به گزارش خبرنگار مهر، همزمان با فرارسیدن ماه محرم، ایام سوگواری سید و سالار شهیدان و شهدای دشت کربلا، هر روز اشعار عاشورایی را تقدیم مینمائیم. روضه عبدالله بن حسین بن علی (ع) از جمله روضههای مربوط به عزاداری برای امام حسین (ع) است که در شب و روز هفتم دهه اول محرم خوانده میشود. عبدالله بن حسین بن علی مشهور به علی اصغر، فرزند شیرخوار امام حسین (ع) است که در واقعه کربلا به شهادت رسید. او عبدالله رضیع نیز خوانده میشود.کتابهای تاریخی قاتل او را حرملة بن کاهل اسدی نوشتهاند.
شب و روز هفتم؛ روضه عبدالله بن حسین بن علی (ع) حضرت علی اصغر:
شکست حرمت نایت، شکست قلب حرم
به زیر بار مصیبت شکسته شد کمرم
کبوترم که شکستند بی هوا پر من
گرفت تیر سه پر، مابقی بال و پرم
تو تیرخورده ای و می کِشد تن من تیر
درست تیر سه شعبه نشست بر جگرم
تو را اگر که ببیند رباب می میرد
تو را میان عبا، پشت خیمهها ببرم
سرم به زیر و سرت را به سینه چسباندم
مراقبم که نیفتد سر از تنت پسرم
دعا بکن که پدر با تو بر زمین نخورد
که نا نمانده در این نیمه جان مختصرم
جلو جلو سر من سهم نیزه میشد کاش
ولی سر تو نمیشد چنین جدا به برم
محسن حنیفی
ذبیح من که زخمت به خون بخشیده زیبایی
دهان خشک و چشم نیم بازت گشته دریایی
منم خورشید و تو همچون ستاره بر سر دوشم
رخت گردیده چون ماه بنی هاشم تماشایی
تبسم های تو دل برده از عباس و از اکبر
تلظی های تو داده حرم را شغل سقایی
به قد کوچک و سن کمت نازم که تا محشر
دهد زخم گلویت آب بر گلهای زهرایی
تو دیشب تا سحر بیدار بودی و در اطرافت
صدای العطش گردیده بود آوای لالایی
تبسم کن که می بی نم سر ببریده ات با من
چهل منزل کند بالای نیزه راه پیمایی
تمام تشنگان را بود بر لب حرفِ آب اما
تو بهر آب گفتن هم نبودت هیچ یارایی
زبس زیبا شدی برروی دستم دم به دم ازمن
گلویت دل ربایی میکند، رؤیت دل آرایی
به روی دست من ذبح تو بر من سخت اما
تو با لبخند خونینت به من دادی شکیبایی
اگر چه دم به دم رفتم زمیدان کشته آوردم
تو تا بودی مرا در دل نبود احساس تنهایی
غلامرضا سازگار
وقت آن است بگیری قمرش گردانی
پسرت را به فدای پدرش گردانی
ایستاده به روی پای خودش از امروز
مرد گشته، ببرش مرد تَرَش گردانی
بی گناهی تو اثبات شود میارزد
پس ببر تا سند معتبرش گردانی
تو فقط نیزه نخور صدعلی اصغر به فدات
دادمش بلکه بگیری سپرش گردانی
گلویش تازه گل انداخته من میترسم
صبرکن تا صدقه دور سرش گردانی
جان من قول بده پیش کسی رو نزنی
جان من قول بده زودبرش گردانی
طفل من تا بغل توست خیالم جمع است
نکند حرمله را با خبرش گردانی
شعر احسان محسنیفرد به مناسبت روز هفتم ماه محرم
شش ماهه بود و رنگ جمالش پریده بود
از هوش رفته یا که به ناز آرمیده بود
چشمان خود گشود و ز گهواره زد برون
هل من معین غربت بابا شنیده بود
او محسن است یا که از او در نیابت است
خاکستری که حاصل عمر شهیده بود
لب تشنه بود از عطش غربت پدر
آمد ولی به جان، غم بابا خریده بود
یک لحظه هم درنگ نکرد خصم خیره سر
انگار تا به حال سپیدی ندیده بود
تیر سه شعبهای که زد از جنس میخ در
از گوش تا به گوش علی را دریده بود
باور نداشتند، علی، دست و پا زند
هجم سه شعبه چون نفسش را بریده بود
آیا شتاب تیر کمک کرد یا حسین
خود تیر را ز حنجره بیرون کشیده بود
علی اکبر لطیفیان
گریهها حلقه شدند پا به رکابش کردند
دستها چنگ زنان مرد ربابش کردند
مادر تشنه ی شش ماهه خود اقیانوس است
ربِّ آب است و در این جلوه سرابش کردند
بی زره آمده از بسکه شهامت دارد
کس حریفش نشد و زود جوابش کردند
تیر مرد افکن و بر طفلک شش ماهه زدند
یعنی اندازهی عباس حسابش کردند
زودرس بود، بزرگ همه ی قوم شدن
چون خدا خواست بدین شیوه خضابش کردند
سر شب شیر نمیخورد، نمی خفت علی
اینکه خوابیده، گُمانم که عتابش کردند
شورِ چشم تر او داشت اثر میبخشید
کوفیان هلهله کردند و خرابش کردند
باخت چون سر، به تراش نوک نی منزل کرد
این نگین را ز درون برده رکابش کردند
بعد از این خاک سرِ هرچه ثواب است که قوم
هر چه کردند به شه بهر ثوابش کردند
نخریدند دله سوخته ی سلطان را
لیک اصغر جگری داشت که آبش کردند
محمد سهرابی
شمع سان پروانهها گشتند آب از تشنگی
بر لب دریا زکف دادند تاب از تشنگی
ای دریغا! ای دریغا! سوختند و سوختند
ماه رویان همچو قرص آفتاب از تشنگی
کودک شش ماهه در دامان مادر بارها
گشت همچون ماهی دریا کباب از تشنگی
دیدهی دردانهی زهرا اگر آید به هم
لحظه لحظه آب میبیند به خواب از تشنگی
لالههای داغدار بوستان بوتراب
سینه بنهادند بر روی تراب از تشنگی
طایری بی بال و پر جان داده زیر خارها
بر لبش مانده نوای آب آب از تشنگی
هرچه او را در بیابان میزند زینب صدا
نیست در لعل لبش تاب جواب از تشنگی
تا دهان خشک خود را با گلابیتر کند
نیست حتی در گِل چشمش گلاب از تشنگی
آفتاب کربلا شد دود در چشم حسین
داشت از بس در وجودش التهاب از تشنگی
آب هم تا حشر، میثم! از پیمبر شد خجل
بس که دیدند آل پیغمبر عذاب از تشنگی
غلامرضا سازگار
از آتش عطش، جگرم شد کباب، آب
هم سوز تشنهکامی و هم آفتاب، آب
ای آب! آبروی خود امروز، حفظ کن
خود را رسان به تشنهلبان با شتاب، آب!
ای ابر خشک دیده! ندیدی که اشکریز
از بعد اصغرش شده ذکر رباب، آب
سقای من کُجاست، ببیند؟ طلب کند
دلبند بوتراب، به روی تراب، آب
ای ذُوالجناح! رُو به حرم، گو به دخترم
تا آخرین نفس پدرت گفت: آب، آب
من آب آب میکنم و میزبان دون
با سنگ و تیر و نیزه بگوید جواب، آب
اظهار تشنگی است ولی کاخ ظلم را
چون سیلِ ریشهکن کند از بُن خراب، آب
علی انسانی