منتقدان در نشست نقد ناسور به واکاوی ادبیات داستانی افغانستان پرداختند و معتقد بودند که بروز جنگ باعث شد ادبیات داستانی به آن معطوف شود. نویسنده هم معتقد بود گریزی از نوشتن درباره جنگ نیست.

خبرگزاری مهر - فرهنگ و اندیشه- جواد شیخ‌الاسلامی: این روزها تکه‌ای از وطن فارسی با هجوم گروه تروریستی طالبان مواجه شده است و سابقه مخالفت و دشمنی این گروه با زبان فارسی و ارزش‌های فرهنگی و هویتی و مشترک میان ایران و افغانستان بسیاری از اهالی ادبیات و فرهنگ را متوجه افغانستان و وقایع آن کرده است. به همین واسطه دوباره بحث و گفتگو درباره طالبان و اثار ادبی و فرهنگی که درباره افغانستان و طالبان نوشته شده دوباره محل بحث و بررسی و گفتگو است.
مجموعه داستان «ناسور» نوشته خداداد حیدری نویسنده جوان افغانستانی ساکن ایران یکی دو سالی هست که به بازار نشر آمده اما به رغم برجستگی‌های فرمی و محتوایی کمتر مورد توجه قرار گرفته است. ناسور دربرگیرنده ۹ داستان کوتاه با نام‌های ناسور، آن زن، مجاهدها کشته نمی‌شوند، رقص آخر، ستاره‌ها، غم‌شار، قطعه پنجاه، معشوقه من و شش‌انگشتی است و توسط انتشارات تاک به چاپ رسیده است.

به بهانه حوادث اخیر و تسلط طالبان به افغانستان نشستی با حضور سیداحمد مدقق؛ داستان‌نویس، مدرس و منتقد ادبیات داستانی، محمدقائم خانی؛ نویسنده، داستان‌نویس، منتقد و کارشناس دفتر داستان موسسه شهرستان ادب، سیدمرتضی حسینی شاه‌ترابی؛ منتقد ادبی، جواد شیخ‌الاسلامی؛ شاعر، خبرنگار و منتقد ادبی و خداداد حیدری نویسنده کتاب در خبرگزاری مهر برگزار شد.

در ادامه گزارش مشروح این نشست را می‌خوانید:

در ابتدای این نشست سید احمد مدقق با بیان اینکه تلاش می‌کنم صحبت‌هایم درباره مجموعه داستان ناسور را در دو قسمت تقدیم شما کنم، گفت: در بخش اول می‌خواهم که یک نگاه خیلی کلی به سیر داستان‌نویسی در افغانستان داشته باشم و از آن رهگذر بیایم ببینم که کتاب «ناسور» در کجای این سیر داستان‌نویسی قرار می‌گیرد. خب گفته می‌شود داستان کوتاه و داستان افغانستان به این شکل مدرن‌اش تقریباً همزمان با ایران شکل می‌گیرد. یعنی زمانی که صنعت چاپ می‌آید، به مرور روزنامه و نشانه‌های مدرنیته در افغانستان آشکار می‌شود ولی شکوفایی داستان کوتاه در دهه چهل خورشیدی رقم می‌خورد؛ یعنی از سال ۴۲ تا ۵۲ خورشیدی که به دهه دموکراسی هم معروف است. در این دهه قانون اساسی عوض شده، احزاب به رسمیت شناخته می‌شوند، روزنامه‌ها و احزاب فعالانه‌تر کار می‌کنند و نسل درخشان داستان‌نویسان ما در این دهه شروع به تولید آثار می‌کنند.

*از عاشقانه‌های دهه ۴۰ تا رگه‌های مارکسیستی در ادبیات افغانستان

وی ادامه داد: موضوعات و مضامینی که داستان‌نویسان افغانستانی در این دهه به آن می‌پردازند هم عمدتاً مضامینی عاشقانه است؛ مثل آنچه که ما در داستان‌های اکرم عثمان می‌بینیم که همزمان با زندگی شهری و کارمندی، چالش‌های یک زندگی شهری یواش یواش نشانه‌ها و تأثیرات اجتماعی خودش را آشکار می‌کند که نمونه این تأثیرات را در داستان‌های رهنورد زریاب مشاهده می‌کنیم.

مدقق افزود: البته چیزی که در همه این نویسندگان مشترک بوده رگه‌هایی از ادبیات مارکسیستی است؛ یعنی آن دادخواهی یا تفکر چپ که در آن زمانه میاندار عرصه‌های سیاسی و اجتماعی بوده است. این فضا ادامه دارد تا اینکه اولین کودتا در افغانستان رخ می‌دهد که درواقع یک کودتای خانوادگی است. بعد از آن دوباره به فاصله پنج سال کودتای بعدی که یک کودتای کمونیستی است رخ می‌دهد. اینجا جایی است که به نظر من مسیر داستان‌های افغانستان دو تکه می‌شود؛ یک تکه‌اش که داخل افغانستان است به شدت ایدئولوژیک است و کسانی مثل اسدالله حبیب، کریم میثاق و تا حدی حسین فخری هستند که افکار چپ را تبلیغ می‌کند، یک مسیر دیگر هم وجود دارد که در کشورهای همسایه دنبال می‌شود و آن مسیرِ داستان‌هایی است که آنها هم البته رگه‌هایی از ایدئولوژی دارند ولی ایدئولوژی آنها در برابر تفکر چپ تعریف می‌شود. با هر دوره تاریخی که در آن یک چرخش سیاسی- اجتماعی اتفاق می‌افتد، در سیر داستان‌نویسی افغانستان هم یک گسست و دگرگونی اتفاق می‌افتد. به نحوی که گویا داستان‌نویسان باید دوباره از صفر شروع کنند و مسیر را از نقطه آغاز بپیمایند! دیگر هیچ ارتباطی با نسل قبل از آن نقطه عطف سیاسی- تاریخی ندارند و این به نظر من سرمنشاء بسیاری از مشکلات ادبیات داستانی افغانستان است

*ادبیاتی که ایدئولوژی‌زده شد

نویسنده رمان آتشگاه ادامه داد: یعنی هردو این جریان‌ها ایدئولوژی‌زده هستند؛ یکی ایدئولوژی چپ است و یکی هم ایدئولوژی اسلامی در قالب جهاد و تبلیغ فرهنگ جهاد و حماسه و اینهاست. البته آنهایی که در کابل هستند از نظر فرمی خیلی ساده‌تر هستند و سر و شکل فرمی‌شان مدرن‌تر و شسته‌رفته‌تر است، اما نویسندگانی که در ایران کارشان را شروع کرده‌اند و اغلب در مشهد و قم و تهران هستند، حال و هوای نوستالژی و حماسه و جهاد دارند. اینها راهشان را می‌روند تا به دهه هفتاد می‌رسند که درواقع «دهه خاموشی» است و مقطعی است که حاکمیت طالبان شروع می‌شود؛ یعنی دوره اول حکومت طالبان که من اسمش را من می‌گذارم «۵ سال سکوت»، چرا که در این پنج سال هیچ چیزی در افغانستان تولید نمی‌شود. در ایران هم خیلی خبری نیست و تقریباً همه چیز خوابیده است. تنها همین آقای حسین فخری که یک مقدار از افغانستان فاصله گرفت و در پیشاور پاکستان حضور داشت، در همان دهه هفتاد و در مقطع حاکمیت طالبان رمانی به نام «شوکران در ساتگین سرخ» می‌نویسد، وگرنه نخبگان فرهنگی که در کشور ایران یا در اروپا بودند و یا کسانی که در داخل خود افغانستان هستند تقریباً خاموش بودند. این پنج سال می‌گذرد و بعد دهه هشتاد می‌آید.

*دهه هشتاد آغاز شکوفایی ادبیات داستانی افغانستان

نویسنده رمان «آوازهای روسی» با اشاره به دهه هشتاد خورشیدی و رنسانسی که در ادبیات داستانی افغانستان رقم می‌خورد، ادامه داد: می‌توانم دهه هشتاد خورشیدی را فصل شکوفایی مجدد ادبیات داستانی افغانستان بنامم؛ یعنی همان اتفاقی که در سال ۴۲ تا ۵۲ خورشیدی در کابل افتاد، دوباره از سال هشتاد تا نود در افغانستان تکرار می‌شود. یعنی حلقه‌های داستان‌نویسی شروع به فعالیت می‌کنند که فعالیت اصلی در مزارشریف و کابل به صورت سازماندهی‌تر و تشکیلاتی‌تر رقم می‌خورد اما این حلقه‌ها حتی در هرات هم شکل می‌گیرد. در ایران هم داستان‌نویسی ادامه پیدا می‌کند. حالا اگر بخواهم دوباره یک نگاه خیلی کلی‌تر داشته باشم و بحث را جمع کنم، باید به یک اتفاق مهم و تکراری در ادبیات داستانی افغانستان اشاره کنم و آن هم چیزی نیست جز گسست‌های متعددی که در افغانستان رقم می‌خورد و همه ساحات را تحت تأثیر خودش قرار می‌دهد. یعنی با هر دوره تاریخی که در آن یک چرخش سیاسی- اجتماعی اتفاق می‌افتد، در سیر داستان‌نویسی افغانستان هم یک گسست و دگرگونی اتفاق می‌افتد. به نحوی که گویا داستان‌نویسان باید دوباره از صفر شروع کنند و مسیر را از نقطه آغاز بپیمایند! دیگر هیچ ارتباطی با نسل قبل از آن نقطه عطف سیاسی- تاریخی ندارند و این به نظر من سرمنشاء بسیاری از مشکلات ادبیات داستانی افغانستان است.


مدقق با بیان اینکه هنر، فرهنگ و ادبیات یک حرکت پیوسته است و هر نوع گسست در آنها باعث ایجاد مانع در مسیر رشد و تعالی آنهاست، افزود: جنبش‌ها، مکتب‌ها و نحله‌هایی که می‌آیند، ولو اینکه ممکن است برخلاف گذشته‌شان هم باشند بر شانه‌های آن جنبش قبلی سوارند، اما در داستان‌نویسی افغانستان این اتفاق نمی‌افتد. یعنی کسانی که در ایران شروع به نوشتن می‌کنند اصلاً به نسل قبل از خودشان که در افغانستان می‌نوشتند اعتنایی ندارند و دچار یک گسست ادبی، فرهنگی و تاریخی هستند. من همیشه این اتفاق را به عنوان یک نقطه ضعف یا چالشی در برابر سیر داستان‌نویسی افغانستان می‌دانستم که باعث شده داستان‌نویسی افغانستان دچار سکته شود، با هر گسست تاریخی مقداری پسرفت بکند و باز با یک لباس جدید و با یکسری ارزش‌های جدیدی که دوباره در جامعه نهادینه شده، بیاید و خودش را نمایش بدهد.

این نویسنده با بیان اینکه من این مسأله را یک چالش اساسی برای داستان‌نویسی افغانستان می‌دانستم اضافه کرد: اما از یک نظر معتقدم ادبیات داستانی ما به یک نوع گسست دیگر هم نیاز داشت و دارد که تا حالا رقم نخورده است. مثلاً چقدر خوب می‌شد که داستان نویسان ما در بعضی مواقف و مواقع و مواضع دوباره از صفر شروع می‌کردند و راه قبلی‌ها را ادامه نمی‌دادند. به طور مثال نسل دوم داستان‌نویسان افغانستانی در ایران، به دلایل متعدد اجتماعی، قانونی، روانشناختی و… دقیقاً پا جای پای نسل اول داستان‌نویسی می‌گذارند؛ یعنی کسانی که از افغانستان به ایران آمده بودند و نوستالژی‌های خودشان مثل جهاد و حماسه و مقاومت و … را روایت می‌کردند. این نسل تمامی این دغدغه‌ها و تمامی آن نوستالژی‌ها را به نسل دوم داستان نویسی ما در ایران منتقل می‌کنند و ما در دهه هشتاد همان طور که آقای خداداد حیدری هم فرمودند، تقریباً ما داستانی نداریم که خالی از رد پای جنگ باشد. جنگ و تبعات جنگ در داستان کسانی که خودشان هیچ تجربه‌ای از جنگ افغانستان ندارند، به صورت مکرر تکرار می‌شود، آن هم به این دلیل که هنوز زیر سایه نسل اول داستان‌نویسی افغانستان قرار دارند و زیر سایه آنها حرکت می‌کنند. من امیدوارم روزی این گسست را در ادبیات افغانستان ببینیم تا فصلی نو در داستان ما رقم بخورد.


مسأله این است که شما چون «بر طالبان» هستید طوری داستان می‌نویسید که انگار آن را باید تنها دوستان خودتان بخوانند و این برای من نوعی که بیرون ایستاده‌ام و می‌خواهم قضاوت کنم، چندان جذاب نباشد. * با موضع ضدطالبان داستان شکل نمی‌گیرد

محمدقائم خانی دیگر منتقد این نشست درباره نوع نگاهش به ادبیات داستانی افغانستان گفت: اولاً من این نکته کوچک را بگویم که من دارم از بیرون به مسئله افغانستان نگاه می‌کنم و شناختم از افغانستان متأثر از بیرون است. یعنی رسانه و شنیده‌های من بر ادراک شخصی و حسی من مقدم است. این در صورتی است که شما حس دارید. حتی اگر تا امروز به افغانستان نرفته باشید هم نسبت به آن حس و درک عاطفی دارید. من آن درک زمینی را ندارم و دارم از بیرون نظر می‌دهم. از این نظر شاید صحبت‌هایی که می‌کنم مقداری سرد یا حتی خشن باشد. نکته دوم اینکه من از ادبیات داستانی افغانستان داستان کم خوانده‌ام. یعنی از خیلی از آنهایی که خواندم، یک داستان خواندم و از تعداد بسیار کمی هم حداکثر یک کتاب خواندم، اما الآن می‌خواهم به سه تا کتاب اشاره کنم و بگویم که چرا این سه تا برای من یک مقدار متفاوت بودند.

خانی افزود: داستان‌هایی که من تا امروز درباره افغانستان می‌خواندم، حس می‌کردم که این داستان‌ها همانند فضای خبری و مثل فضای سیاسی و اجتماعی، به قول ما «رو بنای یک زیرساخت دیگر» است. یعنی چه؟ یعنی نویسنده در همان ابتدا یک موضعی دارد و داستانش را بر اساس همان موضع می‌نویسد. گویا نویسنده از همان آغاز در برابر طالبان است و بعد داستانش را شروع می‌کند. این فضا را ما در بین نویسنده‌های ایرانیِ دهه هفتاد تا نزدیک‌های دهه هشتاد هم داریم. یعنی نویسنده‌ها اکثراً این‌طوری هستند که یا بر جمهوری اسلامی هستند یا با جمهوری اسلامی هستند. بعد از این موضع است که شروع می‌کنند به نوشتن و این باعث می‌شود که داستان ایرانی شکل نگیرد. البته در بین روشنفکرها به دلیل ادامه‌ای که از هدایت و گلشیری داشتند، یک رشدهایی کردند ولی خب همان‌ها هم به مرور ضعیف شدند. چرا؟ چون مسئله اول و آخرشان این بود که این داستان باید بر جمهوری اسلامی باشد و همین باعث می‌شد که دیگر نتوانند به معنی واقعی داستان بنویسند. من در کارهایی که می‌خواندم این حس را داشتم و به هیچکدام از دوستان افغانستانی هم تا حالا نگفته بودم. مسأله این است که شما چون «بر طالبان» هستید طوری داستان می‌نویسید که انگار آن را باید تنها دوستان خودتان بخوانند و این برای من نوعی که بیرون ایستاده‌ام و می‌خواهم قضاوت کنم، چندان جذاب نباشد.


نویسنده «سور سکوت» ادامه داد: اولین کتابی که خواندم و دیدم که نویسنده موضع دارد ولی روایت موضع ندارد، کتاب «چار گرد قلا گشتم» بود. من در این کتاب دیدم که داستان یک روایت دارد؛ درباره افغانستان است، علیه جنگ هم هست، علیه چپ‌ها هم هست، علیه شوروی هم هست، ولی داستان با پیش‌فرض شروع نمی‌شود. داستان درباره زمستان پس از فروپاشی شوروی است و تصاویر واقعاً حیرت‌انگیزی دارد ولی خود روایت به ساختارهای درونی متکی است. شما وقتی دارد این دوره کودکی را می‌گوید با افغانستان و آن شخصیت‌ها زندگی می‌کنید. در آن رمان جنگ عامل و علت بدبختی بود ولی داستان زیر سایه جنگ نبود. حداقل من چنین برداشتی داشتم. بعد از آن هم چند تا داستان دیگر خواندم که تقریباً دچار همان پیش‌فرض‌هایی بود که گفتم؛ یعنی نمی‌توانستم به داستان نزدیک بشوم.

نویسنده سور سکوت ادامه داد: این گذشت تا اینکه رمان «آوازه روسی» را خواندم. من حتی نمی‌توانم بگویم داستان «بر جنگ» است یا نه. البته همه زندگی شخصیت اصلی در جنگ است و خود جنگ در داستان نکوهیده است و به نوعی احمقانه جلوه می‌کند ولی شخصیت دارد با جنگ بزرگ می‌شود، با جنگ ساخته می‌شود و این یک وجهی از وجود آدم است. آدم جنگ‌طلب است، آدم خونریز است. همانطور که آدم عاشق می‌شود، آدم خونریز هم هست و در آوازهای روسی نویسنده با خودش تعارف نداشت که بگوید مثلاً همه آدم‌ها می‌خواهند صلح‌طلب باشند، نه این‌طوری نیست. خیلی از آدم‌ها می‌خواهند که خون بریزند و رشدشان اصلاً در همین فضاست. آوازهای روسی برای من یک چنین چیزی بود. با فاصله کمی بعد از مطالعه آوازهای روسی من آقای خداداد حیدری را دیدم که ایشان «ناسور» را به من هدیه داد. بعد از اینکه کتاب را خواندم دیدم این هم یک چنین جنسی دارد. با اینکه علیه جنگ است ولی اکثر داستان‌ها، حداقل پنج تا از داستان‌های بسیار خوبش، اسیر موضع‌گیری علیه جنگ نیست. به نظر من چیزی که ناسور روی آن ایستاده و درباره‌اش حرف می‌زند مهم‌تر از دسته‌بندی‌ها و مسائلی است که در افغانستان جاری است. من نمی‌دانم این داستان‌ها چقدر واقعی است ولی تصاویر نشان می‌دهد که به یکسری واقعیت‌ها و حوادث اشاره دارد. دهه هشتاد که در نظر خواننده ایرانی اوج ادبیات داستانی افغانستان است به خاطر فرم و تکنیک و نوع روایت داستان‌ها نیست، بلکه به خاطر آن حرف و مسئله‌ای است که دارد روایت می‌کند و برای خواننده اینجا جذابیت دارد. چون تا به حال این حرف‌ها را از رسانه‌های رسمی نشنیده بودند. ما فجایع جنگ را در رسانه‌های ایران نمی‌بینیم

*داستان‌ها و داستان‌نویسان خوب افغانستان در ایران شناخته نشدند

مرتضی حسینی شاه‌ترابی، منتقد ادبی افغانستانی با بیان اینکه ایدئولوژی‌زدگی یکی از بزرگ‌ترین مشکلات ادبیات داستانی در ایران و افغانستان است، صحبت‌اش را اینگونه آغاز کرد: در ادبیات داستانی افغانستان به همان شکلی که در ادبیات داستانی ایران در برهه‌هایی ایدئولوژی غلبه پیدا می‌کند و برای نویسنده اصل می‌شود، در بسیاری مواقع دچار این مشکل شده است. شما دهه چهل و پنجاه را نگاه کنید؛ خیلی از داستان‌ها ایدئولوژی‌زده هستند. چپ‌گرا هستند. جنس داستان‌ها از این رئالیسم‌های سوسیالیستی درمی‌آید که به دنبال مقابله و رویاروی هم قراردادن طبقه کارگر با طبقه مثلاً حاکم است. در دهه شصت که حکومت کمونیستی سر کار است طبیعتاً این نگاه تقویت می‌شود و صدای مخالف‌اش را هم خیلی کم می‌شنویم. اگرچه داستان‌نویسانی مثل عبدالقادر مرادی هم هستند که در ایران داستان را می‌نویسند ولی صدای اینها اصلاً هیچ جا شنیده نمی‌شود. بعد وقتی به دهه هفتاد و هشتاد می‌آییم، می‌بینیم مسئله‌ای مثل جنگ مسئله اصلی می‌شود و هر کسی با نگاه خودش داستانی می‌نویسد. اتفاقاً داستان‌هایی که ما آنها را به عنوان داستان‌های شاخص و تاپ ادبیات داستانی افغانستان می‌شناسیم، داستان‌هایی هستند که با موضع‌گیری نسبت به جنگ و موضوعاتی که در افغانستان است وارد می‌شوند. از خالد حسینی و «بادبادک‌باز» ش بگیرید تا داستان‌های دیگری که جوایز ادبی را می‌گیرند و می‌برند.
شاه‌ترابی با بیان اینکه «دهه هشتاد که در نظر خواننده ایرانی اوج ادبیات داستانی افغانستان است»، بیان کرد: البته این اقبال به خاطر فرم و تکنیک و نوع روایت داستان‌ها نیست، بلکه به خاطر آن حرف و مسئله‌ای است که دارد روایت می‌کند و برای خواننده اینجا جذابیت دارد. چرا؟ چون تا به حال این حرف‌ها را از رسانه‌های رسمی نشنیده بودند. ما فجایع جنگ را در رسانه‌های ایران نمی‌بینیم و نویسندگانی که در ایران موفق شدند آنهایی بودند که روی این فجایع نور انداختند. اتفاقاً شما در آغاز مطلب به نکته خوبی اشاره کردید. بسیاری از نویسندگان ما در دهه هشتاد انگار دوربینی گذاشته و دارند عین به عین همان وقایع رخ داده در افغانستان را روایت می‌کنند. شما هیچ جنبه زیبایی‌شناسی و تکنیکی در این داستان‌ها پیدا نمی‌کنید و نهایتش کمی به بازی‌های زبانی توجه دارند و با آن بازی‌های زبانی برای این محتوا یک مقداری جذابیت ایجاد می‌کنند که همین هم از یک جایی به بعد تکراری می‌شوند. به خصوص با آمدن رسانه‌های جدید و شبکه‌های اجتماعی، همان نویسندگان هم دیگر اقبال سابق را ندارند، چرا که این رسانه‌ها با نشان دادن لحظه به لحظه و عین به عین وقایع به مخاطب، این دست نویسندگان را خلع سلاح می‌کنند و دست آنها را خالی می‌کنند. این رسانه‌ها حتی بهتر از آنها مسائل را نشان می‌دهند و این کار را برای آن نویسندگان سخت می‌کند. البته ما در ادبیات داستانی خنثی هم داستان‌نویس‌های خوبی داریم که واقعاً روایت‌های متفاوت و ماندگاری در ادبیات داستانی افغانستان خلق کرده‌اند که در ادبیات داستانی فارسی کم نظیر است.


شاه ترابی ادامه داد: به عنوان یک مثال از آن آثار شاخص باید از «سینماگر شهر نقره» از آصف سلطان زاده نام ببرم که اگرچه آمده طالبان را روایت کند اما از همان ابتدا با موضع‌گیری نیامده است. نویسنده با استفاده از آن تکنیک قصه‌گویی هزار و یک شب که در ادبیات کهن ما ریشه دارد، به گونه‌ای جنگ‌های داخلی و بعد طالبان را روایت می‌کند که شما پای این داستان می‌نشینید و می‌بینید که در آخر طالبان را نه سیاهِ سیاه می‌کشد، نه سفیدِ سفید. یک شخصیت خاکستری خلق می‌کند که اگر شرایط برایش مهیا باشد می‌تواند تغییر کند. می‌خواهم بگویم که ما داستان‌نویسان خوب و داستان‌های خوب هم داریم ولی به دلایل مختلفی در ایران کمتر دیده شده‌اند یا اصلاً دیده نشده‌اند.

*نویسنده ناسور به بی‌هویتی رسیده است

سیداحمد مدقق در بخش دوم صحبت خود با بیان اینکه «بعد از آنکه در ابتدای نشست توجه و تأملی روی سیر داستان‌نویسی افغانستان داشتیم، خوب است که ببینیم این مجموعه داستان در کجای این سیر قرار دارد»، افزود: باید ببینیم انسانی که به عنوان شخصیت داستانی در این داستان‌ها حضور دارد در کجای این جهان قرار گرفته، چه نسبتی با افغانستان کنونی دارد، چه نسبتی با ایران دارد و چه نسبتی با خود نویسنده دارد. اولین داستان، داستان ناسور هست که دغدغه باکرگی یک دختر را دارد و کلاً در ارتباط با باکرگی است. دختر و مادری را داریم که به خاطر ارزش‌های سنتی که در جامعه وجود دارد، تلاش برای برگرداندن بکارت دختر دارند. ضمن اینکه برای مخاطب مشخص نمی‌شود که این داستان در چه جغرافیایی در حال رقم خوردن است و مگر از بعضی اشاره‌ها بتوان حدس‌هایی زد. داستان دوم، ماجرای خراب کردن خانه زنی است که متهم به بدکاره‌گی است و گویا که همه اهل محل نسبت به حضور این زن احساس خطر کرده‌اند و از خراب کردن خانه‌اش استقبال می‌کنند. نمادهای دینی هم در داستان هست و مثلاً آدم‌هایی را داریم که از مسجد می‌آیند و حمله می‌کنند.

وی ادامه داد: در این داستان می‌توانیم یک نقطه وصلی با مسائل هویتی پیدا هم کنیم، چرا که راوی داستان یک کفاش افغانستانی است. یعنی کفاشی هست که از اتفاقاتی که دارد می‌افتد و ظلم که آن زن می‌بیند ناراحت است و در جایی هم می‌خواهد از آن زن دفاع کند ولی به او گفته می‌شود که «تو حرف نزن! تو دیگر چه می‌گویی مثلاً؟». اینجا برای من به این جهت معنا پیدا می‌کند که نشان‌دهنده منزلت اجتماعی یک افغانستانی در ایران است. اینکه افغانستانی بودن یک انسان چه ملاکی برای اظهارنظر است، کنایه نویسنده است نسبت به شرایط افغانستانی‌ها در ایران. داستان سوم «مجاهدها کشته نمی‌شوند» هم در فضای غریبی اتفاق می‌افتد و نمی‌دانم آن را باید در چه چهارچوبی طبقه‌بندی کرد. یک ناکجاآبادی است و یک نشانه‌هایی مثل صحرای محشر به ما می‌دهد ولی داخل‌اش هم نمادهایی از عصر مدرنیته مثل ماشین‌های آخرین سیستم دارد که خود نویسنده هم می‌گوید مثل فیلم‌های هالیوودی است. سه تا آدم دارند با همدیگر صحبت می‌کنند که دو نفر از آنها به خاطر توسط عملیات انتحار نفر سومی کشته شده‌اند. این دو نفر گیج و منگ هستند و می‌گویند که ما داشتیم زندگی‌مان را می‌کردیم و چرا ما را کشتی؟! آن آدم انتحاری می‌گوید من می‌خواهم بروم بهشت! داستان اعتراضی به سوءاستفاده از ارزش‌های مذهبی و دینی دارد ولی باز هم من خیلی نسبتش را با انسان افغانستان امروز خیلی درک نمی‌کنم. یعنی آن انسان نه فقط افغانستانی است بلکه می‌تواند متأثر از آن نگاه‌های افراطی یک عرب، یک ایرانی، یک پاکستانی و اهل هر جایی باشد.

نویسنده مجموعه داستان «دختر ترکستانی» ادامه داد: داستان چهارم، یعنی «رقص آخر» به یک معضل اجتماعی در گوشه‌هایی از افغانستان اشاره می‌کند. به هر حال این واقعیت هست که در نقاطی از جنوب افغانستان و بعضی شهرهای شمالی افغانستان از کودکان نابالغ و پسر سوءاستفاده جنسی می‌شود. نویسنده آمده و این معضل را در قالب داستان پسربچه‌ای که می‌خواهد صاحب خودش را بکشد، بیان می‌کند. به نظرم چهارمین داستان کتاب اولین داستانی است که می‌آید نسبتش را کاملاً مشخص می‌کند. دغدغه که دغدغه‌ای کاملاً انسانی و عمیق است ولی اولین داستان ناسور است که کاملاً مرتبط به یک جغرافیای خاص و مشخص است. از این جهت داستان رقص آخر تکلیف‌اش مشخص است و ما می‌توانیم بگوییم که مختصات این داستان و آدم‌های آن در چه چهارچوب و جایگاه و فضایی هستند. بعد داستان «ستاره‌ها» را داریم که حسرت‌های فوتبالی یک کودک در زمان جنگ است. باز هم با اطلاعاتی که از خود داستان و برون داستان به دست می‌آوریم، می‌فهمیم که این کودک پایش را در جنگ داخلی از دست داده است. شما اگر ندانی که نویسنده این داستان آقای خداداد حیدری است شاید به راحتی متوجه نشوید که این داستان در جغرافیای افغانستان و جنگ داخلی آن رقم می‌خورد. البته من نمی‌دانم در دوران جنگ داخلی آیا دغدغه یک کودک متولد مثلاً دهه هفتاد فوتبال است یا نه؟ ما در دهه هفتاد که دوران ابتدایی خودمان را می‌گذراندیم، شاید عشق فوتبال بودیم ولی آیا یک کودک افغانستانی هم، در آن دهه، عشقِ فوتبال بوده یا نه؟ نمی‌توان این را تأیید و تکذیب کرد.

وقتش رسیده که ما جایگاه خودمان را پیدا کنیم و از این سرگردانی به یک ثبات برسیم و نسبت خودمان را با جایی که داریم زندگی می‌کنیم پیدا کنیم. به نظرم اگر این چنین شود اتفاقات خیلی عمیق‌تری در داستان ما می‌افتد

مدق ادامه داد: داستان «غم‌شار» که حیف دو تکه است وگرنه به نظرم تصاویر خیلی قوی و تکان‌دهنده‌ای دارد و اجرای ایده آن هم خیلی خلاقانه است. شاید رگه‌هایی از پست مدرنیسم هم داخل‌اش پیدا بکنید. مثلاً راوی می‌گوید «تعجب نکنید! حالا چرا می‌خندید!» و راوی به صورت خیلی مستقیم ورود می‌کند. در غم‌شار چشمی را داریم که از بدن یک انسان جدا شده و دارد خیلی خونسر د قصه را روایت می‌کند. چشمی که از احساسات انسانی کنده شده و چون بدون احساسات ماجراها را روایت می‌کند خیلی تکان‌دهنده است. اینجا داستان دو تکه شده است و به نظر می‌رسد داستان‌نویس یک مقدار محافظه‌کار شده است. او برای اینکه اثبات بکند که یک چشم می‌تواند این‌طور روایت بکند، مقدمه‌ای آورده و برای آن زمینه‌چینی کرده است. من فکر می‌کنم اگر مقدمه نبود ما با داستان منسجم‌تری مواجه بودیم. داستان هفتم «قطعه پنجاه» است که گفتگوی یک شخصیت با پدر یک مدافع حرم است و من فکر می‌کنم نویسنده می‌توانست در این داستان مقداری جسورانه‌تر عمل کند. داستان قطعه پنجاه هر چقدر از نظر فرم و اینها نسبت به دیگر داستان‌ها از خلاقیت کمتری برخوردار است ولی به نظرم در این مجموعه داستان یک حادثه است، چرا که داستان کاملاً واقعی و همه اضلاع آن مشخص شد. داستان درباره «انسان افغانستانی در ایران» است و همه چیز آن سر جای خودش قرار دارد. بعد داستان «معشوقه من» را داریم که روزمرگی‌های یک مانکن است؛ مانکنی که عاشق یک مانکن دیگر شده است. داستان «شش انگشتی» که مفصل‌ترین داستان این مجموعه است. اگر بخواهیم بگوییم که همه داستان‌های این مجموعه از چه چیزی رنج می‌برند، باید همه اینها را در داستان معشوقه من ببینید و آن هم «سرگردانی در هویت» است. اگر بخواهم خوشبینانه به آن نگاه بکنم به نظرم تلاش نویسنده برای یافتن یک هویت است.

*نسل ما باید نسبت خود را با جامعه ایرانی مشخص کند

این منتقد با بیان اینکه «تلاش نویسنده در مجموعه داستان ناسور مصروف بر یافتن یک هویت است»، ادامه داد: اینکه نویسنده چقدر به این هدف رسیده را نمی‌دانم، اما فکر می‌کنم بیش از آنکه به هویت برسد، به یک بی‌هویتی رسیده است. اگر مانکن داستان معشوقه من را یک نماد بگیریم، می‌دانیم که مانکن یک انسان کاملاً بی‌هویت است، یک انسان پلاستیکی است، یک چیزی است که از پلاستیک خشک ساخته شده و هیچ هویتی ندارد. لباس‌های مختلف به تنش گذاشته می‌شود ولی هویتی ندارد. وقتی که من آخرین صحنه، یعنی صفحه آخر این داستان، را خواندم همه خستگی‌ام در رفت. وقتی ما کشویی را می‌بینیم که پر از لباس‌هایی است که دیگران به یادگار گذاشته‌اند، نمادی از بی هویتی است. در صحنه آخر ما کشوی کمدی را می‌بینیم که پر از تکه‌لباس‌های مختلف از آدم‌های مختلف است. به نظرم این صحنه بازنمای خیلی خوبی از آنچه که ما از ابتدای این مجموعه داستان می‌خوانیم و به آخر می‌رسیم است؛ یعنی لباس‌های مختلف، رنگ‌های مختلف، هویت‌های مختلف، نشانه‌های مختلف برای آدمی که نمی‌داند کدام یک از اینها را باید انتخاب بکند.

وی اضافه کرد: من فکر می‌کنم نویسنده در این مجموعه داستان سعی کرده راه خودش را پیدا کند و خودش را از آن سرگردانی که دارد نجات دهد. من چون خودم را متعلق به همین نسل می‌دانم، خطابی دارم که به خودم و هم‌نسلانم است. به نظرم دیگر وقتش رسیده که ما جایگاه خودمان را پیدا کنیم و از این سرگردانی به یک ثبات برسیم و نسبت خودمان را با جایی که داریم زندگی می‌کنیم پیدا کنیم. به نظرم اگر این چنین شود اتفاقات خیلی عمیق‌تری در داستان ما می‌افتد. یعنی من نسبتم با جامعه ایرانی را مشخص و پیدا کنم. همین که هستم باشم، یعنی داستانم داستان افغانستان و مسائل افغانستان باشد، دغدغه‌های شخصی خود نویسنده هم حضور داشته باشد، آنها همه سر جای خودش، ولی نسبت خودمان با ایران که در آن زندگی می‌کنیم را هم مشخص کنیم. یعنی نسبت من به عنوان کسی که ۳۵ سال پیش در یک خانواده متدین و در شهری به نام قم متولد شدم، با جایی که الآن دارم زندگی می‌کنم چیست؟ نسبت من با یک انسان ایرانی چیست؟ نسبت من با ایران چیست؟ اگر بتوانیم درباره اینها به یک تصویر مشخص برسیم قطعاً موفق خواهیم بود.

* ناسور کتابی است درباره «تجاوز»

محمدقائم خانی در بخشی دیگر از صحبت خود با تأکید بر اینکه مجموعه داستان ناسور را مجموعه‌داستانی موفق درباره افغانستان و طالبان می‌داند، بیان کرد: من در بخش اول صحبتم درباره ضرورت دوری از موضعگیری نویسنده صحبت کردم و می‌خواهم بگویم اگر این امر رعایت شود نویسنده و اثر راه خودشان را باز می‌کنند، چنان که معتقدم در ناسور این اتفاق افتاده است. به نظر من کتاب ناسور کتابی است درباره «تجاوز». مهمترین مفهومی که این کتاب با آن کار دارد تجاوز است. از داستان اول تا آخر مسأله کتاب خود تجاوز است، قبل از اینکه بپرسیم متجاوز کیست، ظالم کیست و مظلوم کیست؟ حالا این تجاوز چه به خاک افغانستان شده باشد، چه در رابطه آن دو تا دختر باشد، چه در داستان مفصل کتاب. داستان آخر که به نسبت مفصل هم هست و نویسنده بیشتر از همیشه دارد به تجاوز نگاه می‌کند و به خود تجاوز خیره شده است. اینکه تجاوز چیست؟ چه مختصاتی دارد؟ کجا رقم می‌خورد؟ چه صورت‌هایی دارد و با نظم اجتماعی چکار می‌کند؟ با نظم درونی آدم چکار می‌کند؟ با روح و روان آدم چکار می‌کند؟ مناسباتش چطوری است؟ مثلاً دعوای دوتا برهان با هم از توی قاب عکس نمایش خود تجاوز است و نشان می‌دهد چطور برای کسی که به تجاوز خو کرده دیگر هیچ چیزی ارزش ذاتی ندارد. تجاوز صورت‌های متفاوتی دارد و در این مجموعه داستان انواع آن را در داستان‌های مختلف می‌بینیم که از شرح آنها می‌گذرم.

وی ادامه داد: به خاطر همین توجه به مسأله تجاوز است که زن در ناسور خیلی مهم و پررنگ است، چرا که شاید بدون زن نشود تجاوز را نشان داد. تجاوز منطق ندارد. هست. به هیچ چیزی هم پایبند نیست و همیشه علیه زندگی است و به نظر این جایی است که وقتی یک هنرمند می‌ایستد و به یک چیزی مثل تجاوز خیره می‌شود نمی‌تواند در این بن‌بست راهی باز کند. وقتی جامعه‌ای به بن‌بست برسد، به جنگ برسد، به خستگی از جنگ برسد، به یک جایی که بگویند «دیگر هیچی مهم نیست، فقط خسته شدیم»، اینجا اتفاقاً هنر به درد می‌خورد. وقتی یکی بایستد و به ما بگوید که به تجاوز نگاه کنیم و بعد ببینیم کی متجاوز است، کی ظالم است، کی مظلوم است؟ اول به خود ماجرا نگاه کنیم و آن را بشناسیم. داستان «غمشار» یکی از خوبی‌هایش این است که دارد می‌ایستد روی آن بینایی و می‌گوید بالأخره یکی باید باشد که ببیند. همه این‌هایی که چشم دارند نمی‌توانند ببینند، بعد از آن فاجعه یکی هست که می‌تواند ببیند و این چشمش آنجا هنوز توی آن صحنه وحشتناک انفجار روی زمین افتاده و با یکسری مناسبات‌هایی که نویسنده برقرار کرده شروع به روایت کردن می‌کند. اینجا نویسنده با زبان شخصیت هنری‌اش به ما می‌گوید که ما بالاخره باید تجاوز را ببینیم و راهکار این وضعیت را پیدا کنیم. نکته آخری که می‌خواهم با اختصار بیان کنم لحن و بیان طنز در داستان‌های این کتاب است که به روایت قصه‌ها بسیار کمک کرده است و اگر این زبان طنز نمی‌بود شاید نمی‌شد این حرف‌ها را مطرح کرد، ولی از آقای حیدری انتظار داریم که در کارهای بعدی محافظه‌کاری را کنار بگذارند و راحت‌تر حرف بزنند. اگر بخواهیم در داستان موفق شویم باید بی‌رحمانه بنویسیم و بخوانیم و نقد کنیم و نقد شویم.

خانی همچنین اهتمام جدی نویسنده به امر نوشتن را مسأله‌ای مهم و حیاتی در موفقیت یک داستان و داستان‌نویس دانست و گفت: من به عنوان منتقد و یا خواننده کاری ندارم تو نویسنده افغانستانی هستی یا نیستی، شرایط زندگی‌ات چطوری است و چه مشکلاتی داری، من از تو به اندازه فلان نویسنده امریکایی انتظار دارم. بعد آن موقع نویسنده مجبور می‌شود که به خودش، به ایران، به افغانستان به صورت جدی‌تر نگاه کند. انگار که مثلاً همین الآن همه طرف‌های دعوا در افغانستان به خداداد حیدری می‌گویند ما در این لحظه با هیچکس هیچ کاری نداریم و می‌خواهیم آقای حیدری تکلیف همه ما را مشخص کند! ادبیات می‌تواند به همین اندازه اثر بگذارد، منتها به شرطی که ما هم او را همین‌قدر جدی بگیریم.

*جنگ‌زدگی و مهاجرت همیشه با نویسنده افغانستانی همراه بوده است

در پایان این نشست خداداد حیدری نویسنده ناسور با تشکر از برگزاری این نشست و تأکید بر ضرورت تکرار این گونه نشست‌ها درباره زبان فارسی و ادبیات افغانستان، گفت: قبل از هر حرف و حدیثی باید از مرحوم محمدسرور رجایی یاد کنم که به تنهایی حلقه اتصال نویسندگان و هنرمندان مهاجرت شده بود و حالا بیشتر از چهل روز است که او را در میان خودمان نداریم و جای خالی او را در هفته‌های اخیر بسیار خالی می‌بینیم. رجایی کسی بود که با همت متعالی خودش پلی بین دوستان مهاجر افغانستانی و دوستان ایرانی ایجاد کرده بود و در این مسیر از هیچ تلاشی فروگذار نکرد.

حیدری درباره چگونگی نوشتن و نحوه انتخاب داستان‌های «ناسور» ادامه داد: اولین داستان کتاب «سومار» که نوشته شد داستان «ستاره‌ها» بود که در چهارمین جشنواره قند پارسی به عنوان داستان برگزیده انتخاب شد و مورد تقدیر داوران قرار گرفت. قند پارسی اولین حضور جدی من در ادبیات بود و از این نظر برایم ارزشمند است. توجه این مجموعه داستان هم مثل بسیاری از داستان‌های نویسندگان افغانستانی به جنگ است و به طور مستقیم یا غیر مستقیم به این مسأله توجه دارد. پرداختن به جنگ وجه مشترک همه نویسندگان افغانستانی داخل ایران است. آنها چه بخواهند و چه نخواهند ناگزیرند که درباره جنگ بنویسند؛ حالا یا به صورت مستقیم درباره جنگ می‌نویسند یا اینکه داستان‌شان ارتباطی با جنگ پیدا می‌کند.

من تصمیم گرفتم اگر هم درباره جنگ می‌نویسم روایت تازه‌ای به مخاطب بدهم و نگاه جدیدی داشته باشم. به همین خاطر سعی کردم دغدغه‌هایی که داشتم را طوری روایت کنم که برای مخاطب حالت داستان‌زدگی پیش نیاید

حیدری ادامه داد: اگر به صورت ریشه‌ای بخواهیم به علت این مسأله نگاه کنیم دلیلش این است که به هر حال یک نویسنده افغانستانی داخل ایران یک نویسنده جنگ‌زده است. جنگ‌زدگی و مهاجرت سرنوشتی است که همیشه با نویسنده افغانستانی همراه بوده است و همین مسأله خودش را در قلم و نگاه نویسنده بروز می‌دهد. من هم از این قاعده مبرا نبودم و داستان‌های این مجموعه هرکدام به نحوی ارتباطی با جنگ دارند. من داستان‌های این کتاب را از سال ۸۲ جمع کردم و درنهایت توانستم در سال ۹۸ آن را به چاپ برسانم. البته در این سال‌ها داستان‌های دیگری هم نوشتم، ولی چیزی که این داستان‌ها را در کتاب ناسور کنار هم قرار داد سوژه آنها بود و من سعی کردم همه داستان‌ها با موضوع جنگ باشند. بنابراین داستان‌های دیگری که داشتم را در این کتاب قرار ندادم.

نویسنده ناسور گفت: همانطور که گفتم نوشتن از جنگ در بین نویسندگان افغانستانی چیز عجیبی نیست، اما من تصمیم گرفتم اگر هم درباره جنگ می‌نویسم روایت تازه‌ای به مخاطب بدهم و نگاه جدیدی داشته باشم. به همین خاطر سعی کردم دغدغه‌هایی که داشتم را طوری روایت کنم که برای مخاطب حالت داستان‌زدگی پیش نیاید. البته داستان‌های این مجموعه از اتفاقات داخل افغانستان وام گرفته‌اند و حتی بسیاری از آنها عینیت تاریخی و واقعی دارند، اما روایت آنها تا جایی که امکان داشت، تازه بود. امیدوارم با تکرار این نشست‌ها و توجه جدی‌تر به ادبیات افغانستان کمک کنیم جریان واپس‌گرا و ضد فارسی طالبان نتواند شمع کم‌جان زبان فارسی در افغانستان را رو به خاموشی ببرد. از دوستان، اندیشمندان، اهالی فکر و فرهنگ و قلم و رسانه‌های داخل ایران می‌خواهم ما را در این مبارزه همراهی و یاری کنند، چرا که ما نه تنها از مرزهای جغرافیایی و فرهنگی و زبانی خودمان، بلکه از تاریخ مشترک و ارزش‌های مشترک و هویت مشترک‌مان دفاع می‌کنیم و در این مبارزه اهداف و منافع و خواسته‌ها و دغدغه‌های مشترک داریم. زخم‌های طالبان به هویت مردم افغانستان را تازیانه‌هایی به پیکر زبان و ادبیات فارسی و هویت مشترک‌مان بدانیم و مسائل افغانستان را تنها از دریچه سیاست و منافع زودگذر سیاسی نگاه نکنیم، بلکه سعی کنیم در تحلیل‌ها، جمع‌بندی‌ها و اظهارنظرهای خودمان مسائل فرهنگی، هویتی، زبانی، تاریخی و تمدنی خودمان را نیز لحاظ کنیم، وگرنه با آسیبی همیشگی و ترمیم‌ناشدنی روبرو خواهیم شد.