«فلانی» اولین مجموعه شعر انسیه سادات هاشمی است با عاشقانه‌هایی از جنس عشقی زمینی.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه: «فلانی» اولین مجموعه‌شعر انسیه سادات هاشمی است با عاشقانه‌هایی از جنس عشقی زمینی. فاطمه موسی در یادداشتی که آن را برای انتشار در اختیار خبرگزاری مهر قرار داده، به بررسی کوتاه این‌کتاب پرداخته است.

در ادامه مشروح این‌یادداشت کوتاه را می‌خوانیم:

همین که عنوان کتاب «فلانی» است و نه «محبوب» یا «دلدار» و یا «دلبر» و… پیداست که در مواجهه با این مضمون با روایتی واقع‌بینانه‌تر و خارج از سیاق همیشگی مواجه هستیم.

این عنوان از غزل دوم کتاب گرفته شده که بی‌شک به لحاظ تصویرسازی و خلق موقعیت قوی‌ترین اثر مجموعه است. عاشق نگران این است که شواهد به‌جامانده در اتاق راز دلش را برملا سازد و غرورش را مقابل معشوق بشکند.

سرزده آمد به مهمانی همانی که زمانی...

دستپاچه می‌شوم از این ورود ناگهانی

این راز آلودگی و غرور زیبای زنانه در سایر آثار مجموعه نیز به چشم می‌خورد.

من به این زودی نخواهم گفت از احساس خود

وقتی از اول مسیر عشقمان معلوم نیست

تا اگر رفت از غرور من بماند چیزکی

تا بگویم: من که گفتم آن زمان «معلوم نیست!»

این نگاه زنانه ویژگی‌های دیگری هم به این غزل‌ها بخشیده است. مثلاً غالباً بیان عواطف از زبان شروع کننده عشق نیست بلکه از زبان معشوقی است که حالا نقش عاشقی هم پیدا کرده است.

همیشه حرف فقط از شکست عاشق‌هاست

بیا شکستن معشوق را به چشم ببین

این آه همان عاشق خسته است که می‌گفت

یک روز الهی بچشی آنچه کشیدم

خصلت زنانه دیگر وفاداری، سخت دلبستن و سخت دل کندن است.

گفتند دختر غم مخور! این هم نشد آن هست!

اینها نفهمیدند فرق مرد را با زن

تعدادی از غزل‌ها در حال هوای شروع آشنایی و به قولی جلسه خواستگاری سیر می‌کنند: مثلاً «چشمان خجالتی» یا «معلوم نیست». چندین غزل هم شکواییه‌ای است بعد از فراق، آن هم فراقی از سر بی وفایی یار، که از میان آنها می‌توان به «رسوایی» یا «شکست معشوق» اشاره کرد. البته در کنار دردی که شاعر از جفای یار به تصویر می‌کشد نوعی بی خیالی طنزگونه از جنس نیشخند نیز دیده می‌شود:

نگاه کن چه به روز نمازم آوردی!

ببین که با تو شدم مبتلا به مهر امین

چنان آمیخت باران و خزان با درد هجرانت

که هر بی غیرتی هم بود می شد دل پریشانت

به‌طور کلی در نگاه شاعر قرار نیست عشق زمینی روی همه زندگی سایه بیاندازد و وصال همیشه یک غایت مقدس نیست، بلکه بسیاری از وصال‌های سرابگون چیزی جز پشیمانی به دنبال نخواهند داشت.

قیمت یک سحر آغوش چشیدن صد شب

گریه و بغض و تب و آه و تمنا است رفیق

...

اسم آن روز که نامیده‌ای‌اش روز وصال

در لغتنامه ما روز مباداست رفیق

عشق انواع گوناگون دارد و گاهی در چشم اندازی که شاعر به مخاطب نشان می‌دهد کمالی بزرگتر به چشم می‌خورد که چه بسا برای رسیدن به این کمال مقدس باید پیش از به گرداب افتادن عشق، نرسیدن را برگزید. البته که گاهی جذبه عشق راه رسیدن به کمال بزرگتر را پر پیچ و خم می‌کند:

«هب لی کمال الانقطاع» اما خدایا!

این گونه دل کندن به قرآن درد دارد!

البته که شاعر منکر درد نرسیدن به معشوق نمی‌شود، اما این درد مهلک و فلج کننده نیست طوری که آدم را به احتضار بکشاند. بلکه دردی است از جنس پا درد شالی کاری که تمام روز بی توجه به مفصل‌های متورمش در میان گل و آب، شالی کاشته و کاشته و کاشته و حالا شب در خلوت اتاقش همینطور که مرهمی به پایش می‌مالد و به کارهای فردا فکر می‌کند و ناله‌ای هم سر می دهد.

هرچند گاهی این درد به لج می‌افتد و تمام شب خواب را از چشم شالی کار می‌رباید.

خود را به تخت بسته‌ام و درد می‌کشم

تب کرده‌ام ولی نفس سرد می‌کشم

یک ریز می‌گفتند درمان دارد این درد

اما نمی‌گفتند درمان درد دارد