خبرگزاری مهر؛ گروه مجله _ مرضیه کیان: گویا جمله «دخترها باباییترند» به حد مقبولی تکرار شده که بتواند ملکه ذهنها گردد و حتی به محض شنیدن روز دختر هم این جمله تداعی شود؛ اصلاً انگار کلمه دختر و پدر از یک چشمه جوشیده که با بیان کلمه «دختر»، محبت پدری در آن موج میزند.
احتمالاً در روزهای دختر که هم روز ملی دارد و هم روز جهانی و امروز تاریخ روز جهانی دختر بچههاست، باز هم دختران شهدا مثل قبل نامهای به پدر مینویسند و از دلتنگیها و احساسشان پرده برمیدارند؛ دلنوشتههایی که تعدادشان نامعلوم است و شاید این چند نامه قطراتی از دریای کلمات کودکانه به پدر سفر کردهشان باشد:
نامهای از طرف عسل، دختر شهید محمد جنتی که سال ۱۳۹۶ در سوریه به شهادت رسید؛
«…پدرم به شما خیلی افتخار میکنم که شهید هستی. بابا تو بهترین آدم جهانی»
دلنوشته دختر شهید حسین بادپا که سال ۱۳۹۱ در سوریه عروج کرد؛
«بابای بالابلندم
بابای من مرد بالابلند دیروز و هزار تکه امروزم، هرگز تصور نمیکردم روزی بیاید که ثانیهها برایم سالی بگذرد از غم فراقت، روزی بیاید که لبخندت را گم کنم بین خطوط مبهم روزگار، روزگاری که هیچ وقت بی تو بودن را در آن نمیدیدم.»
یادداشتی که روی سینه دختر که سال ۱۳۶۱ در عملیات امالرصاص به شهادت رسید؛
«من فرزند شهیدم، روی پدر ندیدم.»
نامهای از طرف فاطمه، دختر حجت الاسلام قدوسی که سال ۱۳۹۱ در انفجار کربلا آسمانی شد؛
«سلام بابا. امیدوارم خوش بگذره. بابا چرا اینطوری شد؟ …»
نامه مبینا دختر شهید علیرضا سراج که ۴ دی ۱۳۶۵ در عملیات کربلای چهار در جزیره مینو مجروح و دچار ضایعه نخاعی شد و پس از ۲۵ سال افتخار جانبازی، سرانجام در ۲۲ بهمن ۱۳۹۰ به آرزویش رسید؛
«نامهای به بهشت
بابا علی سلام. دلم خیلی خیلی برات تنگ شده. امروز سی روزه که رفتی.
بابایی چرا از پیشم رفتی پیش خدا. حتماً از دستم ناراحت شدی آخه وقتی رو ویلچر بودی غصه میخوردم دلم میخواست دنبالم بدویی یا بغلم کنی پرتم کنی بالا.
... راستی بابا، مامانت خوبه؟ الان پیش مامانتی یا پیش دوستات؟
بابا جاییت درد نمیکنه؟ دیگه درد نداری؟ نفست خوبه؟
باشه بابا اگه پیش مامانت با دوستات خوبی، منم تحمل میکنم اما بابا ندیدنت خیلی خیلی سخته.
نامه دختر شهید علیرضا سراج
بابا! خدا خیلی دوستم دارد که مانند رقیه (س) شدهام
آخه تا قیامت نمیشه ببینمت. به مامان میگم: قیامت کی میشه؟
مامان میگه: تا مهدی نیاد قیامت نمیشه.
دیگه منم دعا میکنم، مهدی بیاد بعد زود قیامت بشه ببینمت.»
نامه دختر یک شهید مدافع حرم عراقی که با نوشتن نامهای به پدرش برای او بهشت را آرزو کرد؛
«کی میآیی به سوی ما، من برای تو گریه میکنم. تو قلب و چشم من هستی. تو همه چیز من هستی من مشتاق تو هستم و آرزو میکنم که وارد بهشت شوی.»
شعر معروف «با اجازه پدر…» دختر شهید باکری؛
عاقد دوباره گفت: «وکیلم؟ …» پدر نبود!
یعنی که از اجازه بابا خبر نبود
ای کاش نامه یا خبری، عطر چفیه ای
رؤیای دخترانه او بیشتر نبود
عکس پدر مقابل آئینه، شمعدان
آن روز دور سفره، جز چشمِ تر نبود
او گفت: با اجازه بابا… بله… بله
مردی که غیر آینهای شعله ور نبود!
و نجوای جانسوز زهرا دختر سیده نور خدا موسوی شهید زنده لرستانی؛
«سر از این سَجده ۸ ساله برنمی داری بابا؟!
بدون شک میان این جمعیتی… کُجای این محفلی امروز بابا؟! ببین مَنم تک دختر بابا… منم زهرا...
نگاهم کن… خوب براندازم کن… دختر ۷ سالهات را بعد ۸ سال ببین بابا!
میبینی؟ اثری از نوجوانی نیست… روح من مستقیماً پیر شد بابا»