به گزارش خبرگزاری مهر، تاریخ این سرزمین صندوقچهای از اسرار و قصهها و غصهها و ماجراهاست. مرور هر فراز از این تاریخ چندهزار ساله درسها و عبرتهایی دارد که چراغ راه اولیالابصار خواهد بود. امروز سالروز مرگ مظفرالدین شاه قاجار است. در دوران ده ساله سلطنت او ماجراهای بسیاری بر سر ایران رفت که گفتن و خواندن همه آنها وقتی بسیار طولانیتر از این گزارش میطلبد. آنچه میتوان گفت این است که او شاهی مهربان و سادهلوح بود که ایران در دوران او با هیچ کشوری جنگ نکرد، اما در عین حال امتیازات فراوانی به بیگانگان داده شد. شگفت این که بسیاری از این امتیازارت نه در وضعیت جنگی و تخاصم، بلکه به دلیل فراهم کردن هزینه سفرهای او به اروپا بر ایران تحمیل شد.
مظفرالدین شاه که مانند پدرش ناصرالدین شاه عاشق سفر به اروپا بود، اولین سفر خود به کشورهای اروپایی را در ۲۳ فروردین ۱۲۷۹ شروع کرد. امینالسلطان وزیر داخله دربار قاجار که با وعده تأمین مخارج سفر شاه برای دومین بار به این مقام منصوب شده بود، قراردادی برای دریافت ۲۳ میلیون و پانصد هزار روبل قرضه از روسیه امضا کرد و در ازای آن عایدات گمرکات ایران را که محل اصلی درآمد خزانه بود به وثیقه گذاشت. با دریافت این قرضه، مقدمات سفر مظفرالدین شاه به فرانسه فراهم شد.
دو سال بعد، دربار قاجار با دریافت وام جدیدی از روسیه به مبلغ ده میلیون روبل و اعطای امتیازات تازهای در شمال ایران به روسها، عازم اروپا شد. مسافرت سوم شاه به اروپا روز ۱۶ خرداد ۱۲۸۴ آغاز شد و ۴ ماه طول کشید. این سفر نیز با دریافت یک وام ۲۹۰ هزار لیرهای از بانک شاهی انگلیس عملی شد. اینگونه بود که شاه قاجار در دوران ده ساله سلطنت خود، نزدیک به دو سال در ایران حضور نداشت و در قبال هزینههای سفر خود مردم ایران را بیش از پیش به کشورهای دنیا بدهکار و را زیر دین قرارداد آنها برد.
با این همه آنچه که در این گزارش بیشتر بر روی آن تمرکز میکنیم نه سفرها و جزئیات سلطنت اوست، بلکه نور انداختن بر بُعدی از ویژگیهای شخصیتی شاه بود که برای یک مقام سیاسی آن هم در حد شاه قاجار عجیب مینمود و آن هم اعتقاد به خرافه است. مظفرالدین شاه قاجار اعتقاد زیادی به خرافه داشت و کسی که در اعتقادات و رفتارهای خرافی یار غار پادشاه بود، روحانی ملقب به سید بحرینی بود. درباره رابطه شاه با سید بحرینی و اعتقاد شدید شاه به او و آنچه که او میگفت، داستانهایی نقل شده که اگر چه امروز از خواندن آنها تعجب میکنیم اما برگهایی از تاریخ ماست.
استخاره چاره ساز آخوند مقرب مظفرالدین شاه
سید بحرینی آخوند مقرب مظفر الدین شاه و مورد اعتماد او بود. بعضی تاریخنویسان داستانهای عجیبی را از این روحانی نقل کردهاند که تمیز و تشخیص درستی و نادرستی همه آنها چندان آسان نیست، ولی آنچه که مشخص است این است که سید بحرینی یک روحانینمای زبردست بوده که توانسته دل از شاه ببرد و از کسوت مقدس روحانیت برای خود دکان درست کرده و ثروتی به هم زند.
وقتی که مظفرالدین شاه از ترس زیر عبای بحرینی قائم میشد
«هر وقت هوا بنای رعد و برق را میگذاشت شاه فوراً در قعر اتاق پستویی که به هیچ جا روزنه نداشت و تاریک بود مخفی شده، فوراً به دنبال سید بحرینی و پسرهایش میفرستاد و از ترس زیر عبای سید بحرینی قرار میگرفت و دست به دامان آنها میشد، الله و لبیک میگفت. آنها نیز جدا جدا میگفتند و شاه مثل همان ابر بهاری گریه میکرد و مشغول نذورات و بخشش میشد».
تاج السلطنه، دختر ناصرالدین شاه در خاطراتش در باره باورهای مظفرالدین شاه و نقش سید حسین بحرینی، روحانی مورد اعتماد شاه قاجار مینویسد: «این برادر عزیز من از رعد و برق، خیلی ترسناک و معتقد به جن و پری و موهومات بوده است و این سید [بحرینی] در زمان انقلاب هوا و تیرگی رعد و برق البته باید در حضور باشد و شروع به خواندن اسم اعظم و آیات نماید و به اصطلاح در مقابل طبیعت واقع باشد. مبادا خدای نخواسته صدمه به وجود مبارک اعلیحضرت همایونی وارد شود و به مناسبت همین خدمت بزرگی که نسبت به اعلیحضرت مینمود فوقالعاده دارای مرحمت و حقوق گزافی بود».
مظفرالدین شاه و ترس عجیب و غریب
عین السلطنه، ابعاد جالب و کمتر گفته شدهای را از ترس عجیب و غریب مظفرالدین شاه و بهرهمندی سید بحرینی از مرحمت شاهانه و مواهب ملوکانه بازگو میکند: «… خودش میگفت در سفر اروپا هر وقت راه آهن از تونل میگذشت، من دَمَر زیر نیمکتها میافتادم و جلوی چشم خودم را با دستمال میگرفتم، گوش خود را با انگشت میگرفتم تا رد شود و من نصف عمر میشدم. وقتی که از پل رودخانه عبور میکرد همین کارم بود.
امان از وقتی که کشتی خواستم بنشینم و انگلیس بروم؛ تمام تنم میلرزید و هوش نداشتم. در یکی از اطاقهای کوچک آنقدر دمَر روی زمین افتادم تا کشتی به ساحل رسید.
یک روز در اسبدوانی طهران میان چادر نشسته بود که نظام دفیله میکرد. ابری در آسمان پیدا شد و یک غرشی کرد. هنوز هم این مطلب به مردم درست معلوم نشده بود، شاه فیالجمله تکانی خورد. صدای دوم شاه تکان شدیدتری به خود داد. جمعی که از واقعه مسبوق بودند، فوراً گفتند نقلی نیست، میگذرد. رنگ از روی شاه پریده بود.
باز آسمان صدا کرد این دفعه شاه از روی صندلی برخاست مثل دیوانهها به این سمت و آن سمت چادر نگاه میکرد تا پناهی بجوید. باز نزدیکش رفته و قدری آرامش کردند. مردم همه به همدیگر نگریسته کم کم مطلب به همه معلوم شد. الحمدلله صدای رعد موقوف شد والا دفیله و سان قشون بالاخره اسبدوانی برهم خورده بود.
هر وقت در طهران رعد و برق میشد یا باد شدید میآمد تمام سکنۀ طهران متذکر شده به هم میگفتند: ها! بخت رو به سید آورد، چقدر پول بگیرد! دیگری میگفت کاش من یک ساعت جای او بودم. آن یکی میگفت طاقه شال است که حالا میبرد. انگشتر است که حالا میگیرد. برحسب اتفاق یا اقبال سید گفته بود در آن چند سال اول سلطنت شاه بسیار هم در طهران رعد و برق شد بی اندازه هم مهیب و شدید بود!».
عین السلطنه و سید بحرینی
خاطرات عین السلطنه، اطلاعات جالب دیگری از سید حسین بحرینی، روحانی کوتاهقد و چاقی که با چشمانی ریز و درخشان و چهرهای سبزه و متمایل به زرد، به سرعت توانست به مدد ترس موهوم و خرافهگرایی مظفرالدین شاه، در دستگاه حکومت او جایی برای خود دست و پا کند، به دست میدهد: «سید اصلاً بحرانی است و من وقتی که شیراز رفتم معلوم شد. بحران قریۀ کوچکی است در گرمسیرات فارس. طلبه فقیری بود از گرسنگی طهران آمد و از طهران تبریز رفت. خودش را بحرینی قلمداد و محض آنکه غریب بود، کسان ولیعهد به او التفاتی کردند و خدمت ولیعهد بردند. روضه خوان شد و کم کم ترقی کرد. بعد از سلطنت دیگر برای شاه هم روضه نمیخواند. پسرش میخواند. بسیار هم بدنفس آدمی بود.
کسانی که در شیراز و طهران در ایام فقر و فلاکتش از او کمک و یاری کرده بودند وقتی که نزدش میآمدند و اظهار آشنایی میکردند گردن نمیگرفت و امتناع میکرد. این را هم من در شیراز باز شنیدم در طهران هم هرگز نشد عریضهای از کسی به شاه بدهد، یا انعامی احسانی از شاه برای فقیری، ضعیفی، درمانده ای بگیرد.
شیوه نذر شاه!
هر وقت شاه به دیگران نذر میکرد، سید بحرینی زن و دختر خودش را میگفت لخت شوند، لباس پاره پاره بپوشند و نذورات را به آنها میداد و صبح برای شاه قسم میخورد فلان پول یا فلان پارچه را به کسی دادم که لخت و عریان بود و نان شب نداشت! «این سید بحرینی، از سر این رعد و برق صاحب یک اعتبار و احترام و جبروتی بود که بازدید علمای بزرگ و شاهزادگان و وزرای محترم [نیز] هرگز نمیرفت. به قدری شال، انگشتر، طلا، نقره، خز، سنجاب، پول شاه به او داده بود که خانۀ او صندوقخانۀ او مخزن جواهرات و اشیا قدیمیشده بود. قریۀ نهاوند قزوین را به او بخشید که سالی سی هزارتومان منافع میبردند. میرزا ابوالقاسمخان مباشر آنجا، حاکم قزوین را نوکر خود حساب نمیکرد. خانه مرحوم حاجی حسین خان را در دروازه دوشان تپه برایش خرید».
«سید سه پسر داشت دو معمم یکی کلاهی. هر کس روزنامه خاطرات شاه را به اروپا خوانده باشد، همه جا دیده که پس از بالها، مهمانیها، «آقا سیدحسین روضۀ خیلی خوبی خوانده» ذکر شده است. سیدحسین با کلاه و فکل و کراوات در میان راه آهن روضهها خوانده، شاه و امیر بهادر جنگ و متملقین دیگر در حضور مهماندارها و فرنگیها گریهها، نالهها، ندبهها کردهاند که صدای آنها به قول روضهخوانها به کربلا رسیده.
بصیرالسلطنه پسر دیگرش پیشخدمت مخصوص بود. قریۀ شادمهان قزوین را به او بخشید. در فوت مظفرالدین شاه علیالتحقیق هشتاد هزار تومان پول نقد در بانک داشت، سوای جواهرات و اشیا قیمتی دیگر. سید و پسرانش دارای دو سه کرور ملک و پول و جواهر و سایر چیزها فعلاً هستند».
استخاره چاره ساز سید!
شاید خواندنیترین بخش از نقش سید بحرینی در دربار مظفرالدین شاه، حکایت استخاره معروف سید در بازگرداندن امین السلطان از تبعید قم و تعیین دوباره او به عنوان صدراعظم است.
«امینالسلطان پس از برکناری به حالت تبعید و تحتالحفظ رهسپار قم شد. اما شاه یکسال و نیم پس از برکناری امینالسلطان، امینالدوله را بیکفایت و نالایق تشخیص داد و در تعیین صدراعظم جدید مستاصل گردید. او میان حاج محسن خان مشیرالدوله سفیر سابق ایران در عثمانی که مدتی ریاست شورای وزیران را بر عهده داشت، میرزا عبدالوهاب نظام الملک والی فارس و وزیر عدلیه بعدی و همچنین میرزاعلیاصغر خان امینالسلطان صدراعظم برکنار شده و تبعیدی در شک و تردید بود که کدام یک لایقترند.
در این میان طرفداران امینالسلطان که بسیاری از درباریان نیز از آن جمله بودند به تلاش افتادند تا شاه را به گزینش نامبرده و بازگرداندن وی از قم متقاعد سازند. شاه پذیرفت که میان نظامالملک، مشیرالدوله و امینالسلطان یکی گزینش شوند. او تأکید کرد که طبق رفتارش پدرش ناصرالدین شاه باید به استخاره متوسل شود و هیچکس را برای انجام این مسئولیت دینی لایقتر از «سیدعلی اکبر بحرینی» نمیدانست.
اطرافیان شاه به سرعت با بحرینی تماس گرفته و موضوع درخواست شاه را به اطلاع وی رساندند. آنان سپس در یک تبانی با بحرینی از یکسو و همچنین با تشریفاتچیهائی که همواره پشت سر شاه میایستادند از جانب دیگر، تلاش کردند تا نقشه خود را در جریان استخاره به پیش ببرند.
ترتیب استخاره چنین داده شد که «حکیمالملک» پشت صندلی شاه بایستد، تا اسمی را که شاه داخل قرآن میگذارد، ببیند. سیّد بحرینی هم حین انجام تشریفات استخاره، به بالا بنگرد و از اشاره مثبت و یا منفی حکیمالملک تکلیف را بداند. روز موعود فرا رسید و مجلس استخاره در نارنجستان بلور که بنایی مستقّل و زیبا و در جنوب غربی دیوانخانه واقع بود، منعقد گردید. شاه بالای صندلی قرار گرفت و گفت تا آقای بحرینی را به حضور بخوانند. او مردی کوتاه قد و چاق بود و چشمانی ریز و درخشان و چهرهای سبزه متمایل به زرد داشت. او بسماللهگویان و ذکرکنان با ترتیبی خاصّ به حضور آمد. شاه به او گفت: آقا، بیایید روبروی من بنشینید که امر مهمی در پیش است و از خداوند راه میخواهیم.
سیّد بحرینی برابر شاه روی قالیچه به زمین نشست. شاه نام یکی از افراد مورد نظر را که بر ورقهای جداگانه نوشته و به پشت روی میز گذاشته شده بود برداشته، میان اوراق قرآن قرار داد و به دست آقا سپرد.
سیّدبحرینی با آداب تمام قرآن را بوسیده، به خواندن دعای لازم پرداخت و در پایان ذکر، سر را به آسمان بلند کرد، سوی حکیمالملک نگریست و او سر را با علامت منفی بالا برد. آقا قرآن را گشود و پس از مطالعه سربرآورده، عرض کرد: آیه نهی است و راه نمیدهد. شاه ورقه دوّم را لای کلامالله نهاد و باز اشاره حکیمالملک کار خود را کرده، آیه نهی آمد. بار سوّم که نام امینالسلطان میان اوراق مقدّس رفت، سر حکیمالملک به علامت اثبات به زیر آمد و سیّدبحرینی گفت: قربان، آیه امر است و بهتر از این نمیشود.
شاه بدون اینکه سخن گوید اوراق را درهم ریخت و بار دیگر نام امینالسلطان را از میان آنها برداشته، لای قرآن نهاد. این مرتبه نیز اشاره حکیمالملک فهماند که باید آیه امیر بیاید و چنین شد.
شاه نفسی برآورده خیالش راحت شد و گفت: معلوم میشود که خداوند اینطور خواسته که باز او بیاید. فیالمجلس امر کرد تا صدراعظم معزول را از گوشه عزلت قم بار دیگر به صدارت بخوانند». با برگشتن امینالسلطان اگرچه اوضاع ایران چندان تغییری نکرد، اما به واسطه او هزینههای سفر شاه به اروپا با وام و قرض و قوله فراهم شد!
*امیر مرادعلی