گفت‌وگو با غلامحسین باغانی نویسنده کتاب «نشانی از قهرمان بی‌نشان» که روایت‌گر شهیدی‌ست که نمی‌خواست هرگز شناخته شود.

خبرگزاری مهر- فرهنگ و اندیشه -وقت‌هایی هست که گاهی کلمه‌ها و چند روایت می‌شود کل آن چیزی که از یک انسان در این دنیا باقی مانده است. یادی که البته تا همیشه در دل همان راویان ادامه دارد و خواندن و شنیدن از آن پر از لطف است. مثل قصه شهدایی که گفتن از آنها تمامی ندارد و با گذشت سال‌های سال از رفتن‌شان هنوز کلی روایت فراموش شده و ناگفته دارند که می‌شود سراغ‌شان رفت و ثبت و ضبط‌شان کرد. در همین راستا تازگی غلامحسین باغانی در کتاب «نشانی از قهرمان بی‌نشان»، اثری از نشر «سوره مهر» از شهید محمد قهرمان گفته است. شهیدی که خودش سرپرست خودش بود و نشان چندانی از او وجود ندارد.

باغانی در مقدمه کتاب نوشته که در مورد پرداختن به شهید قهرمان ترس‌ها و نگرانی‌هایی داشت که او را درگیر تردید کرده بود. چرایی این نگاه موضوعی بود که آقای نویسنده در گفت و گویی که داشتیم درباره‌اش بیان کرد: مطالب و منابع کمی درباره شهید قهرمان وجود داشت و کسانی که از او خاطره داشتند هم محدود بودند. به همین جهت حتی یکی از مسؤولان حوزه هنری هم می‌گفت که با توجه به میزان منابع و اطلاعاتی که درباره ایشان وجود دارد، شما می‌توانید در حد کتابی برای نوجوانان از ایشان بنویسید اما ما به تحقیقاتمان ادامه دادیم و سرانجام دیدیم که می‌شود از دل همین منابع اثر نسبتاً کاملی را درباره ایشان بنویسیم.

داستانی شدن روایت‌ها در بعضی از قسمت‌های این اثر در کنار طنزی که گاه به چشم می‌خورد، اتفاقی است که باغانی با اشاره به آن گفت: در طول روایت این داستان، سعی کردم تا حدودی به فضای داستانی هم نزدیک شوم تا متن جذابیت‌هایی داشته باشد که بتواند خواننده را با خود همراه کند. چرا که تجربه نشان داده که روایت صرف از یک اتفاق به خودی خود جذابیت چندانی ندارد و لازم است تا در طول این دست روایت‌ها، تا حدی فضای داستانی را هم دخیل کنیم تا خواننده هر چه بهتر با داستان همراه شود. علاوه بر آن در روایت‌ها به دنبال این بودم که زندگی ساده و بی‌آلایش این شهید را به مردم هم نشان دهم. همچنین از آنجایی که شهید قهرمان شخصیت شوخ و گرمی داشت و همه می‌دانستند که او شوخ طبع است، فضای کتاب هم با طنزی همراه است که در کنار تراژدی پر از غم به شکلی آن را تلطیف می‌کند.

در بخش‌هایی از «نشانی از قهرمان بی‌نشان» ما شاهد اشاره‌های مستقیمی به فضای سیاسی آن روزها هستیم. باغانی در این باره سراغ مرور روزهایی رفت که با شهید قهرمان گذرانده بود. او با یادآوری این قصه در خصوص گفتن از چنین فضایی بیان کرد: من و محمد قهرمان هم کلاسی بودیم. او از همان زمان خودش سرپرست خودش بود و همه کارهایش را به تنهایی انجام می‌داد. همین باعث شده بود تا نسبت به خیلی از اتفاقات و مسائل گوناگون آگاهی داشته باشد، جریانی که باعث شد تا آن زمان او خیلی درگیر مسائل سیاسی شود. البته در آن مقطع جو به شکلی بود که هر کسی به شکلی خواه ناخواه سمت سیاست کشیده می‌شد و همیشه بحث‌های مختلفی در این فضا وجود داشت. من هم می‌خواستم آن جو را منعکس کنم که هم روایت‌ها کامل باشند و هم تصویر دقیقی را از آن روزها ارائه دهم.

علاوه بر اینها گفتن از همراهی این شهید با نوجوانان در جبهه‌ها هم موضوع دیگری است که در این خاطرات به چشم می‌خورد، جریانی که او درباره‌اش گفت: می‌توانم بگویم که «نشانی از قهرمان بی‌نشان» سراسر پر از نکات آموزنده است چرا که هر کسی با این شهید مواجه می‌شد از او درس‌های می‌آموخت که در این کتاب هم به بعضی از آنها اشاره کرده‌ام. شهید قهرمان در جبهه و یا پشت خط مقدم مدام حواسش به بقیه و به خصوص نوجوانان بود و این دقت در جزئی‌ترین موارد هم از او دیده می‌شد، مثلاً مراقب بود تا آنها (نوجوانان) همیشه غذا بخورند، اگر کاستی بود آن را برطرف می‌کرد و پدرانه روی بچه‌‎ها را می‌پوشاند و به آنها درس مهربانی می‌داد.

او افزود: من فکر می‌کنم که در روایت محمدعلی سحری توانستیم تا حد جالب توجهی از درس‌هایی که نوجوانان از محمد می‌آموختند، به وضوح بگوییم. در کنار این نگاه پرمهر او بسیار منضبط بود و این نکته برایش اهمیت داشت و به بقیه هم تذکر می‌داد. خلاصه آنکه در همه این لحظه‌ها سعی من این بود تا زندگی ساده و منظم او را در کنار ارتباطات گرمی که با آدم‌ها داشت را به تصور بکشم.

این نویسنده اتفاق خوب روایت‌ها را در این می‌بیند که سن و سال خیلی از راویان خاطرات از این شهید کم‌تر بوده، نکته‌ای که درباره‌اش عنوان کرد: من به دنبال آن بودم تا از دیدگاه نوجوانان به ایشان بگویم به همین دلیل بیشتر راویان زمانی که با محمد قهرمان همراه بودند، در همین رده سنی قرار داشتند. خیلی از آنها امروز که از محمد می‌گویند تاکید می‌کنند که انگار محمد هنوز با آنهاست و یاد محبت‎‌هایش همه جا همراه‌شان هست.

اینکه چرا «نشانی از قهرمان بی‌نشان» هم سوالی بود که در آخر باغانی در پاسخ به آن گفت: دنبال یک عنوان خوب برای کتاب بودم و در نهایت به این رسیدم و احساس کردم علاوه بر تأثیرگذاری، بخشی از شخصیت شهید قهرمان را هم نشان می‌دهد. او همیشه انسان مؤثری بود اما هیچ وقت به فکر نام و نشان نبود و سعی می‌کرد تا گمنام باشد. همان زمان‌ها هم هرگز نخواست تا خودش را به دیگران بقبولاند یا به قولی خودنمایی کند. در آخر هم تنها نشانی که از او باقی ماند انگشتری بود که بعد از مدت‌ها پیدایش کردند. القصه می‌توانم بگویم که این کتاب امروز تنها نشان باقی‌مانده از اوست. اثری که در لحظه به لحظه نوشتن آن محمد را کنارم حس می‌کردم و چهره او مدام جلوی چشمم بود، گویا او هم داشت می‌دید که من چه می‌نویسم.