به گزارش خبرنگار مهر، نایجل اندروز در مقاله ای در فایننشال تایمز آثار و زندگی فیلمساز فقید ایتالیایی را مورد بررسی قرار داده که دوشنبه گذشته در 94 سالگی درگذشت.
در حالی که فیلمسازان یاد شده، آثار خود را با شور و حال انسانی و نهایت سبک یا اظهارات احساسی رنگ زدند، آنتونیونی یک چشم انداز و زبان تصویری خلق کرد که در آن مفاهیم، نشانه ها و معما حکمفرمایی می کرد. داستان های او از دختری که در "ماجرا" در جزیره ای آتشفشانی ناپدید می شود تا میراثی از سرخوردگی در عصر آسان گیر و سهل انگار ("شب") و تلفیق نیمه سورئال درام و پانتومیم در "آگراندیسمان" و "زابریسکی پوینت"، همه معماهایی هستند که در روایاتی مازمانند و هزارتو در هم پیچیده شده اند.
قهرمانان آنتونیونی که "ابهام" زیبای مونیکا ویتی، بازیگر اصلی بیشتر فیلم های او و کسی که زمانی همسرش بود، مظهر آن است، جویندگانی بودند که دقیقا نمی دانستند چه چیز را جستجو می کنند. دقت در آثار آنتونیونی در چارچوب خود آن محدود می شود. تصاویری دقیق و اضطراب آور از یک دنیا، طبیعی یا ساخته انسان ها که در آن نیروهای انتزاعی یا خود را مستقل از موجودات زنده و یا در تخاصم با آنها به رخ می کشند: تصاویری از درختان بیرون از قاب پنجره، جایی که ویتی روی یک کاناپه نشسته است ("کسوف") و خیابان های خالی که به اندازه زمین و ساختمان ها بازتاب فساد عصر صنعتی هستند.
او در "صحرای سرخ" عملا تمام اجزا تصویر را رنگ کرد، از خیابان ها و خانه ها گرفته تا حتی میوه ها. در "هویت یک زن"، یکی از آخرین فیلم های آنتونیونی، جاده مه آلودی که یک راننده را در برمی گیرد به رویایی از انهدام تبدیل می شود و همزمان اغواکننده و ترسناک است. حساسیت های او به عنوان یک هنرمند در خلاق ترین دوره کاری وی در سال های 1960بیشتر میراث اروپای شمالی - کامو، سارتر، اگزیستانسیالیسم - داشت تا هر چیز که رنگ و بوی مدیترانه ای داشته باشد.
آنتونیونی متولد 29 سپتامبر 1912 در فرارا بود. علاقه او به سینما ازاواخر دهه 1930 شکل گرفت، زمانی که یک دوربین 16 میلی متری به دست اش رسید و مدتی هم به عنوان یک منتقد فیلم کار می کرد. پس از اینکه در فیلم هایی مانند "بازدیدکنندگان شب" مارسل کارنه و "یک خلبان باز می گردد" روبرتو روسلینی دستیار کارگردان بود، در فاصله 1943 تا 1947 "مردم دره پو"، اولین فیلم خود را ساخت که مستندی درباره ماهیگیران رود پو بود. سپس شش فیلم مستند دیگر کارگردانی کرد و بعد در 1950 با "وقایع نگاری یک عشق" برای اولین بار روی صندلی کارگردانی نشست.
دهه 1950 برای آنتونیونی سال هایی پر از کار و فعالیت بود. او در این دهه چهار فیلم بلند ساخت و در نوشتن فیلمنامه "شیخ سفید" با فدریکو فلینی همکاری کرد. در پایان این سال ها آنتونیونی دیگر یک نام بین المللی شده بود. داستان او درباره زوجی که به دنبال ناپدید شدن یکی از آشنایان، بیشتر با هم آشنا می شوند، اما به زودی حسی از بیهودگی وجودشان را فرا می گیرد - با یک سکانس افتتاحیه فراموش نشدنی که در جزیره ای غیر مسکونی روی می دهد - چنان از دید تماشاگر امروزی، ساکن و مبهم به نظر آمد که در جشنواره کن، فیلم را هو کردند. اما اوضاع به همین شکل باقی نماند. چیزی نگذشت که "ماجرا" (1959) یک شاهکار تلقی شد و در فهرست 10 فیلم محبوب بسیاری از منتقدان قرار گرفت.
آنتونیونی در دو فیلم بعدی خود که عملا به همراه "ماجرا" یک سه گانه غیر رسمی را شکل دادند، تماشاگر را وا داشت در احتمالات پر معنی سینما عمیق تر فرو برود. "شب" (1960) فیلمی کند و یک ترانه سوگواری برای یک ازدواج بود، با بازی مارچلو ماسترویانی و ژان مورو در نقش زوجی که از هم فاصله گرفته اند، در حالی که مظاهر لذتگرایانه دهه 1960 - مهمانی ها، معاوضه دوست ها- به شکلی تمسخرآمیز در پس زمینه خود را به رخ می کشید.
مونیکا ویتی در صحنهای از فیلم "ماجرا"
در "کسوف" (1962)، همزمان با آنکه تعامل شخصیت ها جای خود را به کولاژ انتزاعی از صدا و تصویر می دهد، داستان عاشقانه بین مونیکا ویتی و آلن دلون بیش از یک بار "منجمد" می شود که گواهی از بن بست احساسی است. پایان این فیلم بهترین تک سکانس دوران کاری فیلمساز را به نمایش می گذارد: 10 دقیقه تصاویر بی کلام، از آسمان خاکستری رنگ گرفته تا نور بی فروغ چراغ یک خیابان، در حالی که جهان در یک گرگ و میش غمناک فرو می رود.
آنتونیونی پس از این سه گانه دیگر هیچ گاه نتوانست احساسات گرایی نمادین را چنین کامل به تصویر درآورد، همان طور که پس از دهه 1960 نتوانست شک گرایی ترحم آمیز درباره روابط آدم ها را چنین دور از هارمونی ترسیم کند. او در "آگراندیسمان" (1966) لحظه هایی مسحورکننده خلق کرد و در "صحرای سرخ" (1964)، یک تولید مشترک با بازی ریچارد هریس و "زابریسکی پوینت" (1970)، با شکل تازه ای که با حالتی سوررئال به تمام چشم اندازها داد، عملا از محدوده واژگان بصری فراتر رفت.
اما نزدیکی او به سینمای جریان روز غرب با "حرفه: خبرنگار" (1975) به پایان رسید. داستان مرموز هویت های جا به جا شده، با بازی جک نیکلسن در نقش مردی که آواره اروپا و شمال آفریقا می شود، صحنه هایی مثال زدنی دارد، از جمله سکانس هزارتومانند پایانی و حرکت های به ظاهر ناممکن دوربین. اما فیلم در برزخ فروش در گیشه فرو رفت. تن دادن به عناصر تجاری - استفاده از ستاره ها، عناصر داستانی تریلر - خوشایند تماشاگران آثار هنری نبود در حالی که ابهام آن جویندگان سرگرمی را نیز از خود دور کرد.
در سال های1980، آنتونیونی آرام آرام به یک نوگرای دیروز ساکن در دنیایی شباهت پیدا کرد که به سوی نگرشی سبک تر و مضحک تر از پست مدرنیسم حرکت می کرد. او پس از یک فیلم تجربی ویدیویی ("عقاب دو سر دارد") و چند پروژه ناتمام مانند فیلمی مستند درباره چین، در یکی از اپیزودهای فیلم چند اپیزودی وبه لحاظ بصری زیبای "آن سوی ابرها" (1995) با ویم وندرس همکار شد.
در آن زمان یک سکته مغزی آنتونیونی را تا حدی فلج کرده بود، به طوری که نی توانست حرف بزند. هر چند در سال 1996 به لس انجلس سفر کرد تا یک اسکار افتخاری دریافت کند. آخرین اثر سینمایی آنتونیونی، یکی از اپیزودهای فیلم "اروس" (2004) بود که اپیزودهای دیگر آن را وونگ کار وای و استیون سودربرگ ساختند. فیلم آخر او به معمایی بدون قلب و انرژی شباهت داشت، گو اینکه مثل همیشه تصاویر زیبا بودند. با مرگ آنتونیونی آخرین بازمانده نسل فیلمسازان ایتالیایی همدوره او از این دنیا رفت.