به گزارش خبرنگار مهر به همت پژوهشکده شهید صدر، هفدهمین نشست تخصصی همایش ملی «انقلاب اسلامی و افق تمدنی آینده» با موضوع «انقلاب اسلامی و مسئله آرمانشهر» با ارائه عطاالله بیگدلی عضو هیئت علمی دانشگاه جامع امام حسین علیهالسلام و دبیری علمی محمدصادق حاجیپور پژوهشگر پژوهشکده شهید صدر، دوشنبه ۲۶ مهرماه برگزار شد.
در ادامه، گزارشی از مطالب ارائه شده توسط عطاالله بیگدلی در این نشست را میخوانید:
آیا ما ایرانیان واقعاً به جهانی دیگرگون از جهان معاصر میاندیشیم؟
فوکو، آنگاه که انقلاب ایران را دید، چنین پنداشت که ما ایرانیان رؤیایی در سر داریم. اما آیا ما ایرانیان واقعاً به جهانی دیگرگون از جهان معاصر میاندیشیم؟ با معانی جدیدی پیوند خوردهایم و میخواهیم ساختارهای جهان مدرن را تغییر دهیم؟ ما به تمدنی دیگر میاندیشیم؟ «تمایز» و «تفاوت» ما با جهان غرب چیست؟ این تفاوت در چه سطح و تا چه عمقی است؟ و آیا ایرانیان امروز امکان نظری و سپس عملی برای خیالکردن و به تصویرآوردن و البته ساختن و تحقق عینی چنان آرمانشهری را دارند؟
نبرد چهار آرمانشهر ایرانیان پس از انقلاب اسلامی
انقلاب اسلامی فرصتی بود برای امکان متفاوت بودن. ایرانیان پس از انقلاب گروه گروه آرمانشهر داشتند. در خیال برخی اندک، آرمانشهر انقلاب اسلامی به تمدن قدیم اسلامی بسیار شبیه بود، باغشهرهای کوچک و متوسط، مردمانی سادهزیست و کشاورز، زیستی شرعی و مناسکمحور، استقلال از جهان کفر و…. در خیال برخی دیگر و البته اندک، آرمانشهر انقلاب، سوسیالیستی بود، عدالت، مساوات، تشابه، نبود طبقه، فقدان فقر و البته دین! در کمال شگفتی، برخی نیز آرمانشهری لیبرال داشتند، آزادی، حق بیان، حقوق بشر، اراده عمومی، رأیگیری، حق تعیین سرنوشت و البته دین! و شاید آرمانشهر برخی سرمایهداری بود؛ تجارت، ثروت، رفاه و البته باز دین! این تصاویر با هم گفتگو کردند، شاید بهتر باشد بگوییم این آرزوها با هم نبرد کردند!
این نبرد سر منشأ بسیاری از ناکارآمدیهای ایران امروز است، گویی در هر مسألهای ایرانیان نمیتوانستند صورت مطلوب آن را تصویر نمایند و بر سر آن تصویر خیالانگیز، به نوعی وفاق اجتماعی برسند. میدانیم که خیالها در مقام اجمالاند و توافق بر سر اجمال آسان؛ اما این چنین نبود و بر سر اجمالها نیز توافقی صورت نمیگرفت.حال در این جلسه به این پرسشها خواهیم پرداخت که آیا همچنان آنچنانایم؟! آیا عموم مردم ایران در دل به صورتی از حیات دل نبستهاند و آرام آرام نظم اجتماعی ایران به سمت و سوی یک آرمانشهر نمیرود؟ گویی چرا! ما امروزه کمتر نبرد میکنیم و گویی نظم و آرامش در حال برقراری است، اما به کدامین سوی؟!
آرمانشهر، مهمترین محل ظهور و بروز ارزشهای بنیادین است
هر تمدنی در ابتدای ظهور خود، عنصر مشترکی دارند و آن، ایمان یک گروه نخبه بسیار فعال و فداکار به یک خیال و آرزوی مشترک برای آینده است. این «آرزو» ابتدایی هر تمدن، چنین ویژگیهایی دارد: اجمالی است؛ آرزوست و به این معنا، خیالی است؛ متعلق ایمان آن گروه قرار میگیرد؛ متفاوت و متمایز از وضع موجود است؛ و البته مهمترین محل ظهور و بروز ارزشهای بنیادین آنهاست. چرا که دیگر بحث از سیاستگذاری، راهبرد، میدان، تلاقی با موانع و برنامهریزی مطرح نیست.
به نظر میرسد در طول تاریخ بشر، چهار آرمانشهر و به تعبیری چهار ایده کلی برای سعادت داشتهایم.(۱) عدالت و مساوات (۲) آزادی و حریت: جامعه آرمانی، جامعهای است که در آن، افراد آزاد بوده و حق رأی داشته باشند، استبداد نباشد، به این معنا، هرکس، هر کاری دلش خواست، انجام دهد. حد آزادی من، فقط آزادیهای دیگران باشد و عدم تزاحم. (۳) دیانت: آرمانشهر، شرعی و مناسکی (۴) ثروت و رفاه: ایده ثروت و رفاهیت، و ایده بهشت بودن این جهان با محوریت تمتع از جهان، رنج کمینه و لذت بیشینه است.
«بنیاد» است که امکان ظهور برای سایر مفاهیم و ساختارها را فراهم میکند
همه تمدنها، تمام وجوه حیات را دارند اما بحث بر سر «بنیاد» و محور، و بر سر غایت اصیل است که بعد، سلسله مراتب ارزشها و سلسله مراتب نظامها را تولید کرده و سازمان اجتماعی را معلوم میکند. اگر هرکدام از مقولههای «دین»، «عدالت»، «حریت» و «رفاه» را «بنیاد» قرار دهید آنگاه این «بنیاد»، سایر مفاهیم را تعریف نموده، حدود و ثغور آنها را معلوم ساخته و جای چیزها را معلوم میکند. «بنیاد» است که امکان ظهور سایر مفاهیم و ساختارها را فراهم میکند.
ما در حدود ۱۵۰ سال گذشته دچار تردید در «بنیاد» شدهایم
ما ایرانیان در حدود ۱۵۰ – ۲۰۰ سال گذشته دچار تذبذب، شک و یا حیرت در حوزه آرمانشهر و یا در حوزه «بنیاد» شدهایم. با تسامح میتوان گفت که تا پیش از آن، کمابیش ما پذیرفته بودیم که مبتنی بر «بنیاد» دیانت کار کنیم. ولی رقبای «دیانت» وارد میدان شدند «دیانت» – «عدالت» در یک سمت و «آزادی» – «رفاهیت» در سمتِ دیگر قرار گرفته و عموماً جبههها اینگونه شکل گرفت. یعنی شریعت - عدالت در یک طرف و آزادی – رفاهیت در طرف دیگر قرار گرفت.ایده ما ایرانیان ترکیب و جمع امور در «بنیاد» است. یعنی در «بنیاد»، چیزی را اصل قرار ندهیم و ایدههای «اینهمانی» و «همهمانی» را حاکم کنیم! مثلاً «بنیاد» ما دیانت باشد، البته دیانتی که همان عدالت، همان آزادی و همان رفاه است!هیچ تمدنی نمیگوید که این موارد به این معنا با هم در تعارض هستند. چون هر نظام فکری تمدنی، یک «بنیاد» میگذارد و سایر مقولات اعم از عدالت، دیانت، آزادی و رفاه را بر اساس «بنیاد» خود تعریف میکند و روشن است که در تعارض با هم قرار نمیگیرند.
به نظر میرسد در دهههای گذشته، آرام آرام به ناممکن بودن این طرح از حیات التفات پیدا کردهایم و متوجه شدهایم که ما نیز مانند سایر تمدنها به «یک» «بنیاد» نیاز داریم که معنا بخش سایر وجوه زندگی ما باشد. ما در حال عبور از نقطه بحرانیمان در حوزه «بنیاد» هستیم.
در جامعه ایران، «بنیادِ» حریت و آزادی است
در مورد بنیاد جدید ایران، دو فرضیه و نظریه به ذهن میرسد:
(۱) اصالت پیدا کردن «بنیاد» رفاهیت و شبهِ سرمایهداری؛ شاید بتوانیم بگوییم که در ایران، نوعی از سرمایهداری و رفاهیت دارد خودش را آرام آرام به مثابه «بنیاد» مستقر میکند. این «بنیاد»، عدالت، آزادی و دیانت را تعریف میکند.(۲) اصالت پیدا کردن «بنیاد» حریت و آزادی.
بنیاد ایرانیها بعد از مشروطه، حریت بوده است. علیرغم اینکه به نظر میرسد در ایران، نوعی شبهِ سرمایهداری بر رفتار، گفتار و کنش ایرانیان غلبه کرده است اما در پسِ این رفتار شبهِ سرمایهداری در کنشهای اقتصادی و اجتماعی اغلب ایرانیان، همچنان مسأله اصیل ایرانیان، مسأله حریت و آزادی است. یعنی رفاه و شبهِ سرمایهداری را نیز برای این میخواهند که مسئله حریت در ایران محقق شود.
یعنی ایرانیان، «بنیادی» در جهان پیدا کردهاند که نمیخواهند کسی با زور آنها را به راهی ببرد. واکنش در برابر هر نوع اجبار از بیرون، بنیاد کنش ایرانیان است. آزادی از هنجارهایی که توسط منبع قدرت اعمال میشود که ممکن است هرکسی باشد. به خاطر همین، حاکمیت، آنجایی که خودش را به مثابه منبع قدرت و زور جلوهگر میکند میبینید که جامعه ایران، هیچ نسبتی با آن پیدا نمیکند بلکه با آن، احساس تقابل میکند. اما آنجایی که حاکمیت چنین ظهوری ندارد میبینید که جامعه ایران، آرام میشود.شاید این، واکنشی به سالها استبداد در ایران باشد. اگر نظریات استبداد را بپذیریم شاید این، واکنشی به بَلبَشوی تمدنی و سو استفاده بعد از صفویه برخی از پادشاهان ما، و یا واکنش ناخودآگاه به مسئله خوانین و فئودالیسم ناقصی که در ایران رخ داده است، باشد.
روش فهم بنیاد ایرانی
اما چگونه این مدعا را اثبات کنیم؟ روش اثبات این مسأله، مطالعات تاریخ اجتماعی، فرهنگی و به خصوص فکری ایران است. جمع قرائن و سپس ارائة نظری که بیشتری موارد رفتاری را توجیه نماید، مدعای ما آن است که این نظریه میتواند بیشترین میزان رفتاری ایرانی را توجیه نماید.
با پذیرفتن «بنیاد» دیانت، جهت توصیف آرمانشهر، باید جامعه مهدوی را تصویر کنیم
البته به نظرم روشن است که جامعه ایران باید به سمت «بنیاد» دیانت برود، اگر جامعهای دینی باشد ساختار سیاسی، ساختار اجتماعی، ساختار اقتصادی و سبک زندگی آن چگونه است؟ البته در ابتدا، گفتیم که آرمانشهرها اجمالی هستند. اما ما چون فقه داریم، تجربه زیسته داریم، روایات مهدویت را داریم، یک پله از اجمال جلوتر هستیم. در آن جامعه، سرمایهداری، رفاه و سود نبوده و یک جامعه صنعتی – مالی نیست. همچنین جامعهای کلانشهر پایه نیست و روابط اقتصادی فعلی را ندارد و کلاً ساختارهای دیگری بر آن، حاکم است.