خبرگزاری مهر، گروه استانها - محمد حسین عابدی: فتح خرمشهر فتح ارزشها بود این کلام نورانی امام خمینی (ره) درباره عملیات الی بیتالمقدس نشان از اهمیت فتح خرمشهر دارد زیرا مناسبات و معادلات را در سال ۶۱ بر هم زد. امام (ره) بعد از یکسال و نیم انفعال و خیانت دست به کار شده و فرماندهی کل قوا را شخصاً به دست میگیرد و از آن پس بستان و آبادان و بخشهای وسیعی از کشور در عملیات فتحالمبین و طریقالقدس و… آزاد میشود.
امام خمینی (ره) اما آنچنان نگاه ژرف به آرمانهای انقلاب دارد که ما در مقطع پیروز سالهای ۶۰ و ۶۱ برای فتح بستان عملیات میکنیم اما آن را طریقالقدس نام مینهیم یا میخواهیم خرمشهر را به دست بگیریم اما نام عملیات را الی بیتالمقدس مینهیم و این یعنی تصمیم قاطع نه انفعال و ماندن بین مذاکره یا تسلیم یا جنگ آن هم با عبای ایتالیایی و تفکری که مشخص نیست از کجا نشئت میگیرد تا جایی که رهبر معظم انقلاب اسلامی را مجبور میسازد در سال ۱۴۰۰ و ۴۰ سال بعد از فتح خرمشهر و طریقالقدس بگویند برخی چطور قرار است جواب خون شهدا را بدهند.
این مقدمه بیان شد تا اهمیت عملیات «الی بیتالمقدس» و ایستادگی و مقاومت و مجاهدت در راه خدا (که برخی به اشتباه آن را عملیات بیتالمقدس مینامند زیرا کلمه الی در واقع ماهیت قدسی تفکر حضرت امام (ره) را نشان میدهد و باید در ابتدای نام عملیات قرار گیرد تا دچار تحریف تاریخ نشویم) در آن مقطع حساس روزگار کشورمان مطرح شود و بدانیم که این عملیات نه فتح خاک بلکه فتح ارزشها بود و در نتیجه شهدای گرانقدر بسیاری در آن نقش آفرینی داشتند.
اهمیت ایستادگی و مقاومت
درباره کرامات شهدا صحبت بسیار است اما دو مورد را همزمان با عملیات الی بیتالمقدس موسوم به روزها و ایام استقامت میبایست متذکر شد تا جوانان نسل امروز ایران اسلامی و استان سمنان بدانند که بچههای نسل جنگ که بودند و چه کردند و به چه کراماتی رسیدند و گاهی خداوند آنها را از چه شرایط و مکانهایی را به سوی خودش دعوت کرد.
شهدایی که کلیشههای مرسوم جنگ نمیگذارد با واقعیت شهدا آشنا شوند و بدانند که شهدا هم از جنس همین مردم ما بودند و تافتههایی جدا بافته محسوب نمیشوند مثل ما کار میکردند، مسافرت میرفتند برخی شأن حتی دخانیات استعمال میکردند و عین مردم زندگی داشتند و کشاورزی میکردند اما کلیشهها گاهی نمیگذارد جوانان شهدا را از جنس مردم ببینند و بشناسند. شهدایی که ایستادگی و دلاور مردی شأن مانند شهید سید علی حسینی میغان در تاریک آسمان استان سمنان و کشور، درخشان است.
فتح خرمشهر و روز مقاومت و ایستادگی را بهانهای کردیم تا درباره کرامات دو شهید دفاع مقدس استان سمنان که کمتر درباره آنها صحبت شده حرف بزنیم شهدایی که هر دویشان اهل ایستادگی و ایستادن بودند تا به هدفشان برسند یکی بازگشت به مسیر درست و دیگری زیارت قبل از رجعت به خانه… همزمان با ایام ایستادگی روایتی از دو خانواده سه شهید استان سمنان را برایتان بازگو میکنیم یعنی در واقع سس شهید در دو خانه و اگر این مفهوم ایستادگی نیست، چه چیزی است؟
زندگی پرفراز و نشیب شهید حسینی میغان
شهید سید علی حسینی میغان یکی از نمونههای بارزی است که فارغ از کلیشههای مرسوم جنگ و دفاع مقدس نمونهای عجیب از دلدادگی، بازگشت و البته برگزیده شدن از سوی خداوند برای سفری که مقصدش ارجعی الی ربک… است. او شهید فتح خرمشهر نیست اما به واسطه اینکه این روزها صحبت از استقامت و دفاع است میبایست نگاهی گذرا به زندگی این شهید گرانقدر داشته باشیم تا ببینیم ایستادگی در راه خدا چه پاداشی دارد.
سید علی در سال ۴۰ در روستای میغان در شمال شاهرود دیده به جهان گشود. او را آشنایانش جوانی بسیار با استعداد میدانند که در شاهرود و استان گلستان امروزی و علی آباد و گرگان درس میخواند و کار میکرد او در اوج جوانی و زمانی که حتی ۲۰ سال هم نداشت جذب سازمان مجاهدین خلق میشود.
استعداد عجیب سید علی سبب میشود که او به سرعت رشد کند. کمترین جلسهای از سازمان مجاهدین است که او در آن حضور نداشته و ایده نداشته باشد جزوات متعددی را میخواند و در جریان مبارزات انقلابی هم قرار دارد. خانواده سید علی خیلی زود متوجه فعالیتهای او میشوند و با پیروزی انقلاب اسلامی تحت فشار نزدیکان به خصوص پدر خود قرار میگیرد تا جایی که سید عباس (پدر شهید) روزی علناً او را از خانه بیرون میکند و میگوید من به تو لقمه حلال ندادهام که بروی منافق شوی.
اما عزم سید علی در راستای مبارزه برای خلق (به زعم سازمان مجاهدین و نه در واقعیت) جزم است و هیچ مانعی جلویش را نمیگیرد. او خیلی زود، پس از انقلاب اسلامی در سازمان مجاهدین رشد میکند و بنا به استعدادی که داشت به سرعت پلههای ترقی را طی کرده و به مسئولیتهایی در شاهرود میرسد. سفرها به تهران و شایستگی او سبب میشود تا وی در سال ۵۹ به عنوان مسئول امور مالی مجاهدین خلق در گرگان و شاهرود شود و این امر سید علی را وارد فاز جدیدی از مبارزه سیاسی جدی میکند.
بازگشت از راه اول
ایدئولوژی که سید علی آن را دنبال میکند و سالها در آن عضویت دارد از نوروز سال ۶۰ کم کم رنگ میبازد و تغییرات نهایتاً در سی ام خرداد ماه ۶۰ خود را مشخص میکند آن هم زمانی که میلیشای خلق (به زعم خود سازمان مجاهدین) و مبارزه مسلحانه برای سهم خواهی از انقلاب اسلامی وارد فاز جدید میشود اما باید گفت خوشبختانه سید علی یک هفته قبل از این رویداد توسط کمیته انقلاب اسلامی دستگیر میشود.
کمیته انقلاب مدارک بسیاری علیه او دارد پروندهای قطور که به عقیده محمد عباسی راوی دفاع مقدس برای اعدام سید علی کافی بود. سید علی که در سازمان منافقین تا ردههای بالای تصمیم سازی هم رفته بود و امروز در دستان کمیته انقلاب اسلامی با پروندهای قطور راهی دادگاه میشد تا پای چوبهدار بایستد و طناب عدالت را بر گردنش ببیند. او در نهایتاً خیلی زود به زندان میافتد تا نوبت اعدامش فرا برسد.
سید علی در زندان خبر شهادت دو برادرش را در جنگ تحمیلی میشنود و کم کم با مشی مسلحانه و کودک کشیها و بیگناه کشیهایی که منافقان در سال ۶۰ به آن دست میزنند، متوجه اشتباه خود و پوچی تفکرات منافقان میشود. او به خطاهای گذشتهاش فکر میکند و در نتیجه از درون زندان شروع به توبه میکند. هم بندیهایش وقتی از گریهها و استغفاری که شبانه روز با چشمانی اشک بار میکرد، صحبت میکنند هنوز بعد از چهار دهه، اشک در چشمان شأن جاری میشود. استغفار شبانه روزی و توبه سبب میشود که سید علی در زمره توابین شناخته شده و یا یک درجه عفو به حبس ابد محکوم شود.
سید علی در زندان متحول میشود و خود سازی را آغاز میکند و از آنجا که خداوند او را برای ندای ارجعی الی ربک برگزیده با خوش رفتاری بعد از چند سال زندان آزاد میشود و مستقیماً برای حضور در جبهه نام نویسی میکند در آن زمان اما به خاطر شهادت دو برادر دیگرش در جنگ، وی را به جبهه اعزام نمیکنند اما او مدام اصرار و تمنا میکند و در نهایت دست به دامان سردار استاد حسینی فرمانده گردان کربلای سپاه میشود تا این هم ولایتی کاری کند که سید علی بتواند به جبهه برود.
رستگاری در راه دوم
در نهایت سید علی همزمان با فروردین ماه ۶۴ راهی جبهههای حق علیه باطل میشود و یک سال و یک ماه در دفاع مقدس نقش آفرینی میکند. سید علی دیگر آن آدم سابق نیست و این روزها برای خودش اعتقاداتی راسخ پیدا کرده است. سردار استاد حسینی اما آخرین بار سید علی را همراه خود به مهران میبرد و باغ کشاورزی، آنجا که تک سنگین دشمن صدها لاله نازنین و عاشق ما را پرپر میکند و پیکرهایشان ۴۰ روز در گرمای سوزان باقی میماند و میسوزد.
سید علی وقتی به تک عراقی برخورد میکنند و هم رزمانش را میبیند که چون برگ خزان بر زمین میریزند آر پی جی را برمیدارد و به سمت خاکریز میرود تا تیربار دشمن را خاموش کند او تمام گلولههای آر پی جی خود را شلیک میکند و وقتی تمام میشود به سمت دشمن میدود تا با نارنجک دستی سنگر تیربار و دوشکا را خاموش کند در نهایت موفق میشود اما همانجا مشهدش میشود و ۴۰ روز بعد وقتی عملیات کربلای یک انجام میشود پیکر او ۲۰۰ متر جلو تر از دیگر پیکر شهیدان باغ کشاورزی و تک مهران یافت میشود.
این نشان از ایستادگی و استقامت این شهید گرانقدر زیر آتش تیربارهای عراقی میدهد. شهیدانی که به گفته هم رزمانشان بعضاً تیر خورده و هنوز جان در بدن داشتند اما با سنگین شدن آتش عراق و دستور عقب نشینی و ترک آن منطقه، ماندند و برخی شأن ممکن است روزهای روز با تشنگی و درد جدال کرده باشند تا جان به جان آفرین تسلیم کردهاند و این را تنها خدای متعالی میداند که ارجعی الی ربک را برای شهدا وعده داده است.
عباسی راوی دفاع مقدس میگوید وقتی پیکر سید علی برگشت، پدری که یک روز او را از خانه بیرون کرده بود و گفته بود من نان حلال ندادهام که منافق شوی، پا برهنه میدوید و بلند خطاب به پیکر سید علی میگفت بابا جان خوش آمدی، آبرو آوردی، صفا آوردی، برایم آبرو آوردی، نور چشم آوردی....
زیارت بعد از شهادت
دیگر روایت از کرامت شهدا، زندگی شهید سید حسن میرکریمی، طلبه جوان شاهرودی است از کرامات شهدا حرف بسیار است اما این مورد، نه تنها شنیدنی بلکه موردی بسیار کم یاب برای ثبت در تاریخ معاصر ایران اسلامی است.
شهید میرکریمی اصالتاً اهل روستای قلعه نو خرقان شاهرود اما متولد شهر گرکان است و مانند شهید حسینی میغان که در بالا درباره او صحبت شد، در تک مهران به شهادت میرسد. او طلبهای نوجوان بود که زمان شهادت هنوز ۲۰ ساله هم نشده بود. او تحصیلات ابتدایی را انجام و به واسطه خانواده مذهبی، به حوزه میرود تا اینکه دوران دفاع مقدس آغاز و به صورت بسیجی راهی جبهه میشود. او هم کمی بیش از یکسال در جبهه بوده و خیلی زود پیام آر جی الی ربک را از خدای متعال لبیک میگوید.
سید محسن عاشقانه زیارت ائمه اطهار (ع) را دوست داشته و به گفته اقوامش هر وقت که زمان دست میداد مشهد بود و حتی صبر نمیکرد که وسیله و یا پولی فراهم شود با سرعت به راه آهن میرفت و چند ساعت بعد در حرم امام رضا (ع) بود.
پیکری که ظاهراً ماند
سید محسن با چهره زیبایی که داشت و تک پسر خانواده، بسیار برای پدر عزیز کرده بود و او را دوست میداشت قبل از اعزام به مهران نیز یک بار دیگر آرزوی زیارت مشهد را میکند و به جبهه میآید. پاتک مهران اه گونهای رقم میخورد که مثلثیهای اسرائیلی عراقیها مقاومت رزمندگان اسلام را میشکنند و متأسفانه ناکامی بزرگی نصیب میشود که البته ۴۰ روز بعد با عملیات کربلای یک این ناکامی تا حدی جبران میشود.
تک مهران در بهار و تابستان گرم خوزستان مشهد شهیدان بسیاری میشود که پیرشان زیر آفتاب سوخت و رزمندگان ما نمیتوانستند آنها را باز گردانند چرا که زیر تیر دشمنان بود در نتیجه خانواده سید محسن مانند بسیاری از خانوادههای شهدای تک مهران از فرزندشان بی خبر بودند و بیتابی پیکرش را حتی در صورت شهادت در دل داشتند تا اینکه پدر شهید میرکریمی قصد میکند که مادر او را همراه با داماد و خواهر شهید به مشهد ببرد برای زیارت تا غم مادر کم شود.
خانواده اما خبر ندارند که پیکر فرزندشان یافت شده و بعد از شناسایی قرار است به قلعه نو خرقان و نزد خانواده ارسال شود. شهدا میآیند و خانواده میرکریمی به مشهد میرود. آن زمان که تماس تلفنی بسیار دشوار بود و معمولاً شاهرودیها در مسافرخانه موسوم به شاهرودیها در مشهد اسکان میگزیدند میتوانستند شاهرودیهای مسافر مشهد را با تماس تلفنی با این مسافرخانه بیابند در نتیجه از شاهرود با خانواده میرکریمی تماس گرفته میشود و به آنها میگویند که پیکر شهدای مهران را آوردهاند بجز سید محسن لذا برگردید تا ببینیم باید چه کنیم.
بازگشت همراه با خانواده
خانواده عزم برگشت میکند اما قبل از آن به زیارت میروند همزمان با ورود به صحن حرم امام رضا (ع) از بلندگو اعلام میشود که شهید آوردهاند و به رسم دوران دفاع مقدس قرار است در حرم مطهر طواف داده شوند خانواده میرکریمی و اهل خانواده به صورت اتفاقی زیر تابوت یک پیکر را میگیرند و به در صحن با دیگر مردم حاضر حرکت میکنند و پدر در دل میگوید این شهید هم مثل فرزند من؛ این جماعت پیکر شهید را طواف میدهند و زیارتش را کامل میکنند اما وقتی تابوت را زمین میگذارند پدر نام شهید سید محسن میرکریمی را میبیند!
بین خانواده بحث میشود که نکند این محسن است و پدر میگوید خیر ممکن نیست چون در مشهد هم طایفههایی به نام میرکریمی و سادات هستند. در نهایت از شهید خداحافظی کرده و به مسافرخانه باز میگردند تا به وسایل را جمع کرده و به شاهرود بیایند اما در بدو ورود صاحب مسافرخانه میگوید با شاهرود تماس بگیرید در بدو تماس داماد دیگر خانواده میرکریمی بیان میکند که پیکر سید محسن اشتباهی به مشهد فرستاده شده شما که مشهد هستید پیکر را پیدا کرده و برگردید
اینگونه است که خانواده شهید میرکریمی به دعوت فرزندشان برای زیارت جانانه علی بین موسیالرضا (ع) به مشهد میروند دسته جمعی کنار هم طواف و زیارت میکنند، زیارت نامه میخوانند و با هم به شاهرود باز میگردند و مگر از این زیباتر هم میشود؟ این دو مورد از کرامات شهدا فقط دانهای از میان هزاران هستند که بیان شد آن هم به مناسبت روز مقاومت و ایثار و همزمانی با ایام فتح خرمشهر که گوشهای شنوای بیشتری درباره روایتهای دفاع مقدسی وجود دارد. کرامت شهدای ما فراوان هستند فقط باید آنها را بدون پرده به جوانان شناساند.