی» و «رویکرد شناختی رفتاری» میتوان در مسیر بهبود و ترمیم نقشهای آسیب دیده افراد در معرض اختلالات آموخته شده اقدام کرد. به باور من ما انسانها اگر بتوانیم اختلالات آموخته شده را به خوبی درک کنیم، میتوانیم تأثیرات بد و منفی آنها را کاهش دهیم یا به طور کل عوارض اختلالی آسیب زای آنها را از بین ببریم. در غیر این صورت اختلالات آموخته شده به دلیل «تکرار» پذیرش ذهنی مییابد و در گروه یا خانواده یا در سطحی وسیعتر در جامعه پذیرش اجتماعی پیدا کرده و به عنوان یک رفتار اجتماعی تلقی میشوند و آمار خشونت بالا میرود بطوری که امروزه کشور ما دومین کشور خشن جهان است.
تصورش را بکنید به عنوان مثال: در جامعهای که «خودسوزی» راهی برای خلاص شدن از رنجها تلقی میشود، یا «فرزندکشی» راهی برای رهایی از باورهای شکستخورده والدین تصور میشود، اختلالات آموخته شده از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود.
پژوهشگران حوزه دراماتراپی و روانشناسی آزمایشهای بسیاری صورت دادهاند تا توانستهاند مفهوم اختلالات آموخته شده را کشف کنند و برای انجام دادن این آزمایشها از متدهایی استفاده شده که بدون تردید برخی محققان امروزی حتی از فکر کردن به آن هم به هراس میافتند.
به باور من انسانها اگر بتوانند اختلالات آموخته شده را با بهرهگیری از تکنیکهای موثر دراماتراپی با هدف ترمیم و بازسازی نقشهای فردی و اجتماعی خود درک کنند، میتوانند تأثیرات بد و منفی آنها را کاهش دهند یا به طور کلی آنها را از بین ببرند. در این مسیر بهترین راهکار بهرهگیری از «رویکرد شناختی رفتاری» است تا آگاهی اجتماعی در این حیطه بالا برود.
برای محقق شدن این مهم نیاز به برنامهای مدون و کاربردی برای بهرهگیری از ظرفیتهای هنر درمانی و در سطحی فراتر دراماتراپی هستیم. در دراماتراپی «رویکرد شناختی رفتاری» یکی از موثرترین روشهای آگاهی بخشی و ترمیم و مناسب سازی چالههای شخصیتی افراد دچار مسأله است. در غیر این صورت اختلالات آموخته شده به دلیل «تکرار» پذیرش ذهنی مییابند و در گروه یا خانواده یا در سطحی وسیعتر در جامعه پذیرش اجتماعی یافته و به عنوان یک رفتار اجتماعی نادرست که درست تلقی میشود جا میافتد.
امیدوارم متصدیان امر و خانوادهها مسائل مرتبط با مشاوره روانشناسی و دراماتراپی خود و فرزندانشان را در اولویت درمان قرار دهند.