خبرگزاری مهر، گروه جامعه؛ اینجا ورودی عجیب و غریبی ندارد ولی از پرسنل گرفته تا ملاقاتکننده و هر آنچه وارد میشود را بازرسی میکنند، بلکه جلوی اقلام ممنوعه را بگیرند ولی بازهم سر و کلهشان در بندها پیدا میشود. «زندان» را میگویم! از همان درب ورود، نیروهای یگان همه را حسابی بازرسی میکنند. برایشان هم فرقی ندارد که رئیس باشی یا زندانبان و زندانی. این قانون زندان است بلکه بتوان محیط اینجا که محل نگهداری مجرمین طبقهبندی شده است را نیز امن نگه داشت. هرچند قضیه به این سادگیها هم نیست.
ناف زندان را بالاخره با خشونت بستهاند؛ یکی محل تجمع خلافکاران خطرناک است و به اصطلاح جرایم خشن، دیگری مواد مخدریها و شاید هم امنیتیها یا محکومین مالی و غیره. البته جستجو در بند و سالن زندانها به خوبی حکایت از طبقهبندی آنان دارد.
واژگان خاص میان زندانبانان
از گیت زندان که رد میشویم، باید مسافتی را طی کرد تا به درب دوم زندان رسید. پیاده چند صد متری میآئیم. حصار زندان و محیط اطراف را چک میکنم. دیدهبانهایی را میبینم که در برجکها مشغول حفاظتند و هر از گاهی هم نیروهای یگان و سربازها در محیط بیرونی زندانها در رفتوآمدند.
هنوز به اندرزگاهها نرسیدهایم. به درب دوم که میرسیم، چند سرباز درون اتاقکی نشستهاند. همزمان یکی از پرسنل به همراه دو زندانی وارد راهرو سه متری میشوند. گویا یکی به مراجع قضائی و دیگری به بیمارستان اعزام میشوند. مشغول بازرسی آنان و وسایلشان میشوند. پس از هماهنگی رد میشویم و پس از صد متر چمن به ورودی اندرزگاه میرسیم. دوباره بازرسی میشویم!
وارد سالنی میشویم بزرگ و طویل که شاید باور نکنید اما اینقدر طولانی است که ته آن معلوم نیست البته حسابی منظم و تمیز است. خلوت است به طوری که فقط چند زندانیِ خدماتی مشغول کارند و پرسنل «زیر هشت» سرجایشان نشستهاند. یکی دو نفر هم از دور در حال نزدیک شدن هستند.
«زیر هشت» اصطلاحی است برای محلی که زندانبانان و به عبارت بهتر «مراقبین» در آنجا استقرار دارند. برخلاف سالیان قبل، اکثریت زندانبانان تحصیلات دانشگاهی و حتی تکمیلی دارند که به زندان و زندانبانی نیز مرتبط است. به نکات جالب هم میرسیم.
قدم به قدم در میان زندانیان
با دو نفر از بچههای زندانبان راه میافتیم. ساعات عصرگاهی را پشت سر گذاشتهاند و سالن تقریباً خلوت است. فقط خدماتیها مشغول امور نظافتیاند. با کنجکاوی وارد بهداری میشوم؛ نسبتاً بزرگ و تمیز. خبری هم از شلوغی نیست. یکی دو نفر زمین را طِی میکشند. یکی از پرستارها را میبینم که در اتاقی شیشهای پروندهها را منظم میکند.
سرکی میکشم و یکی از روانشناسان بهداری را میبینم. گوشهای مشغول تورق پروندهای مرتبط با ترک اعتیاد یکی از زندانیان است. میگوید: «در این زندان ما با قشری طرف هستیم که عمدتاً شرورند. مشکلات روانی دارند. تصور کنید این وسط گرفتار اعتیاد هم باشند. از یک طرف برخوردشان با ما از سر همین آشفتگی، خطرناک است و از طرفی متعهدیم کارشان را راه بیندازیم».
میپرسم چطور و پاسخ میدهد: «ما روانشناسیم؛ کارمان همین است. با پزشک هم مشورت میکنیم. تجویز درست میدهیم. از متادوندرمانی تا ترک اعتیاد در دستور کار ماست. واقعاً سخت است اما همه تلاشمان را میکنیم. تلاشی که گاه با ضرب و جرح تا تیزی خوردمان هم همراه بوده! با مددجوی خشن معتاد چه کنیم؟ ببینید پس چه خبر است.» خداحافظی میکنم و از محیط نسبتاً بزرگ بهداری خارج میشوم.
البته عمده مراجعات مددجویان به بهداری در ساعات قبل از ظهر است که تحویل دارو نیز همزمان صورت میگیرد. اینجا تجویز و تحویل دارو تا عمده هزینههای بیمارستانی مثل جراحیها به صورت رایگان انجام میپذیرد. حضور پرسنل و کادر درمانی در زندانها به صورت ۲۴ ساعته ادامه دارد.
هرکدام از این سالنها مراقبین مجزا دارد. اسمش سعید است و کارشناسیارشد حقوق خصوصی دارد. از مسئولیتش میپرسم. میگوید: «ما طی ۱۲ ساعتی که در زندان هستیم، وظیفه پیگیری امور مددجویان را برعهده داریم. حفظ امنیت مهمترین وظیفه ماست که آن را در کنار پیگیری همه امور زندانیان و بهبود شرایط آنان در دوران حبس مطابق با آئینهای مصوب انجام میدهیم. سعی میکنیم به واقع مثل یک مراقب میزبان آنان باشیم.»
تا انتهای هر راهرو چند اندرزگاه وجود دارد. ورودی هرکدام نیز بسته است تا شاهد برخورد هرکدام از مددجوها که عمدتاً باهم اختلاف دارند، نباشند. ماجرای وحید مرادی در زندان رجاییشهر درس عبرتی است تا حواسها دیگر پرت نشود.
به یکی از این اندرزگاهها میرسم. مراقبی ناخواسته بیرون میآید. سن و سالی حدوداً ۵۰ ساله دارد. با دیدن دوربین تعجب میکند. به کنایه میگوید «چه عجب!». خوشبرخورد است. جا میخورم و بعد از گپی کوتاه با صراحت میگوید: «ما سالهاست منتظر دوربین و حضور مسئولین هستیم؛ همانهایی که بیرون گود نشستهاند و فقط دم از حقوق بشر برای زندانی میزنند. حقوق ما هم هیچ!»
ادامه میدهد: «آقایان مسئول غیر از مسئولان سازمان زندانها، یک بار نیامدهاند تا زندان را به چشم ببینند. چون جرأت نمیکنند حتی در سالن را باز کنند چه رسد به دیدن و رفتن داخل سالنها. بعد تا عکس یا فیلمی بیرون میآید، بدون اینکه قبل و بعدش را بدانند، علیه ما گارد میگیرند و توبیخ میکنند. حرف بزنم که چه شود؟ همان بد و بیراه بشنویم بهتر است!» با شوخی و خنده جدا میشوم.
اشتغال و سرگرمیهای سالم ناگفته
سالن را تا ته میروم. اندرزگاههای ۳ تا ۶ در این سالن تعبیه شدهاند. گفتگوی مددجویان با پرسنل گاهی شنیده میشود. جمعشان جمع است انگار. تعجب میکنم. جلوتر میروم. پس از زنگ و باز شدن در، از مراقبین درباره همین ماجرا سوال میکنم.
میگوید: «اینجا جمعی از زندانیان که هنری در آستین دارند بویژه در صنایع دستی، مشغول کارند. ساعاتی از روز را به دور از بند دورهم جمع میشوند. هم هنر دستشان را رو میکنند و هم میتوانند برای خود و حتی خانوادههایشان درآمدی کسب کنند.» اینجا درواقع اشتغال نشسته است. البته خارج از پوسته زندان نیز کارگاههای اشتغال وجود دارد که تحت عنوان «کارخانجات» دستهای دیگری از مددجویان را در کارگاههای جوشکاری یا خیاطی گرد یکدیگر میآورد.
یکی از این مددجویان با چهره خسته از کار روزانه میگوید: «زندان بالاخره زندان است و نهایتاً در چارچوبی ولو بزرگتر محصوریم. بازهم سعی میکنیم در این فضا تا جایی که اجازه داشته باشیم تحرک یا سرگرمی داشته باشیم. درصدی از زندانیان هستند که در این کارگاهها سرشان به کار گرم است. برخی نیز مشغول مشارکت در امور فرهنگی مثل حضور در دارالقرآن هستند.» این را هم بگویم که در زندان بساط بعضی کلاسهای حرفهآموزی حتی مهارتهای کامپیوتر پهن است که به آنان مدرک نیز میدهند. کتابخانه نسبتاً خوبی دارد که زندانیان میتوانند از آن کتاب به امانت بگیرند بلکه ساعاتی از روز را سرگرم باشند.
البته گپ کوتاه ما با برخی زندانیان مؤکد خلأهایی است که باید جبران شود که مصداقش در پیگیری بعضی پروندهها و رسیدگی به وضعیت بلاتکلیف آنهاست. در یکی از زندانهای زنان، یکی از مددجویان دو تابعیتی این طور گلایه میکند: «اینجا گویا امکاناتی وجود ندارد؛ منظورم آب و غذا نیست بلکه همین پیگیریهای قضائی یا وسایل ارتباطی را میگویم که به هرکسی هم منتقل میکنیم، جواب درستی به ما نمیدهد. یا میگویند فکسمان خراب است یا نامه شما را فرستادهایم و جوابی نیامده … یا مثل شما فقط فیلم و عکس و گزارش میگیرند و میروند!»
حال و هوای خواص زندان
در بازدید از زندان دیگری، یکی از رؤسای اندرزگاه به جمع ما میپیوندد. ساعت ۱۶:۵۰ است که یکی از مددجویان که در ساعت هواخوری به سر میبرد نزدیک میشود. تقاضای پیگیری نامهاش را دارد که به ساعت اداری فردا موکول میشود. باهم به هواخوری میرویم. ۲۰ نفری در حیاط ۵۰۰ متری مشغول هستند. وقت هواخوری یکی از سالنهای اندرزگاه دو است.
دو نفر مشغول خرید از فروشگاهی هستند که پنجرهاش به سمت حیاط باز میشود. برخی در حال قدم زدن، بقیه نیز به شکل چند نفری نشستهاند و حرف میزنند. چند نفر هم لباس روی رخت پهن میکنند. عمدتاً سن و سالشان بالاست. متوجه میشوم مددجویان سالن «پیرمردها» هستند.
هواخوری سالنهای زندانیان امنیتی شرایط خیلی بهتری دارد؛ حتی برخی از آنان در این ایام سال، دست به کاشتن سبزی و یا گلهای آفتابگردان هم زده و بهوقتش هم برداشت میکنند! گذر ما به اندرزگاهها و سالنهای تعبیهشده مجرمین سیاسی و حتی تکفیریها در زندانهای دیگری ازجمله رجائیشهر، ما را وارد فضایی میکند که نه فقط نشانهای از داعیه مخوف بودن آن ندارد، بلکه مخاطبان زندان ندیده را با عجایبی جالب روبرو میکند.
سالنی با اتاقهای تمیز یک یا دونفره واقع در هتلآپارتمانی را فرض کنید که فقط درب ورودی آن به واسطه ملاحظات امنیتی باید بسته باشد. در این سالنها حتی برخی از «امنیتیها» که در فضای مجازی با اغراق و فضاسازی، برای خودش هم اسم و رسمی پیدا کرده، حتی بساط کیکپزی و فروش به دیگران به راه انداختهاند.
اضافه کنید که محکومین این بندهای خاص و نسبتاً شیک، برای خودشان کتابخانههای بزرگ شخصی، ملاقاتهای مرتب و بیدردسر و یا جیرههای غذایی مجانی و شخصی دارند و لب به غذای زندان هم نمیزنند. اینجا نه خبری از شکنجه است و نه اتاق انفرادی؛ چه برسد به اینکه برخلاف شایعات حول همین زندانیان امنیتی، بخواهند بر آنان فشار بیاورند.
دردلهای شنیدنی
گویا اینجا بیش از همه مراقبین و زندانبانان هستند که از وضعیت و حواشی ناراحتاند تا زندانیان! پای درد دلشان که بنشینیم یکی یکی شرح حال گفته میشود البته برخی هم مایل به صحبت نیستند. یکی از نیروهای حفاظتی زندان میگوید: «مردم فکر میکنند زندان فقط پر شده از یک سری سارق ریز و درشت. کسی نمیداند ما در مواجهه با کلهگندههای مواد مخدر تا قاتلی که چند نفر را سلاخی کرده و باز هم میکند، چه عذابی میکشیم. اینجا با فردی طرفیم که یکتنه چند محله را میبندد و تمام شرش را به زندان آورده. اینها را ول کنیم دیگر زندانیان هم در امان نمیمانند. اینجا همه مدعی یک بودن هستند و سر این ماجرا چه درگیریهایی که نمیشود»!
ادامه میدهد: «پس منِ زندانبان چه فشار روانی را در زندان متحمل هستم. کاش فقط این بود. پرسنل حتی بیرون از زندان نیز از دست اینها در امان نیست. نه رشوه آنان را میپذیریم و نه چشم روی تخلفات و ورود مواد ممنوعهشان میبندیم. خیلی راحت آمار ما را به رفقایشان در بیرون زندان میدهند. بوده زمانی که بچههای ما را گروگان گرفتهاند و حتی مثل خود من، مورد حمله قمههای دار و دستهشان در خیابان قرار گرفتهام. حتی در محل علیه ما دیوارنویسی میکنند.»
سری به اتاق این نیروی حفاظتی هم میاندازم. کلی وسایل مکشوفه را در قفسهها میبینم. چند پهباد کوچک نظرم را جلب میکند. خودش توضیح میدهد: «برخی با کنترل این پهبادها از بیرون زندان در ساعات شب، مواد مخدر یا موبایل و غیره وارد زندان میکنند. زندان دست کمی از دانشگاه برای برخی ندارد. سارق حرفهای میآید، مواد مخدری میآید، متجاوز میآید، یاغی خیابانها و بقیه هم کنارشان؛ کافی است سر از جرایم هم دربیاورند. هرچقدر هم تفکیک کنیم باز از هم یاد میگیرند.»
یکی از مراقبین که همراه ما به سالن آمده با اشاره به صحبتهای نیروی حفاظت تأکید میکند: «وای به روزی که یکی از اینها دست به خودزنی بزند یا درگیر شود، چون خود ما نیز ممکن است گروگان گرفته شویم یا مجروح شویم. با این فشار روانی، آرامش خانه نیز از ما گرفته میشود».
یکی دیگر از آنان میگوید: «در مدت ۱۲ ساعت شیفتی که در زندان هستم، همه سعیام این است که کار زندانی راه بیفتد». او اضافه میکند: «متأسفانه اینقدر درگیری دیدهایم و به ما آسیب رسیده که این واکنش را ناخواسته به خانه میبریم. من با زندانی که با همه درگیر میشود و دست به تیزی میبرد چه رفتاری باید داشته باشم؟ بین خودشان تیزی میسازند که زنجان هم مشابهش را نمیتواند! با این وضعیت بگذاریم که زندان و مددجویان دیگر نیز در شرایط ناامن باشند؟ حالا به نظر شما من زندانبان، غول هستم یا این دسته از مجرمین شرور؟».
رسول که از چهار سال پیش نیروی قراردادی زندان است، میگوید: «خیلیها بیرون گود نشستهاند و فضای زندان و تخلفات و توقعات زندانی را ندیدهاند. نمیدانند محل تخلیه روحی و جسمی این مددجو، من زندانبان شدهام. این همه هجمه میبینیم بازهم مجبوریم خودمان را کنترل کنیم. زندانی همه مشکلات شخصیاش را وارد زندان میکند و یکباره خود زندان را نیز آبستن جرم میسازد.»
او اشاره دارد: «شما میدانید همین سازمان انتقال خون، از ما خون نمیگیرد؟ این جور جاها زندانبان را نیز طرد میکنند. یعنی کار خیر هم نمیتوانیم بکنیم! اکثر ما ناخواسته تحت شرایط سخت زندانیم. بعد از سالها دچار دل مردگی میشویم. شاید باورتان نشود اما گاهی به رسیدن به بازنشستگی هم فکر نمیکنیم.»
پر از گندهلاتهای خیابانبندکن
همچنان میان محیط داخلی و سربسته زندان قدم میزنم. به قولی یک از پرسنل، اینجا پر است از گندهلاتهایی که یک نفره چند خیابان را بند میآورند اما در یک سالن با یکدیگر جمع شدهاند. کنترل اینها پس هم عقل میخواهد و هم شجاعت و البته تخصص.
چشمم به تابلوی یکی از سالنها میخورد که نوشته «واحد یک، اندرزگاه ۸، ۶۲۵ زندانی». یادآوری کنم که مدیریت همه اینها به عهده تنها تعداد معدودی مراقب است. کسی نمیتواند برخی ضعفهای مدیریتی، اشتباهات پرسنل و کمکاریهای موجود در زندانها و حتی بلاتکلیفی خیلی از مددجویان را بخاطر تعلل موجود در قوانین و سیستم قضائی منکر شود اما زندان نیازمند امنیت است و پرسنل تحصیل کرده که آشنا به اصول زندانبانی علمی و انسانی باشند؛ درحالیکه امروز در اکثر زندانها کمبود امکانات و نیرو کاملاً به چشم میخورد.
کمکم از خروجی اندرزگاه بیرون میزنم. مددجویانی را میبینم که به دلیل درجه کیفریشان امور خدماتی را انجام میدهند و سختگیری در مورد آنان نیز کمتر است. حتی در زندان جرایم خشن، اقلیتی از مجرمین جرایم خفیف، در آشپزخانه و نانوایی و حتی کارگاهها مشغولند اما به هر حال اینجا «زندان» است و برای کسی روز خوش ندارد.