به گزارش خبرگزاری مهر، امسال در شبهای ماه مبارک رمضان و حال و هوای سحرگاهی و مناجات با خدا، حرم سیدالکریم در سحرگاه با مناجات خوانی حاج سعید حدادیان از شبکه پنج سیما میهمان خانههای مردم بوده است و سعید حدادیان در گفتگویی به ارتباط معنوی خود با این بارگاه ملکوتی پرداخته است:
آستان مقدس حضرت عبدالعظیم (ع) حرمی است که در عالم ملکوت برای ما مستجمع قبلههای هفتگانه است؛ یعنی شما از سامرا در اینجا اثر میبینید؛ چون روایتی که سبب شده است حضرت عبدالعظیم (ع) این همه مورد تعظیم قرار گیرد به دلیل سفارش حضرت هادی (ع) بوده و نوری از حرم سامرا به این مکان مقدس تابیده است و پرچم اینجا را صاحب حرم سامرا برافراشته است.
از طرف دیگر در این حرم، مرقد مطهر حضرت حمزهبنموسی (ع) را دارید که هرکس ایشان را زیارت کند، امام رضا (ع) را زیارت کرده و همچنین مضجع شریف حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) که شما امام حسن (ع) و غربت بقیع را با این نام درک میکنید و چون زیارت حضرت عبدالعظیم (ع) امید میرود که زیارت کربلا محسوب شود، برای زائر، کربلا هم هست و خود حضرت طاهربن زینالعابدین (ع) در این فضا تداعی گر بقیع است؛ لذا ما مجموعهای از نشانههای حرمهای شریف را در اینجا میبینیم و این لطف خداوند بر مردم تهران بوده که در جوار این حرمها باشند.
از مهمترین و شکوهمندترین لحظههای ما سحرهایی بوده است که در حرم سیدالکریم آمدهایم و حاج منصور ارضی کمیل میخواند و عده قابل ملاحظهای از افراد حاضر در این مراسم معنوی هم در ایام جنگ تحمیلی به شهادت رسیدند.
در یکی از شبها حاجمنصور با شور و حالی در کنار من کمیل میخواندند و سمت چپ من شهید غلامعلی بود که خود از ذاکرین اهل بیت بود؛ حال و هوای خاصی داشت و میان مناجات با خدا صحبت میکرد، گریه میکرد، حرف میزد و میگفت که خدایا میخواهی مرا بسوزانی؟ آنهایی را بسوزان که به اهل بیت بد کردند… و همینطور روضه میخواند، اشک میریخت.
این محفل نورانی با حال و هوای ویژه خودش هر شب یک داستان و ماجرایی داشت و برای خود یک کتاب گلستان است. خیلی از این ماجراها گفتنی نیست و اتفاقاتی رخ داده است که توجهاتی را به خود جلب کرده است؛ اگر چیزی نصیب من شده است؛ همه از فیوضات این مجلس بوده است.
خاطرهای شخصیتر بگویم از سال ۶۵ که برایم بسیار مهم است. از حجتالاسلام آلطاها که امام جماعت مسجد امام حسین (ع) چهارصد دستگاه نازیآباد بودند و ما در سال ۶۱ تا ۶۲ خدمتشان بودیم. ایشان روزی به من گفتند حجتالاسلام موسوی که مسئول امور دفن شهدا بودند هر حاجتی داشته از این شهدا گرفتند؛ ما هم امتحان کنیم. من سرم را پایین انداختم و گفتم من هرچه بخواهم از خدا میخواهم.
سپس بر سر مزار شهید هادی چهرهخند رفتم؛ ایشان بچه محل ما بودند. سلام دادم و گفتم من دو خواسته دارم؛ قصد داشتم بر سر مزار شهدا مناجات شعبانیه بخوانم و کتاب مناجات همراهم نبود و به عنوان اولین خواسته کتاب مناجات شعبانیه از شهید درخواست کردم! که اتفاقاً همانجا برادر قاسم وثوق آمد و یک کتاب تازه چاپ شده را به من داد که دیدم مناجات شعبانیه دارد، اما گفتم یک حاجت دیگر میخواهم؛ اگر برآورده نشد، معلوم میشود که کاری از شهدا بر نمیآید. خطاب به شهید گفتم امشب باید به کربلا بروم، نه در خواب بلکه در بیداری. اگر من را امشب به کربلا بردی، معلوم میشود که شهدا حاجت میدهند. از مزار شهدا به سمت مزار اموات رفتم؛ بعد از اینکه راه افتادم، مشغول قرائت فاتحه برای اموات شدم و فراموش کردم که چه خواستهای از شهید داشتم. از بهشت زهرا که به خیابان اصلی آمدم، در خلوتی خیابانی که منتهی به خیابان شهید رجایی میشد، یک مینیبوس دیدم که مردم دوان دوان به سمت آن میرفتند تا سوار شوند. پیش خود گفتم با مینیبوس تا شهر میروم و بعد با وسیلهای خودم را به منزل میرسانم؛ مینی بوس میدان فرمانداری شهرری نگهداشت و من پیاده شدم؛ با خودم گفتم نماز مغرب و عشاء را در حرم میخوانم. به سمت حرم حرکت کردم و به صحن اصلی رسیدم تا نماز را اقامه کنم. دقیقاً به دیواری که پشت آن حرم حضرت عبدالعظیم (ع) قرار دارد تکیه دادم، نشستم و نماز را خواندم. در حال و هوای زیارت و مناجات بودم که ناگهان چشمم به عبارت «مَن زارَ عَبدالعَظیمِ الحَسَنی (ع) بِرِی کَمَن زارَ الحُسَین (ع) بِکَربَلا» (اگر قبر عبدالعظیم (ع) را در شهرری زیارت کنید چنان است که گویی امام حسین (ع) را در کربلا زیارت کردهاید) که بر روی دیوار حک شده بود جلب شد و گویا همان لحظه این عبارت در گوشم نیز زمزمه میشد. با خودم گفتم من که برای حضور در اینجا ارادهای نکردم، از شهید هادی چهرهخند کربلا خواستم و از اینجا سر درآوردم.
آن شب برای من مسجّل شد که شهدا برای ما قطعاً واسطه فیض هستند و این روایت نیز، روایت درستی است و در زمانی که کربلا رفتن رؤیایی دست نایافتنی بود، با حضور در کربلای ایران، ثواب زیارت سیدالشهداء برای من رقم خورد.