خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و اندیشه: نشست رونمایی از کتاب «پاییز آمد» به نویسندگی گلستان جعفریان از نویسندگان مطرح حوزه دفاع مقدس و روایت فخرالسادات موسوی همسر شهید سردار احمد یوسفی فرمانده بسیج زنجان با حضور نویسنده کتاب، همسر و فرزند شهید، و عوامل سوره مهر و خبرگزاری مهر برگزار شد.
پیش از هرچیز باید گفت زنان نقش بهشدت مهم و اثر گذاری در دفاع مقدس داشتهاند و خیلیهایشان در جایگاه همسران شهید زینبوار توانستند رسالت شهدا را به خوبی حفظ و در جهت آگاهی نسلهای بعد تقویت نمایند و ادامه دهند. روایت از جنگ، خاصه دفاع مقدس دو وجه کلی و مهم دارد، یکی بعد خود شهدا و شخصیت و مسلک آنها و یکی هم بعد خانواده و به طور اختصاصی همسران شهدا و شخصیت و جایگاه آنهاست.
بیان خاطرات و روایت از زندگی شهدا همیشه سخت بوده و از زبان همسرانشان سختتر! اما این روایتها لازمه و ضرورت تبیین راه و روش درست در مسیر تعالی آرمانی انقلاب و وطن پرستی است.
* چگونگی شکلگیری نگارش کتاب از زبان همسر شهید
نشست رونمایی و معرفی کتاب «پاییز آمد»، در ابتدا با سخنان همسر شهید، فخرالسادات موسوی با بیان مختصری در خصوص چگونگی شکلگیری و نگارش کتاب شروع شد.
وی در اینباره گفت: در شهر خودمان زنجان، از زمانهای خیلی قبل، بسیاری میدانستند من خاطراتی از دوران جنگ دارم و اصرار میکردند آنها را بنویسم. چون خودم شخصی هستم که دوست ندارم زیاد دیده شوم، چنین پیشنهادهایی را قبول نمیکردم. تا اینکه به اصرار حوزه هنری زنجان قبول کردم خاطراتم ثبت بشود. البته خاطراتی که در کتاب منتشر شده تنها بخشی از خاطرات من از آن دوران است. ثبت این خاطرات هم در خود حوزه هنری میسر نشد تا اینکه با خانم جعفریان (نویسنده کتاب) آشنا شدیم و با کمک و لطف ایشان شروع به ثبت آن کردیم.
موسوی درباره دلیل ثبت خاطراتش گفت: هدف من از ثبت این خاطرات و نگارش این کتاب، بیان یک عقبه روحی، عاطفی و فکری عمیق از سمت همسران شهدا است که حتی بعد از سالها از شهادت همسرانشان همچنان درگیر آن حالوهوای معنوی، عاطفی و آرمانی دوران جنگ و زندگی مشترک با شهید هستند. یعنی اینطور نیست که این حادثه در حد یک فاتحهخوانی و یادبود برایشان طی شود. بلکه تا آخر عمر درگیر آن خواهند بود. درست است که جنگ فروکش کرده اما همچنان آتش این جنگ، جراحت فراغ و عقیدهای که برایش شهید دادهایم در دل همسران و فرزندان شهدا شعلهور است و این حس همیشه در وجودشان خواهد بود. به همین دلیل بود که موافقت کردم این خاطرات ثبت و ضبط شوند.
* مظلومیت همسران شهدا در ثبت و انعکاس خاطراتشان
همسر شهید یوسفی درباره مشکلات ثبت خاطرات و انعکاسشان گفت: ما همسران شهدا در ثبت خاطراتمان از جنگ و زندگی با شهدا تا حدودی مظلوم واقع شدهایم و نتوانستیم اتفاقاتی را که برایمان در زندگی مشترک و قبل و بعد از شهادت همسرانمان رخ داده، آنگونه که باید و شاید انعکاس دهیم. علتش هم، یکی تقید به مسائل و حدود عرفی است و دیگر اینکه که ما همسران شهدا، هیچوقت مورد سوال و پرسش قرار نگرفتهایم. خود همسران شهدا هم سخنانشان را بازگو نکردهاند و این روایتها در انزوا ماندهاند.
ما همسران شهدا در ثبت خاطراتمان از جنگ و زندگی با شهدا مظلوم واقع شدهایم و نتوانستیم اتفاقاتی را که برایمان در زندگی مشترک و قبل و بعد شهادت همسرانمان رخ داده، آنگونه که باید و شاید انعکاس دهیم. علتش هم، یکی تقید به حدود عرفی است و دیگر اینکه مورد سوال و پرسش قرار نگرفتهایم پس دلیل اصلی نگارش این کتاب از انزوا خارج کردن چنین خاطراتی بود. طی این دو سال که کارهای ثبت و نگارش کتاب طول کشید، با وجود نامساعد بودن حال روحی من، خانم جعفریان زحمات زیادی در این رابطه کشیدند که حاصل این زحمات شد کتابی به نام «پاییز آمد»!
در ادامه این نشست، موسوی در پاسخ به سوالی درباره نامگذاری کتاب پیشرو گفت: چون آشنایی من با شهید در پاییز صورت گرفت و زمان شهادت ایشان هم مصادف با پاییز بود، اسم کتاب «پاییز آمد» انتخاب شد.
وی همچنین در پاسخ به سوال دیگری درباره وضعیت نامساعد روحیاش در مدت مصاحبه و تهیه مطالب کتاب گفت: همه همسران شهدا پس از شهادت همسرشان دچار یکخلأ عاطفی و روحی میشوند و با حس فراغ او همچنان پس از سالها درگیر هستند، من هم از این قاعده مستثنا نبودم و مدام با شهید در حال زندگی هستم. همسران شهیدمان در زندگی ما حضور دارند و مرور برخی خاطراتشان بسیار شیرین است، تداعی برخی دیگر هم زجرآور! این حس و حالها کم و بیش بین همه همسران شهدا هست؛ در یکی کمتر و در یکی بیشتر. با توجه به اینکه خودم فردی بهشدت عاطفی و احساسی هستم، همچنان این حالت و مسائل به حالت برجسته و پیوسته در من بروز و ظهور دارد.
موسوی درباره چگونگی پیادهشدن و ثبت خاطراتش گفت: خاطرات من توسط خانم جعفریان بهصورت صوتی ضبط و سپس مکتوب میشد. هرچند بیان خاطرات کمی پس و پیش بود اما در طول تقریباً دو سال که ایشان هر از چندگاهی به زنجان سفر میکرد، چند روزی را در شهر ما میماند و روایتها را با هم مرور میکردیم.
* عشق چگونه مکرر میشود و با کیفیت میماند!؟
در بخش بعدی این نشست گلستان جعفریان نویسنده کتاب گفت: ما باید ابتدا به این سوال پاسخ دهیم که چرا بعد از حدود چهل سال، همچنان همسران شهدا درگیر چنین شرایط روحی هستند و روایت آن سالها همچنان برای خانم موسوی سخت و سنگین است؟ من به عینه دیدم او در این دو سال بهشدت دچار مشکلات روحی بود. مبنای نوشتن و پیشبردن این کتاب، برایم این حالت ایشان بود. من میدیدم ایشان بهشدت در سختی و فشار روحی است و این نکته برایم بسیار مهم بود که این حس و حال بین اکثر همسران شهدا که من نویسنده خاطراتشان بودهام در خانم موسوی بیشتر بود. بهنظرم یک تکلیف گردن ماست که بتوانیم هرچه بیشتر و بهتر روایتگر زندگی و خاطرات این شهدا و همسرانشان باشیم.
این نویسنده دفاع مقدس در ادامه بخشی از مقدمه کتاب را به این ترتیب خواند: پاییز میرسد که عاشق کند مرا، او قل داده است به قولش وفا کند؛ عشقهای اسطورهای اینطور ساخته میشوند، در زمانه بلا، در روزگار تنگی، وقتی قحط سالی میشود اندر دمشق! عشقهایی که میشود سالها و سالها بعد داستانش را تعریف کرد؛ عشقهایی که در دوری شکل گرفتهاند نه در مجاورت، عشقهایی که روزها را برای وصل شمردهاند.
جعفریان سپس گفت: بهنظر من همسران شهدا واقعاً عشق را مکرر کردهاند. برای همین است که پس از چهل سال همچنان با خاطراتشان و یاد شهید درگیر هستند و همچنان این دوری برایشان رنجآور است. کتاب پاییز آمد، کتاب فخرالسادات موسوی است، کسی که عشق را مکرر نموده و پس از چهل سال، هنوز هم عاشق مانده است. نشست اولم با فخرالسادات، دو ساعت و نیم طول کشید. وقتی از کودکی و خانه پدری و حال و هوای آن میگفت برق چشمانش نگاهم را خیره میکرد؛ نگاهی معصوم و لبریز از شوق. اما همه چیز به این خوبی و خوشی پیش نرفت و زمانی که روایت به احمد میرسید، همه چیز تغییر میکرد؛ از شادترین لحظاتش با احمد هم که میگفت پر از اشک و آه بود و فقط اشک میریخت. در تمام جلسات دیدار این اشکها تمامی نداشت و خانم موسوی آنقدر گریه میکرد که خسته میشدم و تمرکزم را از دست میدادم. در آن برهه از فضای عادی زندگی خودم هم جدا شده بودم و نمیدانستم چه کنم و مصاحبه را چگونه پیش ببرم. نگران ایشان هم بودم چون جراحی قلب باز هم انجام داده بود و میترسیدم از این مصاحبهها زخم تازهای بر وجودش بنشیند.
مستاصل شدم. تا اینکه پیش از یکی از سفرها به زنجان با علی پسر بزرگاش تماس گرفتم که فخرالسادات میگفت هر وقت بیتاب احمد است و دلتنگ خلق او میشود، باید حتماً به منزل علی برود و او را ببینید. به علیآقا گفتم اگر قرار باشد حاجخانم اینقدر در طول روایت اشک بریزد، این کار را ادامه نمیدهم. چون زندگی عادی خودم هم تحت الشعاع قرار گرفته است نویسنده کتاب «پاییز آمد» در ادامه گفت: همراهی و همدردی و نصیحت اصلاً فایده نکرد. در نتیجه مستاصل شدم. تا اینکه پیش از یکی از سفرها به زنجان با علی پسر بزرگاش تماس گرفتم که فخرالسادات میگفت هر وقت بیتاب احمد است و دلتنگ خلق او میشود، باید حتماً به منزل علی برود و او را ببینید. به علیآقا گفتم اگر قرار باشد حاجخانم اینقدر در طول روایت اشک بریزد، این کار را ادامه نمیدهم. چون زندگی عادی خودم هم تحت الشعاع قرار گرفته است. گفتم این حالی که او دارد یا بخاطر این است که نتوانسته از چهل سال پیش تا امروز، برای شهید عزاداری کند و یا دارد چیزی را از من پنهان میکند! شاید به من خرده گرفته شود که چرا به این درشتی صحبت کردم، شاید چون واقعاً جنس عشق را نمیشناختم و نمیدانستم عشق با عزاداری تمام نمیشود؛ حتی در زمان خودش! و البته این را میدانستم که حرف خودم خیلی جدی نیست، چون عاشقم کارم شده بودم. عاشق فخرالسادات شده بودم، عاشق سبک و سلوک زندگی این آدمها و مشتاق نگارش این کتاب شده بودم. مشتاق احمدی که در اولین دیدارش با فخرالسادات که به اندازه جانش او را دوست داشته، چطور جواب بله را بگیرد. همان احمدی که به او میگوید «ببین! من نمیمانم و شهید میشوم، با من ازدواج کنی زندگی خیلی سختی در پیش خواهی داشت» و این مسئله چقدر برای من نویسنده معما و پیچیده بود! چون وصال برای قرار است نه بیقراری. و ازدواج حتی در دین ما برای آرامش است و نه تلاطم! بعد از بیست سال کار و تجربهام در حوزه ادبیات دفاع مقدس، هنوز هم خیلیها میپرسند مگر روایتهای جنگ تمام نشده و به تکرار نرسیده؟ که من پاسخ میدهم پیچیدگی آدمهای جنگ به همینانتخابهایشان برمیگردد؛ اینکه به جای آرامش، تلاطم را انتخاب میکنند. این آدمها، یا با خودشان دشمن هستند یا خیلی دوست و عاشق. این کتاب روایت عاشقی احمد یوسفی و فخرالسادات موسوی است؛ عشقی که چهلسال است زنده است، و آتش این عشق در غیاب یار مکرر شده است و اکنون با تولد کتاب «پاییز آمد» جاودانه خواهد شد.
پس از سخنان جعفریان، خبرنگار مهر گفت: برخی از شهدای ما مثل حاجاحمد متوسلیان معتقد بودند چون بهزودی به شهادت میرسند، نباید ازدواج کنند و زنی را درگیر و وابسته خود بکنند. آیا ازدواج شما با سردار احمد یوسفی و سپس شهادتش و اینکه شما را ترک کرد، موجب نشد در برههای از او متنفر شوید؟
که موسوی در پاسخ گفت: من هیچوقت از همسرم متنفر نشدم. اما یکبار او را در خواب دیدم و با گلایه پرسیدم، «شما که ما را در این شرایط گذاشتی و رفتی، فکر نکردی ممکن است چه بلایی سر من و دو تا بچهات بیاید؟» احمد گفت «من نرفتهام. همینجا هستم ولی شما نمیبینید! یادت هست هفته پیش قرار بود در جاده تصادف کنی؟ من بودم که مانع شدم!» این موضوع برایم بهشدت جالب و مهم بود. بهنظرم درست است که شهدا از نظر مادی و فیزیکی، کنار ما نیستند اما درباره همسرم احمد، من آن حضور غیرمادی را حس میکنم.
این همسر شهید همچنین در پاسخ به این سوال که برای تحمل درد دوری و فراغ چه میکند، گفت: ازدواج ما از روی احساس و عاطفه نبود. میخواهم بگویم مسیر را از قبل آگاهانه انتخاب کرده بودیم. یعنی من میدانستم احتمال اسارت، شهادت یا مفقود شدن این فردی که قرار است با او ازدواج کنم، وجود دارد. برای همین آن زمان من به عرض و کیفیت زندگی فکر میکردم، نه طول و کمیت آن! من خواستگاران زیادی داشتم و میتوانستم با یک کارمند ازدواج کنم و یکزندگی معمولی داشته باشم. اما چون کیفیت از جهت معنوی و عشقی عمیق برایم مهم بود، احمد را انتخاب کردم؛ حتی با علم به اینکه هر لحظه ممکن است شهید شود. من احساس میکنم، حق این مطالب تا حد زیادی در کتابی که خانم جعفریان نوشته، ادا شده است.
وی درباره خط قرمزهای روایت درباره زندگی شهدا و همسرانشان گفت: همانطور که میدانید عرفی که در شهرستانها و شهرهای کشور ما وجود دارد، کمی کار را سخت میکند. این کتاب با این موضوع و مطالبش، شاید اولین نوع در استان و شهر من باشد و طبیعتاً واکنشهایی هم در پی دارد. من هم نمیدانم بازخوردش چه خواهد بود. من خودم بیست و دو سال نظامی بودم و نمیدانم بازخورد این کتاب در میان همکاران نظامی چه خواهد بود.
* از همسر شهید پرسیدیم شما در صحبتهایتان فرمودید همسران شهدا مظلوم واقع شدهاند و در بیان خاطرات زندگیشان با مشکل مواجه هستند، شما که بهراحتی در این کتاب از خاطراتتان گفتهاید و چاپ هم شده، منظورتان از این مظلومیت دقیقاً چیست!؟
خانم موسوی ادامه داد، ببینید این کتاب برای تهران صرفاً نوشته نشده و در همه شهرها توزیع خواهد شد و روایتی از یک دختر شهرستانی است که این اتفاقات برایش افتاده و خب در جای جای کشور تعصبات و عرف و اعتقادات متفاوت است و ممکن است هر جایی یه واکنش خاصی نسبت به این ماجرا داشته باشند و در استان ما شاید نشود بهراحتی در خصوص این مسائل صحبت کرد، درست است که فضا باز شده است ولی در خصوص موضوع همسران شهدا همیشه یک گارد و ذهنیتی وجود دارد که باعث میشود خیلی از حقایق و وقایع عنوان نشود و ملاحظه شود، من در نسل خودم جسور بودم و کارهایی آن زمان در شهرستان میکردم که ممکن بود هیچ دختر هم نسل من جرأت انجامش را نداشته باشد.
و به عبارت دیگر باید بگویم که شهدا را همیشه کلیشهای معرفی کردهاند و هر وقت حرف از خاطرات زندگی آنها میشود توقع میرود یک موجود خیالی، دست نیافتنی از آسمان آمده معرفی شود که انگار هیچ زندگی عادی و روزمره نداشته، گویی نیازهای مادی برای او تعریف نشده و تصور از شهید یعنی یک شخص معصوم عاری از هر گناه و اشتباه! در حالی که چنین نیست و شهدا هم مثل سایر آدمهای شهر زندگی عادی داشته و در روزمرگی کاملاً معمولی به سر میبردند و شاید خیلیهایشان حتی اهل نماز شب یا مستحبات نبودند و در برخی موارد در روابط عادی و خصوصیشان بحث و تنش یا اشتباه هم داشتهاند و در همین کوچه بازار زندگی میکردند، آرزوها داشتهاند، و شخص بریده از دنیا و مادیات نبودهاند، اما نکته اینجاست که وقتی ماجرای جنگ پیش آمد شهدا اهم و مهم کردند و یکسری موارد را بر یکسری دیگر اولویت قرار دادند، از زندگی عادی و روزمره گذشتند و برای حفظ کیان و دفاع از مقدسات بار سفر بستند، ولی عدهای این را نمیخواهد در خصوص شهدا مطرح شود و همیشه تاکیدشان بر جنبه عرفانی و ملکوتی شخصیت شهداست که نکند اگر از زندگی عادی و خصوصیشان گفته شود از قداست شهید و هدف شهادتش کم میشود، که این غلط است. و نسل جوان بهخاطر همین مسائل نمیتواند الگو برداری کند چون شهدا را دست نیافتنی تصور میکند.
حتی در خصوص همسران شهدا هم اصرار بر نگاه کلیشهای و یک تقدسزایی کاذب است که همسران شهدا را در یک حریم خاص معنوی و روحانی تعریف میکنند و میخواهند اینگونه باشد، که نکند اگر از وضعیت معمولی زندگی مادی همسران شهید بگویند قداست و حرمت شهید زیر سوال برود، این دیدگاه اشتباه و مشکل ساز است. *نحوه آشنایی شما با شهید چگونه بوده، چون در صحبتها و از متن کتاب متوجه شدیم شما شخصیت جسوری داشتهاید و با دختران هم نسل خود متفاوت بودهاید!؟
همسر شهید یوسفی در این خصوص ابراز داشت، بنده از همان ابتدا علاقه زیادی به حضور در اجتماع و فعالیتهای اجتماعی داشتم و در زمان انقلاب حضور جدی داشتم و پس از وقوع جنگ وارد حوزه فعالیتهای بسیج و نظامی شدم، چیزی که در دختران هم نسل من خیلی نادر بود، احمد مدرس و فرمانده رزمی یگان ما بود و به بسیج سر میزد و در آنجا اولین بار او را دیدم، من مربی سلاح شناسی، تخریب و تاکتیک بودم و احمد مربی من بود و در آن بازه زمانی با هم همکار و در واقع استاد و شاگرد بودیم و در همان مراحل آموزشهای نظامی بیشتر با هم آشنا شدیم. ما با هم همکار و مربی و شاگر بودیم، و در ادامه همراه و همدم هم شدیم ولی خب جنگ ما را از هم جدا کرد.
احمد برای ازدواج زن دوستش را واسطه کرد و فرستاد تا با من صحبت کند، و من در آن مقطع دبیرستانی بودم و اولش جا خوردم، چون دیدم قیافهای جا افتاده دارد گمان کردم متأهل باشد، و بعدش گفتم اولاً دارم درس میخوانم و دوماً اگر من قبول کنم پدرم چون نظامی بوده قبول نمیکند دختر به یک نظامی بخاطر شختیهایش بدهد. پدرم لشکر هفتادوهفت خراسان فعالیت میکرد.
اجازه بدید خاطرهای از او تعریف کنم، یکبار من علی را باردار بودم و قرار بود برای آموزش به میدان تیر بروم چون آن روز افسر آموزش خانم نبود و به من گفتند به بروم، و قرار بود با سلاح برنو آموزش دهم و این سلاح ضربه و لگدش زیاد استف آن روز احمد مأموریت بود و پس از اینکه برگشته بود آقای صاحبی از احمد بابت حضور من در میدان تیر تشکر کرده بود و گفته بود چون مربیها در مرخصی بودند همسر شما زحمت کشید و حضور پیدا کرد، وقتی برگشت خانه دیدم بشدت عصبانیست و به من گفت من هیچ وقت مانع فعالیت تو نشدم ولی از این ناراحتم که پا به ماه هستی و نباید در میدان تیر حاضر شوی چون برای بچه خطرناک است و آن روز ما حسابی با هم بحث و دعوا هم کردیم.
*دیدگاه فرزند ارشد شهید در خصوص کتاب و خاطرات مادر
از علی فرزند ارشد شهید در خصوص پدر و خاطراتی که از او دارد سوال کردیم و او اینگونه صحبتهای خودش را شروع کرد: من در زمان شهادت پدر پنج سال بیشتر نداشتم منتها چون حافظه قوی دارم چیزهایی یادم مانده است. قبل از هرچیز این را بگویم که قبل از نگارش کتاب، مکرر من خودم دلم میخواست خاطرات مادر ثبت شود و حتی بارها کاغذ آوردم و مادر گفتند و من نوشتم، اما دو دل بودیم در ثبت و چگونگی انتشار آن! تا اینکه زمینهای فراهم شد و از حوزه هنری برای این منظور آمدند و نحوه نگارش کتاب اینگونه شکل گرفت، منتها انگیزه من مقداری با انگیزه مادر از نگارش این کتاب متفاوت بود. من بیشتر انگیزم پرداخت به شخصیت حاج خانم بود تا پرداختن به شخصیت شهید یا رابطه شهید با همسرش، دلیلش هم این است که مادر چون شخصیت جسورانه خاصی داشته از همان زمان دختری و در زمانی که هم نسنالشان حتی اجازه بیرون آمدن از خانه را ندارند، حاج خانم با هفده هجده ساله در فضای انقلاب آرمانگرایانه فعالیت میکند و وارد حوزه نظامی و رزمی میشود و کم نظیر است چنین زنی در آن برهه! و در قسمتهایی از کتاب که نشان دهنده روحیه و فعالیتهای او بوده مورد نظر من است و بهنظرم پرداختن بیشتر به آن میتواند الگویی برای دختران نسل جدید باشد.
سالگرد شهادت پدر ششم مهر ماه است و زمان شهادت مصادف بود با عزای اباعبدالله و محرم که امسال هم مقارن با اربعین شده است.
در خصوص مادر این را بگویم که حاج خانم از همان اول تا کنون سر آرمان و اعتقاداتشان ایستاده و حتی پس از گذشت چند سال از شهادت پدر، ذرهای از افکار و عتقادات او تغییر نکرده، برخلاف برخی که به مرور دستخوش تغییراتی بوده است.
و این درایت پدرم را میرساند که کسی را برای زندگی انتخاب کرده که میداند خودش راه را پیدا کرده و پیش میرود، حتی در وصیت نامه شهید هم آمده که پدر به همه توصیههایی میکند، حتی به پدر و مادرش، اما به همسر خودش هیچ توصیهای نمیکند چون واقف بوده مادر نیازی به تذکر و تاکید ندارو و خودش به خوبی مسیر راه پیش میبرد.
بهنظرم برخلاف تمایل مادر که نمیخواهد این مسائل مطرح شود من تمایل داشتم عنوان شود و زوایای کامل شخصت مادر به صراحت بیان شود، چون به هر حال شهید در مقطعی زحماتی کشیدهاند که قطعاً جایگاه بالا و والایی دارند اما من جایگاه مادر را در این مسیر بالاتر میدانم.
*مدیریت جلسات ثبت خاطرات چگونه بود و به چه صورت پیش میرفت!؟
در ادامه نشست از نویسنده کتاب در خصوص چگونگی مدیریت جلسات ثبت و ضبط خاطرات با توجه به حال روحی همسر شهید پرسیدیم که جعفریان تشریح کرد: من با یک دوگانگی در شناخت شخصیت ایشان در طول مدت جلسات مواجه شدم و برایم بشدت جالب بود، اینکه از یکسو بشدت عاطفی و احساسی و دارای روحیهای لیطف هستند و از سویی دیگر اهل فعالیتهای پر چالش و کار با ادوات جنگی و رزمی و بنظرم این دو وجوه متفاوت و همزمانی آن در یک فرد عجیب و جالب است. من اصرار داشتم عکسی از او روی جلد کتاب چاپ بشود که نشان دهنده زنانگی و مادرانگی اوست و در عین حال در روایت کتاب متوجه میشویم در عین دخترانگی و زنانگی با همه حسهای لیطفش و احساسات سرشار، اما او همزمان عاشق اسلحه و کلت کمری و رزم هم هست و در عین حال نگران ست شدن لباس و کفشهایش بوده و این نقطه عطف نگارش کتاب به سبب شخصیت خانم موسوی است و بخاطر همپوشانی و در عین حال همراستایی این شخصیت با افکار و حالات خودم راغب بودم که زندگی او را روایت کنم. و چون حس نزدیکی به هم داشتیم، توانستم در عین بحرانی شدن حال روحیاش و گریههای بی امانش جلسه را مدیریت کنم. چون فهمیدم در عین شخصیت جسور و مبارز براحتی شخصیت لطیف و عاشقانه همپوشانی میشود و همراستای هم که خود همسر شهید هر موقع بخواهد روحش و فکرش را به سمت شهید پرواز میدهد و با او زندگی میکند.
*دیدگاه شهید در خصوص فعالیت همسرش چه بود؟
در ادامه همسر شهید خاطرهای در رابطه با استفاده از اسلحه و مواجه شهید با این ماجرا ایراد نمودند و گفتند، در زمان فعالیتهای منافقین احمد به من برای ترددها کلت کمری داده بود و گاهی وقتی خانوادهای از سمت منافقین تهدید میشد من شب در خانه آنها برای مراقبت میماندم، و آن خانواده تعجب میکردند که یک زن اسلحه دارد و چه خونسرد و راحت خوابیده است. در حالی که مسلط بودم بر اوضاع، این بود که احمد براحتی سر این موارد به من بها میداد و اعتماد کامل داشت و موافق چنین فعالیتهایی بود و دیدگاهش این نبود که زن باید در خانه بماند و فقط کار خانه بکند.
*آخرین دیدار شهید با همسرش قبل از شهادت و نحوه شهادت او
همسر شهید در ادامه اظهار کرد، شهید سمتهای زیادی در بسیج و سپاه در زمان جنگ داشتند و در مقطع قبل از شهادت مسئولیتی در مهندسی سپاه بود، قرار بود ما برویم اهواز و احمد برود خط و من گفتم با دو تا بچه نمیتوانم زنجان بمانم و او برایمان در اهواز خانه سازمانی گرفت برای اسکان ما و گفت یک مأموریتی در بانه دارم بروم انجام بدم، برگشتم شما بروید اهواز و منم بروم خط! و این رفتن هیچ برگشتی نداشت.
در مهرماه سال شصت و پنج احمد مسئول مهندسی سپاه بود که برای رفع مشکلات مهندسی سنگرهای منطقه غرب رفته بودند، که با وجود عدم تبادل آتش و نبود عملیات با گرایی که داده شده بود، در ارتفاعات لری عراق روبروی بانه با اصابت خمپاره به شهادت رسیدند.
نشست با صحبتهای شجاعیان مدیر عامل خبرگزاری مهر و تقدیر از خانواده شهید به پایان رسید و وی در خصوص این نشست اینگونه سخن گفتند که، یکی از دغدغههای خبرگزاری مهر و متولیان عرصه فرهنگ کشور هست که برای مناسب سازی فضای فرهنگی کشور در کنار یکسری زیرسازی و زیرساختها در نهایت نیازمند یکسری نماد و الگو هستیم که این نماد و الگوها میشوند نقطه تبلور فضایی که قرار است به آن برسیم، بهترین و ملموسترین این الگوها شهدا هستند، چه بعد زندگی شخصی چه بعد تخصصی رزمی آنها و شهدای دفاع مقدس ما جز عالی رتبهترین این الگوها هستند.
یکی از کارهای خوب به خصوص در نشر سوره مهر و خود خبرگزاری تاکید بر همین حوزه و رسالتی است که در پی ارتقای فرهنگی کشور است، ملموسکردن و در دسترس قرار دادن این محتوا برای عموم مخاطبین است، خبرگزاری از یک سو و سوره مهر از یک سوی دیگر و در مراحل بعدی ساخت محتواهای سمعی، بصری و صنایع فرهنگی در این رابطه است که سعی ما در بخش کتاب خبرگزاری ضریب دادن به این محتواها برای جریان سازی است.