دهاقان -ولیخانی رزمنده دفاع مقدس و از اسرای جنگ تحمیلی می گوید: در اسارت کاغذ باندها و نوک قلمی را پنهان کرده و به کمک آنها درس می‌خواندم و وقتی بعثی‌ها متوجه می‌شدند کاغذها را می‌جویدم.

خبرگزاری مهر -گروه استان‌ها، الهام هاشمی: زمانی نه چندان دور جنگ بود و ویرانی و آوارگی، با تجاوز دشمن بعثی در سال ۵۹ به ایران، دشمن به خیال خام خود تصور می‌کرد می‌تواند بر کشورمان دست اندازی کند اما گویی فراموش کرده بود اینجا دیار آرش‌هایی هست که با تمام توان خود برای حفظ میهن می‌جنگند حتی اگر در این راه، نک تک ذرات وجود پاره پاره آنها چتری محافظ برای «ایران» شود.

در نهایت نیز آنچه که ماندگار شد و در تاریخ دنیا به ثبت رسید، وجود و حضور نوجوانان و جوانانی بود که با نثار عزیزترین داشته در راه میهن تبدیل به الگویی برای همه نسل‌ها شدند.

یدالله ولیخانی یکی از همین نوجوانان‌های با انگیزه آن روزگار است که در ۱۵ سالگی بنا بر حس احساس وظیفه به جبهه می‌رود و در همان عملیات نخست و ماه اول حضور در جبهه به اسارت دشمن در می‌آید؛ وی که اکنون یک پزشک موفق در دهاقان است از آن دوران خاطرات جالبی دارد که در ادامه از مدنظر خوانندگان می‌گذرد:

آقای ولیخانی! از انگیزه ورودتان به جبهه برایمان بگویید؟

با اینکه آن زمان نوجوانی بیش نبودم، زمانی که اوضاع نابسامان و زندگی افراد جنگ زده را می‌دیدم بسیار ناراحت می‌شدم که کاری از دست من برنمی‌آید؛ وضعیت بسیار نابسامانی بود و کشور به جان فشانی بسیار نیاز داشت.

وجدانم من را آرام نمی‌گذاشت و نمی‌توانستم اقدامی نکنم بنابراین با وجود این‌که ۱۵ ساله بودم ترجیح دادم که با وجود علاقه زیاد به درس، مدرسه را رها کنم و راهی جبهه شوم.

مهم‌ترین اتفاقی که در جبهه، زندگی شما تحت تأثیر قرار داد چه بود؟

اسارت هشت ساله‌ام، من در همان ماه اول ورود به جبهه در نخستین مرحله عملیات رمضان که در سال ۶۱ برای نجات دزفول بود شرکت نمودم، یادم هست تا شرق بصره پیش رفته بودیم، صبح زود بود و ساعت‌های طولانی آب و غذا نخورده بودیم تا به شهید اکبر تکاملی که یکی از رزمندگان دهاقانی بود رسیدم و از او طلب آب کردم، او کمپوتی را به من داد و همان موقع خمپاره‌ای بین ما افتاد.

حدود ۲۰ ترکش به پاهای من اصابت کرد و بعد از چند دقیقه که خواستم از جا بلند شوم متوجه شدم که نمی‌توانم و شهید اکبر تکاملی نیز سرش را بر روی پاهای من گذاشته بود و به شهادت رسیده بود.

پس از این‌که به آمبولانس منتقل شدیم توسط دشمنان محاصره شدیم و راننده آمبولانس هم شهید شد و به اسارت نیروهای بعثی عراقی در آمدم و به مدت هشت سال در اسارت به سر بردم.

اسارت برای یک نوجوان ۱۵ ساله در باور انسان نمی‌گنجد، چگونه روزگار سخت اسارت را گذراندید؟

روزی که وارد اردوگاه شدم بسیار زخمی و بدحال بودم، حتی آب بزاق دهانم بیرون می‌ریخت و هیچ لباسی نداشتم غذا را بر روی پلاستیک می‌ریختم؛ هیچ قاشقی نداشتم تا اینکه صلیب سرخ به دیدار ما آمد و یک دست لباس و پتو به من داد.

ما هیچ امکاناتی نداشتیم اما بسیاری از اسرای ایرانی تحصیل کرده و مستعد بودند برخی به چند زبان مسلط بودند، برخی قاری قرآن بودند تعدادی معلم و استاد دانشگاه هم وجود داشت و بر این اساس با وجود همه نداری‌ها همه به یکدیگر کمک می‌کردند و سعی در آموزش داشتند.

من هم از وجود اساتید استفاده کردم و شیمی و فیزیک یاد گرفتم، هم‌چنین سعی نمودم به سایر اسرا زبان انگلیسی و عربی آموزش دهم و موفق هم بودم.

هر سال وقتی اول مهر فرا می‌رسید تا صبح در اردوگاه گریه می‌کردم زیرا بسیار دلتنگ درس و مدرسه بود اما با همه بضاعت کم، همواره مشغول درس و آموزش بودم چگونه بدون هیچ امکاناتی مشغول و پیگیر تحصیل بودید؟

من کاغذ باندهای بیمارستان و نوک قلمی را پنهان کرده بودم و به دور از چشم بعثی‌ها مشغول نوشتن و تمرین دروس می‌شدم، وقتی بعثی‌ها متوجه می‌شدند کاغذها را می‌جویدم!

یکی از دوستانم هم برای من کاغذ جمع‌آوری می‌کرد روزی که بعثی‌ها متوجه کاغذهای او شدند او را به شدت شکنجه دادند اما من به آموزش و یادگیری ادامه دادم و از این راه دست نکشیدم.

آیا به عنوان یک نوجوان دانش‌آموز دلتنگ مدرسه می‌شدید؟

بله، به شدت، وقتی اول مهر فرا می‌رسید من تا صبح در اردوگاه گریه می‌کردم زیرا بسیار دلتنگ درس و مدرسه بود اما با همه بضاعت کم مشغول درس و آموزش بودم و استفاده کردم.

چه چیزی شما را در جبهه دلگرم می‌نمود؟

وقتی مشاهده می‌کردم که فرمانده در زمان عملیات اول خود وارد میدان می‌شود تا از بروز تلفات جلوگیری کند اما موقع غذا خوردن پنهان می‌شود تا به سایر رزمندگان بیشتر غذا برسد ما هم دلگرم می‌شدیم.

طبیعی است این امر، الگویی برای مدیران امروزی است، اگر آن‌ها به سبک و شکل متفاوتی زندگی‌کنند و از مردم فاصله بگیرند قطعاً همه ناراحت و دلسرد می‌شوند.

شرایط کنونی جامعه در برخورد با رزمندگان و جانبازان را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

اگر برخی از مردم از سهیمه‌های متعلق به رزمندگان تا حدودی ناراحت هستند مقصر خود ما هستیم زیرا ما باید رفتار مناسب‌تری داشته باشیم اما باید بدانیم که این رویه‌ای در همه دنیاست به رزمندگان بسیار احترام می‌گذارند.

ما گاهی با مشاهده صحنه‌هایی دلگیر و ناراحت می‌شویم، به طور مثال روزی به آسایشگاهی رفتم تا جانبازان را ملاقات کنم؛ مگسی مدام بر روی صورت یکی از جانبازان می‌نشست و او نمی‌توانست دستانش را تکان دهد و هیچ امکاناتی هم وجود نداشت و من بسیار از این وضعیت ناراحت شدم اما او هیچ گلایه و اعتراضی از این وضعیت نداشت در صورتی‌که باید شرایط زندگی، رفاه و آسایش برای جانبازان مهیا باشد.

رزمندگان از ظرفیت بالایی برخوردار هستند اما آن طور که باید و شاید از وجود آنان به خوبی استفاده نشد.

چه انتظاری از مسئولان دارید؟

مسئولان باید اشکالات موجود در همه زمینه‌های اجتماعی سیاسی مذهبی را رفع کنند و ضعف‌ها را شناسایی و تحلیل کنند.

چه چیزی موجب ایجاد انگیزه برای رفتن شما به سمت وسوی حرفه پزشکی شد؟

اسارات، سختی‌ها، شکنجه‌ها و نبود امکانات سبب شد تا از همه فرصت‌ها استفاده کنم و درس بخوانم و بعد از بازگشت از اسارت باز مشغول تحصیل شدم و رشته پزشکی قبول شدم و هم اکنون در زادگاهم دهاقان مشغول خدمت به مردم هستم.

سخن پایانی؟

می‌خواهم خطاب به همه مدیران بگویم که رفتار آنها بسیار مهم است؛ برخی مسئولان باید بیشتر حواس خود را جمع کنند و به خود بیایند مبادا ارزش‌هایی که از جنگ به دست آوردیم را از دست بدهیم.