کوچ اصوات از رحلت صدا می‌گوید، صدای آدم‌ها قبل از اینکه خود «راحیل» و «راحله» باشند سفر کرده، صدا انرژی است و انرژی هرگز از بین نمی‌رود فقط برای شنیدنش گوش هشیار لازم است.

خبرگزاری مهر - فرهنگ و اندیشه - «کوچ اصوات» مجموعه داستانی است به قلم محمدحسن جمشیدی، جوانی که پیش‌تر او را به عنوان شاعر و ترانه سرا می‌شناختیم و «کوچ اصوات» اولین مجموعه داستان چاپ شده اوست. کتاب، شانزده داستان کوتاه سوررئال دارد که خواننده را میان واقعیت و خیال غوطه‌ور نگه می‌دارد. اگر سوررئالیسم را چیزی شبیه خواب و رؤیا تعریف کنیم و رئال را بیداری و واقعیت؛ خواننده حین خواندن داستان‌ها، گاه در بیداری محض حضور دارد (که آنجا روابط علی معلولی کاملی شکل می‌گیرد) و گاه در خواب و روی ابرهای خیال پرواز می‌کند.

ترجیح می‌دهم سبک کلی «کوچ اصوات» را «جریان سیال ذهن» بنامم. فقط دو داستان از این قاعده مستثنا هستند؛ در داستان «دستخط» (جمشیدی مجموعه شعری با همین نام دارد) و «ال دادا» خط سیر داستان کاملاً رئال است و به جز فضا سازی شاعرانه چیزی شما را به خیال پیوند نمی‌دهد. روند روایت به هیچ وجه گوتیک و رعب آور نیست بلکه در عین تلخی و سنگینی، شیرینی مرگ را به مذاق خواننده می‌چکاند.

کوچ اصوات داستان آدم‌هایی است مردد میان مرگ و زندگی، نویسنده از داستان اول شروع به ایجاد موتیف‌های گوناگون کرده است. نمادهای تکرار شونده گاه، از یک بخش به بخش بعدی می‌روند و اشاره‌ای گذرا به اتصال یک داستان به داستان بعدی دارند. نویسنده این زنجیرها را طوری تنظیم کرده که هم، داستان‌ها دنباله دار به نظر برسد و نیز هرگاه لازم شد بتوان اتصال بین آنها را انکار کرد. این هوشمندی جمشیدی است که نشانه‌ها را مثل چراغ چشمک زن سر تقاطع قرار داده است؛ نه خاموش خاموش و نه کاملاً روشن. فقط اشاره‌ای به مسیر چندگانه می‌کند تا مخاطب، خودش یکی از مسیرها را برگزیند. من این موتیف‌ها را به دو دسته تقسیم می‌کنم: یک گروه آنها که فقط از داستانی به یک یا چند داستان بعدتر منتقل می‌شود؛ مثل: بخار دیگ مسی، جیرجیرک، جویدن سبیل، مرد طاس...

و دسته دوم موتیف‌هایی که به نرمی حرکت یک مورچه راه‌شان را تا پایان داستان می‌کشند مثل: خود مورچه، بوی نفت، و زن ناشنوا! ولی موتیف اصلی و عمیق داستان مرگ است. مرگی که پایان دهنده نیست بلکه بخشی از شئون کائنات است، به سادگی و در آرامش جریان دارد.

شخصیت‌های داستان هم حتی موتیف شده‌اند. آدم‌های رقیق‌القلبی که روح لطیف شاعرانه دارند، گاه اسامی‌شان یکی است ولی هیچ کدام شبیه دیگری نیست. پیرمرد «راه بند» هیچ شبیه پیرمرد «گورستان قدیمی» نیست اما بخش‌هایی از او را به دنبال می‌کشد.

آدم‌های «کوچ اصوات» از مرگ به دامن مرگ پناه می‌برند و از ترس زندگی به مردگی کوچ می‌کنند. راوی که اغلب فردی از عالم دیگر است یا در همان داستان مرده یا در چند داستان بعد کوچ می‌کند. رفت و برگشت ذهنی و فضای ابهام آلود دنیای مرگ، نثر شاعرانه‌ای را می‌طلبید که مؤلف به درستی از عهده آن برآمده است. گاه با مجموعه داستان‌هایی مواجه بوده‌ام که داستان پردازی و نثر بسیار عالی شروع شده تا اواسط کار همچنان در اوج قرار دارد؛ ولی از فصول میانی به بعد دچار افت در زبان و قصه گویی می‌شوند. طوری که یا کتاب را رها کرده یا بالاجبار و به علت ملاحظات به سختی تا پایان آن را خوانده ام که در این صورت دیگر شیرینی کتاب از حافظه پاک می‌شود. در این مجموعه داستان چنین اتفاقی نیفتاده است هر داستان با ایجاز مناسب به پایان رسیده. هر جا که حس شد نثر دارد رو به خودنمایی می‌رود و خواننده شاید دچار دل‌زدگی شود، نویسنده به سرعت تعادل را برقرار کرده است. قبل از اینکه شیرینی باقلوا گلو را بسوزاند استکان چای کنارش تعارف کرده و این چای همان قصه گویی در حداقل زمان و استفاده اقتصادی از واژه‌هاست.

اگر شخصیت‌ها، و اتمسفر داستان در هاله‌ای از ابهام قرار نداشت این نثر از متن بیرون زده و مایه دل زدگی می‌شد. حال آنکه اگر برای این مجموعه نثری بی پیرایه انتخاب می‌شد نوشتار چیزی کم داشت. لباسی که مناسب شب وصل است، نویسنده لباس سپید پر دامن را تن یک کارمند در ساعت اداری نکرده است بلکه یک عاشق در شب ملاقات محبوب پیراهنی به این زیبایی نیاز دارد. همان طور که در بخشی از داستان «هفت پشت تنهایی» می‌خوانیم:

من دیدم باران ستون خانه است و راحله به باریکه‌ای از آن که از سقف فرو می‌ریخت، تکیه داده است. من دیدم خاتون حرف نمی‌زند و دوش حمام نمی‌خواند، صدای گنجشک‌ها نور را دور زده و بالای سر پیرمردهای پروستات دیده محله ابر شده است.

شخصیت پردازی کامل با کمترین کلام از دیگر نقاط قوت «کوچ اصوات» است. اگرچه در بعضی داستان‌ها با اندکی ابهام در شناخت آدم‌ها طرفیم ولی در کل شخصیت‌ها با جزئیات در حد نیاز معرفی می‌شوند. اما نکته مهم این است که کاراکترهای اثر فقط انسان نیستند؛ جیرجرک‌، مورچه، زخم‌های کهنه، اشیا و موجودات ماورایی و فوق بشر شخصیت‌های داستان محمدحسن جمشیدی هستند. نویسنده، آن جزئی را که برایش اهمیت دارد جدا کرده و از آن یک کاراکتر مستقل ساخته است. خواه یک دست قطع شده در اتوبان باشد خواه مورچه‌ای که نشانه است؛ نشانه مرگ و زندگی، نمادی از نبض جنین یا هر عنصر دیگری که خواننده را به قطعیت نمی‌رساند. با این وجود روابط طوری چیده شده که خواننده می‌پذیرد یک مورچه می‌تواند در شکم یک کوزه نطفه شود و شکم کوزه بالا بیاید، دخترکی زاده شود که راحیل صدایش می‌زنند، راحیل یعنی کوچ کننده، مسافری که اول صدایش کوچ کرد و بعد خودش.

کاری که نویسنده به درستی می‌کند گفتن قصه در یکی دو بند ابتدایی هر داستان است، دلیلش هم این است که او نگرانی بابت از دست دادن مخاطب ندارد چون دستش از قصه پر است و خواننده فقط قرار است به دنبال چگونگی اتفاقات و حوادث برود. معما هم طرح نمی‌کند بنا براین خواننده به راحتی اصل ماجرا در دستش است حالا به دنبال قلاب داستان کشیده می‌شود. و اتفاقاً اغلب با پایان غیرمنتظره مواجه می‌شود. مثلاً در داستان «نظام آباد» می‌خوانیم:

زن که از زندگی اولش خیر ندیده بود، با همان آیا وکیلم اول بله را گفت و قال قضیه را کند. انگار نه انگار برادر شوهرهای اولش به خونش تشنه‌اند و برایش بپا گذاشته‌اند. زن با ابروهایی نازک که مد روز بود ریز ریز به فلاش عکاس‌باشی لبخند زد و نگذاشت حسرت یک عروسی ساده لااقل در عکس‌هایش بماند. با همه این‌ها هنوز نعره‌های مرد اول در گوشش بود...

با وجود تلخی کل مجموعه، آیرونی داستان «ال دادا» خنده را برای لحظاتی به لب خواننده می‌آورد. آنجا که خواننده کشف می‌کند راحله از بی‌سوادی پدر قسی القلب دائم الخمرش سو استفاده کرده و اسامی دوستان برادرش را به عمد اشتباهی نوشته است.

کوچ اصوات از رحلت صدا می‌گوید، صدای آدم‌ها قبل از اینکه خود «راحیل» و «راحله» باشند سفر کرده، صدا انرژی است و انرژی هرگز از بین نمی‌رود فقط برای شنیدنش گوش هشیار لازم است.

کتاب «کوچ اصوات» در ۱۴۷ صفحه، مهر ۱۴۰۰ توسط انتشارات «سوره مهر» به چاپ رسیده است. شیرینی خواندن این مجموعه پس از پایان نیز همچنان در ذهن خواننده حفظ خواهد شد. از این پس منتظر داستان‌های جدیدی از محمدحسن جمشیدی خواهیم بود.

نویسنده: سمیه جمالی، فعال حوزه ادبیات