خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و اندیشه: کتاب «در میان سرخپوستها» نوشته احسان دهقانی و امین سردارآبادی شامل خاطرات شفاهی دانشجویان عدالتخواه در سفر به کشور بولیوی است که توسط انتشارات راهیار منتشر شده است.
این کتاب به گفته نویسندگانش، تلاشی است برای نشاندادن زحمات گروه اعزامی جنبش عدالتخواه دانشجویی به کنفرانس بینالمللی «تغییرات آب و هوا و حقوق مادر زمین» در بولیوی و خاطراتی را از هیئت اعزامی به انضمام مقالات فکری شامل میشود که به کمک آنها فضای آمریکای لاتین و نقش آنها را در مناسبات بینالمللی نشان میدهد و اشتراک ایران و کشورهای آمریکای لاتین را مطرح کند.
الهام اشرفی پژوهشگر در یادداشت کوتاهی که برای انتشار در اختیار خبرگزاری مهر قرار گرفته، به اینکتاب پرداخته است.
در ادامه مشروح متن اینیادداشت را میخوانیم؛
میگویند، زندگی برای زیستن در یک نقطه نیست. در این جهان پا گذاشتهایم که بگردیم، ببینیم، تجربه کنیم، فرهنگها و آداب و سنن دیگر جاها را از نزدیک لمس کنیم و حتی فرهنگ و آداب خودمان را، جایی که سالها درونش، در بطنش زیستهایم، هدیه ببریم به همان دیگر جاها.
حالا اگر رفتیم و دیدیم و بعد برگشتیم و بهطریقی خواستیم تجربیاتمان را ماندگار کنیم، باید خیلی نکات را رعایت کنیم. بهشخصه معتقدم مهمترین مسئله ایجاد تفکر مقایسهای در خواننده است. نویسنده طوری خاطراتش را روایت کند که در ذهن خواننده «مقایسه»ای بین آنچه در کشورش تجربه کرده، با آنچه راوی روایت میکند ایجاد شود. طوری از وضعیت سیاسی، اقتصادی، پوششی، تغذیه، استفاده از رنگها، مشغله مردم مقصد، زنان، مدارس و... روایت کند، که فوراً در ذهن خواننده مقایسهای ایجاد شود که کشور من اینطوری هست یا نیست، در کشور من زنان مثل آن کشور نمیپوشند یا میپوشند...
سفرنامه قرار است روح و جان خواننده را پرواز دهد در خیال نویسنده، یعنی همانطور که خواننده گوشه خانهاش نشسته و دارد چای و یا قهوهاش را مینوشد و کتاب را می خواند، ذهنش تصاویر ذهنی نوشتهشده در کتاب را تصور کند.
کتاب «در میان سرخپوستها» روایت سفر به کشور بولیوی است، کشوری در دوردستِ دور کره زمین، کشوری در آمریکای لاتین که متعلق به نژاد سرخپوستهای قاره آمریکاست. نکته جالب و منحصربه فرد اینکتاب، تعداد راویان این سفرنامه است، که یک نفر نیست. راویان این سفرنامه و خاطرات سه نفرند؛ یک خانم و دو آقا؛ خانم فاطمه دلاوری، آقایان: محمدصالح مفتاح و سیدعلی موسوی که شرح مشاغل و تحصیلات و علت و چگونگی انتخاب شدن این سه نفر بهطور کامل در کتاب آمده است.
درونمایه اصلی این کتاب این جمله از کتاب است: «اروپای پُرخرج و کمبازده؛ آمریکای لاتین کمخرج و پربازده؛... شاید بتوان گفت هزینههای مادی و معنویای که باید برای ارتباط با اهل سنت منطقه بپردازیم، بهمراتب بیشتر از هزینه ارتباط با ساکنان آمریکای لاتین باشد... در حالی که آغوش آمریکای لاتین کاملاً به روی ما باز است؛...» (صفحه 121) بهانه سفرکنندگان به بولیوی، شرکت در همایشی جهانی است؛ شرکت در اجلاس «تغییرات آب وهوا و حقوق مادر زمین»، اجلاسی که با ابتکار عمل رئیسجمهور سرخپوست و روستایی بولیوی در سال ۲۰۱۰، در بولیوی برگزار شد و طی این اجلاس از تمام کشورهای دنیا، نمایندههایی راهی این کشور شدند؛ از جمله سه ایرانی مورد نظر ما.
بیشتر روایتها از دیدگاه فاطمه دلاوری است؛ دیدگاه زنانه و جزءنگرانه خانم دلاوری بیشتر به سبک و سیاق سفرنامهنویسی نزدیک است، او بیشتر و جزئیتر دیده و نوشته است؛ از رنگ و بوی غذاها، تا همسفرهای نشسته در صندلی کناریاش در مسیرهای طولانی پرواز (از تهران تا استانبول، از استانبول به برزیل و در نهایت از برزیل تا بولیوی، بیست ساعت پرواز) و باز کردن سر صحبت با آنها، تا رفتار مهماندارهای پروازها، تا توجه یا عدم توجه بقیه مردم دنیا به نوع پوششاش (چادر)، تا تمیزی و یا تمیز نبودن هتلها و پر یا خالی بودن یخچال اتاقشان...
فاطمه دلاوری، همه را دیده، با دقت و جزئیات دیده و نوشته است. دو آقای مسافر به کلیات پرداختهاند؛ به چگونگی ارتباط برقرار کردن و نکردن دیپلماتیک دو کشور، به همین مساله کمخرجبودن سرمایهگذاری در کشورهای آمریکای لاتین که سالهاست ضدآمریکایی نیز هستند همسو با سیاستهای کشورمان. دو آقا به روایت کردن کنشهای سیاسی، اجتماعی و تاریخی بولیوی پرداختهاند.
چرا ایران را نمیشناسند؟ چون فعالیتی از سوی ایران در این زمینه در آن کشور انجام نشده است. چهجور فعالیتی؟ بهشخصه معتقدم، با صرف هزینههایی اندک میشود دیدگاهی فرهنگی هنری ادبی از کشورمان در نقاط مختلف دنیا ایجاد کنیماز دل روایتهای این سه نفر، کشور بولیوی بیرون آمده است، کشوری که حالا بهخاطر خواندن اینکتاب میدانم؛ فاصله طبقاتی چندانی بین مردمش وجود ندارد، حتی ممکن است در مراسم افتتاحیه همینهمایش، خوانندهای روی سن برود و ترانههایی بخواند و بعد بفهمیم که در حال حاضر نماینده مجلس بولیوی است!
مردم بولیویایی از بیرون به نظر بیدین و کمونیست میآیند، ولی اتفاقاً خیلی هم مذهبی هستند و اغلبشان مسیحیاند. بولیویا جمعیت بهایی قابل توجهی دارد و البته همهشان در یک چیز مشترکاند؛ ایران را نمیشناسند، یا در نهایت اگر هم اسمی ازش شنیده باشند؛ با عراق یا هند اشتباه میگیرندش (بهخاطر تشابه حروفی در اسمهای انگلیسیشان). چرا ایران را نمیشناسند؟ چون فعالیتی از سوی ایران در این زمینه در آن کشور انجام نشده است. چهجور فعالیتی؟ بهشخصه معتقدم، با صرف هزینههایی اندک میشود دیدگاهی فرهنگی هنری ادبی از کشورمان در نقاط مختلف دنیا ایجاد کنیم؛ با چاپ و انتشار کتب ایرانی به زبانهای مختلف، با برپایی نمایشگاههای هنری هنرمندان ایرانی در کشورهای مختلف و برگزاری همایشهایی در همین زمینهها، با برپایی نمایشگاههای محصولات غذایی و یا پوششی کشورمان... هزاران کار میشود کرد که مردمان کشورهای دیگر ما را با مردم عراق و یا هند اشتباه نگیرند. فرهنگ غنی ایرانی اسلامیمان حالاحالاها حرف برای گفتن و ارائه کردن دارد...
همانطور که سهمسافر مورد نظر ما در این کتاب، در سفر چندروزهشان مشغول انجام این کار بودند: بحث از اینجا شروع شد و سؤالات مختلفی از من کردند. به آنها گفتم: «من مهندس کامپیوتر هستم. فعالیت تشکیلاتی دارم. فعالیت اجتماعی دارم. نویسنده نشریات هستم. مطالعه گسترده دارم و در عین حال زندگی گرم و شیرین خانوادگی هم دارم.» (صفحه ۸۸) این پاسخ خانم دلاوری بوده به چند دختر بولیویایی که تصوری از زندگی یک زن ایرانی نداشتند، اگر هم داشتند، او را خانهنشین و دور از اجتماع تصور میکردند. سؤال اینجاست که در این عصر غلبه رسانه، چرا دو دختر در آمریکای لاتین تصوری چنین کوچک از زن ایرانی دارند؟ بهنظرم این از کمکاری ماست و این دقیقاً سؤالهایی است که این کتاب در ذهن خواننده ایجاد میکند، بی آنکه خیلی توضیحی بدهد و تنها با تکیه بر روایت از سفر. «امروز صبح مراسم اختتامیه در حالی آغاز شد که هنوز یک خبرنگار و خبرگزاری ایرانی برای پوشش اخبار این همایش ندیدهایم. بیرون از محل برگزاری اختتامیه، غرفههای مختلفی بود؛ از عرضه محصولات فرهنگی تا مواد غذایی...» (صفحه ۱۰۰)
و این در حالی بوده که این سه نفر حتی برای خرج سفرشان از طرف ایران کلی کمبود بودجه داشتند، چون نهادی در ایران هزینه این سفر فرهنگی را تقبل نمیکرده است!
«در ایران عادت کردهایم هر مسئولی با هر ردهای از مسئولیت، چندین خدموحشم بهدنبال خود راه بیندازد، اما آنجا اصلاً اینطور نبود. روز دوم همایش، آقای مورالس (رئیسجمهور بولیوی) را دیدم که قدمزنان از در اصلی نمایشگاه وارد شد و بهسمت محل سخنرانی رفت...» (صفحه ۱۰۶) «آقای وزیر خیلی هم جوان بود و سنی نداشت... شوکه شده بودم. با خودم گفتم شعار «جوانگرایی» و «سادهزیستی» سهم ما، عمل کردن به این شعارها سهم اینها!» (صفحه ۱۰۶)