خبرگزاری مهر، فرهنگ و اندیشه- زهرا زمانی: بخش اول گفتگو با سردار قدرت الله شاهوردی شهرکی از فرماندهان مخابرات لشکر ۲۷ محمدرسولالله (ص) چندی پیش منتشر شد. او از ابتدای جنگ توسط حاج احمد متوسلیان فرمانده تیپ تازهتاسیس ۲۷ محمدرسولالله (ص) با اسم مستعار برادر امامقلی خطاب میشد.
قسمت اول گفتگو با سردار شاهوردی در پیوند «مخابرات لشکر۲۷ چگونه پا گرفت؟ / با برادراحمد در روزهای پربرف مریوان» قابل دسترسی و مطالعه است.
مشروح قسمت دوم گفتگو با برادر امامقعلی سالهای جنگ در ادامه میآید:
آقای فوکویاما یه جملهای در مورد بسیجیها دارد و این طور اشاره میکند: که این رزمندهها میرفتند جماران پیش مرشدشان و ایشان برایشان صحبت میکرد و میگفت شما چه بکشید و چه کشته بشوید پیروزید! بعد فوکویاما میگوید بنابراین اینها وقتی از جماران میزدند بیرون در فکرشان فقط پیروزی بود. ما در جنگ به چیزهایی رسیدیم که متاسفانه مسئولین بعد از جنگ آنها را اعمال نکردند. بله امام فرمود جبهه یک دانشگاه است. اگر بچهها در این مقطع و مقاطع بعد آبدیده نشده بودند، ما از پس مشکلات برنمیآمدیم. پایه و اساس جنگ برای بچههای ما زلال بود.
متاسفانه الان در بسیاری از افراد ما این را نمیبینیم. الان میگوییم احمد متوسلیان! خب احمد متوسلیان یعنی چی؟ احمد متوسلیان اسم خیابان باید باشد!؟ عکس دیواری میخواهد؟ نه! ما باید عملکرد اینها را در نظر داشته باشیم. اینکه حضرت آقا فرمودند مکتب حاج قاسم! منظور این نیست که این همه پوستر حاج قاسم در خیابانها باشد! این مکتب احمد متوسلیان و حاج قاسم نیست. مکتب حاج قاسم یعنی حرکت در راه نظام. صرفه جویی که بچهها در آن زمان انجام میدادند، مکتب است.
ما وقتی اینها را غنیمت گرفتیم، موفق شدیم در خیلی از پایگاهها باتری خودرویی بزاریم و بعد این موتور برقها را شارژ میکردیم و دیگر دائماً بیسیم ها روشن بود * تجهیزات مخابراتی ما مقابل دشمن چه اندازه بود؟
شما این را در نظر بگیرید که دشمن ما چه ضد انقلاب و چه عراقیها، دشمنان قدَری بودند. از نظر مخابراتی بسیار پیشرفته و مجهز بودند. عراق آن زمان از رادیو ماکس استفاده میکرد و ارتباطات تلفنی داشت. ما در غرب، دو عملیات برون مرزی انجام دادیم. در عملیات قوچ سلطان ما موتوربرقهای بسیاری زیادی از عراق غنیمت گرفتیم. در اصل اینها موتور شارژ بودند. موتور برقهای زردی بود، اینها جای شارژ باتری داشتند. ما وقتی اینها را غنیمت گرفتیم، موفق شدیم در خیلی از پایگاهها باتری خودرویی بزاریم و بعد این موتور برقها را شارژ میکردیم و دیگر دائماً بیسیم ها روشن بود.
* یادتان میآید موتور برقهای غنیمتی چندتا بود؟
۱۳ -۱۴ تا بود و این برای ما که حدود ۱۳ تا ۱۴ هم پایگاه داشتیم، عدد خیلی خوب و زیادی بود. آن زمان برادر احمد بود و یک نمازخانه. یعنی یه اتاق بود که بچهها همانجا میخوابیدند و نماز میخواندند. یک اتاق دبیرخانه بود و بعد هم مخابرات. بقیه اتاقها هم زندان بود که ضد انقلابها را وقتی دستگیر میکردیم، در این اتاقها زندانی میکردیم. تشکیلات آنچنانی نبود و بیشتر همه تاکتیکی بودند. همهچیز بر پایه اعتماد بود.
* خاطرهای از برخورد حاج احمد متوسلیان با بچههای مخابرات دارید؟
تیمسار عبادت خیلی تعجب کرد که بچههای سپاه کار با مورس را بلد هستند. یعنی اینقدر دشمن برای بچههای سپاه تبلیغ سو کرده بود. در صورتی که ما سال ۵۸ توسط خودِ بچههای ارتش آموزش دیده بودیم شهید عبادت یک روز با برادر احمد آمدند در اتاق مخابرات و ما در حال ارسال پیام بودیم. برادر احمد گفت که آقای امامقلی دارن پیام میدن. تیمسار عبادت خیلی تعجب کرد که بچههای سپاه کار با مورس را بلد هستند. یعنی اینقدر دشمن برای بچههای سپاه تبلیغ سو کرده بود. در صورتی که ما سال ۵۸ توسط خودِ بچههای ارتش آموزش دیده بودیم. بله. وضعیت این طوری بود.
جلوی در اتاق مخابرات یک صندلی بود. برادر احمد هر موقع عملیاتی نبود، بعدازظهر میآمد آنجا و مینشست و اتفاقات ۲۴ گذشته را مینوشت و ما از مرکز پیام ارسال میکردیم. همیشه میگفتم برادر احمد چایی میخوری؟ میگفت بله! یک چایی لیوانی بزرگ میریختیم. علاقه خاصی به چایی داشت. خب خستگی کار زیاد بود.
* تجیهزات مخابراتیتان در این مدت چقدر پیشرفت کرد؟
بعدها، بیسیمی هم بهعنوان شبکه آژیری تهیه شد. چون وقتی هواپیما میآمد و میرفت ما متوجه نمیشدیم. بعداً اینشبکه ایجاد شد که خب تا حدود زیادی به ما کمک کرد. در این منطقه مریوان حادثههای زیادی اتفاق افتاد. اول از همه این که بچههای مخابرات بسیار خبره شدند. بعضی از بیسیمچیها بسیار زبده بودند. کمکم این نیروهای زبده خودشان مسئول هر محور در منطقه شدند. یعنی پایگاهها با این مسئول مخابراتها در تماس بودند. زمستان ۶۰ بود که این کارها را انجام دادیم. بعضی از بچهها هم بودند که داوطلب ماندن در جبهه بودند و اینها بعداً کمک خوبی برای ما شدند.
* حرکت به جنوب چه زمانی شروع شد؟
از آن ملاقاتی که عرض کردم بین برادر محسن و برادر احمد انجام شد. شاید اواخر بهمن بود که برادر احمد به من گفت که ۴۰ تا از پایگاهها را مشخص کن و به همه شان بگو که امشب فرماندههانشان بیایند پایین! نگفت چه کاری دارد! ما هم پیام دادیم و همه اینها با هر سختی ای که بود آمدند پایین. خب آن سال زمستان پربرفی هم بود. آن شب دیدیم که یکی از پایگاهها همه افرادشان آمدهاند پایین. پیام اشتباهی بهشان رسیده بود و به جای فرمانده پایگاه، اسم پایگاه به گوششان رسیده بود. از این مشکلات بود. برادر احمد خیلی عصبانی شده بود. میگفت شماها نفهمیدید که نباید همه پایگاه را ترک کنید! خلاصه اینها را شبانه با عصبانیت و ناراحتی دوباره برگرداند به پایگاه.
در آنجلسه حاج احمد برای همه افراد توضیح داد که در منطقه جنوب این اتفاق افتاده و برادر محسن از ما خواستند که برویم جنوب و برادرها بیسر و صدا آماده بشوید و تعدادی را بهعنوان مسئول اینجا انتخاب میکنیم و یک روز مقرر حرکت میکنیم به سمت جنوب.
* این جا هنوز خبری از تشکیل تیپ ۲۷ نیست؟
نه. به ما نگفتند. یک تعداد از برادرها را هم انتخاب کردند که در منطقه مریوان کارها را ادامه بدهند. فردای آن روز هوا برفی بود اما آسمان صاف بود. همه بچهها در حیاط سپاه مریوان ایستادند و این سیچهل نفر عکس گرفتند. این نکته هم جالب است که عکاس یک عکس گرفت و برادر احمد گفت باز هم بگیر! یعنی اینقدر ما توجیه نبودیم که از همان یک عکس تعداد بیشتری چاپ میکنیم! گفت باز هم بگیر! هر ۱۴ فیلم عکس را عکاس برای همان یک باری که ما جمع شدیم گرفت. یعنی یک عکس ثابت ولی یک حلقه فیلم کامل.
در یک جمعبندی میتوان گفت که مخابرات در مریوان گسترش عمدهای پیدا کرد.
* کی به خوزستان رسیدید؟
ما حدود هفتادهشتاد نفر راه افتادیم و بهسمت جنوب رفتیم. وقتی رسیدیم به خوزستان دیدیم شرایط خیلی متفاوت است. ما با اورکت و چکمه و سلاح و خشاب و نارنجک به کمر. حالا توی دزفول علفها سبز شده بود، یواش یواش اورکت و چکمهها را درآوردیم. گوشهای از پادگان دوکوهه را به ما دادند. بعد اعزام نیرو از تهران شروع شد و اینجا اولین هسته تیپ محمد رسولالله (ص) شکل گرفت. آنموقع هنوز ما جبهه جنوب را نمیشناختیم! آب و هوا شوکه مان کرده بود! خیلی برایمان متفاوت بود.
* اولین کارتان چه بود؟
این بود که در دوکوهه یک مرکز پیام درست کردیم؛ برای ارتباط با مریوان. برای اینکه عقبه مان را حفظ کنیم. هنوز ما مریوان را رها نکرده بودیم و تمام فکرمان مریوان بود. در دوکوهه مرکز پیام درست کردیم و یک تعدادی اتاق برای مخابرات گرفتیم.
بعد از تشکیل تیپ، اولین کاری که کردیم، شناسایی منطقه بود. همه بچهها انگیزه داشتند. پیش از شروع عملیات باید همه منطقهها را شناسایی میکردیم تا برای ارتباط مخابراتی به همه جا آشنایی کامل میداشتیم. خب در همه منطقه عملیاتی فتح المبین شناسایی مخابراتی انجام شد. آموزش بیسیم چیها انجام شد تا از گروهان تا گردانهای پیاده صدای فرماندهها خوب شناسایی بشود. بعد کد رمزها تمرین و نوشته شد. از این نمونه کارها انجام دادیم.
یکروز من و سرادر شهید همدانی دوتایی رفتیم و با بیل و کلنگ توی تپه سنگر درست کردیم. خب آن زمان جهاد سازندگی و اینها نبود که! عصر شده بود که حاج احمد آمد، هم از دست من خون میآمد و هم از دست شهید همدانی. سنگر خوبی برای فرماندهی شب عملیات آنجا درست کردیم * نیروهای اصلی مخابرات چند نفر بودند؟
کادر اصلی مخابرات، هفتهشت نفر بود. که ارتباطات مرکزی را اداره میکردند. ما سنگر فرماندهی را انتخاب کردیم و من به حاج احمد گفتم اینجا برای ارتباطات خیلی خوب است. یکروز من و سرادر شهید همدانی دوتایی رفتیم و با بیل و کلنگ توی تپه سنگر درست کردیم. خب آن زمان جهاد سازندگی و اینها نبود که! عصر شده بود که حاج احمد آمد، هم از دست من خون میآمد و هم از دست شهید همدانی. سنگر خوبی برای فرماندهی شب عملیات آنجا درست کردیم. تپه نزدیک را هم به عنوان سنگر مخابراتی انتخاب کردیم. بی سیم هم بی سیم پیام و VRC و باتری خودرویی هم آنجا بردیم. آنتنها را نبستیم و آماده گذاشتیم برای شب عملیات....
* هنوز پیام ارسالیای هست که در ذهن شما مانده باشد؟
پیامهایی که برادر احمد برای تهران مینوشت، هنوز در خاطرم هست. این پیامها بسیار محکم و با صلابت بود. ما همه در میدان جنگ بودیم. یادم هست یکبار پیامی به این مضمون فرستادیم: شما که پشت میزهای عریض و طویل نشستهاید! و از منطقه جنگی ما درکی ندارید! و البته هیچ گاه درک نخواهید داشت… این پیامها هست و خیلی عجیب است...این پیامها در تاریخ ماندگار شده است.
ادامه دارد...