خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه: یکی از مؤلفههای مهم در فلسفه تاریخ و مطالعه علمی تاریخ مداقه پیرامون آن دسته از اتفاقاتی است که در تمدنها حائز اهمیتاند. فلسفه تاریخ یک دانش میان رشتهای است که باعث میشود ماهیت اطلاعات تاریخی برای مخاطب معاصر روشن شود. در دین مبین اسلام نیز نخستین رشتهای که گسترش پیدا کرد، تاریخ بود با تکیه بر احادیث، جنگها و روش پیامبر. این تاکید بر تاریخ الهام گرفته از قرآن بود. در کلامالله مجید اشاره شده که روایتها و قصههای تاریخی مایه عبرت هستند. از همین تاکید قرآن میتوان نتیجه گرفت که نباید تاریخ را صرفاً به مثابه یکسری اتفاقات که در گذشته رخ داده و ربطی به جهان امروز ندارند، دید. باید به تأویل و تفسیر آنها پرداخت و آن را به جهان معاصر انتقال و ارتباط داد.
بزرگان عرصه علوم انسانی نیز چنین برداشتی را از تاریخ داشتهاند و تفسیر کلام آنها از تاریخ به این نکته نزدیک است. به عنوان مثال والتر بنیامین اندیشمند برجسته آلمانی اعتقاد داشت که وظیفه مورخ پیوستگی تاریخ را شکافتن و در گذشتهها اخگر امید را شعلهور کردن است. به زعم او آن طبقه اجتماعی که مورد ظلم و ستم بوده این اخگر را به عنوان عنصری الهام بخش برای تلاشهای خود مورد استفاده قرار خواهد داد. به عبارتی تاریخ و تاریخنگار میتوانند آرزوهای تحقق پیدا نکرده از دنیا رفتگان را زنده کنند. بنابراین در این سخن تاریخ نقشی کارکردی برای عصر حاضر دارد.
میتوان از تاریخ یک «تفسیر عصری» داشت و به ارائه چهرهای نو و زنده متناسب با نیازها و مقتضیات هر عصر از رخدادهای تاریخی پرداخت. برای رسیدن به این منظور ما نیاز به بازخوانیهای متعدد از رخدادهای مهم تاریخی در فرهنگ و تمدن ایرانی – اسلامی داریم. یکی از مهمترین رخدادها در تاریخ اسلام و تاریخ شیعه واقعه جانسوز عاشورا و شهادت امام حسین (ع) و یارانش است. به تازگی کتابی توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده که بازخوانی نوینی را از این رخداد تاریخی ارائه میدهد و در راستای به معاصریت درآوردن این رخداد برای مخاطبان مؤثر است.
این کتاب با عنوان «کربلا به روایتی دیگر» نوشته حجتالاسلام محمدرضا جوان آراسته با شمارگان ۱۲۵۰ نسخه، ۱۱۶ صفحه و بهای ۳۵ هزار تومان منتشر شده است. به مناسبت انتشار این کتاب نشستی با حضور حجتالاسلام محمدحسین سرانجام، حجتالاسلام محمدرضا جوان آراسته نویسنده کتاب و زینب مرتضایی فرد، در خبرگزاری مهر برگزار شد. قسمت نخست گزارش این نشست را در ادامه میخوانید:
* «کربلا به روایتی دیگر» با زبانی ساده به روایتهایی از حادثه کربلا برای مخاطب عام پرداخته است که نخستین مؤلفه آن عقلانی بودن روایتهاست. بخش جذاب کتاب روایتهای مربوط به شخصیتهای سپاه اموی است. مخاطب با این روایتها متوجه خواهد شد که چرا آن شخصیتها با وجود اینکه برای امام (ع) نامه نوشته و ایشان را به کوفه دعوت کردند، در سپاه مقابل ایستادند و اینکه چرا برخی از این شخصیتها علیرغم اینکه در زمره سپاه امیرالمومنین هم بودند بعدها به روی فرزند ایشان و نوه پیامبر (ص) شمشیر کشیدند. مخاطبان تاکنون کمتر با کتابهایی مواجه شده که به روایتهای شخصیتهای سپاه مقابل امام پرداخته باشد. بخش گفتوگوها در کتاب نیز درخشان است، اما بخش سوم کتاب که مقتل است ریتم دو بخش نخست را ندارد. اگر موافق باشید بحث را در ضرورت انتشار چنین منابعی آغاز کنیم.
حجتالاسلام سرانجام: در این دهه بحث بازخوانی روایتهای تاریخی رواج مهمی پیدا کرده است. چنین کاری پیشتر هم در تمدنهای دیگر و درباره روایتهای غیرتاریخی سابقه داشته و نقطه شروع آن هم به دوران کلاسیک و یونان باستان و عصر تراژدی بازمیگردد. اساس آن دوران بر نیاز اسطورهها به بازخوانی مرتب در همه اعصار بود. اگر این بازخوانی نباشد و اسطورهها مرتب بازآفرینی نشوند، آرام آرام فراموش خواهند شد.
اما کربلا یک رخداد تاریخی است و ما روی آن تعصب خاصی داریم و قاعدتاً هم نمیتوانیم آن را با اسطورهها یکی بدانیم. برای ما ایرانیان بویژه از ۱۵ سال پیش از پیروزی انقلاب که مسئله نشاط انقلابی برای مردم پیش آمد، تا به امروز کربلا بدل به یک موضوع حیثیتی شده است. در دوران پیش از انقلاب حتی کسانی هم که داعیه اسلام را نداشتهاند، وقتی توسط رژیم پهلوی دادگاهی شدند در دفاعیات خود بیان کردند که الگوی ما حسین بن علی (ع) است. حتی سعی داشتند که برای حضرت سیدالشهدا (ع) لفظ امام را به کار نبرند. آنها داعیه انقلاب داشتند و میدانستند که در جامعه ما کسی که بیش از هر شخصیت دیگری – حتی بیش از پیامبر (ص) و حضرت امیر (ع) – نامش با انقلاب و انقلابیگری گرده خورده، حضرت امام حسین (ع) است. بنابراین چه پیش از انقلاب و چه پس از پیروزی و چه در دورانی که ما مشغول ساماندهی ساختارهای حکومتی بودیم، امام حسین (ع) و حادثه عاشورا جایگاهی خاص و نقشی حیثیتی دارند. ما نمیتوانیم از رخداد کربلا و مسئله امام حسین (ع) کوتاه بیاییم.
بازخوانی این حادثه برای ما لزوم و ضرورتی ایجابی دارد و در هر عصری باید تکرار شود. این بازخوانی صرفاً برای عدم فراموشی رخداد نیست، بلکه ما با این کار به دنبال ساختارهایی هستیم که میتوان از قیام یا انقلاب امام حسین (ع) گرفت. این گرفتن دانش هم به مسائلی برمیگردد که باید رعایتشان کرد و هم به مسائلی که ضرورت پرهیز از آنها وجود دارد.
در ایام عزاداری قسمتهایی از برنامه سوره به حکومت بنیامیه اختصاص داشت که در همین راستای صحبتهای من بود. در این برنامه بحث شد که چرا جامعه به جایی میرسید که حکومت را به بنیامیه میسپارد و سرسپرده حکام اموی میشود؟ در وضعیت فعلی جامعه ما این برنامه جایگاه خود را پیدا میکند. حتی در خبرها خواندم که این برنامه از سریالهای مناسبتی ماه محرم نیز مخاطبان بیشتری پیدا کرده بود. سوال اینجاست که چرا این دست از برنامهها مخاطبان میلیونی پیدا میکنند؟ دلیلش را باید در شرایط جامعه جستوجو کرد. شرایط بهگونهای است که ضرورت بازخوانی این بخش مهم از تاریخ اسلام پیش میآید. به عبارتی میتوان گفت که شرایط جامعه طوری است که اگر این بازخوانی را نداشته باشیم و نتوانیم خطوط قرمز را رعایت کنیم به سرنوشت جامعه پس از پیامبر (ص) دچار خواهیم شد و به دامان بنی امیه سقوط خواهیم کرد.
جامعه فعلی ما دارد فاصله طبقاتی را میبیند و حس میکند. عموم مردم میبینند که افرادی با منافع قدرت و ثروت جایگاههایی را در جامعه که اسم جامعه اسلامی است، پیدا میکنند. در این وضعیت طبیعی است که برنامه سوره مخاطبان وسیعی پیدا میکند. شاید اگر این برنامه ۱۰ سال پیش با همین محتوا تولید میشد، این میزان مخاطب را نداشت. بنابراین ما در هر دورهای نیاز به بازخوانی حوادث تاریخی و اسطورهای داریم. هربار که با مسائل عصرمان به سراغ این رویدادها میرویم، آموزههای جدیدی را از دل آنها استخراج میکنیم، آموزههایی که پیشتر به آنها توجهی نداشتهایم.
یکی از ویژگیهای بخش نخست کتاب «کربلا به روایتی دیگر» کلماتی است که واقعه را به امروز و دوران معاصر ربط میدهد. به عنوان مثال یکی از روایتها درباره عمرو بن حجاج است. عمرو کسی بود که با لشکری به محاصره دارالحکومه کوفه پرداخت و خواستار آزاد شدن هانی بن عروه شد. اما در ادامه گفت که ما فقط آمده بودیم تا حال هانی را بپرسیم. عین جملات کتاب درباره عمر چنین است: «انگار عمرو حواسش بود و پلها پشت سرش را خراب نمیکرد و تا وقتی قدرت بر مدار ابن زیاد بود رو در رویش نایستاد.» مخاطبی که این جملات را میخواند ناخودآگاه آنها را با حوادث معاصر تطبیق میدهد. عمرو مسلمان بود و شاید از جمله نسل اولیهای انقلاب پیامبر (ص) به شمار میآمد. وقتی این عبارت نسل اولی به میان میآید، مخاطب به نسل اول انقلاب فکر میکند و در آن چهرههای سیاسی امروز را میبیند، مخاطبی که احتمالاً خودش از نسل چهارمیهای انقلاب است.
* همین ویژگی، حاضر کردن تاریخ یا معاصر کردن تاریخ است.
سرانجام: بهروز کردن تاریخ است.
*به نظر معاصر کردن تاریخ عبارت بهتری است. چرا که در آن نوعی استفاده تربیتی و اخلاقی نیز مستتر است. با معاصر کردن متوجه خواهیم شد که تاریخ برای مطالعه صرف نیست و با شرایط امروز ما همخوانی دارد. به عبارتی در اینجا مسئله «گفتوگو با تاریخ» هم شکل میگیرد.
سرانجام: تلقی و تصور عمومی در جامعه بر این محور میچرخد که تاریخ مربوط به وقایع جزئی گذشته است. اینکه تاریخ را همیشه فاتحان نوشتهاند و یا اینکه مربوط به شاهان است و مردم عادی در آن دیده نشدهاند نیز ناظر به همین معناست. در این دیدگاه دیگر نیازی به بازخوانی تاریخ پیش نمیآید و تاریخ صرفاً ثبت شده تا باقی بماند و اینکه نسلهای بعدی چه استفادهای از آن خواهند برد مدنظر تاریخنویس نبوده است. مثالهای عجیب و غریبی هم میتوان در این راستا بیان کرد. «الاغانی» ثبت تاریخی آوازهخوانهاست. کتاب «نون جو و دوغ گو» استاد باستانی پاریزی هم محورش تاریخ نیست بلکه بحث عمده این است که ایرانیها که قوت غالبشان نان جو بوده و مورخ بررسی کرده که این نان در چه مناطقی و به چه شکلی مصرف میشده است. اما این را که در جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی چه غذاهایی برای مهمانها سرو میشد، در این کتاب میتوان یافت. همچنین اینکه خوراک اصلی و سبک زندگی شهید مدرس چه بوده نیز در این کتاب آمده است. مخاطبی که غذاهای جشنهای ۲۵۰۰ ساله و خوراک شهید مدرس را در این کتاب میخواند و در کنار هم میگذارد، به صورت کاملاً ملموس متوجه خواهد شد که چرا ما انقلاب کردیم. همچنین متوجه خواهد شد که نسلهای بعدی اگر نمیخواهند دوباره به تلاطم دچار شوند باید حواسشان را جمع کنند که غذای ایرانیها نان جو بوده با ماست گاو.
شرایط جامعه طوری است که اگر از تاریخ اسلام را مورد بازخوانی قرار ندهیم و خطوط قرمز را رعایت نکنیم به سرنوشت جامعه پس از پیامبر (ص) دچار خواهیم شد و به دامان بنی امیه سقوط خواهیم کرد بنابراین در زمانه فعلی ما مطالعه کتاب «نون جو و دوغ گو» اهمیت پیدا میکند. در کتاب الاغانی هم به صورت غیرمستقیم ما با سفرههای بریز و بپاش بنیامیه و بنیعباس مواجه خواهیم شد. هرچند که این کتاب اصلاً درباره انقلابیگری یا تاریخ ائمه و اصحاب پیامبر نیست و صرفاً به تاریخ مغنیها پرداخته است. مخاطب آگاه این کتاب قطعاً به بازخوانی دوباره تاریخ پرداخته و مسائلی را که پیشتر صرفاً در انبار نگهداری میشد، برای استفاده امروزی خود مرتب میکند. این بازخوانی چراغ راه نسل همعصر پژوهشگر میشود. حتی به تعبیر برخی از بزرگان ما در هر عصری نیاز به یک ترجمه جدید از قرآن هم داریم.
بنابراین به بازخوانی وقایع تاریخی محتاجیم. اینجا تاریخ به معنای توجه به سیر حرکت تمدن بشری یا به زبان قرآن سنتالله است. اسم دیگر این سنتها تاریخ است. منظور این است که ما در کنار مطالعه تاریخ به بازخوانی آن دسته از سنتهای الهی که هر جامعهای ممکن است به آن دچار شود، هم میپردازیم. به عنوان مثال در آیهای از قرآن اشاره شده که ما هر زمان که بخواهیم قومی را نابود کنیم، امر به مطرفین آنها خواهیم کرد. مطرفین یعنی کسانی که اهل بریز و بپاش هستند. به تعبیر امروزی مطرفین همان مرفهان بیدردند که بریز و بپاش میکنند. به تعبیر قرآن این انسانها افسار جامعه را در دست گرفته و بریز و بپاش را زیاد میکنند و سرآغازی میشوند بر انحطاط و سرنگونی آن جامعه. اینجا بحث حکومت یا شکل و ساختار نظام سیاسی در میان نیست، بلکه مسئله اصلی از هم پاشیدن کلیت جامعه است. این نکتهای است که در بازخوانی تاریخی دوران حاکمیت بنیامیه هم پیش میآید و برای ما مهم است.
ما به بازخوانی متعدد این وقایع با رویکردهای گوناگون نیاز داریم. سالها پیش داود غفارزادگان در کتاب «فراموشان» یک بازخوانی متفاوت از واقعه عاشورا در قالب چهار داستان کوتاه ارائه داد. در «کربلا به روایتی دیگر» هم نویسنده یک بازخوانی متفاوت ارائه داده است اما به لحاظ تعهد دینی سعی کرده که پا را فراتر از مقتل نگذارد. به عبارتی تلاش بر این بوده که سندیت کتاب خدشهدار نشود، هرچند که در مواردی از تخیل هم بهره برده است که البته در این قسمتها از عبارات محتاطانهای استفاده شده که مخاطب میتواند به تفکیک آنها از تاریخ بپردازد.
*تأثیرگذاری کتاب بویژه در دو بخش اولش هم به همین دلیل است. یعنی مخاطب با روایتی شبهداستانی مواجه شده که سراسر سندیت تاریخی دارد.
سرانجام: نکتهای که باعث شد مطالعه کتاب برای من دلپذیر شود این بود که نویسنده روی مرز باریکی در حال حرکت است. یعنی هم روایتش خواندنی است و هم اینکه دست به تاریخسازی نزده است. یعنی تخیل را در جایی به کار برده که ساختار متن اجازه میداد. توصیفات کتاب غیرمخل در جریان روایت تاریخ است. به عبارتی توصیفات در جایی به کار رفته که دست نویسنده باز بوده و به همین دلیل به دام بدعت گذاری نیفتاده است.
اما بخش سوم پیش از دیگر بخشها نوشته شده بود. روایتهای این کتاب در سالهای مختلف نوشته شده و در اینستاگرام نویسنده منتشر شده بودند. نویسنده به دلیل تعهد طلبگی که دارد به صورت مداوم همه ساله از این دست روایتها را مینویسد.
*بخش سوم یا همان بخش «مقتل به روایت دیگر» به دلیل تفاوت ساختاری که با دو بخش دیگر کتاب دارد، میتوانست به عنوان یک کتاب مستقل منتشر شود. حتی میتوان روایتهای بخشهای اول و دوم کتاب را نیز بیشتر و گستردهتر کرد.
سرانجام: چند سال پیش این ایده به ذهن ما رسید، اما آن دوران هنوز کششی برای این دست از کتابها وجود نداشت. با این اوصاف اما بخش سوم یک نوآوری دارد و آن این است که نویسنده از «تاریخ» به عنوان یک شخصیت بهره برده است.
*چون ساختار و قلم نویسنده در بخش سوم با دو بخش دیگر تفاوت جدی دارد، شاید مخاطب با این بخش ارتباط چندانی برقرار نکند. جذابیت قلم دو بخش اول مخاطب را درگیر میکند، اما بخش سوم اینگونه نیست و به همین دلیل شاید اگر در کتاب مجزایی ارائه میشد، نحوه مواجهه با آن تفاوت پیدا میکرد.
سرانجام: لحن، بیان و تم و حتی ادبیات بخش سوم با دو بخش اول تفاوت دارد و حق با شماست. دلیلش این است که نویسنده در سالهای مختلف به دلیل عرض ارادت شخصی به حضرت سیدالشهدا (ع) و خاندان و اصحابش متونی را نوشت که همگی آنها در این کتاب گردآوری شدهاند. بخش آخر میتواند به عنوان یک مقتل و یک روضه مکتوب باشد. مخاطب با آن همذات پنداری کرده و احیاناً شاید در خلوت خود اشکی هم بریزد. اتفاقی که در دو بخش اول کتاب نمیافتد. در صحبت از اغیار که جای اشک و آه نیست.
*شاید بتوان گفت که نویسنده خواسته که ابتدا مخاطب با روایتهای شخصیتهای سپاه مقابل تفکر کند و بعد اشک بریزد. یعنی اگر میخواهد روایت حادثه جانسوز کربلا را بخواند اول باید تفکر کند و بعد برای امام حسین (ع) و قافله عشق نالان شود.
سرانجام: بله. من ابتدا فکر کردم که بخش سوم باید در ابتدای کتاب بیاید و بعد بخش دوم و بعد هم بخش اول کتاب که صحبت از اغیار است. اما چینش فعلی کتاب خیلی بهتر است. مهم بازخوانی جدید از قیام امام است. پیش از انقلاب مرحوم دکتر شریعتی نگاه تازهای از قیام امام حسین (ع) را ارائه داد و ایشان را به عنوان یک انقلابی تمام عیار معرفی کرد. شهید مطهری نیز کتاب «حماسه حسینی» را نوشت.
*پیش از این دو منبع نیز میتوان کتاب «شهید جاوید» را مثال زد که هدف سیدالشهدا (ع) از قیام را تشکیل حکومت معرفی کرده بود.
سرانجام: به دلیل اعتراضاتی که به «شهید جاوید» شد، این کتاب نتوانست جای خود را باز کند. از نگاه شریعتی استقبال بیشتری شد، چرا که خوانش خود او از قیام حسینی بود. یعنی چون شریعتی ادعای تاریخی بحث کردن و سندیت را نداشت با اعتراض علما مواجه نشد. این نگاه کاملاً جامعهشناسانه بود. ولی «شهید جاوید» به عنوان یک سند دینی که نوشته یک عالم حوزوی بود بیرون آمد و تلقی حوزوی از آن میشد. به همین دلیل نیز برخی از علما احساس خطر کرده و به آن اعتراض کردند. شهید مطهری هم به آن اعتراض کرد.
ویژگی «حماسه حسینی» شهید مطهری این است که ذکر مصیبت را به حماسه تبدیل میکند. به همین دلیل هم این کتاب جایگاه مهمی را پیدا کرد و حتی به نسبت نگاه شریعتی نیز با اقبال بیشتری مواجه شد.
بعدها روایت متفاوت از قیام را سیدمهدی شجاعی با کتاب «پدر، عشق، پسر» ارائه کرد. در این کتاب حادثه کربلا یک زاویه دید و یک راوی تازه پیدا میکند. کتاب صحنههایی از عاشورا را ذکر میکند که پیشتر روایت نشده بود و نوع بیان نیز از نقل تاریخی به یک روایت احساسی رسید. نویسنده سعی کرد تا احساسات مخاطب را به کار بگیرد و تا پیش از استاد شجاعی کسی چنین روایتی را ارائه نکرده بود. پیشتر درباره امام حسین یا ذکر مصیبت میشد یا روایت حماسه ایشان. شنیدهام که به تازگی نیز کتابی منتشر شده که روایت رخداد را از زبان اسبهای حاضر در کربلا بیان میکند. به هر حال روایتهای جدید و بازخوانیهای متعدد به بهانههای مختلف لازمه هر عصری است.
نویسنده روایت کرده که در سپاه مقابل هم با انسانها و دغدغههای انسانیشان طرف هستیم. آنها در بزنگاههایی هم دلشان میخواست آدم خوبی باشند اما وسوسهها نمیگذاشت
همانطور که اشاره کردم این بازخوانی صرفاً درباره شخصیتهای تاریخی هم نیست. در یونان باستان هر سال در جشنوارههای تئاتری خود روایتها و بازخوانیهای تازهای از اساطیر و خدایان میشد. این بازخوانیهای متعدد از روایتهای اساطیری البته کارکرد خود را داشت. با این کار رابطه مردم و دولت را مطرح و این سوال را پیش میآوردند که نقش سیاسی مردم در دولت – شهرها چیست؟ تراژدی یا بازخوانی هنری اسطورهها به کمک سیاست میآمد و مردم را در برنامههای جامعه شریک میکرد. یکی از نقشهای حیثیتی که بازخوانی روایت کربلا برای ما دارد، به همین مشارکت اجتماعی ارتباط پیدا میکند. حادثه کربلا کمک میکند که ما جایگاه خودمان را به عنوان مردم در نسبت با حکومت یا هر امر سیاسی دیگر مثلاً نظم جهانی بدانیم.
یکی از مصداقهای بازخوانی عصری حادثه کربلا همین راهپیمایی اربعین است. چرا این راهپیمایی با جمعیتهای بالای ۲۰ میلیون انجام میشود. دلیل آن بازخوانیهایی است که به صورت مرتب از آن تاریخ تا به امروز از این رخداد شده است که بر اثر آن نه فقط ایرانیان و شیعیان که «دیگریها» از اقصی نقاط جهان هم سعی میکنند خود را به این رویداد رسانده و در آن سهیم شوند. این جنبه سیاسی دادن به حوادثی چون کربلا و این جنبه سیاسی را بروز کردن که بر اثر آن مردم خودشان را در آن ببینند، لازمه هر عصر و هر تمدنی است.
*و این بروز کردن باعث میشود که مردم عصر حاضر با رخداد تاریخی کربلا نیز به گفتوگو بپردازند؟
زینب مرتضایی فرد: کتاب دو ویژگی قابل توجه دارد. نخست اینکه گفتوگو در آن مطرح و درج شده و این را ما کمتر در فرهنگ گذشتهمان داشتهایم. این در صورتی است که گفتوگو باب حل مشکلات و کنار گذاشتن اختلافات را باز میکند. نکته دیگر این است که در این کتاب برای نخستین بار با زبانی ساده به معرفی شخصیتهای سپاه مقابل امام (ع) و نقل روایت آنها پرداخته است. چنین رویکردی نیز در متون گذشته وجود نداشته و این ایراد بزرگی است. ما سپاه مقابل امام حسین (ع) را همیشه سیاه دیدهایم، اما اگر بیان میشد که در این سپاه هم کسانی بودهاند که پیش از حادثه کربلا، برخی اعمال نیک و حتی فرصت خوب بودن را داشتهاند، هم تأثیر گذار میشد. در «کربلا به روایتی دیگر» ما با این روایتها مواجه میشویم که برخی از شخصیتهای سپاه مقابل فرصت خوب بودن را داشتند، اما آن را از دست دادند. این یکی از ویژگیهای برجسته کتاب است.
*در تعاریف کلاسیک «موقعیت تراژیک» یعنی همین دو راهی انتخابی که شخصیتهای سپاه اموی در آن قرار گرفته بودند و نویسنده «کربلا به روایتی دیگر» آنها را نقل کرده است. شخصیت در این دو راهی باید دست به انتخاب بزند و با انتخاب بد است که تراژدی شکل میگیرد. یعنی خطای تراژیک یا «هامارتیا» ی شخصیتهاست که تراژدی را شکل میدهد. پس تراژدی در سپاه مقابل امام (ع) اتفاق میافتد و بحث «کاتارسیس» یا تزکیه نفس هم اینجا شکل میگیرد. یعنی مخاطب با خود فکر میکند که اگر جای حجار بن ابجر بود و مقابل آن همه وسوسه قرار میگرفت، چه میکرد؟
مرتضایی فرد: نویسنده روایت کرده که در سپاه مقابل هم با انسانها و دغدغههای انسانیشان طرف هستیم. آنها در بزنگاههایی هم دلشان میخواست آدم خوبی باشند اما وسوسهها نمیگذاشت. همانطور که اشاره کردم پیشتر آنها صرفاً در سیاهی مطلق بودند. اینکه نویسنده به طیف خاکستری نزدیک شده و اساس نوشتهاش بر گفتوگو بوده نکته جذاب و مهمی است و غنای کتاب نیز از همین جاست.
*حال بهتر است به منابع کتاب در صحبت با نویسنده بپردازیم. در کتاب نام منابع و مآخذ درج نشده است. بر این اساس شاید بتوان گفت که روایتهای کتاب پس از سالها مطالعه و تهنشین شدن تاریخ آن دوره در ذهن نویسنده نوشته شده باشند. یعنی ذهن نویسنده آنقدر درگیر موضوع بوده که روایتها را بدون مراجعه به مآخذ نوشته است.
حجتالاسلام جوان آراسته: دو طیف منبع بنمایه روایتهای این کتاب بودند که البته ذکری از هیچکدامشان نشده است، اما مخاطبی که کمی اهل دقت باشد و اهل مطالعه منابع تاریخی میتواند در جای جای کتاب رد این منابع را پیدا کند. این دو طیف از منابع یکی منابع تاریخی است و دیگری مقتلها. در این دو دست از منبعها خطوط روایی یا گزارههایی وجود دارد که قابل پرداخت هستند. من این گزارهها را شکار کردم.
باید اشاره کنم که تنها یک مقتل منبع من نبود. در مقتلی ممکن است نور بیشتری روی یک شخصیت تابیده شده باشد و در مقتلی دیگر به شخصیتی دیگر. بنابراین هرچند از منابع متعدد استفاده کردم اما دقتی داشتم که از دایره مقاتل و یا تواریخ معتبر خارج نشوم، هرچند هم نمیتوانم بگویم که متعهد به بهترین منبع بودهام. مسئله من روایت بوده است و باید از میان منابع قابل اعتماد سرنخهای روایی و موقعیتهای قابل روایت پیدا میکردم و در ادامه آنها را با تعهد به اصالتشان در یک موقعیت روایی سامان میدادم.
حادثه کربلا کمک میکند که ما جایگاه خودمان را به عنوان مردم در نسبت با حکومت یا هر امر سیاسی دیگر مثلاً نظم فعلی جهانی بدانیم بنابراین منابعم مجموعهای از کتابهای تاریخی بوده که یا در گذشته مطالعه کرده بودم یا اینکه هنگام نوشتن روایتها تک تک به آنها مراجعه میکردم. روایتی در این کتاب نیست که برای نگارشش به منابع تاریخی رجوع نکرده باشم. رفتن به جایی خارج از این دو منابع برای من خط قرمز بوده است. اگر هم جایی خارج شدم در مسئلههای اصلی نبود و این را برای مخاطب قابل تفکیک کردم. یعنی این قسمتهای ذهنی را به منابع نسبت ندادم. در بخش آخر کتاب هم یک کارکرد از کلمات گرفتم یعنی مواردی را که سندیت داشته با عبارت تاریخ دیده آوردهام و قمستهای ذهنی را با عبارت تاریخ نبوده یا تاریخ ندیده است. این دو قسمت برای مخاطب قابل تفکیک است.
*اگر قابل تفکیک هم نبود اشکالی برای متن بهحساب نمیآمد.
جوانآراسته: بله از نظر تکنیکی ایرادی نیست اما این حساسیت محتوایی من بوده است.
*ملاحسین واعظ کاشفی «روضةالشهدا» را به عنوان اثری ادبی و نه تاریخی نوشت، اما اینکه در دورههای بعد از آن به عنوان یک متن تاریخی یاد شد، دیگر تقصیر او نبود. هدف او ارائه متنی زیبا با جنبههای زیبایی شناختی با هدف احتمالی گرفتن اشک بیشتر از مخاطبان بود. منابعی چون «حمزهنامهها» هم با این کارکرد نوشته شده بودند. مثل اینکه در عصر جدید نویسندهای رمانی درباره وقایع عاشورا بنویسد. بنابراین در این دست از کتابها «تخیل» آزاد است.
جوان آراسته: در پرداخت حاشیهها بله، اما من این امکان را به عنوان یک مدل برای خود نگه داشتم. در اینکه ما اجازه داریم متنی ادبی درباره عاشورا بنویسیم شکی نیست، اما در فرم کتاب «کربلا به روایتی دیگر» مرزبندی میان تخیل و سندیت حفظ شده است.
*کمی هم به بحث استفادههای تربیتی و اخلاقی از تاریخ بپردازیم. در قرآن هم از تاریخ به عبرت یاد شده است و به همین دلیل نیز در تمدن اسلامی از تاریخنگاری کارکردی عبرت آموز را گرفتهاند. از همین نکته قرآنی میتوان فهمید که خداوند به ما تاکید میکند که باید مواجههای تفسیری و عصری با تاریخ داشته باشید. شاید بتوان گفت که همین نگاه هم علم فلسفه تاریخ را بهوجود آورده است. این مبحث در تألیف روایتهای کتاب «کربلا به روایتی دیگر» چگونه رعایت شده است؟
جوان آراسته: به زعم من و با توجه به تجربههایم قویترین فرم در اثرگذاری که شما از آن به «عبرت» یاد میکنید، فرم روایت است. خروجی روایت فقط داستان نیست. روایت مادر است و شما میتوانید خروجیهای زیادی از آن بگیرید. عنوان کتاب به همین دلیل «کربلا به روایتی دیگر» است. با یک روایت تازه از کربلا میتوان عبرت تازهای نیز گرفت. اینجاست که مخاطب میتواند با آدمهای جدید همذات پنداری کرده و خودش را در موقعیت آنها قرار دهد. با کتاب «کربلا به روایتی دیگر» شما میتوانید گفتوگوهایی را بشنوید که پیشتر نشنیده بودید و از دل همینها شخصیتهای کمی تاریک را دقیقتر ببینید و شخصیتهای روشن را نیز بهتر بشناسید.
چون متن روایت است وقتی مخاطب از آن فارغ میشود متن در او ادامه خواهد داشت و این مهمترین دستاورد برای نویسنده است. وقتی مخاطب کتاب را میخواند بعدها اگر سر دوراهی قرار گرفت خودآگاه یا ناخودآگاه، تلنگری به او خواهد خورد که نکند او نیز همان مسلمانی است که تا سرحد هزینه کردن جان فقط حاضر است به کمک امامش بیاید.
در حادثه عاشورا امام حسین (ع) آنقدر روشنایی از خود ساطع میکند که دیگر اصحاب در کنارش دیده نمیشوند. در آن طرف شمر و عمر سعد آنقدر تاریک هستند که دیگر تاریکیهای کوچک آن لشکر دیده نمیشوند. از قضا شاید برای منی که یک انسان معمولی هستم، الگو گرفتن از زندگی امام حسین (ع) چندان ساده نباشد. همچنین از قضا هیچگاه هم فکر نمیکنم که عمر سعد شبیه من باشد چرا که بسیار تاریک است. اما اگر در شخصیت اصحاب امام یا سپاهیان عمر سعد غور کنیم، به یکباره خود را شبیه آنها خواهیم یافت. ممکن است یکسری ویژگیهایی در ما باشد که شبیه زهیر بن قین شویم و یکسری از ویژگیها نیز ممکن است ما را شبیه حجار بن ابجر کند. این شخصیتها برای ما بیشتر ملموس هستند، بنابراین الگو گرفتن از آنها راحتتر است. این دلیلی بود که من به سراغ این دست از شخصیتها رفتم و گفتوگوهای آنها را پیدا کردم و روایتشان را نوشتم. مسئله این بود که برای من آدم معمولی، این آدمهای معمولی خیلی ملموستر و باورپذیرترند. برای همین روایت آنها برای من اثرگذارتر است. این اثرگذاری همان عبرت است.
ادامه دارد...