به گزارش خبرنگار مهر، مجید اسطیری متولد سال ۱۳۶۴ در تهران است و در رشته زبان و ادبیات فارسی تحصیل کرده است. او رماننویس، منتقد ادبی، پژوهشگر حوزه ادبیات داستانی و مدرس داستاننویسی است. از این نویسنده تاکنون دو مجموعه داستان به نامهای «تخران» و «نفرین به هرچه قانون» و دو رمان به نامهای «رمق» و «وقتی خورشید خوابید» منتشر شده است که هریک جوایز و افتخاراتی برای اسطیری به ارمغان آورده است. جدیدترین اثر او «آقای سالاری و دخترانش» است که در ۱۵۰ صفحه داستان یک پدر سرمایهدارِ ایرانی را روایت میکند که پس از بازنشستگی و حضور در اجتماع با نقشی متفاوت، دچار بالا و پایینهای روحی میشود. مجید اسطیری را میتوان نویسندهای جوان، نکتهسنج و پرتلاش در عرصه داستاننویسی دانست که ایدههای امروزی و خلاقانه را به داستانهایی خواندنی و تفکربرانگیز تبدیل میکند. گفتوگوی با او را در ادامه میخوانید:
*ایده داستان چطور شکل گرفت؟
در سالهای اخیر خیلی به رابطه «پول» با ارکان مختلف جامعه فکر کردهام. در زمانهای زندگی میکنیم که پول روی همه شئون زندگی ما تأثیر میگذارد و نمیشود درباره آن ننوشت. مخصوصاً در سالهای اخیر دیگر پیدا کردن جایی که مناسبات سرمایه و پول بر آن تأثیر نگذاشته باشد سخت است. من متأسفانه زیاد به مسجد نمیروم. اما یک روز که به مسجد محلهمان رفتم حس آرامش و تسکین عمیقی در خودم احساس کردم که فهمیدم قطعاً به خاطر حضور در فضای ساده و بیآرایش و بیآلایش و معنوی مسجد است. احساس کردم در مسجد از محدوده تسلط پول بیرون آمدهام. بعد از خودم پرسیدم اگر کسی پیدا بشود و بخواهد همین آرامش را هم از متولیان اداره مسجد بخرد و به دیگران بفروشد چه خواهد شد؟ ایده رمان «آقای سالاری و دخترانش» این طور شکل گرفت اما در جریان نگارش تغییراتی کرد و به شکل فعلی درآمد.
*ماجراهای آقای سالاری قصه تغییر است، ولی در سنین بالا. چرا تصمیم گرفتید به تغییر یک پدر یا در کل یک فرد میانسال بپردازید؟ بحث سن و عمر برایتان مهم بود؟
انسانها در هر سنی قابلیت تغییر دارند. معمولاً ما انتظار داریم این تغییرهای اساسی را در جوانان ببینیم اما نمونههای بسیاری از انسانهایی که در سنین بالا تصمیم به تغییر گرفتهاند وجود دارد. در سالهای اخیر کتاب ارزشمند «رواندرمانی اگزیستانسیال» از روانشناس بزرگ امریکایی اروین یالوم در ایران بسیار پرمخاطب بوده است. فقط کافی است نگاهی به فصل اول این کتاب خواندنی بیندازید تا ببینید انسانها در سنین بازنشستگی و هنگام احساس نزدیکی مرگ چه ظرفیت فوق العادهای برای تغییر کردن دارند. اما این ظرفیت ممکن است توسط فرزندان حمایت یا سرکوب شود. در قصهای که من برای مخاطب روایت میکنم آقای سالاری به عنوان یک پدر سرمایهدار بیش از عموم پدران مسن جامعه دستش برای تغییر باز است ولی دخترانش در قبال این تغییر به اشکال مختلفی موضع میگیرند که روند داستان را میسازد. به هر حال این یک واقعیت است که هیچوقت برای تغییر دیر نیست ولی آدمها خودشان در برابر تغییر مقاومت میکنند. قهرمان من بالاخره حاضر به تغییر میشود.
*در داستان شخصیتی بهنام سیدمجتبی حضور دارد که نقش مهمی در فرایند داستان دارد اما زیاد به آن پرداخته نشد و فرصت بیشتری برای کنش در داستان نداشت. این سطح از پرداخت به این شخصیت عمدی بود؟
قهرمان این رمان آقای سالاری است و مخاطب اگر به خوبی بتواند سالاری را بشناسد کاملاً میتواند شخصیت مقابل او یعنی سیدمجتبی را هم بشناسد و باور کند. به همین خاطر من در توصیف سیدمجتبی نهایت اجمال را در پیش گرفتم. این دو فرد دو نگاه متفاوت به مسئله پول و نقش آن در جامعه دارند. امیدوارم تقابل این دو نگاه در رمان جا افتاده باشد.
*نقد شما به تبلیغات محصولات و قرعهکشیها در تلویزیون پیامی بود که بهطور واضح و مستقیم به مخاطب منتقل میشد. این نقد شخصی خودتان هم است؟
نقد من عمیقتر از این حرف هاست! اگرچه ویژگی آن صراحت است اما اصلاً شعاری نیست. از یک درد عمیق حکایت میکند که نقش سرمایه در هدایت رسانهها است. اگر چنین مسئلهای در رسانههای غربی پذیرفتنی باشد در رسانههای یک حکومت دینی غیرقابل پذیرش است. چند وقت پیش مصاحبهای قدیمی از سالوادور دالی دیدم که در ابتدای آن مجری این نقاش بزرگ را چند دقیقه معطل نگه داشته بود تا یک برند سیگار را تبلیغ کند! اگر سیطره سرمایه بر رسانههای ما ادامه داشته باشد ممکن است ما هم به این روزگار بیفتیم! نقد من در واقع نقد «تکساحتی» شدن انسان تحت تأثیر رسانه است. بد نیست چند جمله ارزشمند از فیلسوف بزرگ آلمانی هربرت مارکوزه را اینجا با هم مرور کنیم: «وقتی دریک جامعه فرآوردههای بسیار در دسترس افراد طبقات اجتماعی گوناگون قرار گیرد طبعاً رسم زندگی این طبقات را تبلیغات بازرگانی برای فروش این فرآوردهها تعیین میکند و مردم میپندارند که دسترسی به محصولات مختلف و مصرف بیشتر، بهترین شیوه زندگانی است، از اینرو در برابر هرگونه تغییر کیفی، در شیوه زندگانی خود، روی خوشی نشان نمیدهند. در این شرایط است که برداشتهای «تک ساحتی» در یک جامعه گسترش مییابد.» خطر تک ساحتی شدن امروز تحت تأثیر رسانههای جدید بیش از همیشه شده است. همه ما داریم مثل چاپلین در عصر جدید تبدیل به یک چرخدنده کوچک در ماشین عظیم و ناشناختهای به نام اینستاگرام میشویم!
داستان آقای سالاری و دخترانش را یک اثر دینی میدانید یا اجتماعی؟
هر دو. هر اثری که دینی باشد ناگزیر باید به ساحت اجتماعی بشر بپردازد و هر اثری که اجتماعی باشد حتماً باید موضعش را در قبال مسئله بسیار مهم دین روشن کند. اما اگر بحث تقدم و تاخر این دو نگاه باشد فکر میکنم در وهله اول رمانی اجتماعی نوشتهام که در آن قهرمان باید تکلیف خودش را با یک نهاد اجتماعی به نام مسجد روشن کند. موقعیت او به شکل یک قصه استعاری کودکانه در رمان بیان میشود. قصه پیچی که به شهر میخها سفر میکند. سالاری جامعه، اقتصاد، بازار، سرمایه و مفاهیم اینچنینی را به خوبی میشناسد و میخواهد مسجد را به همان شکل اداره کند. اما آیا این کار شدنی است؟ آیا ساکنان این جهان جدید او را میپذیرند؟ اینجاست که میبینیم موقعیت او شبیه موقعیت یک پیچ در شهر میخهاست. هر دو کارکرد دارند اما هر یک در جای خودش. مسئله من این بوده است. دیگران باید قضاوت کنند که این یک مسئله اجتماعی است یا یک مسئله دینی!
چطور شد که اثر جدیدتان را در نشر صاد منتشر کردید؟
انتشار این رمان در نشر صاد را مدیون پیشنهاد دوست داستاننویسم حمید بابایی هستم که رفاقت دیرینهای با هم داریم. با توجه به موفقیت انتشار رمان «چهلویکم» من هم از پیشنهاد حمید بابایی استقبال کردم و رمان آقای سالاری را به نشر صاد سپردم. به نظرم دقت، سرعت و خلاقیت در انتشار آثار ادبی کاملاً در کارنامه نشر صاد مشهود است. در شرایطی که برخی از ناشران بیش از دو سال مؤلفان را برای انتشار نسخه کاغذی رمانشان معطل نگاه میدارند و نهایتاً رمانها را گران، با طرح جلدهای سانتی مانتال و با اکسسوریهای زائد که دستگرفتن کتاب را مشکل میکند منتشر میکنند و آثارشان حتی هیچ توزیع مناسبی ندارد باید روند انتشار کتاب در نشر صاد را ستود.
ادبیات داستانی ایران را در سالهای اخیر قوی میبینید یا از مسیر پختگی و سوژههای خلاقانه دور شده است؟
سطح کیفی داستاننویسی را رو به رشد و اعتلا ارزیابی میکنم اما بحران مخاطب مسئلهای جدی است. اینکه بعضی رمانهای خوب از نویسندگان پخته چندان که باید مورد استقبال قرار نمیگیرند مشکلی است که باید برای حلکردن آن فکری کرد. در مقابل میبینیم که متأسفانه شبکههای اجتماعی باعث میشوند برخی آثار نازل ادبی بیش از آنکه استحقاقش را دارند موردتوجه مخاطبان قرار بگیرند. از طرف دیگر هم مشکل دور بودن رمانهای خلقشده از مسائل اساسی مردم وجود دارد که اگر مرتفع شود استقبال مخاطبان قطعاً بهتر خواهد شد. مشکلی که در داستاننویسی ما باید حل شود روحیه غرغر کردن در میان نویسندگان است. وقتی ادبیات دنیا را میخوانیم احساس نمیکنیم نویسندهها مشغول نقزدن باشند. به نظرم نهایتاً مردم به ادبیاتی اقبال خواهند داشت که دست از گلایههای سطحی بردارد و بخواهد در ساختن رؤیای آینده جامعه مشارکت کند.