خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه _ زهرا زمانی: منافقین پس از چند عملیات نسبتاً موفق روحیه گرفته بودند و در حال طراحی عملیاتی بزرگ بودند که میخواستند در سالگرد آغاز جنگ (۳۱ شهریور) انجام بدهند و به تهران برسند. پذیرش قطعنامه آنها را هم غافلگیر کرد و به تکاپو انداخت تا عملیاتشان را جلو بیندازند. تحلیل شان این بود که اگر عراق آتش بس را بپذیرد، دیگر فرصتی برای عملیات نخواهد بود. پس سریع فراخوان دادند، نیروهایشان را از سراسر اروپا و آمریکا به عراق بردند و برای عملیات آموزش دادند و آماده شدند. صدام هم در جلسه هماهنگی عملیات به رجوی گفت: شاید این فرصت طلایی برای نابودی رژیم فعلی باشد.
شب ۳۱ تیر، پس از حمله ارتش عراق به جبهههای جنوب، نیروهای سازمان مجاهدین خلق در مقر سازمان جمع شدند. رجوی سخنرانی طولانیای کرد و گفت: «مگر ما نگفته بودیم اول مهران بعد تهران؟ دیگر وقت آن رسیده است که به ایران برویم. نقشه عملیات بزرگی را کشیده ایم که در نهایت منجر به فتح تهران و سقوط رژیم میشود. با عنایت به نام پیامبر اسلام عملیات را "فروغ جاویدان" نامیده ایم.»
هواداران بارها سخنان او را با شعار، هورا و صلوات قطع میکردند. رجوی گفت: «عملیات را به اسم امام حسین آغاز خواهیم کرد. همانند شهاب باید به تهران برویم. اگر عملیات با این سرعت انجام شود، رژیم فرصت بسیج نیرو را پیدا نخواهد کرد. ایران این روزها خیلی ضعیف شده است و ما یکراست میرویم و تهران را میگیریم. اگر الان اقدام نکنیم، فرصت از دست خواهد رفت، زیرا بعد از این که بین ایران و عراق صلح شود، ما در این جا قفل میشویم و دیگر نمیتوانیم کاری انجام بدهیم و از لحاظ سیاسی فسیل میشویم. مطمئنم که پیروزیم. من از هم اکنون این پیروزی را به شما و خلق قهرمان ایران تبریک میگویم. ما نباید این فرصت تاریخی را از دست بدهیم. باید حمله کنیم و کار را یکسره کنیم.»
* فروغ جاویدان
اینطرح پنج مرحله داشت که در آنها، چهار شهر اسلام آباد، باختران (کرمانشاه) همدان و قزوین فتح میشد. منافقین در اینچهار مرحله مخالفان حکومت ایران را با خود همراه میکردند، مراکز مهم و نظامی شهرها را منهدم میکردند و آماده مرحله نهایی عملیات، یعنی فتح تهران میشدند.
صبح سوم مرداد، نیروهای سازمان از مقرشان راهی مرز شدند تا بعدازظهر، عملیات را شروع کنند. آیتالله خامنهای رئیسجمهور وقت در جبهههای جنوب بود و آیتالله هاشمی رفسنجانی، فرمانده جنگ به کرمانشاه رفته بود تا با فرماندهان جبهه غرب جلسه بگذارد و آخرین گزارشها را بشنود.
سوم مرداد تا به روشنایی روز چهارم برسد، خلوت و دلهرهآور شد. کرمانشاه خلوت و سوتوکور بود. روی بعضی خانهها با رنگ روغن یا روغن سوخته ضربدر زده بودند که پاک نمیشد. بچهها گفتند نیروهای منافق شبانه اینعلامتها را زدهاند که یعنی خانه حزباللهیهاست و باید نابود شود.بعدازظهر، منافقین از مرز خسروی رد شدند و با حمایت ارتش عراق تا سرپل ذهاب پیش آمده و به سمت کرمانشاه پیشروی کردند. در راهشان هر جنبندهای را کشند و مردم وحشتزده از پیشروی آنها فرار کردند. تعدادی اسلحه به دست میخواهند مقاومت کنند اما آنقدر جمعیت روی جاده هست که نمیشود جنگید. منافقین در چند ساعت اولیه، بیشتر از قدری پیش آمدند که عراق در تمام روزهای جنگ پیش آمد. همهچیز با شتاب رخ میدهد؛ هم فرار مردم بیپناه، هم پیشروی منافقین.
خبر حمله، جلسه آقای هاشمی و فرماندههان جبهه غرب را بههم میزند. هنوز کسی نمیداند منافقین حمله کردهاند و پیشروی عراق تا اسلام آباد هم باورنکردنی است. آقای هاشمی فرماندهان را مأمور کرد راه را بر مهاجمان ببندند. منافقین مستقیم روی جاده جلو میآمدند؛ چریکهای ورزیدهای که مدام تیراندازی میکردند. به اینترتیب اسلام آباد را اشغال کرده و در بیمارستان مجروحهای زخمی را تیر خلاص زدند و هر کسی را که مقاومت میکرد، سوزاندند.
سوم مرداد تا به روشنایی روز چهارم برسد، خلوت و دلهرهآور شد. کرمانشاه خلوت و سوتوکور بود. روی بعضی خانهها با رنگ روغن یا روغن سوخته ضربدر زده بودند که پاک نمیشد. بچهها گفتند نیروهای منافق شبانه اینعلامتها را زدهاند که یعنی خانه حزباللهیهاست و باید نابود شود.
جلسات فرماندهان در شهر کرمانشاه حسابی شلوغ بود. آقای هاشمی جلسه را با ایننتیجه به پایان رساند: «خط دفاعی چهارزبر هرچه سریعتر مستحکم شود و نیروهای جدید را بفرستید آنجا. منافقین به هیچوجه نباید از آنجا عبور کنند. با مردمی که از اسلام آباد و کرند آمدهاند، دقیق صحبت کنید و جمعبندی اطلاعاتشان از وضعیت منافقین در طول مسیر را به من برسانید. مواظب باشید مردم در درگیریها نباید آسیب ببینند.»
آقای هاشمی با فرمانده هوانیروز و نیروی هوایی در همانجلسه تماس گرفت و دستور داد صبح اول وقت، با روشنایی هوا که خلبانها دید دارند پرواز کنند و عقبه منافقین را بزنند. به صیاد شیرازی هم دستور دادند فرماندهی هوانیروز را به عهده بگیرد. به شمخانی هم گفته شد هر طور شده دو یا سه گردان نیرو از اهواز فراهم کند و از جاده مواصلاتی پلدختر و اسلام آباد خود را به اسلام آباد برساند و عقبه منافقین در سه راه پمپ بنزین را که ابتدای اسلام آباد است ببندد. بعد برای هماهنگی هوانیروز با صیاد به پایگاه هوانیروز کرمانشاه رفت.
ساعت سه نیمه شب منافقین به نزدیکی خاکریز نیمه کاره چهارزبر رسیدند و جنگ در چهارزبر شدیدتر شد. منافقین مرتب ارتفاعات و خاکریز را میکوبند: تویوتاهای منافقین با سرعت به سمت خاکریز ما حرکت کرده و از میان آتش آرپیجیهایی که سوی آنها شلیک میشد عبور کردند تا اینکه یکی از خودروها با سرعت به خاکریز زد و از آن عبور کرد و رفت. در عین حال که نیروهای مستقر در اطراف جاده و پشت خاکریز نتوانسته بودند مانع حرکت این خودروی منافقین شوند، دو گلوله از یک دولول ضد هوایی که در ارتفاعات مستقر بود، به این خودرو اصابت و آن را منهدم کرد. منافقین آن شب تا صبح هر چه زدند، به در بسته چهارزبر خورد و از عبور از این کمینگاه ناامید شدند.
* مرصاد
تا نیروهای کمکی برسند، هوانیروز مأمور میشود، ستون منافقین را بمباران کند. چهارم مرداد بالگردها و جنگندههای هوانیروز چندبار تجمعهای منافقین را بمباران کردند، اما تأثیر زیادی در نابودیشان نداشتند. غروب روز چهارم، منافقین از گذشتن از چهارزبر ناامید شدند و نیروهای کمکی از جبهههای مختلف به کرمانشاه رسیدند؛ از جبهههای جنوب نیروهای ۲۷ محمدرسول الله، ۴۱ ثارلله و ۲۳ المهدی و لشکر تازه تأسیس ولی امر. حالا خبر حمله منافقین به تمام شهر ایران رسیده بود و نیروهای مردمی و کارمندان ادارات راهی کرمانشاه شده و به منطقه آمده بودند.
اسرای منافقین گفتهاند که بنا داشتهاند از محور سنندج هم بیایند و از دو محور به طرف تهران حرکت کنند. خیلی تصمیم احمقانهای است. لابد متکی به تحلیلهای جاهلانه و اطلاعات ناقص چنین اشتباهی کردهاند و فرصت خوبی به وجود آمده که در اینجا آنها را منهدم کنیم و شرشان را کم کنیمصبح روز پنجم مرداد محاصره منافقین کامل شد و خلبانان نیروی هوایی و هوانیروز، نیروهای منافقین را بمباران کردند. آقای هاشمی رفسنجانی در خاطرات خودش از اینروز نوشته است: «اسرای منافقین گفتهاند که بنا داشتهاند از محور سنندج هم بیایند و از دو محور به طرف تهران حرکت کنند. خیلی تصمیم احمقانهای است. لابد متکی به تحلیلهای جاهلانه و اطلاعات ناقص چنین اشتباهی کردهاند و فرصت خوبی به وجود آمده که در اینجا آنها را منهدم کنیم و شرشان را کم کنیم. به نیروی هوایی و هوانیروز گفته شد که امروز در انهدام آنها توان کامل را به کار بگیرند.»
در نهایت ارتش منافقین به سختی شکست خورد. همه از منافقین متنفر بودند، اما رزمندهها و فرماندهان در لشکر شکست خورده منافقین چیزهایی میدیدند و میشنیدند که نوعی احساس دلسوزی را با این تنفر درهم میآمیخت. در ماشینهایشان پر بود از فیلمهای تبلیغاتی و مارش پیروزی تا از رادیو و تلویزیون ایران پخش کنند.
سردار کوثری در خاطرات خود از آن روزها میگوید: «کارتهای شناسایی صادر کرده بودند که مشخصات کامل افراد در آن درج شده بود. در آن کارت ذکر شده بود که اعزامی از فلان کشور. حالا این اعزامها چه موقع انجام گرفته بود؟ سه روز قبل، دو روز قبل و حتی روز حمله. مسئولان این گروهک گفته بودند بیایید که اگر نرسید در دولت آینده مسئولیتی نخواهید داشت.»
محسن رضایی درباره این روزها نظرش را این طور بیان کرد: «شما شک نکنید اگر این انهدام به منافقین وارد نمیشد، بلافاصله پس از پایان جنگ، یکی از بزرگترین مشکلات امنیت ایران منافقین بودند که خدای متعال میخواست منافقین آخر جنگ بیایند به محاصره بیفتند و بیشتر آنها نابود شوند.»