خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و اندیشه: مراسم رونمایی از کتاب «مهدی عراقی را بکش» نوشته سید مصطفی حسینی و عبدالرضا نعمت با حضور محسن رفیقدوست، عزتالله مطهری (شاهی)، امیر عراقی فرزند حاجمهدی عراقی، ابوالفضل توکلی بینا، سعید کرمی مدیر انتشارات سروش و جمعی از علاقهمندان به کتاب و فرهنگ در سالن اجتماعات خبرگزاری مهر برگزار شد.
سید مصطفی حسینی یکی از نویسندگان کتاب در ابتدای این مراسم گفت: پایه اصلی کتاب، مصاحبههای مستند تلویزیونی «یکهسوار» و فیلم مستند سینمایی «مهدی عراقی را بکش» هستند. مستند تلویزیونی «یکه سوار» در سال ۱۳۹۸ و مستند سینمایی «مهدی عراقی را بکش!» ساخته شد که در سی و هشتمین دوره جشنواره فیلم فجر اکران شد.
وی افزود: من از همسر شهید عراقی پرسیدم که چه شد ایشان به شهادت رسید و در پاسخ بلافاصله شنیدم سید مهدی عراقی امام حسین (ع) را خیلی دوست داشت و دوست داشتنش واقعی بود. به نظر من این مراسم و رونماییها تعارف و تشریفات خوبی هستند اما روزی تمام میشوند. ما در ساخت مستند «حاج مهدی عراقی» عهدشکنی از دوستانمان دیدیم که باعث تأسف شد درحالیکه وفای به عهد یکی از ویژگیهای بارز شهید عراقی بود.
این پژوهشگر گفت: شهید عراقی ویژگی بارزی دارد و آن ویژگی، فرهنگ جوانمردی و لوتیگریاش است که باعث برجستهشدنش میشود و درواقع معنی دین هم همین است چون خیلی از عبادات و کارها را خیلیها انجام میدهند اما مردانگی و لوتیگری، ویژگی همه نیست.
در بخش دوم این نشست دقایقی از مستند سینمایی «مهدی عراقی را بُکش» پخش شد.
سخنران بعدی این مراسم محسن رفیقدوست بود که گفت: افتخار من این است که فرزند سیاسی حاج مهدیام. از اول مبارزه و وقتی که به زندان افتاد و میشد به ملاقاتش رفت تا بعد از انقلاب، واقعاً به عنوان یک استاد به شدت دوستش داشتم. او هم ذوالابعاد بود و هم جامعالاطراف و نتوانستم در دوستانم فردی به جامعیت حاج مهدی را شناسایی کنم. او یک داشمشتی بود که اسلامشناس واقعی هم بود.
حاج مهدی پس از پایان جلسه گفت «بعد از این جلسه میخواهیم جلسه دومی داشته باشیم که این جلسه در کورهپزخانههای اطراف شهر برگزار میشود. میخواهیم برویم پیش فقرا. حالا مَردها بیایند» وی افزود: وقتی حاج مهدی عراقی شهید شد منتظر بودم ببینم امام خمینی (ره) چه میگوید؛ «مُردن در وقت خواب برای او کم بود» و واقعاً همینطور بود. حاج مهدی عراقی بیستمَرد بود. اینکه میگویم جامعالاطراف، به این دلیل است که در هر طیفی که وارد میشد، جا داشت. بین ورزشکارها، مبارزان، سیاسیها و … تکه کلام معروفش هم «مَرده و قولش» بود.
وزیر سپاه در سالهای ابتدایی انقلاب گفت: یکبار بحث بودجه برای مبارزه پیش آمد و حاج مهدی پس از پایان جلسه گفت «بعد از این جلسه میخواهیم جلسه دومی داشته باشیم که این جلسه در کورهپزخانههای اطراف شهر برگزار میشود. میخواهیم برویم پیش فقرا. حالا مَردها بیایند». حاج مهدی عراقی عامل بود و به چیزی که میگفت، عمل میکرد. در اولین دیدار من با امام خمینی (ره) که با حضور حاج مهدی و ابوالفضل توکلیبینا انجام شد، نگاههای امام به حاج مهدی باعث شد آرزو کنم روزی برسد امام به من هم اینطور نگاه کند. او حاجمهدی را با عشق نگاه میکرد. میدانم که در قشر روحانیت، امام (ره) آقای هاشمی رفسنجانی را خیلی دوست داشت؛ بیشتر از خیلیها اما در غیر روحانیها میدانم که شخصیت مورد علاقهاش حاج مهدی عراقی بود.
رفیقدوست گفت: اوایل انقلاب یکبار به خدمت حضرت امام (ره) رسیدم و مشکلی را مطرح کردم. ایشان گفت: «این مشکل را به حاج مهدی گفتهاید؟» امام، شخصیت شهید عراقی را قبول داشت. شهید عراقی هم با وجود هر شرایطی که پیش میآمد، از اصول نمیگذشت. اما سختی شرایط را به راحتی تحمل میکرد. من با او در زندان نبودم و وقتی آزاد شد، زمان دستگیری من رسید. در اینباره سعی کنید از عزتشاهی سوال بپرسید. این عزت را رها نکنید! او خیلی مرد است!
عزتشاهی در پاسخ رفیقدوست گفت: آن کارها، غرور جوانی بود که رفیقدوست در پاسخ به وی با خنده گفت: فرقی نمیکند، فیل مُرده و زندهاش یکقیمت دارد.
در ادامه رفیقدوست گفت: همه اقشار مبارز، از کمونیست، ملیگرا و مذهبی از اینکه حاج مهدی عراقی از زندان آزاد شد، خوشحال بودند و میگفتند خیلی از دعواها و جنجالها که پیش آمدند، در صورت حضور حاج مهدی رخ نمیدادند. او شخصیت حسابگری بود و برای همه کارها محاسبه داشت؛ مفسری بود که تفسیرهایش را خیلیها نداشتند.
وی در پایان سخنانش گفت: روز ۱۶ یا ۱۷ بهمن امام (ره) مهندس بازرگان را به نخستوزیری منصوب کرد. من از خیلی پیشتر با مهندس بازرگان مشکل داشتم یعنی ایشان را قبول نداشتم. امام (ره) از سال ۴۰ به بعد، پس از درگذشت آیتالله بروجردی، آیتالعظمی بود و از سال ۵۶ هم مردم به او امام میگفتند. وقتی آقای هاشمی حکم نخستوزیری بازرگان را خواند، ایشان پشت میکروفن آمد و گفت «حالا که آیتالله خمینی…» من عصبانی شدم و حرف نامربوطی زدم. حاج مهدی عراقی نزدیک من آمد و با اشاره به بازرگان گفت «این آقا، حکم از آقا دارد، خودت را فراموش کن و تا وقتی که حکم دارد، احترامش را نگه دار!» حاج مهدی واقعاً ذوب در امام (ره) و ولایت بود و سر تشکیل سپاه به من گفت «حواست جمع باشد این سپاه باید سپاه حسینیِ خمینی باشد».
سخنران بعدی این مراسم عزتالله مطهری (شاهی) بود که با بیان خاطرات دوران مبارزه و دستگیریاش گفت: اگر شرایطی را که دستگیر شدم با ساعتی که در بیمارستان به هوش آمدم مقایسه کنم، میبینم اولش چیز دیگری بود و بعدش چیز دیگری شد. من ۷ گلوله خوردم ولی به خاطر علاقهای که به دین و آئین داشتم، وقتی بیهوش میشدم، فریاد میزدم «حسین آمدم حسین آمدم!» و به خاطر همین فریادها یک ماه کتک میخوردم. چون از من میپرسیدند این حسین کیست که صدایش میزدی؟ و من هرچه میگفتم منظورم امام حسین (ع) بوده، بازجوها میگفتند «مگر مویز بدون دسته میشود؟ تو چهطور امام حسین را بدون امامش صدا میزنی؟ مگر پسر خالهات است؟» هرچه قسم میخوردم که بهخدا منظورم امام حسین (ع) بوده، آنها باور نمیکردند و میگفتند مگر تو مسلمانی؟ اما لحظهای که پس از ۱۰ ساعت در بیمارستان به هوش آمدم و دیدم مأمورها و بازجوها دور و برم را گرفتهاند، چنان از خودم متنفر شده بودم که اگر با آن روحیه وارد فضای بازجویی میشدم، شاید بزرگترین خائن به انقلابیها میبودم چون ارتباطات زیادی داشتم و میتوانستم همه را لو بدهم. موقعی که به هوش آمدم با خدا دعوا کردم که چرا من شهید نشدهام. بازجوها هم با نیش و کنایه میگفتند «کارَت اشتباه بوده که خدا قبولت نکرده، حالا ما میکُشیمت که اگر میخواهی به بهشت بروی، الان بروی». من این حرفها را میگویم چون دیگر آخر عمرم است.
لحظهای که پس از ۱۰ ساعت در بیمارستان به هوش آمدم و دیدم مأمورها و بازجوها دور و برم را گرفتهاند، چنان از خودم متنفر شده بودم که اگر با آن روحیه وارد فضای بازجویی میشدم، شاید بزرگترین خائن به انقلابیها میبودم چون ارتباطات زیادی داشتم و میتوانستم همه را لو بدهم این مبارز سالهای پیش از انقلاب گفت: وقتی به هوش آمدم دکتر به بازجوها گفت خطر رفع شده اما عجله نکنید. من هم در همانحال روی تخت بیمارستان گفتم «میخواهم دو رکعت نماز بخوانم» که آنها در جواب گفتند «مگر تو مسلمانی؟» در نتیجه جر و بحثی که با آنها داشتم، گفتند «هر غلطی میخواهی بکن!» و من هم که نه آب و نه خاک در اختیارم گذاشته بودند، همانطور تیمم کرده و روی تخت شروع به نماز خواندن کردم اما ایکاش با همان شرایط روحی میرفتم و خیلی چیزها را نمیدیدم. به هرحال در همانشرایط به خدا گفتم «هر کاری از اول عمر کردهام، به خاطر تو بوده؛ اگر اشتباه هم بوده، به خاطر تو بوده. حالا که میخواهی من را با این شرایط ببینی، حرفی ندارم اما من هم میخواهم با تو بدهبستان کنم. میخواهم به من تحملش را بدهی و آبرویم را نبردی تا روسپید از این ماجرا بیرون بیایم» همه این حرفها را به عنوان نماز در دلم میگفتم و همه این حالات درونی ۵ دقیقه طول نکشید. در نتیجه مَنی که تا پنجدقیقه پیش، یک دیگ زودپز بودم و جوش و خروش داشتم، حالا داشتم سر به سر بازجوها میگذاشتم و باکی از آنها نداشتم. تا ۴۸ ساعت اولی که از دستگیریام گذشت، نشانی خانهام را ندادم و بار هشتم بود که پس از هفت آدرس اشتباهی، در نهایت نشانه خانهام را دادم.
وی گفت: تا مدتها همه اتهاماتی را که خیلیها گردن من میانداختند، میپذیرفتم. میگفتم بله من این کار را کردهام. اما اقدام مسلحانه علیه رژیم شاه را نمیپذیرفتم. فقط میگفتم من پخشکردن کتاب، رساله و اعلامیه را میپذیرم؛ تا سال ۵۴ که وحید افراخته دستگیر شد، من اتهام اقدام مسلحانه را رد میکردم اما وقتی افراخته روی من اعتراف کرد، حکم چهار سال انفرادی و شش اعدام برایم صادر شد. در شروع بازجوییها هم شش ماه من را به تخت بسته بودند که در آن مدت، از حمام خبری نبود و در طول روز فقط میتوانستم یکبار به دستشویی بروم.
عزت شاهی در بخش دیگری از سخنانش گفت: من خجالت میکشم درباره حاج مهدی عراقی صحبت کنم. از سال ۴۲ که نامش را شنیدم، او را شناختم. باید این را بدانید که بحث تغییر حکومت شاه از سال ۵۰ به بعد و با تبعید امام خمینی (ره) شروع شد و تا پیش از آن خیلیها از جمله خیلی از مذهبیها صرفاً به رعایت ظواهر اسلامی راضی بودند. در آن زمان تعداد مشروبفروشیها از کتابفروشی بیشتر بود. بعضی از مراجع هم معتقد بودند همانطور که کندوی عسل ملکه دارد، مملکت شیعه هم باید شاه داشته باشد. حاجمهدی عراقی سر ماجرای ترور حسنعلی منصور به اعدام محکوم شد که حکمش به حبس ابد تخفیف پیدا کرد و برای گذراندن حکم به زندان قصر آمد. مدتی را هم به برازجان تبعید شد اما بعد دوباره به زندان قصر برگشت. با توجه به حالت نیمهبایکوتی که زندانیان دیگر برای حاج مهدی عراقی و دوستانش برپا کردند، زندان برایشان سخت بود. اینها پیر و سنوسالدار بودند و نیروهای مجاهدین خلق و دیگر مبارزها، جوان. اما تنها کسی که با جوانها ارتباط داشت و با آنها سروکله میزد، حاج مهدی بود. سر مسئله اعتراض زندانیان به کیفیت غذا هم نماینده آنها در آشپزخانه شد تا از کیفیت و سلامت غذا مواظبت کند.
بحث تغییر حکومت شاه از سال ۵۰ به بعد و با تبعید امام خمینی (ره) شروع شد و تا پیش از آن خیلیها از جمله خیلی از مذهبیها صرفاً به رعایت ظواهر اسلامی راضی بودند. آن زمان بعضی از مراجع هم معتقد بودند همانطور که کندوی عسل ملکه دارد، مملکت شیعه هم باید شاه داشته باشد این مبارز پیش از انقلاب در پایان سخنانش گفت: حاجمهدی با اخلاق خوب خود، با جوانترها میجوشید، میگفت و میخندید و پاتوقش در اتاق ۳ بند ۲ زندان بود که پاتوق مجاهدین خلق بود. آنها سعی میکردند حاج مهدی را داشته باشند. از سال ۵۶ که با رویکردِ دادن آزادیهای نسبی به مردم، تعدادی از زندانیها را به قید تعهد آزاد میکردند، جشن سپاسی راه افتاد که ۷۰ زندانی در آن شرکت و از شاه تشکر کردند. حاج مهدی با چنین برنامهای مخالف بود و در نتیجه تقاضا کرد جایش را عوض کنند.
در پایان این مراسم ابوالفضل توکلی بینا به بیان خاطرات خود از حضور امام خمینی (ره) در پاریس و دهکده نوفللوشاتو پرداخت و به نقش سیدمهدی عراقی در سازماندهی حضور امام خمینی (ره) در آن مکان و سپس بازگشت به ایران پرداخت.
سعید کرمی مدیرعامل انتشارات سروش هم با تقدیر و تشکر از مبارزان دیروز چون عزت شاهی، محسن رفیقدوست و گرامیداشت یاد و خاطره سیدمهدی شجاعی، بر گسترش گفتمان انقلاب اسلامی و انتشار خاطرات و مستندات مربوط به تلاشهایی که منجر به پیروزی انقلاب شدند، تاکید کرد.
رونمایی از کتاب «مهدی عراقی را بکش» آخرین قسمت این برنامه بود.