داستان معراج رسول خدا در یک شب از مکه معظمه به مسجد الاقصى و از آنجا به آسمانها و بازگشت به مکه در قرآن کریم در دو سوره به نحو اجمال ذکر شده، یکى در سوره «اسراء» و دیگرى در سوره مبارکه «نجم»، آمده است .
" سبحان الذی أسرى بعبده لیلا من المسجد الحرام الى المسجد الأقْصى الذی بارکنا حوله لنرِیه من آیاتنا انه هو السمیع البصیر.
منزه و پاک است آن خدایى که شبى بنده اش محمد را از مسجدالحرام به مسجد الاقصى که پیرامونش را برکت دادیم ، سیر و حرکت داد ، تا بخشى از نشانه هاىِ عظمت و قدرت خود را به او نشان دهیم یقیناً او شنوا و داناست . ( سوره اسرا، آیه 1)"
در کنار روایاتی که نقل می کنند حضرت در مسجدالحرام بود، معروف آن است که رسول خدا در آن شب در خانه ام هانى دختر ابی طالب بود و از آنجا به معراج رفت و مجموع مدتى که آن حضرت به سرزمین بیت المقدس و مسجدالاقصى و آسمانها رفت و بازگشت از یک شب بیشتر طول نکشید به طورى که صبح آن شب را در همان خانه بود و در تفسیر عیاشى است که امام صادق فرمود: رسول خدا نمازعشاء و نماز صبح را در مکه خواند، یعنى اسراء و معراج در این فاصله اتفاق افتاد .
در روایات به اختلاف عبارت از رسول خدا و ائمه معصومین روایت شده که فرمودند:
جبرئیل در آن شب بر آن حضرت نازل شد و مرکبى را که نامش «براق» بود براى او آورد و رسول خدا بر آن سوار شده و به سوى بیت المقدس حرکت کرد و در راه در چند نقطه ایستاد و نماز گزارد، یکى در مدینه و هجرتگاهى که سال هاى بعد رسول خدا بدانجا هجرت فرمود، یکى هم مسجد کوفه، دیگر در طور سینا و بیت اللحم - زادگاه حضرت عیسى (ع) - و سپس وارد مسجد الاقصى شد و در آنجا نماز گزارده و از آنجا به آسمان رفت.
و در آنجا آدم ابوالبشر را دید، آن گاه فرشتگان دسته دسته به استقبال آمده و با روى خندان بر آن حضرت سلام کرده و تهنیت و تبریک گفتند و بر طبق روایتى که على بن ابراهیم در تفسیر خود از امام صادق روایت کرده رسول خدا فرمود: فرشتهاى را در آنجا دیدم که بزرگتر از او ندیده بودم و( بر خلاف دیگران) چهرهاى درهم و خشمناک داشت و مانند دیگران تبریک گفت و خنده بر لب نداشت و چون نامش را از جبرئیل پرسیدم گفت: این مالک، خازن دوزخ است و هرگز نخندیده است و پیوسته خشمش بر دشمنان خدا و گنهکاران افزوده مىشود بر او سلام کردم و پس از این که جواب سلام مرا داد از جبرئیل خواستم دستور دهد تا دوزخ را به من نشان دهد و چون سرپوش را برداشت لهیبى از آن برخاست که فضا را فرا گرفت و من گمان کردم ما را فرا خواهد گرفت، پس از وى خواستم آن را به حال خود برگرداند.
و بر طبق همین روایت در آن جا ملک الموت را نیز مشاهده کرد که لوحى از نور در دست او بود و پس از گفتگویى که با آن حضرت داشت عرض کرد: همه دنیا در دست من همچون درهم ( و سکه اى) است که در دست مردى باشد و آن را پشت و رو کند، و هیچ خانه اى نیست جز آن که من در هر روز پنج بار بدان سرکشى مىکنم و چون بر مردهاى گریه مىکنند به آنها مىگویم گریه نکنید که من باز هم پیش شما خواهم آمد و پس از آن نیز بارها مىآیم تا آن که یکى از شما باقى نماند، در اینجا بود که رسول خدا فرمود: به راستى که مرگ بالاترین مصیبت و سخت ترین حادثه است و جبرئیل در پاسخ گفت: حوادث پس از مرگ سخت تر از آن است.
و سپس فرمود: و از آنجا به گروهى رسیدم که پیش روى آنها ظرف هایى از گوشت پاک و گوشت ناپاک بود و آنها ناپاک را مىخوردند و پاک را مىگذاردند، از جبرئیل پرسیدم: اینها چه کسانی هستند؟ گفت: افرادى از امت تو هستند که مال حرام مىخورند و مال حلال را وامىگذارند، و مردمى را دیدم که لبانى چون لبان شتران داشتند و گوشت هاى پهلوشان را چیده و در دهانشان مىگذاردند، پرسیدم: اینها چه کسانی هستند؟ گفت: اینها کسانى هستند که از مردمان عیبجویى مىکنند، مردمان دیگرى را دیدم که سرشان را به سنگ مىکوفتند و چون حال آنها را پرسیدم پاسخ داد: اینان کسانى هستند که نماز شامگاه و عشاء را نمىخواندند و مىخفتند.
مردمى را دیدم که آتش در دهانشان مىریختند و از نشیمن گاهشان بیرون مىآمد و چون وضع آنها پرسیدم، گفت: اینان کسانى هستند که اموال یتیمان را به ستم مىخورند، گروهى را دیدم که شکم هاى بزرگى داشتند و نمىتوانستند از جا برخیزند گفتم : اى جبرئیل اینها کیاناند؟ گفت: کسانى هستند که ربا مىخورند، زنانى را دیدم که بر سینه آویزان بودند، پرسیدم: اینها چه زنانى هستند؟ گفت: زنان زناکارى هستند که فرزندان دیگران را به شوهران خود منسوب مىدارند و سپس به فرشتگانى برخوردم که تمام اجزاى بدنشان تسبیح خدا مىکرد.
و از آنجا به آسمان دوم رفتیم و در آنجا دو مرد را شبیه به یکدیگر دیدم و از جبرئیل پرسیدم : اینان کیاناند؟ گفت: هر دو پسر خاله یکدیگر یحیى و عیسى (ع) هستند، بر آنها سلام کردم و پاسخ داده، تهنیت ورود به من گفتند و فرشتگان زیادى را که به تسبیح پروردگار مشغول بودند در آنجا مشاهده کردم .
و از آنجا به آسمان سوم رفتیم و در آنجا مرد زیبایى را دیدم که زیبایى او نسبت به دیگران همچون ماه شب چهارده نسبت به ستارگان بود و چون نامش را پرسیدم جبرئیل گفت: این برادرت یوسف است، بر او سلام کردم و پاسخ داده و تهنیت و تبریک گفت و فرشتگان بسیارى را نیز در آنجا دیدم .
از آنجا به آسمان چهارم رفتیم و مردى را دیدم و چون از جبرئیل پرسیدم گفت: او ادریس است که خدا وى را به اینجا آورده، بر او سلام کردم پاسخ داد و براى من آمرزش خواست و فرشتگان بسیارى را مانند آسمان هاى پیشین مشاهده کردم و همگى براى من و امت من مژده خیر دادند.
سپس به آسمان پنجم رفتیم و در آنجا مردى را به سن کهولت دیدم که دورش را گروهى از امتش گرفته بودند و چون پرسیدم کیست؟ جبرئیل گفت: هارون بن عمران است، بر او سلام کرده و پاسخ داد و فرشتگان بسیارى را مانند آسمان هاى دیگر مشاهده کردم .
آن گاه به آسمان ششم رفتیم و در آنجا مردى گندمگون و بلند قامت را دیدم که مىگفت: بنى اسرائیل پندارند من گرامىترین فرزندان آدم در پیشگاه خدا هستم ولى این مرد از من نزد خدا گرامىتر است و چون از جبرئیل پرسیدم کیست؟ گفت: برادرت موسى بن عمران است، بر او سلام کردم جواب داد و همانند آسمان هاى دیگر فرشتگان بسیارى را در حال خشوع دیدم .
سپس به آسمان هفتم رفتیم و در آنجا به فرشته اى برخورد نکردم جز آن که گفت: اى محمد حجامت کن و به امت خود نیز سفارش حجامت را بکن و در آنجا مردى را که موى سر و صورتش سیاه و سفید بود و روى تختى نشسته بود دیدم و جبرئیل گفت، او پدرت ابراهیم است، بر او سلام کردم جواب داد و تهنیت و تبریک گفت، و مانند فرشتگانى را که در آسمان هاى پیشین دیده بودم در آنجا دیدم، و سپس دریاهایى از نور که از درخشندگى چشم را خیره مىکرد و دریاهایى از ظلمت و تاریکى و دریاهایى از برف و یخ لرزان دیدم و چون بیمناک شدم جبرئیل گفت: این قسمتى از مخلوقات خداست .
و در حدیثى است که فرمود: چون به حجاب هاى نور رسیدم جبرئیل از حرکت ایستاد و به من گفت: برو!
در حدیث دیگرى فرمود: از آنجا به « سدرة المنتهى» رسیدم و در آنجا جبرئیل ایستاد و مرا تنها گذارده، گفت : برو! گفتم: اى جبرئیل در چنین جایى مرا تنها مىگذارى و از من مفارقت مىکنى؟ گفت: اى محمد اینجا آخرین نقطهاى است که صعود به آن را خداى عزوجل براى من مقرر فرموده و اگر از اینجا بالاتر آیم پر و بالم مىسوزد، آن گاه با من وداع کرده و من پیش رفتم تا آن گاه که در دریاى نور افتادم و امواج مرا از نور به ظلمت و از ظلمت به نور وارد مىکرد تا جایى که خداى تعالى مىخواست مرا متوقف کند و نگهدارد آن گاه مرا مخاطب ساخته با من سخنانى گفت.
در تفسیر على بن ابراهیم آمده که آن وحى مربوط به مسئله جانشینى و خلافت على بن ابیطالب (ع) و ذکر برخى از فضایل آن حضرت بوده، و در حدیث دیگر است که آن وحى سه چیز بود: وجوب نماز، خواندن سوره بقره، آمرزش گناهان از جانب خداى تعالى غیر از شرک. در حدیث کتاب بصائر است که خداوند نام هاى بهشتیان و دوزخیان را به او وحى فرمود.
و به هر صورت رسول خدا فرمود: پس از اتمام مناجات با خداى تعالى بازگشتیم و از همان دریاهاى نور و ظلمت گذشته در« سدرة المنتهى» به جبرئیل رسیدم و به همراه او بازگشتیم .