خبرگزاری مهر - گروه هنر-علیرضا سعیدی: کارکرد تیتراژ چیزی شبیه به جلد کتاب است که طراحش تلاش میکند با انتخاب عناصر، فرمها و چینشها با کمک گرافیک و موسیقی مخاطبان یک اثر را در جریان موضوع قرار دهد. شرایطی که گاهی بسیار نکتهسنج، اندیشمندانه و حساب شده پیش روی مخاطبان قرار میدهد و گاهی هم به قدری سردستانه و از روی ادای یک تکلیف اجباری ساخته میشود که بیننده را از اساس با یک اثر تصویری دور میکند.
آنچه در این روزها بهانهای شد تا بار دیگر رجعتی به کلیدواژه «تیتراژ» داشته باشیم، بازخوانی از ماندگارترین و خاطرهسازترین موسیقیهای مربوط به برخی برنامهها و آثار سینمایی و تلویزیونی است که برای بسیاری از مخاطبان دربرگیرنده خاطرات تلخ و شیرینی است و رجوع دوباره به آنها برای ما در هر شرایطی میتواند یک دنیا خاطره سازی کند. خاطره سازی که پس از واکاوی و انتشار آن در نوروز ۱۴۰۰ و استقبال مخاطبان ما را بر آن داشت در قالب یک خاطرهبازی هفتگی در روزهای جمعه هر هفته، روح و ذهنمان را ببریم به سالهایی که حالمان بهتر از این روزهای پردردسر بود.
«خاطرهبازی با تیتراژهای ماندگار» عنوان سلسله گزارشی آرشیوی با همین رویکرد است که بهصورت هفتگی میتوانید در گروه هنر خبرگزاری مهر آن را دنبال کنید.
در چهاردهین گام از این روایت رسانهای به سراغ موسیقی تیتراژ سریال ماندگار «از سرزمین شمالی» به آهنگسازی ماساشی سادا خواننده، ترانه سرا، آهنگساز، نویسنده، بازیگر و تهیه کننده اهل ناکازاکی که در کشورش به «آقای انتظار» معروف است رفتیم.
موسیقی سریال «از سرزمین شمالی» ماساشی سودا بدون تردید یکی از مشهورترین آثار او و صد البته خاطرهسازترین، محبوبترین، دلانگیزترین و بهترین آثار موسیقایی مرتبط با تیتراژ سریالهای تلویزیونی پخش شده در کشورمان است که بیش از سه دهه قبل از آنتن شبکه دو سیما پیش روی مخاطبان قرار میگرفت و به دلیل حال و هوای ویژهای که مضمون اثر داشت به شدت محبوب دل ایرانیها شد همراه با یک موسیقی ناب و روحانگیز، که نوا و ملودی آغازین آن ماندگارتر از خود سریال در اذهان عمومی مردم باقی مانده است.
ماساشی سادا فعالیت هنری خود را از سه سالگی با نوازندگی ساز ویولن آغاز کرد و در دوران ابتدایی تحصیل توانست جوایزی را نیز از آن خود کند. او در سالهای قبل از ورودش به دانشگاه نیز با ساز گیتار آشنا و در نواختن این ساز نیز به مهارت خوبی رسید. همین شرایط موجب شد تا او به همراه یک هنرمند دیگر به نام «یوشیدا ماسامی» از هم کلاسیهای دوران تحصیلش گروه دو نفرهای به نام «انگور» را تشکیل دهند. شرایطی که پس از پایهگذاری گروه منجر به تولید آثار پرطرفداری شد و آنها را به درجهای از شهرت و معروفیت رسانید که در بسیاری از رویدادها و مسابقات موسیقی در ردیف رتبههای اول قرار میگرفتند. اما شرایط این گروه به گونهای پیش رفت که به دلیل بیماری هپاتیت سادا گروه دیگر نتوانست به فعالیت خود ادامه دهد.
مدتی پس از جدایی این گروه «انگور» بود که ماساشی سادا نخستین آلبوم خود را در دسترس مخاطبان قرار داد و با تولید چند تک آهنگ از جمله «سرپناهی از باران» در سال ۱۹۷۷ به درجهای از شهرت رسید که تقریباً تمامی مردم کشورش او را به عنوان یک آهنگساز صاحب سبک و معتبر میشناسند به طوری که وی بین سالهای ۱۹۷۰ تا ۱۹۸۰ به عنوان یکی محبوبترین هنرمندان کشور ژاپن به مردم معرفی میشد.
او در حوزه فعالیتهای تلویزیونی خود در عرصه آهنگسازی نیز موفق به طراحی و ساخت موسیقی متن سریال «از سرزمین شمالی» شد که موسیقی اثر به قدری دربرگیرنده جذابیتهای ساختاری و صوتی متفاوتی بود که در همان سالهای پخش سریال هم میان مردم ژاپن و هم مخاطبان سایر کشور از جمله ایران با استقبال چشمگیری مواجه شد، شرایطی که حداقل در کشورمان به گونهای پیش رفت که موسیقی متن اثر جلوتر از کلیت تصویری آن مورد وثوق مخاطبان ایرانی بود.
سریال محبوب «از سرزمین شمالی» هم که دیگر نیازی به معرفی ندارد، این مجموعه تلویزیونی که بدون هیچ تردیدی یکی از پربینندهترین و نوستالژیک ترین سریالهای پخش شده تلویزیون در دهه ۶۰ و ۷۰ محسوب میشود، از محصولات تلویزیونی کشور ژاپن است که بین سالهای ۱۹۸۱ تا ۲۰۰۲ تولید و پس از پخش در شبکههای مختلف تلویزیون ژاپن اول بار در شبکه دوم سیما و فصل دوم نیز در شبکه تلویزیونی «تماشا» روی آنتن رفت. این مجموعه تلویزیونی با نام اصلی «Kita no kuni kara» تاکنون توانسته جوایز بیشماری همچون جایزه چهاردهمین جشنواره سالانه تلویزیونی در سال ۱۹۸۱، نوزدهمین جایزه جشنواره گلکسی (Galaxy)، جایزه ویژه انجمن تهیهکنندگان مجموعههای تلویزیونی کشور ژاپن و جایزه ادبی یاماتو را از آن خود سازد.
خط اصلی سریال هم حول داستان زندگی مردی به نام گورو با بازی کونیه تاناکار است که پس از جدایی از همسرش همراه با دخترش هوتارو با بازی توموکو ناکاجیما و پسرش جون با بازی هیده تاکا یوشی اوکا از توکیو به زادگاهش هوکایدو در جزیره شمالی کشور ژاپن برگشته و تصمیم دارد زندگی جدیدی را با آنها شروع کند. سریال با نامههایی که پسر به همکلاسی سابقش در توکیو و خوانش آنها توسط پسر دنبال میشود. در همین حین و پس مدت کوتاهی زنی به نام یوکیکو با بازی کیئکو تاکاشیتا که خاله فرزندان گورو است به این جمع ملحق شده و داستانهای سریال را به سمت و سوی متفاوت هدایت میکند. اما داستان سریال به اینجا ختم نمیشود. استقبال از داستان به حدی بود که ساخت سریال به یک سریال کوتاه محدود نشد و داستان تا ۲۰ سال بعد ادامه پیدا کرد و مخاطب طی این سالها ۱۸ سال از زندگی خانوادگی گورو و دختر و پسرش را دنبال میکند.
در آخرین فصل این مجموعه تلویزیونی هم بیننده شاهد این شرایط است که گورو که زندگیاش را وقف فرزندانش کرده، به تدریج مسئولیتهایی را که در جریان زندگی برعهده داشته به جان و هوتارو واگذار کرده و سکان زندگی را به دست آنها میسپارد تا از این پس آنها به جای پدر، سختیها و موانع زندگی را پشتسر گذاشته مسیر زندگی آینده را برای خود هموار سازند. شرایطی که هم پسر و دختر را در آستانه قرار گرفتن بحرانها و چالشهایی قرار میدهد که میتواند برای مخاطبان نیز دربرگیرنده نکات آموزشی اما غیرشعاری باشد.
سریال از سرزمین شمالی به نوعی یک تجربه تصویری بسیار حساب شده و با برنامهریزی برای نمایش تقابل سنت و مدرنیته ژاپن آن سالها بود، فضایی به شدت جذاب و خاطرهانگیز که با تصاویر مملو از برف و طبیعت بکر ژاپن که در ماهرانهترین و سنجیدهترین شکل ممکن معرف جاذبههای توریستی این کشور نیز به تصویر کشیده شده، یادآور خاطرات تلخ و شیرینی است که هم دربرگیرنده سودای مهاجرت ایرانیها در آن سالها به ژاپن برای کار و هم ایجاد کننده حال و هوایی بود که مردم ایران آن سالها به دلیل شرایط خاص کشور خاطرات جذابی را برای خود ثبت کردند.
شنیدن صدباره موسیقی ماساشی سودا در سریال هم غم دارد، هم سرزندگی دارد و هم خودِ زندگی و بازهم ما را امیدوار میکند که هنوز هم وجوهاتی از انسانیت در درونمان هست و میتوانیم در این سالهای پربحران و پر از اتفاقات بد، به چیزهای خوب هم فکر کرد نکته جالب سریال اینجاست که وقتی در سپتامبر سال ۲۰۰۲ (۱۹ سال پیش) آخرین قسمت سریال از تلویزیون ژاپن پخش شد، به نوعی تاریخ ۲۱ ساله پخش تلویزیونی آن نیز برای همیشه به پایان رسید اما تمامی لوکیشنهای ماندگار این مجموعه بسیار پرطرفدار تبدیل به نمایشگاهی برای بازدید عموم شد. «یک سریال» و یک دنیا خاطره سازی که برفهای ژاپنیاش مخاطب ایرانی را به سالهایی میبرد که تهران خودمان نیز پر از برف و خاطره بود. تصاویری ناب و تاریخی که با وجود دغدغههای تلخ و شیرین آن دوران بیننده را راهی سفر رویایی میکرد که خانه و خانواده در آن حرف اول و آخر را میزدند.
سریال «از سرزمین شمالی» برای ما ایرانیها فقط یک سریال ساده تلویزیونی نبود، نه آنکه فقط به دلیل محدودیت شبکههای تلویزیونی آن روزگار جذابیت بصری یک اثر داستانی را با یک موسیقی ناب و شنیدنی و لطیف برایمان دوچندان میکرد، بلکه به خاطر روایت زندگی که گویی «هوتارو» و «جون» نمایندگانی از کودکان و نوجوانان ایرانی بودند که در سالهای تحصیل، دوران جوانی، ازدواج و در جریان مواجهه با موانع و ناامیدیهای زندگی در دوران بزرگسالی، همچنان از حمایت معنوی بزرگترشان بهره مند شده و با وجود اختلاف نظرهایی که ممکن بود در جریان اصلی داستان بین این دو طیف سنی پیش بیاید اما همچنان پایبند به اصول و عقایدی بودندی که این روزها از جامعه ایرانی به کمرنگترین شکل ممکن وجود دارد. یک احساس و یک درونمایه به شدت لطیف و انسانی که با امتزاج یک موسیقی ناب و تصاویر بسیار جذاب از طبیعت ژاپن، به انضمام پرداخت داستانی بی تکلف شمایلی از چارچوب زندگی را به نمایش میگذاشت که گویی هریک از ما میتوانستیم در آن برهه زمانی تجربه اش کنیم.
تاناکا، هنرپیشه نقش گورو در گفتگویی پیرامون سریال «از سرزمین شمالی» گفته بود: «جامعه ژاپن به طور مداوم در حال تغییر و تحولاتی است که میتواند نقش مهمی در به خطر انداختن سلامت جامعه داشته باشد. از سرزمین شمالی، مجموعه تلویزیونی بینظیری است که توانسته جریانات و اتفاقات زندگی واقعی مردم ژاپن را در قالب سختی و مشقات زندگی خانوادگی خانواده گورو به تصویر کشد.»
به هر روی سریال «از سرزمین شمالی» شمایلی متفاوت، لطیف، انسانی، واقعی و جامعه شناسانه از زندگی ما شرقی هاست که از قاب چشم بادامیهای ژاپنی به دنیا عرضه شد، یک سریال جامع الاطرافِ به شدت آموزشی که با نگاهی واقعی به تلخیها و شیرینیها، تقابلها و هم جواریها، جداییها و قهرها بازهم از عناصر انسانی و اخلاقی حرف زد که اکنون تبدیل به چالشی عجیب و غریب شده و دیگر نمیتوان همانند آن را یافت.
شرایطی به غایت راز گونه که با تماشای چندباره آن و البته شنیدن صدباره موسیقی ماساشی سودا در سریال هم غم دارد، هم سرزندگی دارد و هم خودِ زندگی و بازهم ما را امیدوار میکند که هنوز هم وجوهاتی از انسانیت در درونمان هست و میتوانیم در این سالهای پربحران و پر از اتفاقات بد، به چیزهای خوب هم فکر کرد.
موسیقی تیتراژ این مجموعه تلویزیونی یک سفر واقعی با همان پیکان مدل پایین خانوادههای ایرانی در جاده چالوس است که کافی است با فشار شاسی play ضبطهای قدیمی که صدایش آنچنان هم کیفیت نداشت و البته با صدای ترومپت و گیتار مثالزدنی اش بروی در پیچ و تاب خاطراتی که انگار دیگر نیستند که نیستند.
شنیدن این موسیقی و ملودیهایی شبیه آن، نه به واسطه کیفیت در ملودی و تنظیم و این مسائل که به خاطر کوله باری از خاطراتی که برای ما ایرانیها به هزار و یک دلیل دارد در این روزهای پر از کینه و قهر به شدت توصیه میشود تا شاید کمی فقط کمی ناخوشیها و دوست نداشتنها را بشورد و ببرد.