خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه: ماجرایی که در آخرین حج پیامبر در روز هجدهم ذی الحجه سال ۱۰ هجری رخ داد و طی آن پیامبر مکرم اسلام (ص) امیرمومنان امام علی بن ابیطالب (ع) را بر اساس فرمانی از حق تبارک و تعالی به جانشینی خویش برگزید، یک «رخداد» به معنای واقعی کلمه در تاریخ تمدن و تفکر اسلامی است. پس از آن بود که آیه اکمال (آیه سوم سوره مبارکه مائده) نیز نازل شد: «اَلْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دینَکمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً» (امروز دین شما را برایتان کامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانیدم، و اسلام را برای شما به عنوان آئینی برگزیدم.) رخداد بودن این واقعه نیز از همین آیه قابل فهم است. به همین دلیل هم شیعه و سنی به تواتر این واقعه را در منابع خود نقل کردهاند.
اما اهمیت این رخداد آنقدر زیاد بود که از همان روز نخست مورد توجه شعرا قرار گرفت. پس از آنکه پیامبر (ص) پیام خدا را ابلاغ کرد و دست امیرمومنان (ع) را به عنوان جانشین بالا برد، حسان بن ثابت که از شعرای برجسته عرب بود و در خدمت پیامبر (ص) شعری با این مطلع سرود: «یُنادِیهِمُ یَومَ الغَدیرِ نَبِیُّهُم * بِخُمٍّ وَ أسمِع بِالرَّسولِ مُنادِیا». قدمی که حسان بن ثابت برداشت بعدها پیروان بسیاری پیدا کرد و شعرای بسیاری به ثبت و روایت این واقعه در اشعار خود پرداختند که علامه امینی در اثر گرانسنگ «الغدیر» آنها را گردآوری کرده است. این رخداد همچنین مورد توجه هنرمندان نگارگر نیز قرار داشت و تابلوهای بسیاری آفریده شد.
بنابراین سرودن درباره غدیر و غدیریه سرایی یکی از سنتهای شیعه و سنی در طول تاریخ بوده است. پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران نیز این سنت بیش از پیش مورد توجه قرار گرفت و شعرهای بسیاری در این عرصه مهم دست به تجربیات زیبایی شناختی مهمی زدند. در زیر غدیریههای نوسروده تنی چند از شاعران آئینی را خواهید خواند که برای مهر ارسال شده است.
مرتضی حیدری آل کثیر
صفحه تاریک بود و جوهر نور
قلم از شب رسیده بود به ماه
نقطه افتاد از دوات خدا
صاحب نقطه گفت: بسم الله...
گَرد هستی نشست روی عدم
بر جبین ابد.. تبی ازلی
نقطه نام من است…این یعنی
اولین خلقت من است علی
نه که قبل از محمد او باشد
توأمان نورشان سرشته شده است
جوهرِ آن قلم محمد بود
با محمد، علی نوشته شده است
این دو نام آنقدَر یکی شدهاند
که تمایز میانشان سخت است
درک این نکته کار هر کس نیست
هر که فهمیده است… خوشبخت است
دستهاشان به هم گره خورده ست
درغدیری که اینچنین زیبا
رو به جمعیّت ایستاد احمد
گفت: بعد از من است او مولا
آی مردم! به سینهام دارد
وحیِ پروردگار میآید
به علی بعدِ من رجوع کنید
اسم اعظم به کار میآید
*
محسن قاسمی
گویی که خضر آب بقا را برد بالا
هرجا که ساقی جامها را برد بالا
تیری به زهر آغشته شد وقتی که دلبر
تا مژه میل طوطیا را بالا
میخواستم سالم ز تیغش بگذرم لیک
با چشم میزان خطا را برد بالا
میشست دست از خون ما که بی تغیر
دست مزین بر حنا را برد بالا
در راه رفتن خواست بیند روی ما را
سر را کمی کج کرد و پا را برد بالا
افزود حرف از باده بر مخموری ما
دود کبابی اشتها را برد بالا
خوش حال آن مستی که از مستی بسیار
با جام می ایوان طلا را برد بالا
افتاد از روی لبم، یا رب نجف را....
دست قنوتم این دعا را برد بالا
مستم به نامش در اذان گیرم فرشته
جای ادا چندین قضا را برد بالا
بیم از سبک مغزی و این بار گران نیست
جایی که چندین پر همارا برد بالا
بر عرش بود و ما به فرش اینگونه شد که
دامان او دست گدا را برد بالا
میخواستم گویم ز هیجایش که شعرم
از ترس تیغ او هجا را برد بالا
آتش سزای خرمن کاهی ست کز شوق
تا کشتزارش کهربا را برد بالا
سر با علی بود و دلم با رب که لب باز
بی حسن تعلیل افترا را برد بالا
دل را چه غم گر سر شکست از سنگ تکفیر
رمی جمر شأن منا را برد بالا
آمد غدیر و باز ساقی تا سر خم
پیمانههای جانفزا را برد بالا
خورشید هم تب کرده از آن روز و تا حال
از هرم جامش هی دما را برد بالا
اعجاز احمد بین که بسم الله گویان
این نقطهی در زیر با را برد بالا
بر روی کوهی از جهاز اشتران رفت
آنکه کف پایش حرا را برد بالا
دنبال این تصویر جبریل از تحیر
تا عرش رب آیینهها را برد بالا
ماندم نبی از سلسله عشق علی گفت
یا که صبا زلفی رها را برد بالا
انداخت پیغمبر بلای عشق در دل
وقتی که میزان ولا رابرد بالا
من کنتُ را فرمود و از دلها طلا ساخت
چون کیمیاگر، کیمیا را برد بالا
فریاد زد جبریل اکملتُ لکم را
تا دید پیغمبر صدا را برد بالا
جبران دستی که خدا از او گرفته است
دست نبی دست خدا را برد بالا
میشد نماد پهلوانیها مشخص
داور که دست هر دوتا را برد بالا
فرعون به بَخٍ بَخٍ آمد پیش از ترس
تا دید موسایی عصا را برد بالا
میدید گویی مشکلاتم را پیمبر
کاین پنجهی مشکل گشا را برد بالا
میخواست به کعبه بفهماند که بت کیست
احمد به شانه مرتضی را برد بالا
یکبار اگر او مرتضی را برد بالا
صدبار شاه سرجدا را برد بالا
احمد نبرد ارباب را بر شانه در اصل
کعبه به دوشش کربلا را برد بالا
آتش چه گفت از نینوا کاین سان جگرسوز
تا صبح هرشب نی نوا را برد بالا
زد بانگ ادرکنی شباب الهاشمیین
وقتی که تنهایی عبا را برد بالا
خون علی بر آسمان پاشید و در دم
تا رب بهای خونبها را برد بالا
بعد از علی یکبار دیگر احمد آمد
دستان تندیس وفا را برد بالا
بخشید سلطان بر رعیتها کفن را
ناگاه نرخ بوریا را برد بالا
بر خوی دل چسبید نونش، خون دل شد
دشمن که چوب خیزرا را برد بالا
برعکس اشکی که ز چشم عاشق افتاد
صاحب عزا اهل بکا را برد بالا
از خوف هجر کربلا میسوختم که
یک سیب با عطرش رجا را برد بالا
با حسرت از درد غریبی گفتم و گفت
سلطان دل دردآشنا را برد بالا
*
ولی الله کلامی زنجانی
ایام جشن است و جدیر
از عید قربان تا غدیر
دارد شمیم دلپذیر
از عید قربان تا غدیر
تاریخ را کردم مرور
از کثرت وجد و سرور
تا یافتم ذیحجّه را
شد سینهام سینای طور
نور ولایت میدمد
چشم حسودان باد کور
بنگر به خیرات کثیر
از عید قربان تا غدیر
ای حاجی رحمت شمول
قربانیات بادا قبول
زاعمال حجّت راضی است
ربّ الحرم ربّ الرسول
بر یار گوش جان سپار
از نیّتت منما عدول
دارد پیامی آن امیر
از عید قربان تا غدیر
لبّیک گو با مصطفی
این آخرین احرام اوست
حجاج بیت الله را
هردم غنیمت کام اوست
خواند سرود السلام
این حَجّهالاسلام اوست
دامان مولا را بگیر
از عید قربان تا غدیر
شد خلق را حجّت تمام
در موسم ذیحجّه مه
پیغام این ایام خوش
از ده بُود تا هیجده
دادند زینت کعبه را
با مصطفی یاران ره
ما را مشخّص شد مسیر
از عید قربان تا غدیر
ذیحجّه ماه وحدت است
ماه نزول رحمت است
گردیده نازل سورهی
النّصر، ماه نصرت است
ذکرِ اِذا جا ٔ بخوان
این آیهی امنیّت است
این ذکر میخواند بشیر
از عید قربان تا غدیر
هر دم سراید نادییَم
شعر مبارک بادییَم
در نیمهی ماه آمده
مولا امام هادییَم
تبریک یابنالعسکری
غرق سرور و شادییم
در جلوه باشد بینظیر
از عید قربان تا غدیر
ای امّت یاسین خبر
ای حامیان دین خبر
مُخبر سُخن گم میکند
از مبتدای این خبر
بر ماه و زهره میرسد
از خوشهی پروین خبر
طالع بُوَد شمس منیر
از عید قربان تا غدیر
بشتاب ای کلک ولا
بنگار با آب طلا
آری غدیر است این خبر
قُربان و اضحی مبتدا
حیدر به فرمان خدا
شد جانشین مصطفی
بشناس شه را با وزیر
از عید قربان تا غدیر
منمای غفلت از سُرور
چون موسم غم میرسد
بنگر به مولود حرم
فردا محرم میرسد
فرصت شِمُر ذیحجّه را
ایام ماتم میرسد
سیرِ چمن کن سیر سیر
از عید قربان تا غدیر
شد در چنین روزی بلی
مولا به مولا جانشین
یوشع به موسی جانشین
شمعون به عیسی جانشین
عالم بنا شد تا شود
حیدر به طاها جانشین
شد چشمه جاری در کویر
از عید قربان تا غدیر
نازم به عیدی که خدا
بر ما بشارت داده است
تاج رئوس مسلمین
تاجی به سر بنهاده است
ایمان ز جا برخاسته
شیطان ز پا افتاده است
از عرش آید صد سفیر
از عید قربان تا غدیر
این عید عید اکبر است
بنیانگذارش داور است
هر لحظه مهمان میرسد
چون میزبان پیغمبر است
دستی به بالا میرود
آن دست، دست حیدر است
شد منکرش خار و حقیر
از عید قربان تا غدیر
الحمد لله الّذی
جَعلَ لنا من مُسلمین
بر او تمسّک میکند
اهل سما اهل زمین
آورده پیغام سرور
بر مصطفی روح الامین
اعلان شد اسرار کبیر
از عید قربان تا غدیر
بعد از نبی مولا علی
قبل از رُسُل پیدا علی
عیسی علی موسی علی
یار شبِ اسرا علی
خواهی گر اعمال تو را
فردا کند امضا علی:
خوان نغمهی نعم النصیر
از عید قربان تا غدیر
صد خضر ادرکنی به لب
دنبال آن شه میرود
گر بوسد از خاک درش
در آسمان ره میرود
سالک به منزل میسد
گر با یَدالله میرود
بین جاه آن روشن ضمیر
از عید قربان تا غدیر
یاران گل افشانی کنید
هر دم غزل خوانی کنید
از گوسفندان کلیم
صد رأس قربانی کنید
مستضعفان مکّه را
احسان و مهمانی کنید
مُستکبران را گو بمیر
از عید قربان تا غدیر
هو یا علی و یا عظیم
هو یا غفور و یا رحیم
الیوم یوم المرحمه
هذا صرات المسقیم
قرآن بخوان ایمن بملن
از شر شیطان رجیم
آزاد باشد هر اسیر
از عید قربان تا غدیر
هان گوش کن ختم رُسُل
ما را بشارت میدهد
در جُحفه پرچم بر کفِ
شاه ولایت میدهد
پیراهن سبز علی
بوی عدالت میدهد
پیچیده عطر دلپذیر
از عید قربان تا غدیر
طاها که ختم الانبیاست
زهرای او خیرالنساست
نسل همه از صلب خود
نسل نبی از مرتضاست
خواندی «کلامی»، زین خبر
خندان لب اهل ولاست
دشمن عَبوساً قمطریر
از عید قربان تا غدیر
*
محسن کاویانی
دلخوشم با روزهای رفته و طوفانیام
قصهها دارد نگاهِ ابری و بارانیام
در خودم این روزها غرقم چنان گردابها
در خودم این روزها سرگرمِ سرگردانیام
من عقابِ تیز چنگالم میانِ آسمان
کِی توانی ای فلک با طوطیان گردانیام؟!
خاکم اما اشک، من را سخت ارزش داده است
من سفالی قیمتی از دورهی اشکانیام
تختِ جمشیدم برای خود شکوهی داشتم
بازهم دارم تماشا با همه ویرانیام
مثلِ شیری در قفس افتادهام اما هنوز
خوب از یادم نرفته عادتِ سلطانیام
ناگهان ای دشمنِ من میشوی با من رفیق
آن زمان که روی سنگِ قبرها میخوانیام
مَرد می فهمد؛ اگر مردانه احساسم کند
نقلِ دردی کهنه را از گریهی پنهانی ام
((مَرد اهلِ گریه کردن نیست)) حرفی باطل است
من همانم که سرِ این حرفتان قربانی ام
روضه خوان از گریههای چاه و نخلستان بخوان
روضه خوان از او بخوان در لحظهی پایانی ام
نیست مردی در جهان از شاهِ مردان مَردتر
خوش به حالم گر چو او در خلوتم بارانی ام
در میانِ زورخانه مرشد از حیدر که خواند
ناگهان دیدم که می چرخم! پُر از حیرانی ام
مولویها را بگو ای شمس مولانا یکیست
دف مَزَن صوفی که من خود عارفِ رَبّانی ام
در طوافِ کعبه مستِ دورِ حیدر گَشتنم
در نمازم روز و شب سرمستِ حیدرخوانی ام
من دلم پَر می کِشد گاهی به ایوانِ نجف
بیشتر آن لحظه که در سجدهی طولانی ام
بی علی حتی اگر غرقِ عبادت هَم شَوم
شک ندارم که خدا را غرقِ نافرمانی ام
یاعلی و یاعلی و یاعلی و یاعلی
ای که نامت خوشترین رمزِ جنونِ آنی ام
یاعلی گفتن کجا و با علی بودن کجا
کاش میشد که ببینم نزدِ خود میخوانی ام
جان گرفتم یاعلی جان! با علی جان گُفتنم
پس به فریادم برس در بسترِ بی جانی ام
ای پناهِ من زمانِ بی پناهیهای من
ای سر و سامانِ من در بی سر و سامانی ام
ای که دستم را گرفتی بارها آرام تا
از درونِ چاه بینِ راه برگردانی ام
با بدیهایم قبولم کردی و ناممکن است
اینکه من روزی ببینم از خودت میرانی ام
«گَر ز پیشِ خود برانی چون سگ از مسجد مرا» *
باز میبینی که در کویَت پیِ دربانی ام
شیخ و زاهد ناامیدم کرده بودند از خودم
رمزِ ایمانم شدی در اوجِ بی ایمانی ام
اول و آخر تویی یعنی که بعد از مرگ هم
از خودِت پیشِ خودَت من عازمِ مهمانی ام
«رفتم و پیشِ سَگِ کویَت سپردم جان و دل» *
یاعلی ای بهترین ذکرِ دَمِ پایانی ام…!
*ابیاتی از سعدی و شیخ بهایی