به گزارش خبرنگار مهر، همزمان با فرارسیدن ماه محرم، ایام سوگواری سید و سالار شهیدان و شهدای دشت کربلا، هر روز اشعار عاشورایی را تقدیم مینمائیم. روضه شام غریبان از جمله روضههای مربوط به عزاداری برای امام حسین (ع) است که در شب و روز یازدهم محرم خوانده میشود.
شب و روز یازدهم؛ روضه شام غریبان:
ما شام غریبان داریم ما دیده گریان داریم
هم داغ حسین مظلوم هم داغ شهیدان داریم
پرپر شد گلهای باغ امامت
یا زهرا یا زهرا سرت سلامت
ای شام غریبان امشب کن گریه برای زینب
زخم شهدا را شستند با اشک عزای زینب
پرپر شد گلهای باغ امامت
یا زهرا یا زهرا سرت سلامت
ای کرب و بلا کو عباس ای کرب و بلا کو اکبر
گهواره به غارت رفته جان داده علی اصغر
پرپر شد گلهای باغ امامت
یا زهرا یا زهرا سرت سلامت
ای خون خدا امشب کن از مادر خود استقبال
گاهی به تنور خولی گاهی به کنار گودال
پرپر شد گلهای باغ امامت
یا زهرا یا زهرا سرت سلامت
این پیکر غرقه در خون قرآن رسول الله است
هم میوه قلب زهرا هم جان رسول الله است
پرپر شد گلهای باغ امامت
یا زهرا یا زهرا سرت سلامت
طفلی به کنار گودال طفلی شده گم در صحرا
این زمزمهاش یازینب این ناله زند یا زهرا
پرپر شد گلهای باغ امامت
یا زهرا یا زهرا سرت سلامت
رخسار محمد گشته از خون حسینش گلگون
از حنجر ثارالله در کرب و بلا جوشد خون
پرپر شد گلهای باغ امامت
یا زهرا یا زهرا سرت سلامت
(غلامرضا سازگار)
سوختم، برخاست باز از دل نوایی سوخته
چیست این دل؟ شعلهای از خیمههایی سوخته
چیست این دل؟ یک نی خاموش خاکستر شده
که حکایت میکند از نینوایی سوخته
بند بندش از جداییها شکایت میکند
روضه میخواند به سینه با صدایی سوخته
روضه میخواند ز نیهایی و سرهایی غریب
پیش روی کاروان آشنایی سوخته
روضه میخواند از آن نی، آه، آه…آن نی که خورد
بر لبانی تشنه و بر آیههایی سوخته
این سر اینجا، چند فرسخ آن طرف تر پیکری
غرقِ در خون در میان بوریایی سوخته
دل ز هم پاشید چون اوراق مقتل، گوییا
نسخهای خطی ز داغ ماجرایی سوخته
تکه تکه در عبا آئینه روی نبی
آیه تطهیر میخواند کسایی سوخته
دختری چیده ست یک دامن گل از یک بوته خار
گل به گل دامانش آتش… دست و پایی سوخته
بر لبم گاه از دل این آتش زبانه میکشد
آتشی مکتوم از کرب و بلایی سوخته
(محمد مهدی سیار)
میدهد از غم خبر حال خراب ذوالجناح
اضطراب افکنده بردل اضطراب ذوالجناح
عشق مجنون گشت در دشت و بیابان بلا
چرخ افتاد از نفس پیش شتاب ذوالجناح
محشرکبری به پا شد ازحرم تا قتلگاه
انقلابی شد عیان از انقلاب ذوالجناح
دشت را کرده پُر از نور خداوند مبین
آفتاب افتاده گویا از رکاب ذوالجناح
ازگلی پرپر شده آورده با خود او خبر
ازگل زهرا بود بوی گلاب ذوالجناح
آتشی افتاد در بین حرم با دیدنش
ملتهب شد قلبها از التهاب ذوالجناح
درحرم وقتی که آمد از سوال اهلبیت
الظیمه الظیمه شد جواب ذوالجناح
چون نگاه او به حال زینب کبری فتاد
موج زد آشوب و غم در پیچ و تاب ذوالجناح
گریههای کودکان منتظر آتش فکند
بر وجود زخمی و جان کباب ذوالجناح
بس که زد سر بر زمین جان داد از داغ امام
جان فدای چهرۀ از خون خضاب ذوالجناح
ای «وفایی» هرکه دارد دردلش مهرحسین
گریه دارد از ملال بی حساب ذوالجناح
(سید هاشم وفایی)
با صدای روضهخوان رفتم به جایی سوخته
روضهخوان میخواند اما با صدایی سوخته
باز هم شرمنده؛ در دستم ندارم بیشتر
واژههایی آتشین، زلفِ رهایی سوخته
حرف سنگین است، سنگین؛ روضهخوان سربسته گفت:
کاش کوچکتر نبود از تیر نایی سوخته...
گفت: «میبینم یکی افتاده عریان» بعد گفت:
کودکانی ماندهاند و خیمههایی سوخته...
کودکان در انتظار ذوالجناح، از دورها
ذوالجناج آمد ولی با یالهایی سوخته...
هر چه تابیدی به دنیا، باز هم تاریک ماند
باید از این کوهسار از سر برآیی سوخته
آخر کار است و باید ذکر «یا زهرا» گرفت
عطر زهرا میوزد از کربلایی سوخته...
(جواد شیخ الاسلامی)
نبریدم! پسر مادرم اینجا مانده
پنج تن یک تنه بر دامن زهرا مانده
هیچکس نیست که بالای سرش گریه کند
مونس بی کسی من تک و تنها مانده
کاش میشد که لباسی برسانم به تنش
آبروی همه عریان روی صحرا مانده
بین یک گونی کهنه سر او را بردند
ته گودال ولی پیکر او جا مانده
ساربان داد مزن ما کس و کاری داریم
ساربان راه مرو همسفر ما مانده
چند باری شده گم کردهام او را اصلاً
بس که از دور تنش مثل معما مانده
باز چشمش به که افتاد که غش کرد رباب؟
بازهم آمده این حرمله ی وا مانده
برسانید خبر را به علمدار حرم
چادر زینب تو زیر لگدها مانده
ناقه زانو زده تا اینکه سوارش بشوم
چشم من سمت علی اکبرم اما مانده
(سید پوریا هاشمی)
آمده موسم تنهایی و حیران شدهام
دادم از دست تو را، سخت پریشان شدهام
رفتی و بعد تو من پاره گریبان شدهام
نظری کن چقدر بی سر و سامان شدهام
چشم بد بعد تو دنبال من افتاد حسین
خواهرت را نکند بُرده ای از یاد حسین؟!
چند مرکب پیِ من پشت سرم تاختهاند
عدهای چشم به سوی حرم انداختهاند
این طرف روی تنت کوه سنان ساختهاند
سنگ دلها سرفرصت به تو پرداختهاند
یک نفر هستم و از چند طرف درگیرم
به خود فاطمه سوگند که بی تقصیرم
رکن من بودی و از رکن و اساس افتادم
کعب نی خوردم و عشق تو نرفت از یادم
" زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم"
گم شده بین شلوغی سخن و فریادم
شاهدی داد زدم… گریه کنان میگفتم
با صدایی که گرفته سویشان میگفتم:
جوشن مانده به روی بدنش را نبرید
سخت جا رفته… عقیق یمنش را نبرید
با سر نیزه توان سخنش را نبرید
هرچه بردید ولی پیرهنش را نبرید
بگذارید نگاهی به سویش بندازم
لااقل چادر خود را به رویش بندازم
(محمد جواد شیرازی)
شب است و سکوت است و اشک است و آه
بیابان سیه تر ز شام سیاه
مه افتاده در دامن علقمه
درخشیده خورشید از قتلگاه
ز هفتاد و دو اختر تابناک
به هر سو بودپیکری چاک چاک
مه از آسمان چشم خود دوخته
دل شب به یک خیمة سوخته
ز داغ و عطش مادری مثل شمع
در اطراف گهواره افروخته
نه در خیمه آب و نه در سینه شیر
نگاه خیالیش بر زخم تیر
عطش مانده و اشک و آه و الم
علمدار گردیده دستش قلم
خدایا ندانم به صحرای خون
کجا گم شده دست ومشک و علم
شود تشنگان را دل از غم کباب
اگر چشمشان افتدامشب به آب
بگریید ای داغداران همه
به سقای بی آب در علقمه
دل بحر آتش دل آب خون
فرات است شرمنده از فاطمه
حسین و لب خشک وقلب کباب
به خون گلویش نوشتند آب
ز شمشیر بیداد خصم جسور
دو قسمت شده سورۀ سرخ نور
به گودال افتاده یک نیمهاش
دگر نیمهاش در میان تنور
به هرآیه اش مانده زخمی عیان
جدا کرده یک آیه را ساربان
حسین است و جد و اب و مادرش
حسن میزند بوسه بر حنجرش
دریغا که با هم سفر میکنند
سر و قاتل و دختر و خواهرش
کند سنگ خون گریه بر حالشان
گمانم که زهراست دنبالشان