خبرگزاري « مهر» - گروه دين و انديشه : جستار زير ملاحظاتي ست درباب سخنراني استاد دكتر غلامحسين ديناني كه با عنوان "جايگاه عقلانيت در اسلام "، روز سه شنبه 16 دي ماه در مركز بين المللي گفت وگوي تمدنها ايراد شده است .

1

استاد ديناني در سخنراني خود پرده از نزاعي برداشت كه از سپيده دمان فلسفه در يونان آغاز شده و تاكنون به اشكال مختلف در اداوار تاريخي و فرهنگهاي اقوام بشري رخ نموده است . سخن از نزاعي است كه ميان فلسفه و عقلانيت از سويي ، و تفسير غير عقلاني از دين  از سوي ديگر درگرفته است .  دين ابتدا با اسطوره ، سپس با فلسفه ، و امروزه باعلم ( علم تجربي طبيعي و علم تجربي انساني )  نزاعهايي داشته است . روي سخن اين جستار نزاعي است كه ميان فلسفه و عقلانيت، و تفسيرغير عقلاني از دين درگرفته است . همانگونه كه فلسفه و عقلانيت معاني مختلفي دارند، دين نيز به اعتبارات مختلف ، داراي معاني مختلفي است . منظور از دين در اين جستار، اديان توحيدي يهوديت، مسيحيت ، و اسلام ( به معناي عام ) است .

نخستين نزاع عقلانيت و فلسفه با اديان توحيدي ذكر شده، با قديمي ترين آنها ، يعني يهوديت آغاز شده است . آن گونه كه در تاريخ گزارش شده  فيلون يهودي نخستين فردي است كه در جهت سازگاري عقايد و باورهاي ناشي از عقلانيت و دين يهود بر آمده و تلاش كرده تا ميان آنها سازگاري ايجاد كند .  در سنت يهودي افراد ديگري نيز وجود دارند كه از ديرباز تا كنون به مسائل ناشي از اين مواجهه دامن زده و هريك به نوعي كوره اين نزاع را شعله ور نگاه داشته اند .

در سنت مسيحي كه تجربه سنت يهودي را پيش روي داشت، ابتدا به سختي با فلسفه و عقلانيت ناشي از آن مخالفت شد . به گونه اي كه ، آباء اوليه كليسا فلسفه را كفر شمرده و فيلسوفان را مشرك محسوب مي كردند .  بعدها افرادي همچون كلمنت اسكندراني(215-160ميلادي) و اريگنس(254-185) سعي درجمع ميان مسيحيت و فلسفه نمودند .

 به نظر كلمنت فلسفه براي يونانيان مثل تورات براي يهوديان بوده است ، و تاريخ معرفت بشر شبيه جريان دو رود است : يكي تورات ، و ديگري فلسفه يوناني ، و در محل اتصال اين دو ، مسيحيت همچون چشمه تازه اي فوران مي كند و با خود آبهايي را كه در طي جريانش به آن ملحق مي شود ، مي برد

كلمنت در " گفتار در تشويق و ترغيب يونانيان به گرويدن به آيين عيسوي" معارف يوناني را با مسيحيت سنجيده و نشان داده است كه معارف يوناني ، يا كاملا خطاست ، و يا اين كه مقرون به جزئي از حقيقتي است كه تمام و كمال آن در مسيحيت است . كلمنت ، مسيحيت را در قالب تعاليم فلسفي يونان ريخته بود ، مخصوصا در آن چه ازفلسفه رواقي در قرن دوم كاملا سازمان يافته بود ، و معتقد بود همانطور كه پيش ازعيسي (ع) قوانين يهودي وجود داشته و كتاب عهد عتيق ( تورات) زمينه را براي كتاب عهد جديد ( انجيل) مهيا ساخته و انجيل به كلي تورات را ملغي نكرده است ، فلسفه نيز ، پيش از مسيحيت ، جزئي ازحقيقت را در بر داشته است . به نظر كلمنت فلسفه براي يونانيان مثل تورات براي يهوديان بوده است ، و تاريخ معرفت بشر شبيه جريان دو رود است : يكي تورات ، و ديگري فلسفه يوناني ، و در محل اتصال اين دو ، مسيحيت همچون چشمه تازه اي فوران مي كند و با خود آبهايي را كه در طي جريانش به آن ملحق مي شود ، مي برد .  در قرن هفتم ميلادي به دنبال بسته شدن مدارس فلسفي آتن و اسكندريه دوره تاريكي در اروپا آغاز شد .

در همين دوران ، در نقطه اي ديگر از جهان،  دين جديدي ظهور كرد كه اهميت فراواني براي عقلانيت قائل بود . البته پس از ورود فلسفه به جهان اسلام ، مانند دو دين يهوديت و مسيحيت مخالفتهايي با آن صورت گرفت . اما، عده اي از مسلمانان ، به ويژه شيعيان،  در اثر  تشويق و ترغيب به عقلانيت كه در قرآن كريم و روايات ائمه وجود داشت ، پس از ورود فلسفه يوناني به جهان اسلام ، آن را  مورد بحث و نظر قرار داده و آثاري در جمع ميان دين و فلسفه ( دين و عقل) به وجود آوردند . از جمله اين افراد مي توان به ابوالحسن عامري، فارابي، ابن سينا، خواجه نصيرالدين طوسي، ملاصدرا ، و ... اشاره كرد .  نكته حائز اهميت اين است كه فلسفه يوناني پيش از اسلام هم در سرزمين ايران ناشناخته نبود . بخشهايي از اين منطق و فلسفه  يوناني پيش از اين به زبان پهلوي ترجمه شده بود اما، منشاء اثر واقع نشد . متاسفانه در طول تاريخ  اسلام، تفسير عقلاني از اسلام تحت شعاع تفاسير عقل ستيز، و عقل گريز قرار گرفت  .

 2

عقلانيت انواع مختلف دارد يا، به تعبير ديگر، قوه عقل شأنها و نقشهاى مختلف دارد. انواع مختلف عقلانيت را مى توان به دو دسته بزرگ تقسيم كرد:  (1) عقلانيتهاى نظرى، يعنى عقلانيتهايى كه  ناظر به باورها وعقائد هستند ؛ و (2) عقلانيتهاى عملى، يعنى عقلانيتهايى كه ناظر به اعمال هستند

عقلانيت انواع مختلف دارد يا، به تعبير ديگر، قوه عقل شأنها و نقشهاى مختلف دارد. انواع مختلف عقلانيت را مى توان به دو دسته بزرگ تقسيم كرد:  (1) عقلانيتهاى نظرى، يعنى عقلانيتهايى كه  ناظر به باورها وعقائد هستند ؛ و (2) عقلانيتهاى عملى، يعنى عقلانيتهايى كه ناظر به اعمال هستند .  عقلانيت نظرى وصف باورها و عقايد قرار مى گيرد، وعقلانيت عملى وصف اعمال؛ يعنى اگر باور و عقيده اى را به وصف (عقلانيت) متصف كرديم مرادمان عقلانيت نظرى است و اگر عملى را به وصف (عقلانيت) متصف كرديم مرادمان عقلانيت عملى است. هم عقلانيت نظرى انواع فرعى عديده اى دارد، و هم عقلانيت عملى. و در باب هريك از انواع بزرگ و كوچك عقلانيت بحثها و تدقيقات فراوان صورت گرفته و اختلافها و نفى و اثبات هاى بي شمار پيش آمده است.

 برخي از انواع عقلانيت نظري عبارتند از : (1) عقلانيت به معناى تبعيت كامل از استدلال صحيح است . بر اين اساس، عقيده اى را  مي توان عقيده عقلانى خواند كه يا بديهى باشد يا با يك سير استدلالى معتبر از بديهيات استنتاج شده باشد ؛ (2) عقلانيت به معناي سازگاري  عقايد و باورها با يكديگر است . بر اين اساس ، عقيده اى را مي توان عقلانى ناميد كه با همه، يا، لااقل اكثريت قاطع ساير عقائد آدمى سازگار باشد. در حاشيه معناى (دوم از) عقلانيت نظرى، بايد متذكر شد كه اين سازگاري بايد هم سازگاري دروني باشد و هم با واقع مطابقت داشته باشد . يعني مى توان گفت كه عقائد مى توانند از سازگارى درونى برخوردار باشند ،  اما سازگارى درونى يك نظام عقيدتى ( اعم از دينى و غيردينى) چيزى است، و اين كه بتوان مطابقت با واقع بودن آن نظام را اثبات عقلى كرد چيز ديگرى است. سازگارى درونى شرط لازم مطابقت با واقع هست، اما، به هيچ وجه، شرط كافى نيست.  بنابراين، به سادگى نمى توان از اولى به دومى نقب زد و راه برد ؛ (3) عقلانيت ، به معناي تحت تاثير نبودن و يا  تبعيت نكردن از احساسات، عواطف، ايمان و تعبد، گزينشها و ترجيحات خودسرانه و بلا دليل است . بر طبق اين معنا از عقلانيت ،  عقيده اى را  مي توان عقلانى خواند كه به حكم احساسات و عواطف يا ايمان يا تعبد يا گزينشها و ترجيحات خودسرانه و بلادليل حاصل نيامده باشد ؛ (4) عقلانيت به معناي تبعيت از تحقيقات كافي و بسنده است . بر اين اساس،  عقيده اى را  مي توان عقلانى ناميد كه تحقيقات كافى آن را تأييد كرده باشند.  بسته به اين كه كافى بودن تحقيقات را چه كسى يا چه چيزى تعيين كند اين عقلانيت به دو بخش تقسيم مي شود : (1-4)  كافى بودن تحقيقات منوط به  راي خود شخصِ صاحب عقيده است ، (2-4)  كافى بودن تحقيقات منوط به معيارهاي  انفسي شخصِ صاحب عقيده  است ؛ (5) عقلانيت ، به معناي تبعيت از معيارهاي آفاقي و همگاني است .  يعني كافى بودن تحقيقات نه منوط به  رأى شخص معتقد است و نه منوط به معيارهاى انفسى وى،  بلكه معيارهاى همگانى (يا آفاقى objective) است كه كافي بودن تحقيقات را تعيين مي كند .

برخي از انواع عقلانيت عملي عبارتند از : (1) عقلانيت غايات . عقلانيت غايات عقلانيتى است ناظر به اين كه چه غايت يا غاياتى را، در زندگى، بايد برگزيد. غايتى عقلانى است كه براى آدمى بصرفد كه در جهت نيل به آن ، عمر و نيروى خود را صرف كند و شك نيست كه در اين ميان، ميزان احتمال تحقق غايت نقش بسيار مهمى دارد؛ (2) عقلانيت ابزاري . بحث از اين نوع عقلانيت عملى ناظر به اين است كه آيا فلان عمل خاص به برآوردن هدف (يا اهداف) يا علقه (يا علائق) عامل كمك مى كند يا نه. اعمالى كه اهداف يا علائق عاملان را برمى آورند عقلانى اند و آنها كه برنمى آورند، نه. در مواردى نيز كه عامل يقين ندارد كه چه عملى اهداف يا علائق او را، كمابيش، برآورده مى كند، مى توان گفت كه عقلانيت اقتضاء دارد كه وى به عملى دست يازد كه حاصل ضرب درصد احتمال موفقيت آن عمل در ميزان فايده اى كه از آن عمل عائد مى تواند شد، در قياس با هر عمل ممكن ديگرى، بيشترين باشد. اين نوع عقلانيت مهمترين و، به گفته بعضى، يگانه مصداق عقلانيت ابزارى است . از ديگر انواع عقلانيت عملي مي توان از عقلانيت گفتاري، عقلانيت ارتباطي و ... نام برد كه از نقد عقلانيت غايات و عقلانيت ابزاري بدست آمده اند .

بحث درباب عقلانيت و عدم عقلانيت عقائد، دقيقاً، بحث بر سر اين است كه ما، به لحاظ معرفتشناختى، حق معتقد بودن به چه عقائدى را داريم و حق معتقد بودن به چه عقائدى را نداريم. عقائد عقلانى عقائدى اند كه، خواه فى نفس الامر صادق باشند و خواه كاذب، ما از ديدگاه معرفتشناختى حق داريم كه به آنها اعتقاد بورزيم و عقائد غيرعقلانى عقائدى اند كه، خواه فى نفس الامر صادق باشند و خواه كاذب، ما از ديدگاه معرفتشناختى حق نداريم كه به آنها اعتقاد داشته باشيم

نكته قابل ذكر در باب عقلانيت ، نسبتي است كه عقلانيت با حقانيت دارد . عقلانيت و عدم عقلانيت يك عقيده (به هريك از معانى عقلانيت) چيزى است، و صدق و كذب آن عقيده چيزى ديگر است. اين دو نوع ارزيابى عقائد نبايد با يكديگر برآميخته شوند. يك عقيده مى تواند، فارغ از اين كه در باب صدق به چه نظريه اى قائل باشيم و از عقلانيت چه معنايى را اراده كرده باشيم، صادق و عقلانى يا كاذب و عقلانى يا كاذب و غيرعقلانى يا صادق و غيرعقلانى باشد. بحث درباب عقلانيت و عدم عقلانيت عقائد، دقيقاً، بحث بر سر اين است كه ما، به لحاظ معرفتشناختى، حق معتقد بودن به چه عقائدى را داريم و حق معتقد بودن به چه عقائدى را نداريم. عقائد عقلانى عقائدى اند كه، خواه فى نفس الامر صادق باشند و خواه كاذب، ما از ديدگاه معرفتشناختى حق داريم كه به آنها اعتقاد بورزيم و عقائد غيرعقلانى عقائدى اند كه، خواه فى نفس الامر صادق باشند و خواه كاذب، ما از ديدگاه معرفتشناختى حق نداريم كه به آنها اعتقاد داشته باشيم.  بر ( از ديدگاه معرفتشناختى) تأكيد شد، براى اين كه اشاره شود به اين كه در ساحت اعتقاد ورزيدن ازحقهاى ديگرى، غير از حق معرفتشناختى هم سخن مى توان گفت ـ و گفته اند ـ و، دراينجا، فقط حق معرفتشناختى مورد بحث است. 
 

3

به نظر مي رسد  منظور استاد ديناني در سخنراني « جايگاه عقلانيت در اسلام » از عقلانيت ، عقلانيت نظري باشد . ايشان به عنوان يك فيلسوف معتقدند كه اساس هر تمدني ، از جمله تمدن اسلامي ، بر اساس عقلانيت نظري استوار است.  ايشان يكي از عوامل  افول عقلانيت  را خلفاي اموي، عباسي، و به ويژه تركان سلجوقي معرفي كرده و يادآور شدند در اثر  اقدامات اين حاكمان،  تفكر اشعري رواج پيدا كرد ه و تفكر معتزلي و فلسفي كه مظهر عقلانيت هستند از گردونه خارج شده اند . ضمن پذيرش اين قول دكتر ديناني كه اساس تمدن اسلامي بر عقلانيت استوار است ، و بدون عقلانيت،  هيچ تمدني نمي تواند به وجود آمده و دوام پيدا كند ،  مي توان پرسيد كه  ايشان  چه مقدار براي  عقلانيت اهميت قائل هستند ؟ توضيح اين كه ، بسته به اهميتي كه براي عقلانيت نظري قائل باشيم مي توان آن را به عقلانيت حداكثري، عقلانيت حداقلي ( عقلانيت انتقادي ) تقسيم نمود . 

در قلمرو عقلانيت حداكثري ، « اثبات» به معناي اقامه برهان قاطع له يك اعتقاد است، به نحوي كه جميع عاقلان در جميع زمانها آن برهان را قانع كننده بيابند و صدق آن را تصديق كنند

 تلقي حداكثري از عقلانيت مبتني بر چند پيشفرض مهم است : (1) در قلمرو شناخت مي توان به گزاره هاي تركيبي قطعي الصدق رسيد كه مورد پذيرش و تصديق همگان است . يعني گزاره هايي وجود دارند كه از عالم خارج حكايت مي كنند و بر دانش ما نسبت به جهان خارج مي افزايند ، و در عين حال ، صدق آنها قطعي و محرز است ؛ (2) قواعد استنتاج بديهي الصدق اند ( مثلا تحليلي اند و صدقشان ناشي از تعريف آنهاست ؛ (3) بنابراين،  بر مبناي مقدمات تركيبي قطعي الصدق ، و به مدد قواعد استنتاج مي توان صدق پاره اي قضاياي تركيبي را قاطعانه اثبات كرد ، يعني آنها را از مقدمات ( صادق) ، ( به نحو معتبر) استنتاج كرد؛ و (4) بنابراين ، در اين جا « اثبات»  اجمالا به معناي رفع جهل يا عدم رفع يقين نسبت به صدق اعتقادي خاص است . به بيان ديگر ، اثبات اعتقاد p ، بدان معناست كه طي فرآيندي خاص صدق p آشكار شود ، به نحوي كه مجال هيچ گونه شك معقولي در باب آن اعتقاد باقي نماند . در قلمرو عقل نظري ، اين فرآيند عبارت است از استنتاج p  ازپاره اي از مقدمات، به شرط آن كه ( اولا) مقدمات صادق باشند، و (ثانيا) استنتاج معتبر باشد.  پس در قلمرو عقلانيت حداكثري ، « اثبات» به معناي اقامه برهان قاطع له يك اعتقاد است، به نحوي كه جميع عاقلان در جميع زمانها آن برهان را قانع كننده بيابند و صدق آن را تصديق كنند . 

منظور از عقلانيت حداقلي ( انتقادي) عقلانيتي است كه از نقد عقلانيت حداكثري و ملاحظه محدوديتهاي آن حاصل شده است . مهمترين وجه تمايز اين دو نوع تلقي از عقلانيت آن است كه در عقلانيت حداقلي يا انتقادي ، برخلاف عقلانيت حداكثري ، اعتقاد بر اين است كه صدق در مقام كشف و اثبات هيچ نشان قاطعي ندارد . برخي از مفروضات مهم عقلانيت حداقلي عبارتند از : (1) در

منظور از عقلانيت حداقلي ( انتقادي) عقلانيتي است كه از نقد عقلانيت حداكثري و ملاحظه محدوديتهاي آن حاصل شده است . مهمترين وجه تمايز اين دو نوع تلقي از عقلانيت آن است كه در عقلانيت حداقلي يا انتقادي ، برخلاف عقلانيت حداكثري ، اعتقاد بر اين است كه صدق در مقام كشف و اثبات هيچ نشان قاطعي ندارد

قلمرو شناخت، يعني در مقام كشف و اثبات ، صدق هيچ نشانه قاطع و آشكاري ندارد ، و لذا هيچ گزاره تركيبي قطعي الصدقي كه لزوما مورد اتفاق همگان باشد، وجود ندارد . و بنابراين ، چون هيچ مقدمه اي كه صدق آن لزما مورد تصديق همگان باشد ، در كار نيست ، لذا نمي توان مدعي نتيجه اي شد كه همگان لزوما ملزم به تصديق آن باشند؛ (2) قواعد استنتاج ( منطق) اعتبار عام دارند ، يعني ضروري الصدق اند و در جميع جهانهاي ممكن معتبرند ؛ (3) بنابراين ، بر مبناي مقدماتي كه از نظر شخص يا گروهي خاص صادق تلقي مي شوند ، و به مدد قواعد استنتاج مي توان صدق پاره اي قضايا را براي همان شخص يا گروه اثبات كرد ، يعني آن قضايا را از آن مقدمات ( كه از نظر قائلين شان صادق تلقي مي شود) ، (به نحو معتبر)  استنتاج كرد ؛ و (4) پس، « اثبات » به معناي اقامه برهان له يك اعتقاد است ، به نحوي كه جميع عاقلاني كه در مقدمات و پيشفرضها با ما مشتركند ، آن برهان را قانع كننده بيابند ، و صدق آن اعتقاد را تصديق كنند . اين نوع اثبات را « اثبات حداقلي» يا « اثبات مقيد» يا « اثبات وابسته به مرجع» ناميده مي شود . در چارچوب عقلانيت حداقلي « اثبات حداكثري » ناممكن تلقي مي شود ، چرا كه مقدمات آن نوع اثبات قابل حصول انگاشته نمي شود .

 

  منابع

1. مقام فلسفه در دوره تاريخ ايران اسلامي، دكتر رضا داوري

2. تاريخ فلسفه قرون وسطي و دوره تجدد، اميل برهيه/ ترجمه شادروان دكتر يحيي مهدوي

3. راهي به رهايي، استاد مصطفي ملكيان

4. رساله دين شناخت، دكتر احمد نراقي