خبرگزاری مهر - گروه استانها، پریا جهانبانی: در بین خاطرات فرماندهان یا دیگر نیروهای جبهه، گاهی شنیدهایم که تأمین مواد غذایی مورد نیاز رزمندهها، کمبود اقلام خوراکی در برخی مناطق جنگی یا حتی خرابکاری افراد ضد انقلاب چه تأثیری روی عملکرد رزمندهها برجای گذاشته است؛ در واقع قسمت پشتیبانی و تدارکات هر تیپ به ویژه بخش آشپزخانه و مواد غذایی، قسمت مهمی از واحدهای نظامی را تشکیل میدهد و در این میان، حضور یک سنگربان کاردان و ماهر در بخش آشپزخانه یا تدارکات موجب اطمینان خاطر فرماندهان رده بالای تیپ بوده است.
حاج فضل الله ابافت، از جمله این سنگربانان بوده است که با حضور او خیال مسئول تیم و فرماندهان گردانها در زمان عملیات یا حضور نیروها در خط پدافندی راحت راحت بود
با مسئول ثبت و ضبط خاطرات رزمندگان شهرستان شهرضا درباره «ابافَت» معروف به کدخدای آشپزخانههای جبهههای جنگ به گفت و گو پرداختهایم که در ادامه از مدنظر خوانندگان میگذرد:
آقای صدری! از چگونگی ورود فضل الله ابافت به آشپزخانه جبهههای دوران دفاع مقدس برایمان بگویید.
فضل الله قبل از ورود به سپاه مدتی به جبهه رفت و بازگشت؛ او نقل میکرد که یک بار پدر شهید حاج ابراهیم همت به مغازه نانواییاش میرود، آنها گرم صحبت میشوند و پدر شهید همت درباره مدتی که فضلالله در مغازه نبوده از وی میپرسد، او هم تعریف میکند که در جبهه حضور داشته و برای رزمندهها نان میپخته است.
پدر حاج همت میپرسد «پس چرا برگشتی» که فضل الله در جواب آن سوال میگوید «راستش را بخواهید دلم میخواهد برگردم»، پدر حاج همت هم لبخندی زده و گفته است «تو که مجردی نگرانیات کمتره، معطل نکن و برگرد به جبهه!»
فضلالله از همان روزها هوایی شد و رفت دنبال کارهای اعزام و با سفارش چند نفر از پاسدارها به عنوان نیروی قراردادی وارد سپاه شد. بعد از چند ماه او را برای آموزش به تهران فرستادند که توی پادگان خاتم الانبیا (ص) آموزش را شروع کرد و قرار بود که آموزش نانوایی ببیند اما وقتی برگشت، آشپز درجه یک هم شده بود.
فضل الله تعریف کرد با مسئول آشپزخانه گرم میگیرد و راضیاش میکند که به عنوان کارآموز پیش او کار کند. بعد از چند روز، چالاکی و چابکی فضل الله را که میبینند نگهش میدارند. فضلالله دستور پخت انواع غذاها را یاد میگیرد و آنجا ماندگار میشود، در انتهای دیگر دوره نمیگذاشتند برگردد اما بالاخره به هر زحمتی بود به شهرضا برمیگردد و بعد از مدت کمی فعالیت در سپاه، به منطقه اعزام میشود.
فضل الله انگار جایی را که یک عمر دنبالش گشته بود، پیدا کرد. کم پیش میآمد که برای مرخصی برگردد و یکی دو بار که اتفاق افتاد ۶ ماه طول کشید تا چند روزی برای دیدن خانواده به شهرضا بیاید، آن هم فقط به خاطر مادرش بود که برای وی احترام خاصی قائل بود؛ مسئول پشتیبانی هم میگفت هر بار حرف مرخصی پیش میآمد فضلالله یا حرف را عوض میکرد یا قبول نمیکرد.
حاج ابافت چه خصوصیات ویژهای در آشپزخانه داشتند؟
ابافت در عین مسئولیتپذیری و دلسوزی از اینکه کسی به او دستور بدهد به شدت بیزار بود و زیر بار حرف کسی نمیرفت و کاری را که فکر میکرد درست است انجام میداد.
در آن دوران با دوست صمیمیاش به نام حاج عباس فرهادی که قبل از اعزام در شهرضا رستوران داشت، با تعهدی مثالزدنی کارهای آشپزخانه را پیش میبردند و همچنین کار رساندن غذا را به چند هزار نفر بر عهده داشتند و الحق که به خوبی از پس آن بر میآمدند. حاج عباس خود پدر شهید بود و نسبت به جنگ و دفاع مقدس تعهد خاصی داشت.
رسیدگی به خوراک رزمندگان در اولویت کارهای فضل الله قرار داشت. در هر فصلی غذای مخصوص آن فصل را می پخت و در هر منطقهای غذای متناسب با آن منطقه آب و هوا را پخت میکرد، فرقی نداشت خوزستان باشد و گرمای کشنده جنوب و یا هوای سرد ارتفاعات کردستان حاکم باشد.
شنیدههای ما حاکی از این است که «حاج ابافت» به دست خود در میان رزمندگان، غذا توزیع می کرده است؟
بله، این موضوع از ویژگی مثالزدنی «ابافت» بود که تقریباً در همه وعدهها خودش برای تقسیم غذا با نیروها همراه میشد، اگرچه جزو شرح وظایفش نبود. او همراه غذا به خط میرفت و برای بچهها، دارو و چیزهای ضروری که نیاز داشتند فراهم میکرد به خاطر همین کارها محبوب دل بچهها بود. وقتهایی که همراه غذا به خط میرفت از اکثر بچهها در مورد کیفیت غذا سوال میکرد و نظراتشان را مدنظر قرار میداد.
تا زمانی که ابافت در آشپزخانه مشغول بود هیچکس حق نداشت وارد آشپزخانه بشود و در همه مراحل غذا اعم از پختن و تقسیم کردند و حتی شستن ظرفها نظارت دقیقی انجام میداد خط قرمز ابافت در دوران جنگ بیت المال بود و با کسانی که میخواستند به نوعی سو استفاده کنند برخورد میکرد. ابایی نداشت درباره این موضوع با کسی درگیری لفظی داشته باشد یا حتی دست به یقه شود، همیشه میگفت «بیت المال بیت المال است!»
تا زمانی که ابافت در آشپزخانه مشغول بود هیچکس حق نداشت وارد آشپزخانه بشود، حتی گاهی پیش میآمد که فرماندهها و بازرسان را به دلیل اینکه با نیروهای حفاظت همراه نبودند به آشپزخانه و انبار تغذیه راه نمیداد در همه مراحل غذا اعم از پختن و تقسیم کردند و حتی شستن ظرفها نظارت دقیقی انجام میداد.
اگر هم زمانی پیش میآمد که با کمبود نیرو مواجه میشد خودش دست به کار میشد و مسئولیت خالی مانده را بر عهده میگرفت. با وجود وظیفه سنگینی که در آشپزخانه داشت دعا و نماز شبش ترک نمیشد، قبل از شروع پخت غذا از خواب بیدار میشد و نماز را میخواند و کار را شروع میکرد.
نگرانی عجیبی در مورد بچههای اطلاعات عملیات داشت. هر شب تا وقتی که آنها برمیگشتند آرام و قرار نداشت و برایشان نذر و نیاز میکرد. یکی از بچهها، شهید محمدعلی شاهمرادی قائم مقام و فرمانده طرح و عملیات لشگر ۴۴ قمر بنی هاشم (ع) و معروف به «شیر شبهای شلمچه» بود که «ابافت» همیشه سراغ او را میگرفت و این رابطه دوستانه کاملاً دو طرفه بود؛ محمدعلی هم همیشه به فضل الله سر میزد و در واقع یکی از معدود کسانی بود که اجازه داشت در آشپزخانه برود.
ماجرای ملاقه و کفگیر معروف «ابافت» چیست؟!
در شرایط جنگ جیره غذایی باید به صورت عادلانه بین همه نیروها تقسیم میشد. در آن بحبوحه نبرد آبی و خاکی هیچ وقت ندیدیم کسی از کمبود غذا یا پایین بودن کیفیت غذا گله کند. غذا طی چند مرحله باید به وسیله خودرو و قایق جا به جا میشد و همچنین باید غذای گرم به دست همه بچهها میرسید. با اینکه «ابافت» مسئولیتی در قبال توزیع غذا نداشت اما همیشه پا به پای کسانی که مسئول این قسمت بودند در رسیدن غذا به دست همه بچهها نظارت میکرد، گاهی اتفاق میافتاد که خودش هم وارد عمل میشد، ملاقه و کفگیر معروفش را در دست میگرفت و به وسط معرکه میآمد.
عملیات والفجر ۴ در سال ۱۳۶۲ در مناطق کوهستانی انجام شد. وضعیت طبیعی منطقه به گونهای بود که پر بود از صخرهها و تپههای مرتفع، «ابافت» با شجاعت مثال زدنی در پخت غذا در این نقاط کمک میکرد. غذا در جایی نزدیک مریوان پخت شده و در ساعتی مقرر و به موقع بین بچهها تقسیم میشد. «ابافت» با اینکه سن و سال نسبتاً بالایی داشت اما قدرتش عجیب بود، در مناطق کوهستانی که زیر آتش سنگین دشمن بود، خودش شخصاً از آن تپهها و ارتفاعات بالا میآمد و به غذای بچهها رسیدگی میکرد.
در جزیره مجنون وقتی روی سر گلوله میبارید و تقریباً هیچ وقت آسمان پیدا نبود، «ابافت» سر موقع برای غذا پیدایش میشد، صدام گفته بود جوانها یک شب توی جزیره مجنون پیر میشوند البته میخواست که بار روانی ایجاد کند اما شرایط واقعاً سختی بود و حضور «ابافت» در این بین روحیه مضاعفی به بچهها میداد که بچهها میگفتند اسلحه نداری جلو نیا و وی در جوابشان میگفت این ملاقه و کفگیر اسلحه من است.
به یاد دارم که «ابافت» همیشه از بچهها میپرسید که سیر شدی؛ قشنگ این صحنه را یادم هست که کفگیرش را میگرفت دستش و با همان حالت از بچهها درباره غذا سوال میکرد. نیروها هم بعضاً سر به سرش میگذاشتند و او با همان صداقت خاصی که داشت عصبی میشد و یک جمله معروفی داشت که به بچهها میگفت «فشنگ بخوری ان شاء الله، شهید بشوی ان شاء الله، بچهها هم یک صدا میگفتند ان شاء الله، ان شاء الله.»
شنیدهها حاکی از این است که ابافت در دوران جنگ شیمیایی شده است! در این مورد توضیح میدهید؟
وی در جریان بمباران شیمیایی یکی از مناطق جنگی شیمیایی شد. رزمندههای پشتیبانی آشپزخانه تعریف میکردند که بدنش شروع کرد به تاول زدن و شبها به سختی میخوابید چندین سال با عوارض شیمیایی درگیر بود ولی هیچ وقت به بنیاد جانبازان مراجعه نکرد و درصد جانبازی نگرفت او میگفت «درمان درد من دست خداست.»
حاج فضل الله در ۳۱ خرداد سال ۱۳۸۶ بازنشسته شد اما با توجه به نیاز واحد پشتیبانی و با درخواست مسئول فرماندهی پشتیبانی تیپ ۹۱ بقیه الله (عج) چند ماه به صورت قراردادی به خدمت ادامه داد و در اواخر سال ۱۳۸۶ به صورت رسمی بازنشسته شد، به دلیل بیماری خاصی که داشت ازدواج نکرد و در کنار مادرش به زندگی ادامه داد.
تابستان سال ۱۳۹۰ به نان پختن بود که متأسفانه سکته مغزی کرد و قسمتی از بدن ایشان فلج شد؛ این ضایعه مغزی به تکلم وی نیز آسیب رساند به طوری که اکنون قادر به صحبت کردن نبود؛ ۱۵ روز در اورژانس بستری بود و وقتی مرخص شد چون مادرش نمیتوانست به درستی از او پرستاری کند یکی از خواهرانش عهدهدار این وظیفه شد. در همان سال اسمش برای مکه در آمد ولی چون در بستر بیماری بود نتوانست برود و بعدها در سال ۱۳۹۴ مشرف شد.
با چندین ماه فیزیوتراپی محدودیتهایش کمتر شد با توجه به از کار افتادگی نسبی او کم کم قوای جسمانیاش هم تحلیل رفت و دیگر قادر به راه رفتن نیز نبود سال ۱۳۹۱ اموالش را به سید محمد علی میرفتاح سپرد و خودش راهی خانه سالمندان شد.
در خاطرات دیگر رزمندگان خواندهایم که با یک مکان خاطرات آنها زنده میشود! برای حاج ابافت این مکان چه جایی بود؟
در روزهای محرم که در محل پادگان ثارالله (ع) مجلس روضه خوانی برپا میشود، او را به این محل میآورند حاج فضل الله همیشه میگفت با حضور در پادگان و فضای آشپزخانه و دیدن رفت و آمدهای آنجا فضای جبهه و یاد و خاطره رفقای شهیدش برای او زنده میشود.
سرنوشت «حاج ابافت» چگونه به شهادت ختم شد؟
او به خواسته خود در خانه مهر شهرضا ساکن بوده و محمد علی میرفتاح به عنوان وکیلش سرپرست اموال موقوفه او بود حاج فضل الله درباره میرفتاح گفته بود «تمامی سپاس من از کسی است که به من نیازی نداشت اما فراموشم نکرد، فرماندهام بود ولی پرستارم شد به من دستور میداد اما دستوراتم را در زمان ناتوانیام، هم تمام و کمال انجام داد.»
و در آخر مرحوم حاج فضل الله ابافت با ساخت حسینه سید الشهدا (ع) و ساختمان مسکونی موقوفه برای زوجهای که توان اجاره خانه ندارند و ساخت مغازه برای افراد جویای کار که بتوانند چند سال اول را امرار معاش کنند از خود به یادگار گذاشت و به دیار باقی شتافت.