خبرگزاری مهر، گروه استانها- آناهیتا رحیمی؛ آخرین روز از شهریور ماه ۱۳۵۹، روزی بود که هواپیماهای غول پیکر رژیم بعثی عراق، آسمان ایران را احاطه کرده بودند؛ یعنی روزی که دانشآموزان حاضر در کلاس، با صدای هولناک هواپیماهای بمب افکن وحشت کردند.
همان دانش آموزانی که تازه پشت لبشان سبز شده بود اما دفاع از ناموس و خاک وطن را به حضور در کلاسهای درس، ترجیح دادند؛ آنها آمدند تا سینه خود را سپر کنند و به دشمن نشان دهند که نوجوانان و جوانان این مرز و بوم برای دفاع از ناموس خود، سر از پا نمیشناسند.
حاج محمد غریبانی مقدم نژاد متولد سال ۱۳۴۷ و از تبار رزمندگان هشت سال دفاع مقدس است که پا به پای پدر مرحوم خود، حاج محمدحسین غریبانی مقدم نژاد در مبارزات دوران انقلاب اسلامی و پشتیبانی از دفاع مقدس حضور پر رنگی داشته است و در نهایت با دستکاری شناسنامه به جبهههای حق علیه باطل اعزام شده و به مدت ۴۰ ماه در دفاع از ناموس و خاک وطن خویش، سینه خود را سپر کرده است.
این جانباز به همراه پدر مرحوم خود، در کارگاه تراشکاری که در سال ۱۳۴۰ تأسیس شده بود موفق به ساخت انواع ادوات جنگی شد و سالهای متمادی دستی توانا در ساخت ادوات نظامی داشتند. حالا حاج محمد غریبانی مقدم نژاد، بعد از آسمانی شدن پدرش، درب این کارگاه را تخته نکرده و همچنان پای کار است و به عنوان پیشکسوت صنعت در آذربایجان شناخته میشود.
حاج محمد صحبت خود را از روزهای اسارت پدرش در زندانهای مخوف رژیم طاغوتی آغاز کرد و گفت: من در خانوادهای مذهبی به دنیا آمدهام؛ پسر ارشد خانواده هستم و به جز خودم دو برادر و یک خواهر دیگر نیز دارم.
ساواک در کمین پدرم بود
وی ادامه داد: اگر به دوران قبل از انقلاب بازگردیم پدرم با آیتالله سید محمد علی قاضی طباطبایی همکاری داشته و در زمینه توزیع اعلامیه، نوار و کتاب فعالیت داشته است اما ساواک همواره در کمین پدرم بود تا اینکه پدرم در سال ۱۳۵۳ دستگیر شد.
این جانباز و رزمنده هشت سال دفاع مقدس گفت: من در روزهایی که پدرم در اسارت رژیم طاغوتی بود سن و سال کمی داشتم اما بعدها پدرم خاطرات آن روزها را برایم بازگو کرد و از روزی گفت که ساواک برای بازرسی به خانه ما آمده بود و گویا شیطنت من و برادرانم در حین بازرسی و صورت جلسه آنها را به حدی کلافه کرده بود که بازرسی از یخدان قدیمی در منزل، را که پر از اعلامیه و نوار بود فراموش کرده بودند.
بعد از دستگیری پدرم، به مدت ۱۰ ماه از او هیچ خبری نداشتیم و بعد از گذشت روزها و ماهها برای ملاقات با او راهی تهران میشدیم تا اینکه در سال ۱۳۵۷ از زندان آزاد شد
غریبانی مقدم نژاد افزود: بعد از دستگیری پدرم، به مدت ۱۰ ماه از او هیچ خبری نداشتیم و بعد از گذشت روزها و ماهها برای ملاقات با او راهی تهران میشدیم تا اینکه در سال ۱۳۵۷ از زندان آزاد شد و در سرمای استخوان سوز، تنها با لباس معمولی و دمپایی راهی تبریز شده بود.
وی ادامه داد: پدرم بعد از بازگشت، همانند دوران قبل از انقلاب به فعالیتهای خود ادامه میداد و با شروع جنگ تحمیلی نیز در پشتیبانی مشغول فعالیت بود و خودم در پایگاه توحید قره آغاج نیز مشغول فعالیت بودم.
غریبانی مقدم نژاد افزود: پدرم در سال ۱۳۴۰ یک کارگاه تراشکاری را تأسیس کرده بود که من نیز کمک دست او بودم و در زمان جنگ در زمینه تولید ادوات نظامی فعالیت داشتیم و حتی بعد از اعلام آتش بس نیز، در زمینه قالب سازی ادوات پیشرفته نظامی به فعالیت خود ادامه داده و در حال حاضر نیز در همین کارگاه مشغول به فعالیت هستم.
وی ادامه داد: تاکنون چندین لوح از سوی جهاد سازندگی در صنعت سد سازی و موشک سازی شرکت پمپ ایران برای ساخت ادوات نظامی در زمان جنگ و همچنین به عنوان پیشکسوت در صنعتگران استان آذربایجان شرقی اهدا شده است.
حاج محمد گفت: زمانی که دانشآموز بودم به فعالیت خود در پایگاه و کارگاه پدرم ادامه میدادم و پشت نیمکت مدرسه از آغاز جنگ تحمیلی با خبر شدم و بنا بر بر دستور رهبری و تکلیفی که بر گردن ما بود تصمیم گرفتم تا به جبهه اعزام شوم.
این جانباز هشت سال دفاع مقدس افزود: به دلیل سن کمی که داشتم به سختی توانستم رضایت پدر و مادرم را جلب کنم و در نهایت، با دستکاری شناسنامه در سال ۱۳۶۲ به جبهه اعزام شوم؛ من آر.پی.جی زن بودم و در عملیاتهای بسیاری مثل کربلای ۵، والفجر ۴ و ۸ و عملیات بدر حضور داشتم.
غریبانی مقدم نژاد ادامه داد: عملیات والفجر ۴ در سال ۱۳۶۲ یک عملیات تهاجمی نیروهای مسلح ایران بود و خوب به یادم دارم که در این عملیات، در گردان امام حسین به فرماندهی علی اکبر رهبری و عسگر قصاب حضور داشتم.
ما در این عملیات، مسافت زیادی را باید پیاده میرفتیم و زمانی که قرار بود از یک منطقه عملیاتی در قلههای کانی مانگا که در کمین نیروهای رژیم بعثی عراق بود عبور کنیم دلهره زیادی داشتیم که مبادا ما را ببینند، اما همواره قبل از هر عملیات به ما سفارش میکردند تا آیه وَجَعَلْنَا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لَا یُبْصِرُونَ را زمزمه کنیم تا از دید دشمن پنهان بمانیم، اما در نهایت توانستیم از این منطقه عبور کنیم.
اشکهای شهید مهدی باکری در عملیات بدر
وی گفت: عملیات بدر در تاریخ ۱۹/۱۲/ ۱۳۶۳ آغاز شده بود؛ این عملیات یک عملیات آبی و خاکی بود که سختیهای بسیاری به همراه داشت و برای مقابله با دشمن، به قایق رانی و شنا نیز مسلط شده بودیم. ستون در حال حرکت بود و با قایقها به سمت جلو حرکت میکردیم، شهید مهدی باکری نیز در شروع عملیات و لحظهای که رزمندگان از زیر قرآن رد میشدند حضور داشت و با نگاه کردن به رزمندگان، اشک میریخت و مدام میگفت که این رزمندگان دیگر برنمیگردند در حالی که خودش در این عملیات به شهادت رسید.
غریبانی مقدم نژاد افزود: خوب به یاد دارم در عملیات بدر، زمانی که ستون در حال حرکت بود یک بالگرد عراقی با ارتفاع خیلی کم در بالای سر ما بود به هر نحوی که بود، خود را به سمت نیزار کشیدیم که ما را نبینند اما هر لحظه گمان میکردیم که نیروهای عراقی ما را دیدهاند و عملیات لو رفته است اما نیروهای عراقی به حول و قوه الهی، اصلاً متوجه حضور ما نشده بودند و گویی چشم عراقیها کور شده بود و ما توانستیم خط را بشکنیم.
این رزمنده هشت سال دفاع مقدس ادامه داد: بعد از تسخیر خط، حوالی ساعت ۴ بعد از ظهر بود که در سنگر، پناه گرفته بودیم تا ادامه عملیات را آغاز کنیم اما این بار نیروهای عراقی خوب تلافی کردند و از شدت آتش دشمن، دو دست خود را بر سرمان گذاشته و خم کرده بودیم طوری که مجال بالا گرفتن سر خود، در سنگر را نداشتیم تا اینکه بعد از گذشت چندین ساعت، توانستیم سر خود را از سنگر بیرون بیاوریم تا ببینیم چه خبری شده است.
حاج محمد گفت: زمانی مجال بالا بردن سر خود از سنگر را پیدا کردیم که شب شده بود؛ همه جا مثل آبکش، سوراخ شده بود اما در زیر این هجمه از آتش دشمن، هیچیک از رزمندگان زخمی نشده بودند.
زمانی مجال بالا بردن سر خود از سنگر را پیدا کردیم که شب شده بود؛ همه جا مثل آبکش، سوراخ شده بود اما در زیر این هجمه از آتش دشمن، هیچیک از رزمندگان زخمی نشده بودند
وی افزود: تلخترین خاطرهای که به یاد دارم شهادت پسر عمهام رحیم خلیل زاده است که در پی اصابت خمپاره به مهماتی که در تویوتا حمل میشد اتفاق افتاد و زمانی که از زخمی شدن رحیم مطلع شدم سریعاً خودم را برای کمک به او رساندم اما متأسفانه تا قبل از رسیدن من از شدت جراحت به شهادت رسیده بود.
غریبانی مقدم نژاد ادامه داد: در طول هشت سال دفاع مقدس، امدادهای غیبی بسیاری را به چشم خود دیده بودیم؛ یکی از همین امدادهای غیبی در نزدیکی شهرکی در جاده بصره العماره برای ما اتفاق افتاد. حوالی ظهر بود که ناگهان یک جنگنده عراقی به سرعت برق و باد از بالای سر ما رد شد و در بین بچهها همهمهای به پا خاست که این حمله شیمیایی بود.
وی افزود: هیچکدام از ما ماسک به همراه نداشتیم حتی برخی از رزمندگان صحبت از خارش و علائمی از این حمله شیمیایی میکردند، اما در همین لحظه باران، شروع به باریدن کرد و حمله شیمیایی را خنثی کرد البته بعدها با شنیدن حمله شیمیایی نیروهای رژیم بعثی عراق، از رادیو مطمئن شدیم اما خدا را شکر که هیچیک از رزمندگان، شیمیایی نشده بودند.
این جانباز هشت سال دفاع مقدس، شیرینترین خاطره خود را چنین توصیف کرد: در عملیات بدر، کنار رود دجله بودیم و همه رزمندگان تشنه بودند، من ظرفی را پیدا کردم و آنرا خوب شستم سپس در همان ظرف، آب برای رزمندگان میآوردم تا بنوشند در این لحظه به یاد سقای دشت کربلا افتادم و هیچوقت این لحظه را فراموش نمیکنم.
غریبانی مقدم ادامه داد: در سال ۱۳۷۱ ازدواج کردهام و حاصل این ازدواج دو فرزند پسر است که هر دو خادم امام رضا (ع) هستند.
وی ادامه داد: من جانباز ۱۵ درصدی هستم و آرزوی شهادت داشتم اما از اینکه با سن و سال کمی که داشتم به جبهه اعزام شدهام اصلاً پشیمان نیستم. تمامی افراد جامعه باید در برابر حفظ ارزشهای شهدا و ایثارگران احساس مسئولیت داشته باشند چرا که امروزه، امنیت، عزت و سربلندی که در منطقه و جهان وجود دارد را مدیون این عزیزان هستیم.
این جانباز هشت سال دفاع مقدس افزود: بنا بر عهدی که با امام زمان (عج) بستهایم و به مقام معظم رهبری و خونهای پاک شهدا ثابت قدم و استوار هستیم تاکنون نیز به یاری خداوند متعال توانستهایم در راه رضای الهی قدم برداریم.
به همین دلیل شرط موفقیت جوانان را ایمان به خدا و تبعیت از فرامین مقام معظم رهبری میدانم و همواره جوانان عزیز را به ادامه در این راه، توصیه میکنم.