خبرگزاری مهر - گروه استانها، مریم بهزادنژاد: داریوش ذوالفقاریراد، دانشجوی دکترای مدیریت کسبوکار و عضو شورای علمی مرکز آموزش نجوم ادیب است. او حدود ۲۰ سال پروفسور کیاست پور را از نزدیک میشناخت. لازم نبود سوالات زیادی بپرسم؛ او خوب صحبت میکرد و جزئیات را به خاطر داشت. من سکوت کرده بودم تا کلمات را شکار کنم. مثل صیادی در پی جملهها بودم و جملات او پر از علاقه و احترام به استاد بود. آقای ذوالفقاری گفت که استاد منشأ خیر و اثر بودند.
من کنار پنجره نشسته بودم. نور خورشید روی دفترم میتابید. همان ستارهای که استاد علاقه زیادی به آن داشت. چه ارتباط نزدیکی میان خورشید و استاد بود! خورشید هم منشأ رویش و رشد است. مگر نه اینکه درون هر انسان، جهان بزرگی قرار دارد؟ جهانی با خورشیدها و روشنی یا جهانی با تاریکیهای میان ستارگان. جهانی که با هیچ تلسکوپی نمیتوان دید و با هیچ دوربینی نمیتوان عکس گرفت. و این خودِ انسان است که انتخاب میکند خورشید درونش، بر جهان بیرون بتابد یا تاریکی بر دنیای درونش حکومت کند. مگر نه اینکه انسان، خلیفه تنهای خداوند بر زمین است؟!
آقای ذوالفقاری نحوه آشنایی شما با پروفسور کیاستپور چگونه بود؟
در سال ۱۳۷۴ همراه با دوستانم گروه علمی در کتابخانه محله مان ایجاد کردیم که در موضوع نور تحقیق میکرد. وقتی گروه شکل گرفت، به این فکر افتادیم که حرفهایتر کار کنیم. حدود سال ۷۶ بود که به مرکز نجوم ادیب رفتم و در فعالیتهایی که داشتیم با استاد کیاست پور آشنا شدم؛ اما در سال ۱۳۷۸ اتفاق مهمی افتاد.
چه اتفاق مهمی؟
در سال ۱۳۷۸ کسوف بسیار مهمی اتفاق افتاد که به آخرین کسوف قرن هم معروف شد و ایران، از بهترین مناطق برای دیدن این کسوف بود. در آن زمان آقای بوژمهرانی که مدیر وقت مرکز آموزش نجوم ادیب بودند، اعضای فعال و علاقهمند را جمع کردند تا هرکسی ایدهای دارد، مطرح کند. دکتر کیاستپور هم آنجا بودند و ایدهها را بررسی میکردند. ایشان من را به عنوان سرپرست گروه طراحی از تاج خورشیدی انتخاب کردند. گروههای علمی دیگری نیز در مرکز ایجاد شد و همه در منطقه توریستی چادگان مستقر شدند. در جریان این کسوف به استاد نزدیکتر شدم و از ایشان شناخت بیشتری پیدا کردم.
آقای ذوالفقاری چرا همه جا میگوئید که به استاد عِرق و علاقه خاصی دارید؟
در اواخر دهه ۷۰، اتفاق شیرینی برایم رخ داد. من عاشق نجوم بودم و از شخصی که به استاد نزدیک بود، خواستم از دکتر کیاستپور بپرسد آیا میتوانم در کلاسهای ایشان که در دانشگاه اصفهان برگزار میشد، شرکت کنم؟ در آن زمان برای ورود به دانشگاه بسیار سخت گیری میکردند و کسانی که کارت دانشجویی نداشتند، نباید به دانشگاه وارد میشدند؛ اما استاد گفته بودند چه اشکالی دارد؟ بیاید.
من یک سال سر کلاسهای ایشان حاضر میشدم. اخترفیزیک ۱ و ۲ استاد را گذراندم. اینکه میپرسید چرا به استاد عرق دارید؛ چون استاد یک نگاه غیر دانشجویی به من نکردند و در مدتی که سر کلاس ایشان بودم، ملاحظهام را میکردند. استاد مروج و مشوق همه افراد برای فراگیری دانش بودند. صرف نظر از مسائل آکادمیک.
رفتار استاد در کلاس با دانشجویان چگونه بود؟
استاد با دانشجویانش رفیق بود. جلسهای نبود که خنده بر لب دانشجویان نباشد. استاد کلاس را به شکلی مدیریت میکردند که دانشجویان احساس خستگی نکنند. گاهی بعضی اساتید، بعد از پایان کلاس، طوری رفتار میکنند که دیگر کسی سراغشان نیاید؛ اما استاد اینطور نبودند؛ در اتاقشان، در کریدورها از بحثکردن استقبال میکردند و بعد از کلاس با شاگردانشان حرف میزدند.
استاد چقدر به نمره اهمیت میدادند؟
استاد در بحث ترویج علم، نمرهمحور نبودند. ایشان پروژهمحور بودند؛ یعنی فعالیتهای عملی مدنظرشان بود و شاگردانشان را برای نمره نمیترساندند.
دکتر در مرکز نجوم ادیب هم تدریس میکردند؟
استاد بیشتر سخنرانی میکردند؛ در موضوعاتی مثل خورشید و مباحث مرتبط با آنکه بسیار مورد علاقه ایشان بود.
درباره ویژگیهای اخلاقی استاد بفرمائید.
استاد برای فعالیت و کار علمی به ما انگیزه میدادند. این ویژگی، بسیار ارزشمند بود. استاد خوشطبع و بسیار متواضع بودند. با لهجه اصفهانی صحبت میکردند و برای کسی قیافه نمیگرفتند. ایشان در جلسات، بحث را مدیریت میکردند و نمیگذاشتند افراد با حرفهای اضافه و بیهوده وقت را تلف کنند. هر کس میخواست با استاد صحبت کند باید سریع سر اصل مطلب میرفت؛ البته این ویژگی مربوط به جلسات شورای علمی مرکز بود.
استاد از روی نا ملایمات به سرعت میگذشتند و آن را دنبال نمیکردند. اگر صدای ما در جلسات بلند میشد ایشان بحث را تمام میکردند و میگفتند با هم دست بدهید. نمیگذاشتند اختلاف به وجود بیاید و در یک کلام پدری میکردند. بزرگی میکردند؛ در عینحال ابهتی داشتند که هرکسی جرئت نمیکرد چیزی به ایشان بگوید.
خاطرهای از تواضع و گذشت استاد دارید که بفرمائید؟
گاهی در همایشهایی که برگزار میکردیم، دعوتنامهای به افراد میدادیم؛ چون افراد چکیده را ارسال کرده بودند و ما از آنها میخواستیم مقالههایشان را در چهارچوب موردنظر بنویسند. سپس در دعوتنامه مینوشتیم اگر مقاله شما تأیید شد، از شما دعوت میشود تا در آن همایش شرکت کنید. یک بار اشتباهاً یکی از این نامهها را هم برای استاد فرستادیم. استاد خودشان همه کاره همایش بودند. استاد میخندیدند و میگفتند اگر شما من را تأیید نکنید، نمیتوانم در همایش سخنرانی کنم؟ همه خندیدیم اما خیلی هم خجالت کشیدیم و ناراحت شدیم که چرا چنین اشتباهی کردهایم.
از اخلاقیات دیگر استاد بفرمائید.
استاد به کشورشان علاقه داشتند و گرنه بعد از سالها تدریس در دانشگاههای آمریکا، در آنجا میماندند. به شهرشان علاقه داشتند. مردمشان را دوست داشتند. آدمی نبودند که امکانات خارج از کشور پایبندشان کند. اصالت و پشتکار داشتند و خسته نمیشدند.
بیماری سخت استاد که چند سال ادامه داشت بر فعالیت و روحیه خستگی ناپذیر ایشان چه تأثیری داشت؟
مطلقاً تأثیری نداشت. استاد با ویالهایی که در دستشان بود به مرکز و جلسات میآمدند. در اواخر عمر ایشان، جلسات شورای علمی را در کافی شاپ هتل اسپادانا برگزار میکردیم. چون نزدیک منزل استاد بود. در این جلسات، برنامههای علمی و اجرایی مرکز آموزش نجوم ادیب، تبیین و برنامهریزی میشد.
یک بار در کافیشاپ، من و چند نفر دیگر، بستنی یخی پرتقالی برای خودمان سفارش دادیم. استاد گفتند حالا که شما بستنی سفارش دادید من هم سفارش میدهم. استاد چند ماه قبل از فوتشان، نشاط داشتند، قوی بودند و کم نمیآوردند. نمیگفتند من مریض هستم و برایم بد است.
یادم هست کمتر از یک سال پیش از فوت استاد، برای پروژهای به کویر رفتیم. استاد از ماشین پیاده شدند و همراه ما از تپههای شنی بالا رفتند. ایشان عاشق علم بودند، وضع مالیشان خوب بود و به خاطر پول این کار را نمیکردند. اصلاً در مادیات نبودند. این روحیه خستگی ناپذیری در آخرین امضای استاد و آخرین سفر استاد هم تکرار شد.
خوب ماجرای آن امضا چیست؟
با یکی از دوستان طرحی برای دانشگاه اصفهان نوشته بودیم و توصیهنامهای برای دانشگاه از دکتر کیاستپور میخواستم. به استاد زنگ زدم و گفتم میتوانم خدمتتان برسم؟ گفتند بله. وقتی به خانهشان رسیدم، خانمشان در را باز کردند. استاد به سختی به سمت من آمدند و آخرین امضایشان را زیر نامه زدند. از استاد خواستم تاریخ را در هم نامه بنویسند. کمتر از دوماه قبل از فوت ایشان بود. پرسیدم حالتان چطور است استاد؟ همسرشان سری تکان دادند و گفتند وضعیتشان خوب نیست.
استاد با وجود بیماری سخت و حال بد، حاضر شدند من را بپذیرند، با من حرف بزنند و نامهام را امضا کنند. ایشان فرد مفیدی برای همگان به خصوص شهر اصفهان بودند. استاد از موسسین مرکز نجوم ادیب هستند و سالها در ترویج علم و ترویج همگانی نجوم تلاش کردند. وقتی میپرسید چرا به استاد عِرق دارید، این هم دلیلش است. وقتی کسی برای انسانها و جامعه اش سنگ تمام میگذارد، چرا ما نگذاریم؟!
بارها در طول بیست سال به استاد گفتم اجازه بدهید زندگینامه شما را بنویسم و استاد با تواضع میگفتند من کاری نکردهام که بخواهی دربارهاش کتاب بنویسی.
از آخرین سفر استاد هم بگویید.
ماراتن مسیه ۱۳۹۷ در اردستان بود. من و استاد از طرف شهرداری با خودروی سواری به آنجا رفتیم. استاد واقعاً مریض بودند؛ اما اینقدر علاقه داشتند که به این سفر آمدند. اینقدر حالشان بد بود که برای تزریق داروهایشان نمیتوانستند تا صبح در منطقه صبر کنند و باید طوری برمیگشتیم که صبح در اصفهان باشند. جاده تاریک بود.
استاد به راننده میگفتند تند نرو. ما میخواهیم به ماراتن «مسیه» برسیم. راننده جواب میداد نگران نباشید. من همه فن حریفم! ولی آنقدر بد میرفت که من هم میترسیدم. استاد با اینکه پاهایشان درد میکرد و به آنها چسب زده بودند، مرتب در منطقه ماراتن راه میرفتند. از طرف مجله نجوم و صدا و سیما هم مصاحبهای با استاد گرفتند.
ساعت یک بامداد من و استاد از آنجا به طرف اصفهان حرکت کردیم. راننده تند میرفت. من پشت سر استاد نشسته بودم. به استاد نگاه میکردم؛ به سری که موهای کمی داشت، به شانههایی که خمیده شده بودند. به عصای چوبی طلایی و ساده استاد، به نیم رخی که هرچند وقت یکبار به طرف راننده خم میشد و میگفت کمی آرامتر. این اولین باری بود که من و استاد در مسیری طولانی تنها بودیم.
همان لحظه حس کردم که استاد به زودی در کنار ما نخواهد بود و چیزی را که میبینم، در ماهها و سالهای آینده نخواهم دید. استاد منشأ خیر و اثر بودند. هر کس ایشان را میدید به زندگی امیدوار میشد. میگفت ایشان هشتاد و خردهای سن دارند و باز رصد میکنند، فعالیت و کار میکنند؛ پس ما هم هنوز فرصت داریم. هنوز به زندگی امیدی هست.
در مسیر به راننده گفتند بزن کنار تا خستگیمان در برود. از ماشین پیاده شدیم. کمی قدم زدند. گفتم «پاهایتان درد میکند استاد؟»؛ استاد به آسمان نگاه کردند و گفتند آسمان اینجا هم، قشنگ است.
به گزارش مهر، استاد احمد کیاستپور پیشکسوت و چهره شناختهشده جهانی و برجسته عرصه نجوم، اُپتیک و لیزر، استاد تمام و عضو هیأت علمی بازنشسته دانشگاه اصفهان و از چهرههای شاخص و افتخارآفرین ایران در عرصههای مختلف علمی بود که عصر شنبه ۱۶ آذر ۹۸ بر اثر بیماری درگذشت.
وی متولد هفتم خرداد ۱۳۱۲ در اصفهان و تحقیقاتش بیشتر در زمینه اختر فیزیک، اسپکتروسکوپی، اپتیک، بینابسنجی نجومی سیارات و خورشید بود و پایاننامۀ خود را نیز درباره خطهای بینابی ضعیف در طیف خورشید انجام داد.
از جمله سوابق اجرایی این چهره جهانی میتوان به تأسیس و مدیریت رصدخانه و آسماننمای Gruber-Kneedler در دانشگاه کاتزتاون پنسیلوانیای آمریکا، استاد دانشگاه در دانشگاههای جرج تاون، واشنگتندیسی، کاتزتاون و پنسیلوانیای آمریکا و مدیر گروه فیزیک دانشگاه اصفهان اشاره کرد.
از جمله افتخارات وی، منتخب «مربیان برجسته آمریکا» (Outstanding Educators of America) در سال ۱۹۷۳ میلادی، همکاری مؤثر در راهاندازی دوره کارشناسی ارشد و دکترا در گروه فیزیک دانشگاه اصفهان، عضو مؤسس انجمن اپتیک و فوتونیک ایران و نخستین منتخب پیشکسوت انجمن اپتیک و فوتونیک ایران در سال ۱۳۸۷ است.