به گزارش خبرنگار مهر، رمان ایرانی «چندقدم بعد از خانه عتیق» به قلم امید شیخباقری در ۳۲۲ صفحه و دو نسخه الکترونیکی و کاغذی توسط نشر صاد منتشر شده است.
الهام سیدحسینی، نویسنده و منتقد ادبی بر این رمان یادداشتی نوشته که در ادامه میتوانید آن را بخوانید:
«گاهی اوقات هیچ چارهای برای آدم نمیماند جز گم شدن. او نیاز دارد برود و لای آدمها، کوهها، درختها، کوچهها و خانهها گم شود و پناه ببرد به خانه عتیق یا بیت عتیق.
در رمان چند قدم بعد از خانه عتیق، نوشته امید شیخ باقری، شخصیت اصلی اثر عطا، نیاز دارد چند صباحی ناپدید شود. او یکی از مردمان آشنای زمانه ماست، از همانهایی است که برای خودش چهارچوبهایی دارد، نه مذهبی است و نه نیازی میبیند به مذهبی بودن تظاهر کند، نه عاشق هست و نه نیازی میبیند عاشق باشد. برنامههای مهم زندگیاش، مثل تحصیل و انتخاب شغل و سربازی رفتنش را، پدرش ریخته است، که گویا عطا از هیچکدامشان رضایت ندارد. میماند قصه ازدواج، گرچه خاطره آشناییاش با عاطفه کمی رمانتیک است ولی خاطرات گاه و بیگاه عطا نشان میدهد چندان عاشق پیشه نیست و به دل زنش راه نمی رود، زنی که علایق مذهبی روشنی دارد، حالا در این گیرودار عاطفه بیمار میشود، مبتلا به سرطان بدخیم و عطا تصمیم میگیرد تغییر کند، حاجی میشود تا شفای عاطفه را بگیرد، اما بیماری همانقدر که میتواند ایمان بیافریند میتواند باعث بی ایمانی شود، عاطفه کم میآورد کوتاه میآید و دست از مبارزه برمیدارد و حتی دست به خودکشی میزند.
عطا به خانه خدا پناه میبرد شب و روز مجاور بیت عتیق میشود خودش را آنجا پنهان میکند نماز میخواند و دعا میکند از خدا یک چیز میخواهد؛ عاطفه. آنقدر در خواستنش خلوص دارد و آنقدر دلش گرم که وقتی از حج برمیگردد به خیالش شفای زنش را گرفته اما زنش برای همیشه رفته است. برای عطا چارهای نمیماند جز دوباره گم شدن و این روی دیگر سکه است، او همپای مردی که گمان میکند فرخ دوست دوران دانشجوییاش بوده، به عتیق دیگری پناه میبرد خانهای پر از آدمهای نه چندان مثبت، این بار دور و برش را خلافکارهای با مزه گرفتهاند که با آنها حوصله آدم سر نمیرود و فرخ که هوایش را دارد. اما این پناه هم توسط پلیس به تاراج میرود، عطا دوباره پیدا میشود، ولی چند قدم دورتر از خانه عتیق صدای بوقی میشنود و...
بیخ گوش ما عطاها، عاطفهها، فرخها و باباییهای زیادی وجود دارند (اسامی در این داستان بار معنایی دارند.) ما بسیاری از آنها را میشناسیم ولی عادت نداریم آنها را در کتابها و داستانها ببینیم، مخاطب چند قدم بعد از خانه عتیق با راوی صادقی روبهرو است که دروغ نمیگوید، او حتی برای روبهرو شدن با خدا و پیغمبر هم با خودش صادق است تظاهر نمیکند که عاشقانه، اهل دین و ایمان است. بهترین توصیف برای عطا همان چند جمله کوتاهی است که او برای معرفی شخصیت رهنما برایمان نقل میکند؛ «تا وقتی خودش بود و خودش، خوب بود، هم برای خودش و هم برای دنیای اطرافش، اما وقتی میخواست از خودش بیرون بیاید و با دنیا تعامل کند آن سادگی تقی رهنمای بیچاره را تا یک احمق افراطی پیش میبرد. رساندن خودش به آن سر شهر با اتوبوس، برای خریدن پارچه چادری یک گوشه از خرج کردن سادگیاش برای تعاملش با دنیا بود». بله عطا چنین آدمی است، او هم برای تعامل با دنیای اطرافش یا عاطفهاش خودش را به این گوشه دنیا رسانده تا سادگیاش را خرج کند. برای همین حالات معنوی که بر او حادث میشود ما را تکان نمیدهد حتی خودش را هم تکان نمی دهد فقط بابایی است که اصرار دارد جنبههای معنوی را در او پررنگ ببیند شاید هم دارد او را تشویق میکند تا دست به تلاش بیشتری بزند.
عاطفه را دوست داریم؛ مظلوم است، به ساز است، عاقل است، به موقع کوتاه میآید، بخشنده است، اهل نماز و روزه است، اما دچار آزمون سختی میشود آزمونی که هر کسی ممکن است در آن کم بیاورد.
فرخ و بابایی نقشی مرادگونه بازی میکنند، یکی راه و چاه بیت عتیق را خوب بلد است دیگری خانه عتیق را اداره میکند. همان اول کار عطا، بابایی را شبیه فرخ (دوست دانشگاهی فراریاش) میبیند بعد فرخِ توی خیابان را شبیه فرخ (دوست دانشگاهی فراریاش) می بیند، فرخ گم شدهای است که نیست، فرخ نیمهای از وجود عطاست که در سالهای دانشگاه گم شده، نیمهی ناراضی، جستجوگر، پرسشگر، شوخ و هر آنچه که عطا نیست. طبیعی است که عطا بخواهد دنبال این نیمه گم شده بگردد، هم بابایی و هم فرخی که فرخ نیست میتوانند سویه دیگری از شخصیت فرخ و البته عطا باشند. بین فرخ بودن و بابایی شد فاصله چندانی نیست. فقط شرایط هستند که میتوانند از او یک فرخ یا بابایی بسازند.
نکته عجیب این داستان سیگاری بودن اکثر شخصیتهای آن است. خواننده بین این همه دود احساس خفگی میکند، بی اینکه لذتی ببرد (حتماً سیگار کشیدن برای شخصیتهای مثل طاهر، عطا و دیگران لذت بخش است که سیگار پی سیگار دود میکنند) ولی خواننده غیرسیگاری تنها دود میبیند، تا کمی در عذابی که شخصیتها بر دوش میکشند شریک شود.
یکی از جنبههای مثبت (مفید) داستان دوری کردن از نشان دادن یک معجزه دیگر شبیه معجزات سریالهای تلویزیونی است، البته عطا ادعا میکند شفای عاطفه را گرفته و شفا میتواند به معنای پذیرش بیماری و پذیرش مرگ از جانب عاطفه هم باشد. شاید جمله راضی بودن به رضای خدا اگر این قدر در فیلمها و سریالها و داستانها و حتی بین مردم تکرار نشده بود، میتوانست در این داستان تبدیل به نقطه عطف تغییر عاطفه شود.
همانطور که اسامی به کار رفته برای اشخاص در این رمان کمی از بار شخصیت پردازیها را به دوش میکشند اشاره به نام دیگر مسجد الحرام «بیت عتیق» و اشاره به کاشی سر در خانه فرخ که رویش نوشته «دکتر عتیق» هم، وظیفه داستان سرایی دارند. مخاطب با بیت عتیق در رویکرد قدسی آن به دور از معانی بسیاری چون آزاد شده، که مفسران برایش بر شمردهاند آشناست اما در این رمان خانه دیگری وجود دارد که روی سر درش نوشته دکتر عتیق، این همان خانهای است که پناه دوم عطا میشود و به نوعی در مقابل یا مکمل، شاید همسنگ خانه خدا تصویر میشود، خانهای که به هیچکس تعلق ندارد ولی جان پناه تنی چند از بندگان خداست…. ایهام به کار رفته در نام داستان هم بر همین اساس است، چند قدم بعد از کدام عتیق؟
به یاد ماندنیترین صحنه این رمان تصویر کابوس تکراری عطاست؛ کابوسی شاعرانه و تلخ که تا مدتها بعد از خواندن کتاب در یادها خواهد ماند و ما چند قدم بعد از خانه عتیق را با دستهای عاطفه در دست عطا و پاهایش که روی هواست و چرخیدنشان به یاد خواهیم آورد، چرخیدن و به آسمان رفتن و بعد باریدن تکههای تن عاطفه بر عطا، بله عطا زیر آوار مرگ عاطفه دفن میشود….