خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه _ فاطمه ترکاشوند: وقتی سنگپرانی به ماشینهای درحال حرکت در طول یکماهونیم گذشته چند ده مجرم را به پایگاههای نیروی انتظامی باز کرده و نهایتا دو مورد از آنها منجر به جرح و قتل رانندهها شده است، وقتی شخصی خشمگین صراحتا به آتشزدن خودروهای گرانقیمت از روی حسادت اعتراف میکند، وقتی پای عربدهکشی و شرارت به مناطق امن بالای شهر باز میشود یا خواستگاری خشمگین اقدام به تخریب ماشینهای تمام کوچه محبوب خود میکند، دیگر نمیشود همه چیز را اتفاقی دانست بلکه الگوهای رفتاری مشابه، نشان از انگیزههای مشترکی دارند که نمیتواند بیارتباط با وضعیت اجتماعی، اقتصادی و فرهنگ باشد.
تا اینجا، مساله ساده و روشن به نظر میرسد اما پیچیدگیاش آنجا آغاز میشود که درباره برخورد رسانهای با این مسائل با سردرگمی و استیصال مواجه شویم. کافی است به یاد بیاورید که چند سال پیش اقدام گرداندن اشرار در خیابانهای پایتخت با انبوهی از واکنشهای متضاد مواجه شد و هرچند انتظار میرفت این اقدام موجب ایجاد بازدارندگی از طریق ایجاد هراس در مجرمان بالقوه و افزایش احساس امنیت در سایرین شود، اما واکنشها متفاوت از پیشبینیها بود. این، تنها یکی از اقدامات رسانهای ناکام بود و حالا که آسیبهای اجتماعی و به تبع آنها برخی جرائم، رو به پیچیدگی گذاشتهاند انتظار میرود که رسانهها با سرعت و دقت بیشتری به نحوه پوشش این دست مسائل فکر کنند.
در این باره با محمدرضا محبوبفر عضو انجمن جامعهشناسی ایران و پژوهشگر آسیبهای اجتماعی گفتوگو کردیم.
* آقای محبوبفر از آنجا که انگیزههای مشابه روانی و الگوهای رفتاری مشترکی مثل تخریب خودرو که اولین نشانه سطح طبقاتی افراد است، در هر ۴ پروندهای که اخیرا در اینباره مطرح شدهاند، مشاهده شده؛ به نظرتان آیا میتوان این چند پرونده را در یک دسته تحلیل کرد؟
بله. مشابهتها میتواند از ابعادی این پروندهها را در یک دسته قرار دهد و من فکر میکنم این مسئله بیشتر مربوط به شکاف طبقاتی فاحش در جامعه است. این مسئله باعث شده که تورم، گرانی، بیکاری و فقدان درآمد کافی برای اداره زندگی، تبدیل به نوعی عقده روانی و حسادت شود و پیامد دومینویی این عقدهها، خشونتی است که در جامعه نهادینه و فراگیر میشود. از این حیث تمام این پروندهها را میشود در یک دسته قرار داد که نوک کوه یخ است.
* چرا در همه این پروندهها، مجرم به سراغ خودروها میرود؟
از برخی از اینها پرسیده شده که انگیزه ارتکاب به جرمشان چه بوده و آنها پاسخ دادهاند که یک احساس درونی به ما میگفت این کار را انجام دهیم. خب این احساس درونی چیست؟ حقارت، تحقیرشدن، عقده و حسادت و نبود امکانات اولیه برای یک زندگی شرافتمندانه و آبرومندانه که همه اینها در فرد به صورت اعمال خشونت علیه ظواهر رفاه مادی دیگران بروز میکند. درواقع این خشونت، نوعی اعتراض است و این وقایع را باید صدای اعتراض جامعه به شکاف طبقاتی دانست. یعنی بر اساس آمار الان ۶۰ میلیون نفر از مردم زیر خط فقر و ۴۰ میلیون نفر از آنها زیر خط فقر مطلق هستند.
بنابراین این اعتراضها به شیوههای مختلفی ابراز میشود مثل خشونت و پرخاشگری، چه در محیط خانه و چه بیرون از آن، سرقت، خودکشی، قتلهای ناموسی و خانوادگی، فحشا و مواردی از این دست همه میتوانند اشکالی از اعتراض باشند. اما تنها تفاوت این شکل اخیر از خشونت در این پروندهها این است که با حسادت و حقارت و عقده، همراه شده که خیلی هم خطرناک است چون نشان میدهند مردم دارند در اعتراض به وضع موجود، دیگران را هدف اعمال خشونت قرار میدهند.
* ما غالبا شکلهای اعتراضی را به صورت خودآگاه در فرد معترض پیدا میکنیم و فرد در عین سلامت روانی به قصد اعتراض، اعمال خشونت میکند اما در این پروندهها به نظر میرسد مجرمان فاقد نوعی صلاحیت روانی هستند و این اعمال را به صورت ناخودآگاه مرتکب شدهاند. چه فرقی بین این دوشکل اعتراض وجود دارد؟ کدام خطرناکتر است؟
در همه افراد یک ضمیر ناخودآگاه وجود دارد که مسائل او در آن انباشته میشود. مسئله این است که در شرایط موجود، این ضمیر ناخودآگاه در برخی فعال و تحریک شده است و زمینهها و بسترش هم همان مسائلی است که عرض شد. ما یک پژوهشی را انجام دادیم که در آن، بخشی از این افرادی که در جامعه دست به خالی کردن عقدههای حقارت خود میزنند، علنا اعلام کردند که ما اگر به صورت علنی بخواهیم اعتراض کنیم سرکوب خواهیم شد و ترجیح میدهیم که دست به اعمالی بزنیم که بزرگ باشد و سروصدا کند اما در عین حال از مهلکه بگریزیم. البته الان نیروی انتظامی واحدی را در امتداد اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات، تحت عنوان واحد اطلاعات نیروی انتظامی دایر کرده که به این مسائل رسیدگی میکند. الان مثل گذشته نیست که خرید و فروش سلاح یا مثلا فرار پس از تصادف منجر به مرگ در خیابان و مسائلی از این دست قابل ردیابی نباشد.
حقارت، تحقیرشدن، عقده و حسادت و نبود امکانات اولیه برای یک زندگی شرافتمندانه و آبرومندانه که همه اینها در فرد به صورت اعمال خشونت علیه ظواهر رفاه مادی دیگران بروز میکند. درواقع این خشونت، نوعی اعتراض است و این وقایع را باید صدای اعتراض جامعه به شکاف طبقاتی دانست
این افراد هم در اعتراضهای مدنی که امکان دستگیری وجود دارد وارد نمیشوند بلکه به صورت منفرد با خشونتهای بزرگ و عریان وارد میشوند و غافل از این هستند که نیروی انتظامی در کمین آنهاست. اما من به این افراد توصیه میکنم اگر اعتراضی هم دارند این اعتراض عاری از خشونت و مدنی باشد. چون سال آینده همزمان است با اجرای لایحه بودجه سال ۱۴۰۱ و با حذف ارز ترجیحی، لاجرم سال جدید را با شوک تورمی آغاز خواهیم کرد و بر اساس تحقیقاتی که صورت گرفته، ۶۰-۷۰درصد جامعه مخالف این موضوع هستند و ۳۰درصدشان گفتهاند راهی نداریم جز این که روانه خیابان بشویم و اعتراض کنیم. من پیشنهاد میکنم اگر قرار است اعتراضی صورت بگیرد که بهحق هم هست و نشانه مطالبات مردمی است، عاری از خشونت و آرام باشد تا طرف مقابل هم که دولت و نیروهای انتظامی هستند، مجبور به اعمال خشونت نشود. من فکر نمیکنم این دست رفتارهای خشونتبار اعتراضی فرجام مطلوبی برای جامعه داشته باشد و این افراد باید تلاش کنند راههای دیگری برای اعتراض خود در پیش بگیرند.
* مخاطب ممکن است به پاسخهای شما از این زاویه منتقدانه نگاه کند که همه ما در این جامعه زندگی میکنیم اما اکثریتمان برای اعتراض به بیعدالتیها دست به چنین اقدامات خشونتآمیز منجر به قتل نمیزنیم و این نشاندهنده وضعیت روانی مرتکبان است. آیا میشود این وضع را به همه تعمیم داد؟
من به این مساله از منظر تابآوری نگاه میکنم. تابآوری از یک فرد به فرد دیگر متفاوت است. شاید فردی که به دیگری خرده میگیرد و با چنین رفتارهایی مخالفت میکند شاید خودش چند ماه دیگر مجبور شود دست به چنین اعمالی بزند چون تابآوری در طول زمان خودش را نشان میدهد. البته یک طرف مسئله تابآوری است اما از طرف دیگر، سطح سواد و آگاهی و تحصیلات و سطح زندگی و موقعیت اجتماعی افراد که فرهنگ را تشکیل میدهد، هم مطرح است. فرهنگ مجموعهای از باورها، ارزشها و رفتارها و هنجارهاست. اگر فرهنگ در جامعه متلاطم خدشهدار شود و به سمت نامطلوب متحول شود، با چنین پدیدههایی مواجه خواهیم شد یعنی تابآوری کاهش پیدا میکند و نهایتا فرد دست به چنین اعمالی میزند.
از بعد روانی هم این دست افراد در ناخودآگاهشان، نوعی حسادت و عقده و خشونت وجود دارد. یعنی اینها قبلا در طول زندگیشان این مسائل را تجربه کردهاند. منتها دولت و حکومت به عنوان مصلح اجتماعی، نباید اجازه دهد که این ناخودآگاه فعال شود و افراد این ناخودآگاه را خودآگاه کرده و دست به چنیناعمالی بزنند. حالا حکومت چطور باید جلوگیری کند؟ از طریق بهبود شرایط زندگی برای اقشار مختلف مردم که این افراد آسیبدیده هم درمیانشان هستند. از طریق آموزش، ایجاد رفاه و تامین امکان رفع و بهبود مشکلات. خب وقتی چنین چیزی وجود ندارد و از طرفی بیعدالتی هم چاشنی آن میشود، چنین نتایجی ناگزیر است.
* یعنی بیش از آن که درگیر بعد اقتصادی داستان بیعدالتی باشیم درگیر بعد فرهنگی آن هستیم؟
دقیقا همینطور است. وقتی وجوه اقتصادی مثل رفاه نسبی و افزایش سطح درآمد و غیره در کشور نادیده گرفته میشود، میتوانید مطمئن باشید که بعد وجه فرهنگی هم خواهناخواه نادیده گرفته میشود. یعنی این دو وجه اقتصادی و فرهنگی ملازم هم هستند و توسعه اقتصادی و توسعه فرهنگی به طور درهمتنیده اتفاق میافتند. میخواهم بگویم مسئولین کشور به فکر توسعه به معنای واقعی آن نیستند وگرنه وضع فرهنگ و اقتصاد و شرایط اجتماعی این طور نبود.
محمدرضا محبوبفر
پژوهشی را انجام دادیم که در آن، بخشی از این افرادی که در جامعه دست به خالی کردن عقدههای حقارت خود میزنند، علنا اعلام کردند که ما اگر به صورت علنی بخواهیم اعتراض کنیم سرکوب خواهیم شد و ترجیح میدهیم که دست به اعمالی بزنیم که بزرگ باشد و سروصدا کند اما در عین حال از مهلکه بگریزیم
* امکانی وجود دارد که دستکم به طور بالقوه وضعیتی را در نظر بگیریم که در آن، جامعه شرایط اقتصادی نامطلوب و ناپایداری را تجربه میکند اما به لحاظ فرهنگی قدرت کنترل خود را دارد؟
چنین امکانی وجود ندارد. نمیتوانید تصور کنید که اقتصاد فروپاشیده و ورشکسته باشد اما اوضاع فرهنگی و اجتماعی جامعه، مناسب و مطلوب باشد. در هیچ کشوری امکانپذیر نیست حتی در کره شمالی! اقتصاد کرهشمالی، یک اقتصاد باثبات است و سیاست یکنواختی دارد که مردم پذیرفتهاند و عدالت اجتماعی و اقتصادی ایجاد شده و شکاف طبقاتی وجود ندارد.
* شکاف وجود ندارد یا دیده نمیشود؟
نه اصلا وجود ندارد. مطمئن باشید اگر وجود داشت دیده میشد و آن را علیه دستگاه حاکمه مطرح میکردند. آن هم با این همه دشمنی که کره شمالی دارد. ولی چنین چیزی سراغ نداریم و اگر هم بوده سریعا آن فرد را اعدام یا برکنار کردهاند. یعنی اقتصاد و فرهنگ و اخلاقیات به هم وابستهاند.
* پنهان کردن این شکاف طبقاتی موجود در جامعه میتواند یکی از راهکارهای کنترل بروز خشونتهای ناشی از عقدهها و حسادتها باشد؟
به هیچ وجه!
* به نظر شما رسانهای شدن این دست مسائل به بروز خشونتها دامن نزده است؟
نه بلکه جامعه تازه آگاه میشود و دستگاههای حاکمیتی و امنیتی و اطلاعاتی آگاه میشوند و وقتی جامعه آگاه شد از طرفی رسانهها به رسالت خودشان عمل کردهاند و از طرف دیگر، افشای آن موجب جستوجو برای راه حلهایش میشود. مهمترین نتیجه رسانهای شدن این اتفاقات این است که اینها از زیر جامعه و کف آن به روی جامعه و سطح میآیند و تاثیر آن هم این است که من و شما درباره آن گفتوگو میکنیم و منتشر میشود و هم حکومت و هم دولت متوجه میشوند که در آینده باید چه راههایی را برگزینند و چطور حرکت کنند. آسیبهای اجتماعی خصوصا این پدیدههای نوظهور مثل سرقتاولیها و عقدهها و خشونتها باید طرح شوند و بدانید که اگر مخفی بماند، قطعا دامنه آن فراگیرتر خواهد شد.
* نمایش مجازات این دست مجرمان، کمکی به محدود شدن این خشونتها خواهد کرد؟ اقداماتی مثل گرداندن مجرمان شرور در سطح شهر، پیشتر با واکنشهای متضادی از سوی مردم مواجه شده بود.
شخص مخالفم چه با مانور مجازات چه حتی با اصل مجازات این دست مجرمان در شکلهایی مثل شلاق و اعدام و زندان، چرا که این دست مجرمان خودشان قربانی ساختارهای اقتصادی هستند که امروز در جامعه سرباز کرده است. بهترین مجازات برای اینها این است که تحت مشاوره روانشناختی و مورد حمایت اقتصادی و اجتماعی و معنوی قرار گیرند و همزمان با این اقدام، بسترهای تشدید این مشکلات را در جامعه از بین برد. به هرحال اگر بنا بود گرداندن این مجرمان جواب بدهد، تا الان جواب داده بود در حالی که الان آمار جرمهایی از این دست افزایش پیدا کرده است.