به گزارش خبرنگار مهر، شعر فاطمی چه در قالب مدح و چه مرثیه از جمله موضوعاتی است که همواره در طول تاریخ تشیع مورد التفات شاعران ولایی بوده است.هرچند باید اذعان داشت که این دسته از اشعار در مقایسه با اشعار عاشورایی از حجم کمتری برخوردار است. به مناسبت ایام فاطمیه، اشعار فاطمی را تقدیم نگاه تان می کنیم.
جمال غیب خداوند، مظهرش زهراست
رسول، روح و روان مطهرش زهراست
پیمبـری کـه به قرآن خویش می نازد
یقین کنید که قرآن دیگرش زهراست
نبـی تمامـی تـوحید را در او دیـده
علی جمال خداوندْ منظرش زهراست
درود باد به مردی که خاکِ درگه اوست
سلام باد بر آن زن که رهبرش زهراست
به هـر فلک که گذر کرد خواجۀ لولاک
به چشم فاطمه بین دید، محورش زهراست
علـی کـه کفـو نـدارد چو ذات اقدس حق
از آن کشد به فلک سر که همسرش زهراست
حسین گفـت: بـه نـزد ستمگـران هرگز
ذلیل نیست عزیزی که مادرش زهراست
چگونه خصم به روی علی کشد شمشیر؟
که جان به کف همه جا در برابرش زهراست
بـه آیـه آیه ی قــرآن قســم کـه این قرآن
زبان و روح و نگهبان و داورش زهراست
حرامـزاده! مکــن شیعـه را چنیـن تهدید
که هر که شیعه بوَد، یار و یاورش زهراست
چگونـه دیـن رسـول خـدا رود از دست
مگـر نـه دختـر اسـلام پرورش زهراست
کجا ز نامه و میـزان و محشرش باک است
کسی که نامه و میزان و محشرش زهراست
نبـی کـه عـاشق روی بـلال اوست بهشت
بهشـت قـرب خداونـدِ اکبـرش زهراست
استاد سازگار
زیر باران دوشنبه بعد از ظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد
وسط کوچه ناگهان دیدم
زن همسایه بر زمین افتاد
سیب ها روی خاک غلطیدند
چادرش در میان گرد وغبار
قبلا این صحنه را...نمی دانم
در من انگار می شود تکرار
آه سردی کشید،حس کردم
کوچه آتش گرفت از این آه
و سراسیمه گریه در گریه
پسر کوچکش رسید از راه
گفت:آرام باش! چیزی نیست
به گمانم فقط کمی کمرم...
دست من را بگیر،گریه نکنم
مرد گریه نمی کند پسرم
چادرش را تکاند، با سختی
یا علی گفت و از زمین پا شد
پیش چشمان بی تفاوت ما
ناله هایش فقط تماشا شد
صبح فردا به مادرم گفتم
گوش کن ! این صدای روضه ی کیست
طرف کوچه رفتم و دیدم
در و دیوار خانه ای مشکی است -
---
با خودم فکر می کنم حالا
کوچه ی ما چقدر تاریک است
گریه،مادر،دوشنبه،در،کوچه
راستی! فاطمیه نزدیک است...
سید حمید رضا برقعی
فرو می ریزد امشب از نگاهت بغضِ سنگینم
چنان محصور در اشکم که جایی را نمی بینم
دلم خون است از صحن و سرای بی نشانِ تو
تو می بینی که می سوزم تو می دانی که غمگینم
رواقت را تصوّر می کنم در خاطرم گاهی
دلم می خواهد آنجا رو به روی روضه بنشینم
پُرم از گریه آری مقتلِ تاریخِ اندوهم
که من مجموعه ای از دردهای تلخِ دیرینم
در آغوش دعا می گیرم امشب آن ضریحت را
به گردش در طوافم تا سحر فریادِ آمینم
دلم می خواهد اینجا معتکف باشم کنارِ تو
که بی شک می رسد از سمتِ چشمانِ تو تسکینم
جهانم از تو آباد است دنیای منی بی شک
تویی آرامشِ جانم تویی هم دین و آیینم
چنان دلگرمِ آن لطفِ فراوانم که می گویم
همین یک شعر در وصفِ تو خواهد کرد تضمینم
اگر بیتی نباشد حاوی مدحِ تو ننویسم
اگر جایی نباشد محفلِ ذکرِ تو ننشینم!
هستی محرابی